صابونی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان نجقی الکوفی مکنی بابی الفضل صابونی
لغت نامه دهخدا
صابونی . (اِ) نباتی است از تیره ٔ قرنفلیان و از دسته ٔ میخ»ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای ماده ٔ لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 213).
صابونی . (اِخ ) احمدبن ابراهیم . ادیبی از مردم حماة ووفات وی نیز بدانجا بوده است . او جریده ٔ یومیه ٔ «لسان الشرق » را بسال 1324 هَ . ق . دو سال منتشر ساخت . مردی فاضل و با انشائی نیکو بود و شعر نیز میگفت و درشعر او رقت و طراوتی خاص است . از تصنیفات اوست : 1 -تاریخ العصر الحاضر و تراجم رجاله (غیرمطبوع ). 2 - ماضی الشرق و حاضره (مطبوع ). 3 - تاریخ حماة (مطبوع ). 4 - تسهیل المنطق (مطبوع ). (الاعلام زرکلی ج 1 ص 30).
صابونی . (اِخ ) احمدبن محمدبن حسین بن السندی . وی ثقه و معمر و مسند دیار مصر است و ازیونس بن عبدالاعلی و مزنی و بزرگان دیگر روایت کند و ابن نظیف از وی روایت آورد. وفات او به شوال 349 هَ . ق . بسن یکصدوپنجسالگی بود. (حسن المحاضره ص 170).
صابونی . (اِخ ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی ، مکنی به ابی الفضل صابونی . رجوع به محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان جعفی شود.
صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس
کآورد قند مصری بازارگان برف .
کمال اسماعیل .
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.
بسحاق اطعمه .
ورجوع به حلوای صابونی ذیل کلمه ٔ صابون شود.
|| نوعی اززمرد و آن زمردی است تیره برنگ صابون . (جواهرنامه ). || پاکیزه . شسته . صابون زده :
جان را به علم و طاعت صابون زن
جامه است گر تو را همه صابونی .
ناصرخسرو.
|| (اِخ )مدرسه ٔ صابونی ؛ نام مدرسه ای بوده است به نیشابور. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 253). || نام قریه ای است نزدیک مصر در کرانه ٔ شرقی نیل که آن را سواقی صابونی گویند و از جانب صعید است . (معجم البلدان ).
صابونی .(اِخ ) اسماعیل بن عبدالرحمن بن احمدبن اسماعیل ، مکنی به ابی عثمان . رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن ... شود.
صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس
کآورد قند مصری بازارگان برف.
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.
|| نوعی اززمرد و آن زمردی است تیره برنگ صابون. ( جواهرنامه ). || پاکیزه. شسته. صابون زده :
جان را به علم و طاعت صابون زن
جامه است گر تو را همه صابونی.
صابونی. ( اِ ) نباتی است از تیره قرنفلیان و از دسته میخ»ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای ماده لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 213 ).
صابونی. ( اِخ ) احمدبن ابراهیم. ادیبی از مردم حماة ووفات وی نیز بدانجا بوده است. او جریده یومیه «لسان الشرق » را بسال 1324 هَ. ق. دو سال منتشر ساخت. مردی فاضل و با انشائی نیکو بود و شعر نیز میگفت و درشعر او رقت و طراوتی خاص است. از تصنیفات اوست : 1 -تاریخ العصر الحاضر و تراجم رجاله ( غیرمطبوع ). 2 - ماضی الشرق و حاضره ( مطبوع ). 3 - تاریخ حماة ( مطبوع ). 4 - تسهیل المنطق ( مطبوع ). ( الاعلام زرکلی ج 1 ص 30 ).
صابونی. ( اِخ ) احمدبن محمدبن حسین بن السندی. وی ثقه و معمر و مسند دیار مصر است و ازیونس بن عبدالاعلی و مزنی و بزرگان دیگر روایت کند و ابن نظیف از وی روایت آورد. وفات او به شوال 349 هَ. ق. بسن یکصدوپنجسالگی بود. ( حسن المحاضره ص 170 ).
صابونی.( اِخ ) اسماعیل بن عبدالرحمن بن احمدبن اسماعیل ، مکنی به ابی عثمان. رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن... شود.
صابونی. ( اِخ ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی ، مکنی به ابی الفضل صابونی. رجوع به محمدبن احمدبن ابراهیم بن سلیمان جعفی شود.
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) صابون ساز، صابون فروش.
۳. (زیست شناسی ) ویژگی هریک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند.