ابوعبیده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) اسماعیل بن سنان العصفری . محدّث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) الدیلی . بقولی صحابی است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) امیةبن الحکم . محدّث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ولیدبن کامل البجلی . از روات حدیث است ویحیی بن حمزه و علی بن عیاش از وی روایت کنند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ناجی بکربن ابی الاسود از حسن روایت کند و یحیی بن معین گوید او کذاب است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُب َ دَ ] (اِخ ) شراربن محشر. از روات است . او از سعیدبن ابی عروبة و از وی عبدالرحمن بن مهدی روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) از آل ابن سیرین و از روات حدیث است . او از سلیمان جرمی و ابن عون از او روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) رزین البصری . از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) حمید الطویل . از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) سعیدبن زربی . از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) جد مالک بن عبیده . صحابی است .
ابوعبیدة.[ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسعود الهذلی . از روات است . قتاده و تمیم بن سلمه از وی روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) شاذبن فیاض البصری . نام او هلال و شاذ لقب او است و از روات حدیث است که از رافعبن سلمه روایت کند و در 225 هَ . ق . درگذشته است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) به روزگار ابوجعفر منصور دوانیقی حکومت ری داشت و آنگاه که سنباد مجوسی خروج کرد در ابتداء با ابوعبیده به جنگ پرداخت و بر وی غالب آمد.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) تابعی است . او از انس روایت کند و از او سفیان بن حسین .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عامربن عبداﷲبن جراح . رجوع به ابوعبیدةبن الجراح شود...
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ثقفی . رجوع به ابوعبیدةبن مسعود شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) خواص و نام او عبادبن عباداست و به ابی عبیده مشهور شده لکن چنانچه بخاری ذکر کرده کنیت او ابوعتبه است . او یکی از زهاد معروف است و کلمات و اشعاری نیزبدو منتسب است . رجوع به صفةالصفوة ج 4 ص 249 شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) زیاد. رجوع به زیاد... شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) سُبخت . رجوع به ابوعبیدة معمربن مثنی شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالعزیزبن مصعب بکری . رجوع به ابوعبید بکری عبداﷲ... شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبداﷲبن قاسم . از روات است و از معتمربن سلیمان روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبدالقیوم . صحابی است و پیش از تشرف بخدمت رسول نام وی قیوم بود و آن حضرت نام او به عبدالقیوم بگردانید.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبدالمؤمن بن عبیداﷲ السدوسی . از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبدالواحدبن واصل الحداد. از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبدالوارث بن سعید. از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن بخت المکی . از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عمران بن حدیر. از روات حدیث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) عمیس بن میمون . از روات است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) فدائی . یکی از اسماعیلیان . وی آقسنقر حاکم مراغه را528 هَ . ق . بکشت .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) مسلم بن احمدبن ابی عبیده ٔ بلنسی . رجوع به مسلم ... شود.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) مجاعه . از روات حدیث است و عبیداﷲبن موسی از او روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) معمربن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب . نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲبن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه ٔ کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان . ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲبن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیدة بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی . با کمال معرفت او به ادب ، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی . سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه ٔ او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه ٔ او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هَ . ق . وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هَ . ق . و بعضی گویند 209 بوده است . و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هَ . ق . هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیرة الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمربن شبة النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم . او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکُتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه ، گفت این ابوعبیده علامه ٔ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی . گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین ، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید:
ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی
و مسنونة زُرْق کأنیاب اغوال .
و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم . و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم . اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه ٔ صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه ٔ اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است .و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است . ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقه ٔ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری . ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت . و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده دُرّ از بازار پشک فروشان ، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جَمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعه ٔ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است :
علیک اباعبیدة فاصطنعه
فان ّ العلم عند ابی عبیدة
و قدمه و اثره علیه
و دع عنک القریدبن القریده .
و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است . و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی . گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعیدبن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید:
و انضاء تحن ّ الی سعید
طروقا ثم عجلن ابتکارا
حمدن مناخه و اصبن منه
عطاءً لم یکن عدة ضمارا.
فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت : از ابی عبیده بپرهیزید چه همه ٔ گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست ، من ترا ده جامه به جای این دهم ، ابوعبیدة بموسی گفت : بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیدة کتاب المثالب بنوشت بدو گفت : همه ٔ عرب را بدشنام گرفتی ، گفت : ترا چه از آن ، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که اراده ٔ دخول مسجد کردی گفتی : بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت . ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیدة از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی . ثوری گوید: ابوعبیدة در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گوینده ٔ این بیت کیست :
اقول لها و قد جشأت و جاشت
مکانک تحمدی او تستریحی .
گفتم قطری بن فجاءة راست . گفت : خاکت بر دهان ، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست . [ قطری بن فجاءة امیر خوارج بود ].
ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است ، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت ، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفته ٔ ابن الأطنابة مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابة بخواند که بیت سابق نیز از جمله ٔ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیدة به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود:
صلّی الاله علی لوط و شیعته
اباعبیدة قل باﷲ آمینا.
ابوعبیده به من گفت : این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت : سخت گرانی کمر من بشکستی ، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است . گفت بدترین حروف این بیت همان است . مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمدبن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد.
و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه ٔ عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند.
او راست : غریب القرآن . مجازالقرآن . کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب [ کذا ] النبی صلی اﷲ علیه وسلم . کتاب معانی القرآن . کتاب غریب الحدیث . کتاب الدیباج . کتاب جفوة خالد. کتاب الحیوان . کتاب الامثال . کتاب مسعود. کتاب النصرة. کتاب خیرالروایه . کتاب خراسان . کتاب مغارات قیس والیمن . کتاب خبرعبدالقیس . کتاب خبرابی بغیض . کتاب خوارج البحرین والیمامه . کتاب الموالی . کتاب العلة. کتاب الضیفان . کتاب الطروفه . کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات . کتاب القبائل . کتاب خبرالتوأم . کتاب القواریر. کتاب البازی . کتاب الحمام . کتاب الحیات . کتاب النوائح . کتاب العقارب ، کتاب خصی الخیل . کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص . کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهلة. کتاب الخیل . کتاب الابل . کتاب الاسنان . کتاب المجان . کتاب الزرع کتاب الرحل . کتاب الدلو کتاب البکره . کتاب السرج . کتاب اللجام . کتاب القوس . کتاب السیف . کتاب مثالب باهلة. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام . کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان . کتاب قامة الرئیس . کتاب مقاتل الاشراف . کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل . کتاب المصادر. کتاب المثالب . کتاب خلق الانسان . کتاب الفرق . کتاب الحسف . کتاب مکة والحرم . کتاب الجمل وصفین . کتاب بیوتات العرب . کتاب اللغات . کتاب الغارات . کتاب المعاتبات . کتاب الملاویات . کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب . کتاب القبالین . کتاب العققه . کتاب مآثر غطفان . کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل . کتاب مقتل عثمان . کتاب قضات بصره .کتاب فتوح ارمینیه . کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب . کتاب ادعیاء العرب . کتاب اخبار الحجاج . کتاب قصة الکعبه . کتاب الحمس من قریش . کتاب فضائل الفرس . کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات . کتاب ما تلحن فیه العامه . کتاب مسلم بن قتیبه . کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه . کتاب مسعودبن عمرو و مقتله . کتاب من شکرمن العمال . کتاب غریب بطون العرب . کتاب تسمیة من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه . کتاب الأوس و الخررج . کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲبن حسن بن حسین . کتاب الأمثال . کتاب الأیام . کتاب الحرات . کتاب اعراب القرآن . کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم . کتاب بنی مازن و اخبارهم . تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است : کتاب التاج . کتاب الحدود. کتاب خراسان . کتاب البله . کتاب خبرالبراض . کتاب القرائن . کتاب النواکح . کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل . کتاب الأعیان . کتاب بیان باهلة. کتاب الأنسان . کتاب الفرس یا کتاب الترس . کتاب الخف . کتاب الملاومات . کتاب اوعیة العرب . کتاب مقتل عثمان . کتاب اسماءالخیل . کتاب العفه یا کتاب العقیقة. کتاب قضات البصره . کتاب لصوص العرب . کتاب الخمس من قریش . کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲبن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین . کتاب الأیام الصغیر خمسة وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم . کتاب ایام بنی مازن واخبارهم . و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان ) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم ).
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) مولی رفاعةبن رافع. صحابی است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) (مرج ...)مرتع و چراخواری است بزرگ به جانب شرقی موصل و در آن قریه ها و آبادیهاست . و آنرا مرج موصل نیز نامند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن عبدالملک . یکی از آل امیه که به روزگار سفاح بقتل رسید.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسعود. محدّث است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن عقبةبن نافع القرشی . عبدالکریم بن العارث و صاعدبن محمد از وی روایت کنند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن عمروبن محصن بن عتیک از بنی نجار. صحابی است و در بئر معونه شهید شد.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن محمدبن عماربن یاسر او از پدر وجد خویش و از او اسماعیل بن صخر روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عمرو ثقفی . پدر مختار. او از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه است . عمربن الخطاب پس از عزل خالدبن ولید به سال 13 از هجرت ، ولایت عراق وی را داد و او را بمیان حیره و قادسیه با جابان جنگی در پیوست و او جیش جابان بشکست و جابان را اسیرکرد و او خویش را بفدیه بازخرید. ابوعبیده در جنگی دیگر با مردانشاه بن بهمن یکی از سالاران سپاه یزدجرد بیوم الجسر به سال سوم ملک یزدجرد، کشته شد و در کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب تألیف ابن عبدالبرّ چاپ هند نام او ابوعبید آمده است و مشهور خلاف آن است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن معن بن عبداﷲبن مسعود هذلی . پسر او محمد و ابن المبارک از وی روایت کنند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن الجراح عامربن عبداﷲبن جراح . یکی از صحابه ٔ کرام و از عشره ٔ مبشره است و در نام او اختلاف کرده اند بعضی عامر و بعضی عبداﷲ گفته اند و از قریش است . گویند دندان پیشین او افتاده بود و سبب آنکه ، بروز احد دو حلقه از مغفر رسول بر روی آنحضرت فرو شد و او با دندان آن دو حلقه بیرون کرد پس دودندان از ثنایای او برکنده شد و گفته اند که او از مهاجرین حبشه است و در حضور او به بدر و حدیبیه اختلافی نیست و او را در میان صحابه به لقب القوی الامین میخواندند چه آنگاه که رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم او را به نجران میفرستاد بمردم نجران فرمود لارسلن معکم القوی الامین و نیز برای قول رسول صلی اﷲ علیه وآله که گفت هرامتی را امینی است و امین امت من ابوعبیدةبن الجراح است و به روز سقیفه ابوبکر صدیق گفت من یکی ازاین دو مرد را بخلافت می پسندم به هریک خواهید بیعت کنید و آن دو عمر و ابوعبیدةبن الجراح باشند. آنگاه که رسول صلی اﷲ علیه و آله به قصد حصار طایف بیرون شد ابوعبیدةبن الجراح را با خالدبن ولید و هزار مرد مقدمه ٔ لشکر ساخت و آنگاه که نجرانیان با رسول صلی اﷲ علیه مصالحه کردند و مالی پذیرفتند مأمور آوردن آن مال گردید و در سقیفه ٔ بنی ساعده در خلافت ابی بکر اصرار ورزید و آنگاه که ابوبکر مردم را در سقیفه به بیعت عمر و ابی عبیده خواند ابوعبیده و عمر گفتند با وجود فضیلت و سبقت تو در اسلام چگونه ما متصدی این امر گردیم دست بیرون آر تا با تو بیعت کنیم و در سال سیزدهم هجرت ابوبکر ایالت حمص را به ابی عبیده تفویض کرد و او به اقتضای رأی خویش یا باشارت ابوبکر هشام بن عاص را به رسالت نزد قیصر فرستاد و او را به قبول اسلام دعوت کرد و چون هشام از روم بازگشت و امتناع قیصر را از قبول اسلام با ابوعبیده بازگفت ، ابوعبیده عزیمت حرب روم کرد و ابوبکر خالد را امارت جیش داد و ابوعبیده پیوسته با او بود و پس از وفات ابی بکر عمر گفت قسم بخدا خالد را از کار خلع کنم تا مسلمانان دانند که خدای دین خویش را نصرت تواند داد و ابوعبیده جراح رابجای وی نصب کرد و در این باب رسول فرستاد اتفاقاً در آنوقت که رسول برسید لشکر اسلام به حرب مشغول بودند چون او را بدیدند هرکس از او احوالی میپرسید و او مردی عاقل بود ایشان را می گفت که من مقدمه ٔ لشکری ام که امیرالمؤمنین عمر بمدد شما فرستاده است خوشدل و مستظهر باشید و هر سعی که در نصرت اسلام مقدور باشد به جای آرید و ایشان را از وفات ابوبکر اعلام نداد تا در سعی ایشان فتوری واقع نشود ایشان کوشش مضاعف کردند تا ظفر یافتند و رسول چون به ابوعبیده رسید پنهان از همه او را از حقیقت حال اعلام داد و نامه ٔ عمر به عزل خالد و تولیت او بنمود ابوعبیده که از عشره ٔ مبشره است سعی خالد در نصرت اسلام و بذل عنایت و سعی او مشاهده میکرد و کمال رتبت او در ولایت و شجاعت و اخلاص او با حضرت عزت میدید و از عزل او و تولیت خویش شرم میداشت و نخواست که او را اعلام دهد چندان صبر کرد که فتح تمام شد و باری تعالی لشکر اسلام را نصرت داد وغنیمتی وافر روزی گردانید و بمدینه نامه فتح به نام خالد بنوشتند که لشکر اسلام را چگونه تعبیه کرد و چه مردانگیها نمود و چون این همه تمام شد آنگاه ابوعبیده خالد را از وفات ابوبکر و خلافت عمر و عزل او و تولیت خویش اعلام داد و خالد بسبب عزل از جای نرفت اما از وفات ابوبکر بغایت گرفته شد و گفت امین این امت را بشما فرستاده اند و ابوعبیده در جواب گفت از رسول صلوات اﷲ علیه شنیدم که فرمود: خالد سیف من سیوف اﷲ و نعم فتی العشیرة. و ابوعبیده دمشق را محاصره کرد و مدت محاصره یکسال بکشید و مردم شهر به قبول صد هزار دینار صلح کردند در رجب سال 14 هَ . ق . آنگاه ناحیت فحل را بگشود و پس از آن در سال 15 در نواحی مرج الروم با سپاه روم جنگ درپیوست و سپاه روم را منهزم ساخت و به محاصره ٔ حمص پرداخت و مردم آنجا مانند مردم دمشق به مصالحه رضا دادند و هم معرةالنعمان و لاذقیه رادر آن سال مسخر کرد و سپس حلب و انطاکیه را به صلح بگرفت و معاویةبن ابی سفیان را بقیساریه بفرستاد و اوآن شهر بگشود و در کنار نهر یرموک کرت دیگر سپاه روم را بشکست وعمروبن العاص را به فتح بیت المقدس فرستادو در سال 17 هَ . ق . بار دیگر سپاه روم آهنگ مسلمانان کردند و ابوعبیده در نزدیکی حمص آن سپاه منهزم کرد. ابوعبیده در سال 18 از هجرت در طاعون عمواس که به زمین اردن و فلسطین افتاد درگذشت و در این وقت سن او 58 سال بود و قبرش در جامع جراح دمشق معروف است .
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ازدی . او از معاذ و ابراهیم بن عبدالاعلی از او روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَع ُ ب َ دَ ] ( اِخ ) از آل ابن سیرین و از روات حدیث است. او از سلیمان جرمی و ابن عون از او روایت کند.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] ( اِخ ) به روزگار ابوجعفر منصور دوانیقی حکومت ری داشت و آنگاه که سنباد مجوسی خروج کرد در ابتداء با ابوعبیده به جنگ پرداخت و بر وی غالب آمد.
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] ( اِخ ) ابن الجراح عامربن عبداﷲبن جراح. یکی از صحابه کرام و از عشره مبشره است و در نام او اختلاف کرده اند بعضی عامر و بعضی عبداﷲ گفته اند و از قریش است. گویند دندان پیشین او افتاده بود و سبب آنکه ، بروز احد دو حلقه از مغفر رسول بر روی آنحضرت فرو شد و او با دندان آن دو حلقه بیرون کرد پس دودندان از ثنایای او برکنده شد و گفته اند که او از مهاجرین حبشه است و در حضور او به بدر و حدیبیه اختلافی نیست و او را در میان صحابه به لقب القوی الامین میخواندند چه آنگاه که رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم او را به نجران میفرستاد بمردم نجران فرمود لارسلن معکم القوی الامین و نیز برای قول رسول صلی اﷲ علیه وآله که گفت هرامتی را امینی است و امین امت من ابوعبیدةبن الجراح است و به روز سقیفه ابوبکر صدیق گفت من یکی ازاین دو مرد را بخلافت می پسندم به هریک خواهید بیعت کنید و آن دو عمر و ابوعبیدةبن الجراح باشند. آنگاه که رسول صلی اﷲ علیه و آله به قصد حصار طایف بیرون شد ابوعبیدةبن الجراح را با خالدبن ولید و هزار مرد مقدمه لشکر ساخت و آنگاه که نجرانیان با رسول صلی اﷲ علیه مصالحه کردند و مالی پذیرفتند مأمور آوردن آن مال گردید و در سقیفه بنی ساعده در خلافت ابی بکر اصرار ورزید و آنگاه که ابوبکر مردم را در سقیفه به بیعت عمر و ابی عبیده خواند ابوعبیده و عمر گفتند با وجود فضیلت و سبقت تو در اسلام چگونه ما متصدی این امر گردیم دست بیرون آر تا با تو بیعت کنیم و در سال سیزدهم هجرت ابوبکر ایالت حمص را به ابی عبیده تفویض کرد و او به اقتضای رأی خویش یا باشارت ابوبکر هشام بن عاص را به رسالت نزد قیصر فرستاد و او را به قبول اسلام دعوت کرد و چون هشام از روم بازگشت و امتناع قیصر را از قبول اسلام با ابوعبیده بازگفت ، ابوعبیده عزیمت حرب روم کرد و ابوبکر خالد را امارت جیش داد و ابوعبیده پیوسته با او بود و پس از وفات ابی بکر عمر گفت قسم بخدا خالد را از کار خلع کنم تا مسلمانان دانند که خدای دین خویش را نصرت تواند داد و ابوعبیده جراح رابجای وی نصب کرد و در این باب رسول فرستاد اتفاقاً در آنوقت که رسول برسید لشکر اسلام به حرب مشغول بودند چون او را بدیدند هرکس از او احوالی میپرسید و او مردی عاقل بود ایشان را می گفت که من مقدمه لشکری ام که امیرالمؤمنین عمر بمدد شما فرستاده است خوشدل و مستظهر باشید و هر سعی که در نصرت اسلام مقدور باشد به جای آرید و ایشان را از وفات ابوبکر اعلام نداد تا در سعی ایشان فتوری واقع نشود ایشان کوشش مضاعف کردند تا ظفر یافتند و رسول چون به ابوعبیده رسید پنهان از همه او را از حقیقت حال اعلام داد و نامه عمر به عزل خالد و تولیت او بنمود ابوعبیده که از عشره مبشره است سعی خالد در نصرت اسلام و بذل عنایت و سعی او مشاهده میکرد و کمال رتبت او در ولایت و شجاعت و اخلاص او با حضرت عزت میدید و از عزل او و تولیت خویش شرم میداشت و نخواست که او را اعلام دهد چندان صبر کرد که فتح تمام شد و باری تعالی لشکر اسلام را نصرت داد وغنیمتی وافر روزی گردانید و بمدینه نامه فتح به نام خالد بنوشتند که لشکر اسلام را چگونه تعبیه کرد و چه مردانگیها نمود و چون این همه تمام شد آنگاه ابوعبیده خالد را از وفات ابوبکر و خلافت عمر و عزل او و تولیت خویش اعلام داد و خالد بسبب عزل از جای نرفت اما از وفات ابوبکر بغایت گرفته شد و گفت امین این امت را بشما فرستاده اند و ابوعبیده در جواب گفت از رسول صلوات اﷲ علیه شنیدم که فرمود: خالد سیف من سیوف اﷲ و نعم فتی العشیرة. و ابوعبیده دمشق را محاصره کرد و مدت محاصره یکسال بکشید و مردم شهر به قبول صد هزار دینار صلح کردند در رجب سال 14 هَ. ق. آنگاه ناحیت فحل را بگشود و پس از آن در سال 15 در نواحی مرج الروم با سپاه روم جنگ درپیوست و سپاه روم را منهزم ساخت و به محاصره حمص پرداخت و مردم آنجا مانند مردم دمشق به مصالحه رضا دادند و هم معرةالنعمان و لاذقیه رادر آن سال مسخر کرد و سپس حلب و انطاکیه را به صلح بگرفت و معاویةبن ابی سفیان را بقیساریه بفرستاد و اوآن شهر بگشود و در کنار نهر یرموک کرت دیگر سپاه روم را بشکست وعمروبن العاص را به فتح بیت المقدس فرستادو در سال 17 هَ. ق. بار دیگر سپاه روم آهنگ مسلمانان کردند و ابوعبیده در نزدیکی حمص آن سپاه منهزم کرد. ابوعبیده در سال 18 از هجرت در طاعون عمواس که به زمین اردن و فلسطین افتاد درگذشت و در این وقت سن او 58 سال بود و قبرش در جامع جراح دمشق معروف است.
دانشنامه عمومی
پدر و مادرش از بردگان یهودی ایران بودند. آثار متعدد او دربارهٴ موضوعات تاریخی و لغوی مفقود شده است، ولی ابوالفرج اصفهانی و ابن اثیر از آنها بهرهٴ فراوانی برده اند. او شعوبی پرشوری بود که خود را مورد نفرت مردم بصره قرار داده بود.
دانشنامه اسلامی
از زندگی ابوعبیده به رغم شهرت بسیارش آگاهی اندکی در دست است و منابع کهن دراین باره به اطلاعاتی مختصر بسنده کرده اند. نخستین کسانی که از ابوعبیده نامی به میان آورده اند، مانند اخفش ، ابن سلام ، خلیفه بن خیاط و جاحظ ، همه از معاصران وی و اغلب شاگرد او بوده اند. اینان در میان روایات متعددی که نقل کرده اند تنها به ذکر نسب، قبیله و مذهب او پرداخته اند. در سده ۳ق، ابن قتیبه شرح حال مختصری از او به دست داده است. دیگر نویسندگان این دوره همچون ابن هشام ، بلاذری ، نبرد، تغلب و طبری ، جز اطلاعاتی مختصر به دست نداده اند و تنها به نقل بخش هایی از آثار و روایات وی پرداخته اند. از نویسندگان سده ۴ق، مسعودی در مروج الذهب ضمن اشاره به سال وفات ابوعبیده و گرایش وی به شعوبی گری و ارتباطش با برخی از معاصران خود از جمله ابونواس، اخبار بسیاری درباره پادشاهان ساسانی از قول او نقل کرده است. ابوطیب لغوی (د ۳۵۱ق) نخستین کسی است که روایات مختلف درباره ابوعبیده را گردآوری کرده و شرح حال مستقل و نسبتاً کاملی از وی تدارک دیده است. در اواسط سده ۴ق سیرافی و زبیدی به روایاتی درباره او اشاره کرده اند که در منابع متقدم نیامده است. در همین روزگار، ابن ندیم ضمن نقل روایاتی درباره ابوعبیده از جمله اشاره به سال تولد او، فهرست مستقلی از آثارش به دست داده است. در سده ۵ق، خطیب بغدادی باتوجه به روایات پراکنده ای که در منابع کهن آمده، شرح حال نسبتاً مفصلی از او را فراهم آورده است. از این پس، همه آنچه در منابعی چون معجم الادباء، انباإ الرواه و وفیات الاعیان آمده، از چند نکته فراتر نمی رود: ولادت و مرگ ابوعبیده، بحث درباره شعوبی گری و خارجی بودن وی، داوری های مخالف و موافق او درباره هم روزگارانش و خلاصه آثار او. بیشتر این اطلاعات نیز از طریق شاگردانش، به ویژه ابوحاتم سجستانی و اثرم انتشار یافته است.
زندگی
به گزارش خطیب بغدادی، ابوعبیده در ۱۸۸ ق به دعوت فضل بن ربیع ، وزیر هارون الرشید ، به بغداد رفت. ظاهراً این نخستین سفر وی به بغداد نبوده است. دست کم دو روایت در دست است که اگر درست باشند، حکایت از آن دارند که او پیش از وزارت فضل بن ربیع برای راه یافتن به دربار هارون الرشید به دو تن از وزیران برمکی، جعفر بن یحیی (مق ۱۸۷ ق) و فضل بن یحیی، متوسل شده بوده است: یکی روایت ابوحاتم سجستانی است که می گوید ابوعبیده نزد جعفر بن یحیی برمکی رفت، اما جعفر او را شایسته ورود به بارگاه خلیفه ندید و دیگری روایتی است که می گوید ابوعبیده و اصمعی به حضور هارون الرشید رسیدند، اما خلیفه، اصمعی را برای مجالست ترجیح داد. در این روایت به مناظره ای کوتاه بین ابوعبیده و فضل بن یحیی درباره شاعران نوخاسته اشاره رفته است به هرحال ابوعبیده پس از ۱۸۸ ق رسماً در زمره ندیمان هارون الرشید درآمد. به روایتی، ابونواس و اسحاق موصلی با نفوذی که در دربار داشتند، چندان به تمجید و ستایش از ابوعبیده پرداختند که خلیفه مصمم شد ابوعبیده را به دربار فراخواند و او را جایگزین اصمعی کند. وی در آغاز به شایستگی از ابوعبیده استقبال نکرد، اما چون مقام علمی او را دریافت به او پاداش فراوان بخشید. و گویند او را به استادی خود برگزید و برخی آثارش را از وی فراگرفت. ابوعبیده در طی این مدت، مجالس درسی در بغداد تشکیل داد و افزون بر تدریس به تألیف نیز پرداخت. مدت اقامت وی در بغداد به درستی روشن نیست، اما احتمالاً وی تا پایان خلافت هارون (۱۹۳ ق) در آن جا به سر برده است. ابوعبیده سفری نیز به فارس کرده که به درستی معلوم نیست در چه زمانی بوده است. تنها گفته اند به قصد دیدار با موسی بن عبدالرحمن هلالی روانه آن دیار شد و از پاداش های وی برخوردار گردید.
← وفات
...
...