کلمه جو
صفحه اصلی

حلیل


مترادف حلیل : جایز، حلال، روا، شایست، زوج، شوهر، همسر

مترادف و متضاد

۱. جایز، حلال، روا، شایست
۲. زوج، شوهر، همسر


فرهنگ فارسی

حلال، روا، زوج، شوهر، احلائ جمع
( اسم ) ۱ - حلال روا شایست . ۲ - شوهر زوج .
تیره از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حلال ، روا. ۲ - شوهر، زوج .

لغت نامه دهخدا

حلیل. [ ح َ ] ( ع اِ ) شوی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). زوج. شوهر. || زن. ( ترجمان عادل بن علی ) ( منتهی الارب ). زوجه. حلیلة. || ( ص ) هم منزل. مرد هم منزل. همسایه. || حلال. نقیض ِ حرام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

حلیل. [ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).

حلیل . [ ح َ ] (ع اِ) شوی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). زوج . شوهر. || زن . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). زوجه . حلیلة. || (ص ) هم منزل . مرد هم منزل . همسایه . || حلال . نقیض ِ حرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


حلیل . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).


دانشنامه عمومی

محمود صالح
زلکی
ممی وند
موگویی
کیان ارثی
حلیل جزو یکی از طوایف ایل بختیاری است.ایل بختیاری به دو شاخه بزرگ هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم می شود که طایفه حلیل جز شاخه چهارلنگ می باشد.
شاخه چهارلنگ شامل پنج باب می باشد، که عبارتند از:
محمود صالح یا ممصالح، به هشت طایفه، تقسیم می شود:

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
خلیل

طایفه حلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی ایل بختیاروند *بهداروند )
شامصیروند ) شاه منصور )
مهدی وند
احمد وند
اردشیر وند
خیری وند ( خیرالدین )
بلیتی وند
تاجدی وند ( تاج الدین )
زیلایی منجزی
هارونی خلیلی ( تقی پور - احمدی - نوروزی - زمانی - رسولی - تقی زاده . . . . . )
رمضان وند
گداخانی
شهبازوند
برات وند
علی داد وند
جلال وند
روشن وند
دوست محمد وند
رفیع وند
هادی وند
ویسی
خدابخشی
الله بخشی
شیرمرد
شمس خلیلی ( رستمی )
کوزری
چهاربنیچه مهدی وند
چهاربنیچه احمد وند
چهارمحالی
بیرگانی
داوود وند
غریبی
تپایی
سالاجی
ملارآهنی
کر غشه
اسماعیل وند
بلیل وند
صالح وند
آدینه وند

. .
. .
. .
. .
. .



کلمات دیگر: