مترادف اینک : اکنون، این زمان، حال، حالا
اینک
مترادف اینک : اکنون، این زمان، حال، حالا
فارسی به انگلیسی
behold!, now
فارسی به عربی
الآن , انظر
مترادف و متضاد
فعلا، حالا، اکنون، اینک، در این لحظه
هان، اینک، ببین
اهای، هان، اینک، بنگر، ببین
اکنون، اینزمان، حال، حالا
فرهنگ فارسی
اشاره بنزدیک، به معنی این، این است، اکنون، این زمان، نک هم میگویند
۱ - اکنون این زمان الحال . ۲ - این است . این ها . : (پس (ابوعلی بن سینا ) گفت : مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند : اینک . ) یا اینک اینک . برای تائ کید آید ۱ - همین دم الساعه . ۲ - اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک .
آبله که از بدن اطفال بر می آید
۱ - اکنون این زمان الحال . ۲ - این است . این ها . : (پس (ابوعلی بن سینا ) گفت : مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند : اینک . ) یا اینک اینک . برای تائ کید آید ۱ - همین دم الساعه . ۲ - اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک .
آبله که از بدن اطفال بر می آید
فرهنگ معین
(نَ ) (ق مر. ) ۱ - اکنون ، الحال . ۲ - این است ! این ها!
لغت نامه دهخدا
اینک . [ ن َ ] (ق ، صوت ) اکنون . (غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). اکنون . این زمان . الحال . (فرهنگ فارسی معین ) :
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه .
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته .
ز دینار گنجی ترا ده هزار
فرستادم اینک برسم شمار.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان .
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم . (تاریخ بیهقی ). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است . (تاریخ بخارای نرشخی ).
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی .
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم
اینک صفا و مروه و اینک در جلال .
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم . (قصص الانبیاء ص 9).
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم .
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن .
تو دولت جو که من خود هستم اینک
بدست آر آن که من در دستم اینک .
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک .
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی .
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی .
- || همین دم . الساعه :
رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم .
|| مصغر این است که اشارت به قریب ونزدیک باشد. این است . (فرهنگ فارسی معین ) :
بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت .
گفت مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند اینک . ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد. (چهارمقاله ). گفت کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد کنیزک دست از وی برداشت و روی بدو نمود و گفت هذا شفیع، اینک شفیع من . (نوروزنامه ). موسی گفت اینک خدای و خدای موسی و همه ٔ بنی اسرائیل سجده کردند. (قصص الانبیاء ص 113).
- اینک اینک ؛ برای تأکید آید. (فرهنگ فارسی معین ).
- || اشاره به نزدیک . مقابل آنک آنک . (فرهنگ فارسی معین ).
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه .
طیان .
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته .
جلاب بخاری .
ز دینار گنجی ترا ده هزار
فرستادم اینک برسم شمار.
فردوسی .
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان .
عنصری .
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم . (تاریخ بیهقی ). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است . (تاریخ بخارای نرشخی ).
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی .
زینبی .
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم
اینک صفا و مروه و اینک در جلال .
ناصرخسرو.
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم . (قصص الانبیاء ص 9).
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم .
خاقانی .
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن .
نظامی .
تو دولت جو که من خود هستم اینک
بدست آر آن که من در دستم اینک .
نظامی .
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک .
مولوی .
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی .
سعدی .
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی .
سعدی .
- || همین دم . الساعه :
رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم .
نظامی (هفت پیکر ص 211).
|| مصغر این است که اشارت به قریب ونزدیک باشد. این است . (فرهنگ فارسی معین ) :
بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت .
فردوسی .
گفت مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند اینک . ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد. (چهارمقاله ). گفت کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد کنیزک دست از وی برداشت و روی بدو نمود و گفت هذا شفیع، اینک شفیع من . (نوروزنامه ). موسی گفت اینک خدای و خدای موسی و همه ٔ بنی اسرائیل سجده کردند. (قصص الانبیاء ص 113).
- اینک اینک ؛ برای تأکید آید. (فرهنگ فارسی معین ).
- || اشاره به نزدیک . مقابل آنک آنک . (فرهنگ فارسی معین ).
اینک . [ ن ُ ] (اِ) آبله که از بدن اطفال برمی آید. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). آبله و بثره . (از ناظم الاطباء).
اینک. [ ن َ ] ( ق ، صوت ) اکنون. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ). اکنون. این زمان. الحال. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه.
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
فرستادم اینک برسم شمار.
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان.
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی.
اینک صفا و مروه و اینک در جلال.
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم.
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
بدست آر آن که من در دستم اینک.
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک.
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی.
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی.
رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم.
بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت.
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه.
طیان.
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
جلاب بخاری.
ز دینار گنجی ترا ده هزارفرستادم اینک برسم شمار.
فردوسی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان.
عنصری.
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. ( تاریخ بیهقی ). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. ( تاریخ بخارای نرشخی ).ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی.
زینبی.
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم اینک صفا و مروه و اینک در جلال.
ناصرخسرو.
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. ( قصص الانبیاء ص 9 ).گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم.
خاقانی.
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
نظامی.
تو دولت جو که من خود هستم اینک بدست آر آن که من در دستم اینک.
نظامی.
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکومرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک.
مولوی.
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی.
سعدی.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی.
سعدی.
- || همین دم. الساعه : رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم.
نظامی ( هفت پیکر ص 211 ).
|| مصغر این است که اشارت به قریب ونزدیک باشد. این است. ( فرهنگ فارسی معین ) :بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت.
فردوسی.
گفت مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند اینک. ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد. ( چهارمقاله ). گفت کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد کنیزک دست از وی برداشت و روی بدو نمود و گفت هذا شفیع، اینک شفیع من. ( نوروزنامه ). موسی گفت اینک خدای و خدای موسی و همه بنی اسرائیل سجده کردند. ( قصص الانبیاء ص 113 ).فرهنگ عمید
۱. اشاره به نزدیک، این، این است.
۲. اکنون، این زمان.
۲. اکنون، این زمان.
دانشنامه عمومی
اینک (مجارستان). اینک (به مجاری: Inke) یک شهرداری در مجارستان است که در Csurgó District واقع شده است. اینک ۵۱٫۷۶ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۳۴۸ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مجارستان
فهرست شهرهای مجارستان
wiki: اینک (مجارستان)
گویش مازنی
( آینک ) /aaynek/ عینک
جدول کلمات
اکنون
پیشنهاد کاربران
هنوز ، کنون
الان
الان ، حالا، کنون
در این موقع
در این وقت
کنون
اکنون . . . . کنون. . . . الان . . . . حالا. . . . این زمان. . . . فعلن. . . . زان. . . .
اینَک ( İnək ) در زبان ترکی یعنی گاو
کلمات دیگر: