احمد
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: بسیار ستوده تر، پسندیده تر، نام پیامبر اسلام ( ص )، احمد، صفت تفضیلی از «حمد» به معنای کسی که کارش به ستایش رسیده است، همچنین «احمد» به معنای ستوده تر، یکی از نام های رسول اکرم ( ص ) است که حضرت عیسی بن مریم ( ع ) به آمدن آن بزرگوار در قرآن کریم مژده داد، «مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد »، پس از خود به پیامبری به نام احمد مژده دهنده ام، همچنین رسول اکرم ( ص ) فرمود: «انا فی السماء احمد و فی الارض محمد» نام من در آسمان «احمد» و در زمین «محمد » است، هر کس نام فرزندش را «احمد» می گذارد نیّت کند که خلق و خوی پیامبر اکرم ( ص ) در فرزندش متبلور شود، مخصوصاً اگر مادر در ایّام شیر دهی با نام خدا و ذکر صلوات پستان به دهان فرزندش بگذارد و در دوران کودکی قداست این نام را حفظ کند، حسن خلق و سعه صدر و پاکی نفس و خوش نامی نصیب فرزندش خواهد شد، و بسیاری از فضائل و خوبی ها در وجود او جمع می شود کما اینکه پیامبر اعظم ( ص ) جامع جمیع فضائل انبیاء «سلام الله علیهم اجمعین» بوده اند، و هر پیامبری از پیامبران الهی مظهر یکی از صفات آن حضرت بوده اند، بقول جناب مولوی: نـام احمد نـام جملـه انبیاست چونکه صد آمد نود هم پیش ماست مؤلف هم می گوید: هر کـه احمد نام فرزندش نهد مـی شــود او بــنــده ذات احـــد بین احمد تا احـد میــم لباب سـرّ رحـمـت را بیابـد بـی حـجاب «محمد» و «احمد» و «محمود» نام هایی هستند که هر گاه بنام افراد برده شوند فرشتگان به ذکر صلوات برای صاحبان نام مشغول می شوند که خیر و برکت فراوانی را برای آنان بدنبال خواهد داشت، ( عربی ) ستوده ترین، ( در اعلام ) یکی از نام های حضرت محمد ( ص )، بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر ( ص )
(تلفظ: ahmad) (عربی) ستودهترین ؛ (در اعلام) یکی از نامهای حضرت محمد (ص) .
فرهنگ فارسی
حمیدتر، ستوده تر، بسیارستوده، ازنامهای پیغمبر
( صفت ) ۱ - ستودهتر حمیدهتر بغایت ستوده . ۲ - محمود ستوده . ۳ - علم برای مردان از جمله یکی از نامهای پیامبر اسم (ص ) .
اوراست منظومه ایست در لغت شامل ۶۵٠ بیت
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن زنک . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکر سبعی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رملی زرّین . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مالقی . رجوع به مالقی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان سلمی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمد جلایر شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) متوکل . رجوع به احمد رسّی ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) شهاب الدین . رجوع به احمد زاهد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن شاه شجاع ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر خولانی . رجوع به ابن ابار شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مصری . رجوع به ابوسعید مهرانی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (قول ...). از امرای سلطان حسین میرزا تیموری . رجوع بحبط ج 2 ص 243 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) براده . او راست : رسالة فی امکان صناعةالصینی بالقطر المصری در بولاق بسال 1895 م . بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مقدسی مکنی به ابومحمود شاگرد حافظ ذهبی . او راست : اسماءالمدلسین .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمدبن شهاب الدین ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) سیف الدین . رجوع به احمد ابهری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الروح . عیسی بن خلف مکنی به ابوالمواهب . وی از احفاد شیخ مرزوق رشیدی است . او راست : قرة العین بمجمع البحرین که در سال 944 هَ . ق . از تألیف آن فراغت یافت . (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زیدبن سددبن حمیر الاصغر ملقب بذومقار. یکی از ملوک حمیر.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زین الحبشی . رجوع به علوی حبشی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سرخسی مکنی به ابوالعباس . او راست : کتاب الطبیخ .و الفرق بین النحو و المنطق . و ابوعلی محمدبن حسین بن حسن بن سهل بن هیثم حکیم را حواشی است بر کتاب او.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن خیرون مصری. محدث است.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داره خراسانی. ملقب به نانک. محدث است.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داود ملقب به نظام الدین ( خواجه ). از وزرای میرزا شاهرخ. مؤلف حبیب السیر آرد: در شهور سنه تسععشروثمانمائه میرزا بایسنقر بعضی از اطوار ناپسندیده ٔاو [ سید فخرالدین وزیر ] را معلوم نمود وخواجه نظام الدین احمدبن داود را شریکش ساخته بمنصب وزارت نصب فرمود و چون خواجه احمدبن داود بحدّت طبع و لطافت ذهن اتصاف داشت باندک زمانی بر کماهی مهمات و معاملات سید فخرالدین وقوف یافت گاهی بجدّ و احیانا بهزل سخنان غریب و کلمات عجیب در سید میپرداخت و دست سید از وفور تغلب کوتاه گشته از غصه این قصه بی آرام شد و نیز خوندمیر گوید: در اوایل ایام سلطنت خاقان سعید [ شاهرخ ] خواجه غیاث الدین سالار سمنانی و سید فخرالدین احمدبن داود گاهی به استقلال و گاهی بشرکت بمنصب وزارت سرافراز بودند... و چون خواجه احمد داود به عالم آخرت انتقال فرمود خواجه غیاث الدین پیراحمد در آن امر استقلال یافت. رجوع بحبط 2 صص 179 - 194 و ص 208 شود.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داودبن ونند مکنی به ابوحنیفه دینوری. رجوع به ابوحنیفه دینوری احمدبن داودبن ونند و روضات ص 448 س 5 شود.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داودبن یوسف الجذامی. وی یکی از شرّاح مقامات حریری است و نیز او راست شرح ادب القاضی ابن قتیبه. وفات او به سال 598 هَ. ق. بود.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داود الحدّاد مکنی به ابوسعید. محدث است.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داود دینوری. رجوع به ابوحنیفه دینوری شود.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن داود قِربی. محدث است.
احمد. [ اَ م َ ]( اِخ ) ابن دراج. رجوع به احمدبن محمدبن دراج شود.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن درویش خلیفه آقشهری. او راست : تحفة المشتاقین الی مناقب الصحابة والتابعین.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن رازی. وی مناسک محمدبن حسن شیبانی را شرح کرده است.
احمد. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ابن راوندی.رجوع به ابن راوندی ، و روضات ص 54 و ابن خلکان شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الطیب ابوسلیمان . تابعی است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سباء المروزی مکنی به ابوالحسن . او راست : تاریخ مرو و وفات وی به سال 268 هَ . ق . بود. رجوع بحبط 1 ص 297 و رجوع به احمد ابوالحسن بن سباء... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) آق قویونلو.هشتمین از امرای آق قویونلو از 902 تا 903 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی العافیة (شیخ الشیوخ ...). از مردم ژنده قلعه ای از تاکرتی به اندلس .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعید مالکی مکنی به ابوالحسین . یکی از مشاهیر طبقه ٔ عرفا در مائه ٔ سیم هجریه بوده و با شیخ جنید و ابوالحسین نوری صحبت داشته و در ایام زندگانی در طرطوس میزیسته و هم در آن مائه زندگانیرا بدرود کرده و در طرطوس مدفون گردیده . از کلمات اوست که میگفته بدا بحال آنکس که آسودگی خود را در آزار مردمان جوید و با بندگان خدای حیلت کند و با آنکه داند که او اﷲ تعالی خیرالماکرین است . وقتی از او وصیتی خواستندگفت ترک آزار بهر طریق که دانی و بهر قسم که باشد. خواجه علیه الرحمه مضمون این بیانست که بنظم آورده :
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ مشقی مکنی به ابوالحسن . او مؤدب پسر المعزباﷲ و از خواص عبداﷲبن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را روایت کرد و اسماعیل صفار و جز او از وی روایت کردند. او مردی صدوق است و مرزبانی مرگ وی را در سال 306 هَ . ق . گفته است . ابوبکربن محمدبن القاسم الانباری گوید: احمدبن سعید مرا روایت کرد: آنگاه ، که مؤدب اولاد معتز بودم ،احمدبن یحیی بن جابر بلاذری قومی را واداشت تا از قبیحه ، مادر معتز، درخواستند، که احمدبن یحیی پاسی از روز را نزد ابن معتز رود و قبیحه بپذیرفت ، و یا نزدیک بود که بپذیرد، و من هنگامی که این خبر شنودم سخت خشمگین شدم و بخانه ٔ خود اعتزال جستم . ابوالعباس عبداﷲبن المعتز که در این هنگام سیزده ساله بود بمن ، نوشت :
اصبحت یابن سعید حزت مکرمة
عنها یقصر من یحفی و ینتعل
سر بلتنی حکمة قد هذبت شیمی
و اَججت عزب ذهنی فهومشتعل
اکون اِن شئت قسا فی خطابته
او حارثا وهو یوم الفخر مرتجل
و ان اشاء فکزید فی فرائضه
أو مثل نعمان ماضاقت به الحیل
او الخلیل عروضیااخا فطن
او الکسائی نحویا له علل
تغلی بداهة ذهنی فی مرکبها
کمثل ماعرفت آبائی الاول
و فی فمی صارم ماسله احد
من غمده فدری ما العیش و الجذل
عقباک شکر طویل لانفاذ له
تبقی معالمه ما اطت الابل .
و نیز ابن انباری ، روایت کند که ابن المعتز در پاسخ نامه ای که احمدبن سعیددمشقی بدو فرستاده و در آن طلب زیادتی در مشاهره و روزی خود کرده بود نوشت : قید نعمتی عندک بمثل ما کنت استدعیتها به و ذب عنها اسباب الظن استدم ماتحب منی بما احب منک . و نیز ابن المعتز در پاسخ نامه ای که دمشقی در آن از نسبت ها که بدو کرده بودند اعتذار جسته بود، نوشت : واﷲ لاقابل احسانک منی کفر ولاتبع احسانی الیک من ّ فلک منی ید لااقبضها عن نفعک و اخری لاابسطها الی ظلمک ما یسخطنی فانی اصون وَجهَک عن ذل الاعتذار. رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133 و 134 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صالح زهری بقاعی دمشقی . او راست : عمدة. وفات وی 795 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد. رجوع به احمد شهاب بن جمال ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...) نظام الدین بن فیروزشاه بن ارغونشاه . پس از فوت جلال الدین فیروزشاه از امرای متنفذ شاهرخ بن تیمور، منصب او به پسر ارشدش امیر نظام الدین احمد مفوض گردید.رجوع بحبط ج 2 ص 206، 207، 223، 228، 251، 258 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یزید جوبری دمشقی .محدث است و از صفوان بن صالح روایت کند. (تاج العروس در ماده ٔ جبر). یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه ٔ جوبر آرد که : احمد ابن عبدالواحدبن یزید ابوعبداﷲ العقیلی الجوبری روی عن عبدالوهاب بن عبدالرحیم الأشجعی وصفوان بن صالح و عبدةبن عبدالرحیم المروزی و ظاهراً یکی از دو کلمه ٔ عبداﷲ و عبدالواحد تصحیف دیگریست .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن داودبن محمدبن ابی العباس الطوسی . و اسم ابوالعباس ، فضل بن سلیمان بن المهاجربن سنان بن حکیم است .و کنیت احمد ابوعبداﷲ است . و او مردی از اهل فضل بود و چنانکه خطیب گوید وفات وی در هشتادوسه سالگی بصفر سنه ٔ 322 هَ . ق . بوده است . ابن شاذان گوید که طوسی خود می گفت که مولد وی 240 است . از او ابوحفص بن شاهین و ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی و ابوعبیداﷲ المرزبانی روایت کنند و او در روایات صدوق است . محمد بن طاهر المباشر ابوعبداﷲ معروف به قنینة گوید در مکّه از خضربن داود شنیدم که سلیمان بن داود طوسی ببریدی بمکّه آمد، زبیر بتازگی از کتاب النسب خویش فارغ شده بود و طوسی هدایای بسیار زبیر را فرستاد و او کتاب النسب خویش را بطوسی هدیه کرد و سلیمان گفت خواهم که این کتاب بر من قرائت کنی و او کتاب را قرائت کرد و سلیمان و پسرش داود هر دو تمام کتاب النسب را از او بشنیدند. و ابوبکربن شاذان و ابوحفص بن شاهین و ابوعبیداﷲ المرزبانی و مخلص از احمدبن سلیمان روایت کنند.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن سعد عسکری مکنی به ابوالعباس نحوی . او راست : شرح تسهیل ابن مالک و نیز اختصار تهذیب الکمال جمال الدین یوسف وفات او را حاجی خلیفه 750 هَ . ق . ذکر کرده است . و رجوع به احمدبن سعد اندرشی (؟) شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن سرّق مروزی . اخباری است از مردم مرو.
احمد. (اِخ ) ابن ابی داود ابوعبداﷲ. (الموشح ص 270، 341، 345).
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) (سلطان ...) اویس بن حسن بزرگ بن حسین گورکان . رجوع به احمدبن اویس ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) سلطان ...) ابوحامد (شیخ ...). خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 293 آرد: در این سال (236 هَ .ق .) شیخ ابوحامد سلطان احمد که درجه ٔ او در زهد و عبادت و اظهار کرامت و خوارق عادت در غایت رفعت بود در قبةالاسلام بلخ از عالم انتقال نمود و قبر آن جناب در ظاهر بلده ٔ مذکور مشهور است و مطاف طوایف جمهور نزدیک و دور. مدت عمرش نودوپنج سال بود.
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) قاضی ...) ابن محمد الغفاری . او راست : تاریخ جهان آرا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...). رجوع به احمد بناکتی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل اسعدبن حلوان مکنی به ابوالعباس و ملقب به نجم الدین بن النفاخ . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 265) آرد: نجم الدین بن المنفاخ ، حکیم اجل عالم فاضل ابوالعباس احمدبن ابی الفضل اسعدبن حلوان معروف به ابن العالمة زیرا مادر وی در دمشق عالمه و به بنت دهین اللوز معروف بود و مولد نجم الدین به دمشق در سال 593 هَ . ق . بود. وی اسمراللون و نحیف بدن و تندذهن و مفرطالذکاء و فصیح زبان و کثیرالبراعة بود و کسی در بحث و جدل با او یارای برابری نداشت . و نزد شیخ ما حکیم مهذب الدین عبدالرحیم بن علی بصناعت طب اشتغال ورزید تا آنکه در آن صناعت متقن شد و در علوم حکمیه متمیز و در علم منطق قوی و ملیح التصنیف و نیکوتألیف و در علوم ادبیه فاضل بود و در ترسل و شعر دست داشت و عود نواختن میدانست و خطنیکو مینوشت و ملک مسعود صاحب آمد را بصناعت طب خدمت کرد و از او بهره مند شد و مسعود او را بوزارت برگزید و سپس بر او خشم گرفت و همه اموال او بستد و احمدبه دمشق شد و در آنجا اقامت کرد و جماعتی نزد او بصناعت طب اشتغال ورزیدند و او در دولت متمیز بود و صاحب جمال الدین بن مطروح در جواب نامه ای از او نوشته :
ﷲ درّ انامل شرفت
و سمت فاهدت انجماً زهرا
و کتابة لو أنها نزلت علی الَ
-ملکین ما ادعیا اذن سحرا
لم اقر سطراً من بلاغتها
الا رأیت الاَّیة الکبری
فاعجب لنجم فی فضائله
انسی الانام الشمس والبدرا.
و نجم الدین رحمه اﷲ بعلت حدت مزاج کم تحمل بود و باکسان مدارا نمیکرد و گروهی بجهت فضل وی باو حسد میورزیدند و قصد آزار او میکردند. وی روزی بر نهج تمثل این اشعار بر من بخواند:
و کنت سمعت ان الجن عند اسَ
-تراق السمع ترجم بالنجوم
فلما ان علوت و صرت نجماً
رمیت بکل شیطان رجیم .
و در آخر عمر خویش خدمت ملک اشرف بن ملک منصور صاحب حمص در تل باشر کرد و مدتی دراز نزد او بماند و در سیزدهم ذی القعده ٔ سال 652 هَ . ق . وفات کرد و برادر مادری او قاضی شهاب الدین بن العالمه مرا حکایت کرد که وی مسموم گشت و بمرد و از کتب نجم الدین راست : کتاب التدقیق فی الجمع و التفریق که در آن ذکر امراض و موارد تشابه و اختلاف هر یک از آنها با دیگری کرده است . و کتاب هتک الاستار فی تمویه الدخوار. تعالیق ماحصل له من التجارب و غیرها. شرح احادیث نبویة تتعلق بالطب . کتاب المهملات فی کتاب الکلیات . کتاب المدخل الی الطب . کتاب العلل و الاعراض . کتاب الاشارات المرشدة فی الادویة المفرده - انتهی . و صاحب کشف الظنون وفات اورا در جائی 652 هَ . ق . و در موضع دیگر 656 هَ . ق .آورده است و کتاب تنبیهات العقول علی حل تشکیکات الفصول را نیز بدو نسبت دهد.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم دولت آبادی . او راست : کتاب اسباب الفقر والغنا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمدبن محمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) منلا....) ابن موسی الخیالی . او راست : شرح قصیده ٔ نونیه ٔ خضربیک . حاشیه بر شرح العقایدالعضدیه ٔ علامه سیدشریف جرجانی . حاشیه بر شرح عقایدالنسفی . حاشیه بر صدرالشریعة. حاشیه بر حاشیه ٔ سید شریف بر شرح مختصر عضد.تعلیقة بر مقاصدالطالبین تفتازانی . و حاج خلیفه در ذیل شرح قصیده ٔ نونیه ٔ خضربیک وفات او را به سال 860هَ .ق . و در ذیل حاشیه ٔ شرح عقاید نسفی بعد از سنه ٔ 860 و در ذیل حاشیه بر شرح العقائدالعضدیه بعد از سنه ٔ 862 آورده است . و در کشف الظنون چ 1 اسلامبول در ذیل تعلیقه ٔ مقاصدالطالبین نسبت او الجبالی با جیم بجای خیالی با خاء آمده است . و رجوع بخیالی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) الألفی . یکی از موظفین مزارع امیر عمر پاشاطوسون . او راست : زراعةالقطن و مقاومة آفاته و تحسین انواعه ، مطبعه ٔ المقطم به سال 1911 م . و خلاصةالرز. قال : انه استخلصه من مذاکراته التی قیدها اثناء اشغاله بزراعة الرز فی بعض جهات من مناطقه بمدیر بات الغربیه و البحیرة و الشرقیة، منطبعة مصر سنة 1915 و عنی احمد الالفی بنشر کتاب بلاغات النساء لأحمدبن ابی طاهر أبی الفضل . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) التابعی نجل احمد التابعی السروی دارای گواهینامه ٔ دارالعلوم خدیویه و مستخدم دیوان عموم الأوقاف . وی در سنه ٔ 1809 م . به پاریس رفت و چهار سال بدانجا در مدرسه ٔالسنه ٔ شرقیه تدریس زبان عربی کرد. او راست : العمل المبرور که در مصر بطبع رسیده است . و مرشد الخلق الی الطریق الحق و هو فی الدلائل علی وجود الخالق و آن در مطبعه التقدم بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) الحفنی . او راست : ارشاد العائلات الی تربیة البنات طبع مصر به سال 1315 هَ . ق ./ 1897 م . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) طویل . او راست : ترکیب الاَّلات . طبع سنگی بولاق بسال 1257 هَ. ق . و میکانیقه یعنی علم الحیل . بمعاونةحمد بیومی طبع سنگی بولاق سال 1257 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) الشریف . رئیس تحریرات مدیریة الدهقلیه و یکی از کتاب نظارة داخلیة مصر. او راست : آثار الانظار و مبتکرات الافکار، طبع مصر. و علم الیقین فی الرد علی المتنصر عمادالدین . و هی رسالة موضوعها ابطال ما افتراه عمادالدین الهندی المتنصر فی رسالته المطبوعة باورشلیم ماسابها الملة الاسلامیة. طبع مطبعة الشرقیه 1311 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) العلمی . او راست : النخبة الجلیة فی تعلیم البلطجیة، چاپ سنگی به مصر. (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) ترجمان . او راست : البرهان الصحیح فی بشائر النبی والمسیح چاپ مطبعه ٔ المنار 1329 هَ . ق . والسفر الجلیل فی ابناء الخلیل چاپ مطبعه ٔ المنار 1332 هَ . ق . و فتح الملک العلام فی بشائر دین الاسلام . و فیه ختام نبوة دانیال و انطباقها علی النبی . جمع نصوصه احمد افندی ترجمان و تولی انشاء محمد افندی حبیب صاحب مکتبة المعرض العام بمصر مع مراجعته علی النصوص العبرانیة و موافقة علماء الاسرائیلیة علیها. و این کتاب در مطبعه ٔ الحمیدیه بسال 1322 هَ . ق . چاپ شده است . (معجم المطبوعات ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
احمد (نام)
احمد شاه
احمد چلبی
احمد نظیف
احمد شاه مسعود
احمد خمینی
احمد کسروی
احمد شاملو
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
از نظر دستور زبان عربی، با این برداشتِ غالب که این واژه از نظر اشتقاقی صیغه افعل تفضیل از ریشه «حمد» است، مفهوم صفت تفضیلی ـ عالی از «محمود» به معنی «ستوده تر ستوده ترین» یا از «حامد» به معنی «ستاینده تر ـ ستاینده ترین» از آن برمی آید. اگرچه از دیدگاه قواعد مربوط به ساخت افعل تفضیل در صرف عربی، به ویژه از دیدگاه مکتب بصره، احتمال دوم بر احتمال اول رجحان دارد. اما همواره در میان عالمانی که به دور از قواعد صرفی، به این مسأله نگریسته اند، احتمال نخست از پذیرش ویژه ای برخوردار بوده است. برخی از پیشینیان، نه به اعتبار قواعد دستوری، بلکه بر پایه متون روایی مانند این حدیث نبوی که «در روز قیامت برای پیامبر(ص) ستایش هایی گشوده می شود، که برای کسی پیش تر از آن، گشوده نشده است و او با آن ستایش ها پروردگارش را می ستاید»، مفهوم «ستاینده ترین» را بر «ستوده ترین» ترجیح داده اند.
واژه «احمد» برای نامیدن پیامبر اسلام(ص) در یکجا از قرآن مجید به کار رفته است، آنجا که از زبان عیسی(ع) بشارتی درباره آمدن پیامبری در روزگاران بعد مطرح شده است.
معنی مُحَمَّدٌ: نام مبارک پیامبر گرامی اسلام ، آخرین و برترین پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به معنی ستوده شده (- از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدند : چرا به نام احمد و محمد و بشیر و نذیر نامیده شدید . فرمود : اما "محمّد" نامیده شدم ، بدین جهت که من در ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
...
واژه احمد در قرآن کریم فقط یک بار و به صورت یکی از نام های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بکار رفته است: «وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ». لغت شناسان در ریشه یابی این نام، آن را برگرفته از ریشه «ح م د» به معنای ستایش دانسته و گفته اند: وجه نام گذاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به احمد که صفت تفضیلی است، فراوانی ستایش خداوند به وسیله حضرت یا ستوده تر بودن او بیش از همه نزد خداوند سبحان است. برخی، حمد را ثناگویی شخص به اوصاف نیکویی می دانند که فقط با زبان انجام گیرد. برخی از واژه پژوهان نیز با افعل تفضیل دانستن این واژه، آن را مبالغه در حمد و برگرفته از محمود یا حامد بودن نزد خدا دانسته اند که بنابر وجه دوم، باید مضافی در تقدیر باشد. درباره این که آیا این واژه نام پیامبر یا از اوصاف او است، برخی با تأیید افعل تفضیل بودن احمد، آن را از نام های پیامبر دانسته اند که به محمود بودن او در فعل و اخلاق دلالت دارد. راغب، مورد بشارت بودن این نام از زبان حضرت عیسی علیه السلام را دلیل برجستگی و پسندیده تر بودن او از عیسی علیه السلام و همه پیامبران پیشین می داند. برخی نیز گفته اند: پیامبر، دارای نام عام (محمد) و نام خاص (احمد) بوده و عیسی علیه السلام با این بشارت از پیامبر با نام خاص او یاد کرده است. در برابر دیدگاه مشهور درباره ساختار ادبی این واژه که آن را افعل تفضیل شمرده اند، عده ای بر صفت مشبهه بودن آن اشاره دارند. این دیدگاه با شرایط دستور زبان برای چنین اشتقاقی سازگاری ندارد. بر اساس قرآن کریم، شکی نیست که یکی از نام های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله احمد است و این نام پس از محمد از شناخته شده ترین نام های حضرت شمرده می شود. شهرت و کاربرد گسترده این نام میان مسلمانان به اندازه ای است که از صدر اسلام تاکنون، همواره برای یاد کردن از پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده از این نام پس از «محمد» در رتبه نخست قرار داشته است.
نام گذاری به احمد
درباره اینکه آیا احمد اسم عَلَم (نام مخصوص) برای پیامبر صلی الله علیه و آله است یا وصف مشهور به اتفاق نظری نمی توان دست یافت؛ ولی ادله ای دیدگاه نخست را تأیید می کند. در روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده که به آمنه مادر پیامبر در دوران بارداری ندا رسید که نام فرزند خود را احمد بگذارد. در گزارش دیگری همین مضمون از خود آمنه نیز نقل شده است. در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل شده که ابوطالب، عموی پیامبر در روز هفتم ولادت حضرت این نام را برای وی برگزید و سبب این نام گذاری را ستایش آسمانیان و زمینیان از حضرت دانست. در روایتی از خود پیامبر اسلام، وجه نام گذاری او به محمد ستایش زمینیان از حضرت و به احمد ستوده تر بودن او نزد آسمانیان دانسته شده است.
تقدم نام احمد
درباره تقدم نام گذاری پیامبر به محمد یا احمد، دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است؛ برخی با استفاده از آیه ۶ سوره صف که نام احمد را صادر شده از زبان حضرت عیسی علیه السلام می داند، تقدم نام احمد را قطعی دانسته، معتقدند بنابر منابع تاریخی یهود، افرادی حتی پیش از تولد حضرت از نام، ویژگی ها و زمان تولد وی آگاهی داشتند. عده ای دیگر با استفاده از این گزارش تاریخی که نام احمد پیش از پیامبر اسلام، هیچ سابقه ای میان عرب نداشته و پیش از او کسی به این اسم نامیده نشده است، بر تقدم شهرت محمد بر احمد اصرار دارند. برخی از این گروه این گونه نام گذاری را نشانه ای از حکمت و لطف خداوند دانسته اند تا کسی با احمدِ مورد بشارت عیسی علیه السلام مشتبه نشود؛ اما پژوهش های تاریخی بر وجود این نام میان برخی از قبایل اعراب جاهلی و پیش از اسلام، گواهی می دهد.
احمد در قرآن و اخبار
...
از نام های حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در برخی روایات، غیر از نام محمد، نام های دیگری نیز برای آن حضرت یاد شده است؛ از جمله می توان به نام احمد اشاره کرد. شیخ صدوق روایتی از امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) نقل کرده که دربارۀ دو نام آن حضرت چنین فرمود: مردی از فرزندان من در آخر الزمان خروج می کند... برای او دو نام است: نامی پنهان و نامی آشکار، اسمی که پنهان است، احمد است و نامی که آشکار است، محمد. (یخرج رجل من ولدی فی آخر الزمان... له اسمان اسم یخفی و اسم یعلن فاما الذی یخفی فاحمد و اما الذی یعلن فمحمد.) .نیز از پیامبر (صلی الله علیه و اله وسلم) نقل شد که فرمود: همانا با او بین رکن و مقام بیعت می شود. نام او احمد است.... (. «انه یبایع بین الرکن و المقام اسمه احمد و عبدالله و المهدی فهذه اسماؤه ثلاثتها») .افزون بر روایت های یاد شده می توان با استفاده از روایاتی که آن حضرت را هم نام پیامبر (صلی الله علیه و اله وسلم) دانسته نیز این نام را برای آن حضرت مسلم دانست.
از نظر دستوری، با این تلقی غالب که واژه احمد از نظر اشتقاقی صیغه افعل تفضیل از ریشه «ح م د» است، مفهوم صفت تفضیلی ـ عالی از «محمود» به معنی «ستوده ترـ ستوده ترین» یا از « حامد » به معنی «ستاینده تر ـ ستاینده ترین» از آن بر می آید.اگر چه از دیدگاه قواعد مربوط به ساخت افعل تفضیل در صرف عربی، به ویژه از دیدگاه دستوریان بصره، احتمال دوم بر نخستین رجحان دارد، اما همواره در میان عالمانی که به دور از قواعد صرفی بر این مسأله نگریسته اند، قول نخست از پذیرش ویژه ای برخوردار بوده است، با این همه، برخی از پیشینیان، نه به اعتبار قواعد دستوری، بلکه بر پایه متون روایی مانند این حدیث نبوی که «در روز قیامت برای او پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم- ستایشهایی گشوده می شود که برای کسی پیش تر گشوده نشده است و او با آن ستایشها پروردگارش را می ستاید»، مفهوم ستاینده ترین را بر ستوده ترین مرجح شمرده اند.
ساختار صرفی واژه احمد
درباره ساختار صرفی واژه «احمد» برخی سخنان نامشهور نیز وجود داشته است:برخی اشتقاق آن را از مصدر حمد شبیه به اشتقاق احمر از حمره شمرده، بدون لحاظ شرایط دستوریان برای چنین اشتقاقی، در واقع آن را گونه ای از صفت مشبه دانسته اند و گویا برخی نیز آن را همچون بعضی از نامهای کهن عربی، علم منقول از فعل مضارع تلقی می کرده اند، ولی هیچ یک از این دو نگرش، اعتباری تحصیل نکرده است.
واژه احمد در قرآن
واژه «احمد» برای نامیدن پیامبر اسلام در یک موضع از قرآن مجید به کار رفته است؛ آنجا که از زبان عیسی - علیه السلام- بشارتی درباره آمدن پیامبری در روزگاران بعد مطرح شده است.
نسبی نگری به جنبه علمیت این نام
...
پیشنهاد کاربران
الله: مفعول حمد است. ( معبود )
محمد: فاعل حمد است. ( عابد ) ، ایفا کننده حمد.
احمد: حمد را بهتر ب جا آوردن ( اشاره ب کامل تر بودن دین اسلام پس از مسیحیت دارد )
محمود: جایگاه مفعول در ازای ادای فعل حمد است، همان طور ک ب دستور الله فرشتگان بر آدم سجده کردند.
آن گونه که تاکُنون شنیده ایم و خوانده ایم اَحمَد واژه ای اَرَبی و از نگر دستور زبانی زاب ِ برتری ( صفت تَفضیلی ) در ریختار ( باب ) اَفعَل به مینه ی سُتوده تر یا سِتایَنده تر است ولی دیدگاهی هست که می گوید این واژه پارسی بوده و اَرَبیده گَشته است. یکی از فَرنود ها و دلیل هایی
که پارسی زبانان را گُم راه می کُند این است که گمان می کننداین واژه از ریشه ی حَمَدَ و از سویی وات " ح " را نشانه ی اَرَبی بودن آن می دانند و اینکه در ریختار اَفعَل ساخته شده است.
باید درنِگَر ( توجه ) داشت که وام واژه هایی که برای نیاز به زبان اَرَبی درآمده اند را واژه سازان با زبان اربی هم از نگر دستور زبانی و هم آوایی هم سازگار کرده اند، چه بسا که هتا این ریختارها ( مانند اَفعَل . . . ) را از زبان های دیگر گرفته و به اربی افزوده اند که باید پژوهیده شود.
دیدگاه پارسی بودن " اَحمَد " :
اَحمَد < اَهمَد< اَهومَد< اَهو - مَد
اَهو = هو ، خوب ، نیک
مَد = اَندیشه ، پندار
هومَد ، اَهومَد ، اَهمَد = پندار نیک ، اَندیشه نیک
منبع قرآن کریم سوره صف آیه ۶ نام احمد آمده. به دنبال بشارت عیسی مسیح ( ع ) در انجیل به نام ( Paraclitus ) لقبی برای روح القدس میرسیم این لقب به باور مسلمانان ( Periclitus ) باید باشد که هم معنی با اسم احمد است و بشارت عیسی مسیح ( ع ) که در انجیل تصحیف شده.
اگر میخواهید نام خود را به لاتین صدا بزنید این نام شماست پریکلوتوس!
من داداشمو خیلی دوس دارم اما از پیشم رفته نه فکر نکنید مرده اون شهید شده
خیلی دوسش دارم و تا میبینم یه خواهر کنار برادرش وایساده دلم میشکنه
دعا کنین منم با عاقبت بخیری برم پیش داداشم
یعنی فقط فقط عشق من
کسی نگاش کنه میکشمش🔪