مترادف قالب : شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری
برابر پارسی : پیکر، تن، چارچوب
mould, model, form, matrix, centering, shuttering, last, tree, caketablet, body
bar, block, fitted, shape, slab, square, stamp, template
حجم , قالب , کعکة , ممثلون , نموذج
قالب (ريخته گيري) , شمش (طلا و نقره و فلزات) , بصورت شمش در اوردن , قارچ انگلي گياهان , کپک قارچي , کپرک , کپرک زدن , قالب , کالبد , با قالب بشکل دراوردن
شکل، طرح، فرم، هیئت
بدن، تن، کالبد
قطع
بوتهزرگری
۱. شکل، طرح، فرم، هیئت،
۲. بدن، تن، کالبد
۳. قطع
۴. بوتهزرگری
(لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل ، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ ~تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن . ب - کنایه از: مردن . ؛~کردن گول زدن خریدار و فروختن جنس نامرغوب به او.
قالب . [ ل ِ ] (ع اِ) نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود.
قالب . [ ل ِ ] (ع ص ) بسر احمر. (فهرست مخزن الادویه ). غوره ٔ خرمای سرخ . (منتهی الارب ). || شاة قالب ؛ گوسپندی که رنگش غیر رنگ مادر وی باشد. (منتهی الارب ).
نظامی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
نظامی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
صائب .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
عطار.
سعدی .
حافظ.
کمال اسماعیل .
۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.
۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.
۳. شکل؛ هیبت.
۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.
۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره.
〈 قالب تهی کردن: [مجاز] مردن.
〈 قالب زدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را در قالب درآوردن.
۲. [عامیانه، مجاز] جعل کردن؛ دروغ گفتن.
〈 قالب کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. چیزی را در قالب قرار دادن؛ قالبگیری کردن.
۲. [مجاز] فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گرانتر از قیمت واقعی به او فروختن.
ماتریس.
چارچوب