مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو
متضاد ضد : موافق
برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو
contrary, opposite, antagonist, opposite or opposed
anti-, contrary, converse, counter, counter-, cross, opposite, head, inimical, proof _, repellent
دربرابر , درمقابل , پيوسته , مجاور , بسوي , مقارن , برضد , مخالف , عليه , به , بر , با
خصم، دشمن، عدو
خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه ≠ موافق
ناجور، ناسازگار
۱. خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه
۲. ناجور، ناسازگار
۳. خصم، دشمن، عدو ≠ موافق
ضد. [ ض َدد ](ع مص ) غالب آمدن بر کسی . (منتهی الارب ). غالب شدن در خصومت بر کسی . || بازگردانیدن چیزی را از کسی . (منتخب اللغات ). برگردانیدن چیزی را از کسی وبازداشتن بلطف و نرمی . (منتهی الارب ). || پر کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). پر کردن مشک و جز آن . (منتخب اللغات ). پر کردن مشک را. (منتهی الارب ).
ضد. [ ض ِدد ] (اِخ ) بنوضد؛ قبیله ای است از عاد. (منتهی الارب ).
منوچهری .
مسعودسعد.
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
۱. ناساز؛ ناسازگار؛ مخالف؛ ناهمتا.
۲. [قدیمی] مثل؛ نظیر؛ همتا. Δ در معنای ۱ و ۲ از اضداد است.
۳. جلوگیریکننده.
۴. (صفت) (ادبی) ویژگی کلمهای که بر دو معنی متضاد دلالت دارد، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل و نظیر و همتا.
۵. (اسم) [قدیمی] دشمن.
〈 ضدسم: پادزهر؛ پازهر.
〈 ضدضربه: ویژگی چیزی که طوری ساخته شده باشد که هرگاه ضربه برآن وارد شود از کار نیفتد: ساعت ضدضربه.
〈 ضدعفونی: (پزشکی) پلشتبری.