یوسف
فارسی به انگلیسی
Joseph
فرهنگ اسم ها
معنی: خواهد افزود، سوره دوازدهم قرآن کریم، نام پیامبر بنی اسرائیل، به معنی «خواهد افزود»، ( اَعلام ) ) سوره ی دوازدهم از قرآن کریم، دارای صد و یازده آیه، ) یوسف: پیامبر بنی اسرائیل، پسر محبوب حضرت یعقوب، که گفته شده است برادرانش او را در چاهی انداختند و او به مصر برده شد و در آنجا او را به غلامی فروختند، زلیخا همسر اربابش عاشق او شد، ولی او این عشق را رد کرد و در نتیجه به زندان افتاد، بعدها وزیر فرعون شد، ) یوسف ابن تاشفین: شاه [، قمری] سلسله ی مرابطون، که مراکش را پایتخت قرار داد، شاه کاستیل را شکست داد و شهر تِلمسان را بنا کرد، ) یوسف ابن عبدالمؤمن: امیر [، میلادی] سلسله ی موحدون در آندلس که به حمایت از ابن رشد پرداخت، ) یوسف شاه: نام دو تن از اتابکان لر بزرگ، یوسف شاه اول: اتابک [، قمری]، یوسف شاه دوم، ملقب به رکن االدین: اتابک [، ) یوسف عادل شاه ( = عادل شاه ) : بنیانگذار [، قمری] سلسله ی عادلشاهیان هند و نخستین فرمانروایی که مذهب شیعه را در هند رواج داد، ) یوسف فلاوی: [حدود، حدود میلادی] مورخ یهودی، که تاریخ جهان را از آغاز تا سال میلادی، همراه با شرح حال خودش نوشت، ( عبری ) به معنی ' خواهد افزود '، ( در اعلام ) پسر یعقوب از انبیای بنی اسرائیل که در آثار ادبی نماد گم گشتگی، زیبایی و جز آنهاست، نام پسر یعقوب ( ع )
(تلفظ: yuso(e)f) (عبری) به معنی ' خواهد افزود ' ؛ (در اعلام) پسر یعقوب از انبیای بنی اسرائیل که در آثار ادبی نماد گم گشتگی ، زیبایی و جز آنهاست ؛ سورهی دوازدهم از قرآن کریم ، دارای صد و یازده آیه.
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
یا یوسف رخ مشرقی . آفتاب . یایوسف روز . آفتاب . یایوسف زرین رسن . آفتاب . یایوسف نقاب . آفتاب . یایوسف گردون نشین . آفتاب .
میرزا جلال الدین اصفهانی طبع پاکیزه اش یوسف کنعان سخندانی است
لغت نامه دهخدا
یوسف. [س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم ، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن دایه. از نویسندگان و محاسبان بغدادی و از غلامان ابراهیم بن مهدی بود. پس از درگذشت ابن مهدی ( 224 هَ. ق. ) به دمشق رفت و از آنجا به مصر سفر کرد و در عداد نویسندگان و معاریف نامی آنجا درآمد. مردی بخشنده و دارای مکارم اخلاقی بود. در زمان وی احمدبن طولون فرمانروای مصر شد و او را به زندان افکند. نزدیک سی مرد پیش ابن طولون رفتند و با گریه و زاری از او خواستند که اگر قصد کشتن یوسف را دارد همه آنان را باوی بکشد و بدو گفتند که سی واند سال با عطای یوسف زندگی کرده اند. ابن طولون وی را آزاد کرد. از آثار اوست : 1- اخبارالاطباء. 2- اخبار ابن المهدی. یوسف در حدودسال 265 هَ. ق. در مصر درگذشت. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم اردبیلی شافعی ، جمال الدین فقیه. از شهر اردبیل آذربایجان و مردی والامقام و دانشمندی بزرگ بود. کتاب «انوار لعمل الابرار» از تألیفات اوست. مرگ وی به سال 799هَ. ق. در اردبیل اتفاق افتاد. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن جملة ( متولد به سال 682 و متوفی در دمشق به سال 738 هَ. ق. ). قاضی بود و به حدیث نیز می پرداخت. نخست پیرو مذهب حنبلی بود ولی بعد به شافعی گروید و به سال 733 به قضای آنجا رسید ولی در سال 734 معزول و تا سال 736 هَ. ق. زندانی شد. در مدینه و دمشق نیز حدیث می گفته است. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان یا یوسف بک ، معروف به یوسف عَظُمَة. از شهیدان بزرگ راه استقلال سوریه بود. به سال 1301 هَ. ق. در دمشق به دنیا آمد. در دانشگاه جنگ اسلامبول و آلمان به تحصیل نظامی پرداخت وپس از طی مدارجی به وزارت جنگ منصوب شد و به ایجاد و تربیت سپاهی میهنی پرداخت و به سال 1338 هَ. ق. به قتل رسید. ( از اعلام زرکلی ). و رجوع به عظمة شود.
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی تیمی ، معروف به قفطی و مکنی به ابوالفضایل. وزیر و قاضی گرانقدر و از نویسندگان و منشیان بزرگ بود. در قفط مصر به دنیا آمد و به تحصیل پرداخت. در فتنه سال 572 هَ. ق. از قفط خارج شد و به جای «قاضی فاضل » نگارش انشاء را در درگاه سلطان صلاح الدین بر عهده گرفت. سپس به حران رفت و به وزارت موسی بن عادل رسید. آنگاه به حج رفت و وارد یمن شدو در سال 602 هَ. ق. وزیر اتابک سنقر شد. ولی بعد از خدمت کناره گرفت. تولد او به سال 548 هَ. ق. و درگذشتش به سال 624 بود. یوسف پدر قاضی بزرگ علی بن یوسف قفطی مورخ و مؤلف معروف است. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (1286-1361 هَ . ق .) ابن احمد یوسف ، معروف به یوسف احمد. دانشمند آثار اسلامی و از مردم قاهره و نخستین مصری از معاصران است که برای خط کوفی زحمت کشیده و به حل غوامض آن موفق شده است . پدرش پیکرتراش ظریف کاری بود. او را به تحصیل درس خطوط آثار قدیمی مساجدو رابطه و همانندی بین آنها و شکستگی نقشها و زینتهای آن آثار گماشت . یوسف قرآن را از بر داشت ، ازاین رودر خواندن بسیاری از نقوش قرآنی توفیق یافت . و نتیجه ٔ تحقیقات و جزوه های تدریس خود را به صورت کتابهایی منتشر ساخت که از آن جمله است : 1 - الخط الکوفی ، که آن را برای جوانان مسلمان در دانشگاههای قاهره و نیزدانشگاه ابن طولون ، دانشگاه عمروبن العاص و جز آن تقریر کرده است . 2 - الفهرست ، که راهنمای مختصر آثار باستانی قاهره است . 3 - المحمل و الحج (جلد اول ). 4 -الاسلام و الحبشه . علاوه بر کتابهای بالا در حدود چهل رساله دارد که به چاپ نرسیده است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (330-385 هَ . ق .) ابن حسن بن عبداﷲبن مرزبان ، مکنی به ابومحمد و معروف به سیرافی ادیب . اصل پدر اواز سیراف فارس است ولی در بغداد شهرت یافت . وی چندین تألیف در شرح ابیات شواهد دارد که از آن جمله است : 1 - شرح ابیات سیبویه . 2 - شرح ابیات اصلاح المنطق .3 - شرح ابیات المجاز ابن عبیدة. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (730-804هَ . ق .) ابن حسن بن محمود تبریزی حلوایی ، ملقب به عزالدین و معروف به حلوایی . مفسر و شافعی بود. از تبریز به ماردین رفت و سپس در الجزیره مسکن گزید و در همانجا درگذشت . مردی زاهد بود و دست به دینار و درهم نمی زد. از آثار اوست : 1 - حاشیه بر کشاف . 2 - شرح المنهاج . 3 - شرح الاربعین النوویة. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (837-909 هَ . ق .) ابن حسن بن محمد، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به جمال الدین و معروف به ابن خطیب المنصوریة. فقیه شافعی و شاعر. زادگاه و مدفنش حماة بود. از آثار اوست : 1 - الاهتمام فی شرح احادیث الاحکام ، در 7 جلد. 2 - شرح الفیه ٔ ابن معطی . 3 - شرح فرائض المنهاج الفرعی . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (شیخ یوسف ) نام نخستین مؤسس دولت مستقل اسلامی در ناحیه ٔ ملتان از هندوستان است . وی در تاریخ 847 هَ . ق .به حکومت نایل گردید و یکی دو سال فرمانروایی کرد وآنگاه درگذشت . اخلاف وی ملقب به «لنکا» تا سال 908 هَ . ق . فرمانفرمایی داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن سرور دویری . فاضل حنفی مصری از مردم دویر از نواحی اسیوط بود. او راست : العقد النضید، منظومه ای است در علم کلام و شرح آن به نام «حلیةالجید بالعقد النضید» که در سال 1302 هَ . ق . نوشته است . مرگ او پس از 1302 هَ . ق . روی داده است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) (ناصر) ابن محمد (عزیز)بن ظاهر غازی بن ناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب . آخرین پادشاه سلسله ٔ بنی ایوب . وی به سال 627 هَ . ق . در قلعه ٔ حلب به دنیا آمد و پس از مرگ پدر به سال 634 هَ . ق . به سلطنت رسید. سرزمینهای الجزیرة و حران و رها و رقه و رأس عین و حمص و دمشق را به قلمرو حکومت حلب افزود و صاحب موصل و ماردین نیز او را گردن نهادند. وی به سال 648 به مصر حمله کرد و آن را به قهر متصرف شد، سپس گروهی از لشکریان مصر بر او حمله بردند و او به سوی شام گریخت و در دمشق مستقر شد و در حدود ده سال با آرامش حکومت کرد تا فتنه ٔ مغول شروع شد و او را پیش هلاکو بردند.هلاکو نخست او را نواخت ولی بعد به قتل رساند (سال 659 هَ . ق .). در دوران وی شاعران به عزت و نعمت رسیدند، زیرا او خود شعر می گفت و اشعار فراوانی از او روایت می کنند. یوسف مردی کریم و بردبار بود. و آثار و بناهایی از او در دمشق باقی است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم اردبیلی شافعی ، جمال الدین فقیه . از شهر اردبیل آذربایجان و مردی والامقام و دانشمندی بزرگ بود. کتاب «انوار لعمل الابرار» از تألیفات اوست . مرگ وی به سال 799هَ . ق . در اردبیل اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم وانوغی مغربی حنفی . مردی فاضل بود. سخاوی گوید به دمشق رفت . دانشمندان از محضر او کسب دانش می کردند. تألیفاتی دارد که از آن جمله است : 1- شرح شواهد الزجاج . 2- کشف شواردالموانع. 3- کفایة الناسک فی علم المناسک . یوسف پس از سال 838 هَ .ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جملة (متولد به سال 682 و متوفی در دمشق به سال 738 هَ . ق .). قاضی بود و به حدیث نیز می پرداخت . نخست پیرو مذهب حنبلی بود ولی بعد به شافعی گروید و به سال 733 به قضای آنجا رسید ولی در سال 734 معزول و تا سال 736 هَ . ق . زندانی شد. در مدینه و دمشق نیز حدیث می گفته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی تیمی ، معروف به قفطی و مکنی به ابوالفضایل . وزیر و قاضی گرانقدر و از نویسندگان و منشیان بزرگ بود. در قفط مصر به دنیا آمد و به تحصیل پرداخت . در فتنه ٔ سال 572 هَ . ق . از قفط خارج شد و به جای «قاضی فاضل » نگارش انشاء را در درگاه سلطان صلاح الدین بر عهده گرفت . سپس به حران رفت و به وزارت موسی بن عادل رسید. آنگاه به حج رفت و وارد یمن شدو در سال 602 هَ . ق . وزیر اتابک سنقر شد. ولی بعد از خدمت کناره گرفت . تولد او به سال 548 هَ . ق . و درگذشتش به سال 624 بود. یوسف پدر قاضی بزرگ علی بن یوسف قفطی مورخ و مؤلف معروف است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد اکمل الدین زهری شروانی . فقیه حنفی . در شروان به دنیا آمد و در مدینه شهرت یافت و همانجا به سال 1134 هَ . ق . درگذشت . او راست : هدیةالصبیح ، شرح مشکاةالمصابیح در 3 جلد. شرح ملتقی الابحر، در فقه در 2 جلد و رسالات دیگر. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میاد سدراتی ورجلانی ، مکنی به ابویعقوب . دانشمند وفقیه و از فرقه ٔ اباضیه ٔ خوارج و از مردم ورجلان مغرب بود. در جوانی به اندلس رفت و در قرطبه سکنی گزید.از آثار اوست : العدل و الانصاف (در 3 جلد) در اصول فقه . الدلیل و البرهان (در 3 جلد) در عقاید اباضیه . مرج البحرین ، در منطق و هندسه و حساب . او شعر نیز می گفت و به سال 570 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمد علموی . ادیب و شاعر و کثیرالشعر بود. نجم الغزی او را شاعر مکثار بلکه مهذار نامیده و گفته است بیشتر اشعار او جز وزن وقافیه چیزی ندارد. قصاید خود را به مردم می داد و می خواست تقریظی بدانها بنویسند و سپس یکی از دوستانش آنها را با آن تقریظها به صورت کتابی درمی آورد. یوسف به سال 1006 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمد قونوی مولوی رومی ، که وی را ازهدی نیز نامیده اند. از فضلای ترک و شارح مثنوی مولوی بود. در زبان و ادب عرب تبحر داشت و در خانقاه بشکطاش آستانه پیر و مرشد مولویه بود. از اوست : المنهج القوی لطلاب المثنوی ، در 9 جلد که در آن مثنوی مولوی را به زبان عربی شرح کرده است (سال 1230 هَ . ق .). مرگ وی به سال 1232 هَ . ق . بوده است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم درازی بحرانی ، از آل عصفور، معروف به ابن عصفور. از مردم بحرین و از فقهای امامیه و دانشمندی بزرگ بود. از آثار اوست : 1 - انیس المسافر و جلیس الخواطر. 2 - حدائق الناظرة. 3 - لؤلوءةالبحرین . وی به سال 1107 هَ . ق . در بحرین به دنیا آمد و به سال 1186 هَ . ق . در کربلا درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم ، مکنی به ابویعقوب و معروف به شیرازی . پیشوای صوفیه ٔ رباط ارجوانی بغداد بود و برای گردآوری حدیث به فارس و الجزیره و بصره و کوفه و واسط و شام و حجاز و جبال رفت و تألیفات و نوشته های مفید بسیاری از خود بر جای گذاشت و چهل حدیث از شهرها جمع کرد. مردی ظریف و خوش محضر بود و به خدمت رجال دولت علاقه داشت . به نمایندگی از طرف خلیفه به سفرها و مأموریتهایی پرداخت . یوسف به سال 529 هَ .ق . به دنیا آمد و به سال 585 هَ .ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن داود عینی ، ساکن حلب و معروف به شُغْری . مردی فاضل و از شافعیان بود. او راست : 1 - شرح البهجة در8 جلد. 2 - نظم تصریف العزی ، با شرح آن و شرح نظم . یوسف به سال 885 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلیمان بن محمدبن هود، ملقب و معروف به المؤتمن . فرمانروای سرقسطه از پادشاهان طوایف در اندلس بود. در سال 474 هَ . ق . پس از مرگ پدر به حکومت رسید. به علوم ریاضی دلبستگی خاصی داشت و کتابهایی در این علم تألیف کرد که از آن جمله است : «الاستهلال و المناظر». دوران حکومت او دیری نپایید و به سال 478 هَ . ق . در سرقسطه درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲبن قطبة، معروف به ابن قطبة. شاعر بود و روایت حدیث می کرد و عزبن جماعه از وی روایت شنیده است . دیوان اشعاری دارد و در حدود سال 720 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن احمدبن عثمان یمانی زیدی ، ملقب و معروف به نجم الدین . مردی فاضل از مردم هجرةالعین یمن بود و تألیفاتی دارد که از آن جمله است : 1 - الجواهر و الغرر فی کشف اسرار الدرر. 2 - برهان التحقیق و صناعةالتدقیق . 3 - الثمرات الیانعة و الاحکام الواضحة القاطعة، در 3 جلد. مرگ وی به سال 832 هَ . ق . روی داده است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن ناصربن خلیفه باعونی مقدسی شافعی صالحی دمشقی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به جمال الدین و معروف به باعونی . مردی دانشمند و فاضل بود. به سال 805 هَ . ق . در بیت المقدس به دنیا آمد و در دمشق پرورش یافت . در آنجا و قاهره به تحصیل پرداخت و در صفد و نیز طرابلس و دمشق و حلب به منصب قضا رسید. مردی پاک منش و ادیب و شاعر و دارای صفات عالی انسانی بود. به نظم «المنهاج » نووی پرداخت ولی آن را به اتمام نرسانید. پس از عزل از منصب به سال 880 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن نصربن سویلم دجوی . از استادان دانشمند الازهر و از فقیهان مالکی بود. به سال 1287 هَ . ق . در دیه دجوة از توابع قلیوبیة به دنیا آمد و در کودکی به سبب گرفتن آبله چشمش کور شد. بین سالهای 1301-1317 هَ . ق . در الازهر تحصیل کرد و به سال 1365 هَ . ق . در عزبةالنخل از اطراف قاهره درگذشت و در عین شمس به خاک سپرده شده . او را آثاری است که از آن جمله است : 1 - خلاصة علم الوضع. 2 -تنبیه المؤمنین لمحاسن الدین . 3 - سبیل السعادة. 4 - الجواب المنیف فی الرد علی مدعی التحریف فی الکتاب الشریف . 5 - رسائل السلام و رسل الاسلام . 6 - رسائل در تفسیر لایسأل عما یفعل . 7 - رساله ٔ «الرد علی کتاب الاسلام و اصول الحکم لعلی عبدالرزاق ». (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن یوسف بن کج دینوری ، مکنی به ابوالقاسم . فقیه نامی و از امامان شافعی از مردم دینور بود و به قضاوت آنجا رسید و به دست عیاران در همانجا به سال 405 هَ . ق . کشته شد. کتابهای بسیاری نوشت که مورد استفاده ٔ فقها قرار گرفت . یوسف در حفظ احکام مذهب شافعی مثل بود. کتاب «وجه » در فقه شافعی از اوست . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن عنبة کلاعی ، مکنی به ابوالحجاج . پزشک اندلسی اشبیلی بود. در قاهره مسکن گزید و در سال 633 هَ . ق . در حدود شصت سالگی در همانجا درگذشت . وی در طب مهارت داشت و از شعر و ادب نیز بهره مند بود. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسباط. از پاکان و محدثان بود و سخنانی نغز از وی نقل شده ، از آن جمله است : «چشم پوشی از ریاست سخت تر از چشم پوشی از دنیاست . خدایا! مرا خداشناسی عطا کن و امید خویش از دل من مگسل ». زنش گفته است یوسف می گفت از خدا سه چیز می خواهم : «هنگام مرگ ، درهمی در خانه ، و گوشتی در استخوان و قرضی در گردن نداشته باشم ». و در دم مرگ هر سه آرزوی او برآورده شده بود. یوسف ، حبیب بن حسان و محل بن خلیفه و سری بن اسماعیل و عابدبن شریح را درک کرد و پیش ازسال 200 هَ . ق . درگذشت . (از صفةالصفوة ج 4 ص 335).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن الیاس بن احمد خویی (جوینی ) شافعی بغدادی ، مکنی به ابوالمحاسن و معروف به ابن الکتبی و ملقب به نصیرالدین . از پزشکان و دانشمندان علوم دینی و اصول بود. در مدینه به دنیا آمد و در بغداد پرورش یافت و بزیست . آثاری دارد که از آن جمله است : ما لایسع الطبیب جهله ، در مفردات پزشکی . وی به روایت ابن قاضی شهبة در سال 754 هَ . ق . و به روایت ابن رافع در سال 755 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن علی ، ملقب به شهاب الدین و مکنی به ابوالمحاسن و معروف به شواء. شاعر و ادیب و از دوستان ابن خلکان مورخ معروف بود. اصل وی از کوفه و زادگاه و مدفنش حلب بود. دیوان شعری در چهار جلد دارد. وی به سال 635 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن فرج بن اسماعیل انصاری خزرجی نصری ، مکنی به ابوالحجاج انصاری . هفتمین پادشاه از سلسله ٔ «بنونصربن الاحمر» اندلس بود. به سال 733 هَ . ق . هنگامی که برادرش محمد کشته شد با او بیعت کردند. سن وی بدان هنگام 15 سال و هشت ماه بود. درکودکی آرام و بسیار خاموش بود و تا در کار ملک تجربت نیاموخت متحمل آن نشد و پس از بیعت در بسیاری از جنگها شخصاً شرکت داشت . اسپانیاییها با وی جنگیدند و او مدتی در مقابل آنان پایداری کرد و حمله ٔ کشتی های روم و کشتار مسلمانان در بیرون «طریف » و غلبه ٔ دشمنان بر قلعه ٔ «یحصب » نزدیک پای تخت در عهد او بود. به سال 755 هَ . ق . هنگامی که به غرناطه در مسجد «الحمراء» نماز عید فطر می گزارد در سجده ٔ رکعت آخر مرد ناشناسی با کارد یا خنجر بدو حمله کرد و او را از پای درآورد. ضارب را در حالی که سخنان بی سروته می گفت گرفتند و کشتند و جسدش را سوزاندند. پادشاه را به خانه بردند ولی براثر همان ضربت درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن تاج الدین . معمار اصفهانی و از هنرمندان قرن دهم هَ . ق . بود. زیر طاق بزرگ ایوان جنوبی مسجد جامع اصفهان از آثار اوست که تاریخ 938 هَ . ق . دارد.
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف نبهانی . شاعر و ادیب و قاضی بود. در دیه اجزم بنی نبهان از حوالی حیفا در شمال فلسطین و در سال 1265 هَ . ق . چشم به جهان گشود و پس از احراز مناصبی به سال 1350 هَ . ق . درگذشت . او را آثار فراوانی است و از آن جمله است : 1 - جامع کرامات الاولیاء، در دو جلد. 2 - ریاض الجنة فی اذکار الکتاب و السنة. 3 - وسائل الوصول الی شمائل الرسول . 4 - افضل الصلوات علی سیدالسادات . 5 - حجةاﷲ علی العالمین . 6 - الفتح الکبیر. 7 - نجوم المهتدین . 8 - الشرف المؤبد لآل محمد. 9 - الانوار المهدیة. 10 - خلاصة الکلام فی ترجیح دین الاسلام . 11 - هادی المرید الی طرق الاسانید. 12 - الفضائل المحمدیة. 13 - الاسالیب البدیعةفی فضل الصحابة و اقناع الشیعة. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن الدایه . رجوع به یوسف (ابن ابراهیم ... ابن دایه ) شود.
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن الیاس بن یوحنا الدبس . مورخ و محقق نامی و استاد تعلیم و تربیت و رئیس اسقفهای بیروت و ملقب به بطران الدبس بود. تولد و مرگش به سال 1249 و 1325 هَ . ق . در لبنان اتفاق افتاد. از آثار اوست : 1 و 2 - تاریخ سوریة، در 8 جلد (و خلاصه ٔ آن در دو جلد). 3 - الجامع المفصل . 4 - مغنی المتعلم عن المعلم ، در صرف و نحو، و علاوه بر آثار فوق در حدود 30 کتاب و رساله در مباحث لاهوتی و غیب و تعلیم و تربیت دارد. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن الیان بن موسی سَرْکیس . صاحب «معجم المطبوعات العربیة و المعربة» که دارای ده جزء در دو مجلد است . به سال 1272 هَ . ق . در دمشق به دنیا آمد و در کودکی به بیروت رفت و مدت 35 سال در بانک عثمانی در سمت منشی و مدیر در بیروت و دمشق و قبرس و آنکارا و اسلامبول خدمت کرد و سرانجام به سال 1912 م . در مصر سکنی گزید و کتاب معجم المطبوعات را تألیف کرد. او راست : 1 - معجم المطبوعات . 2 - جامع التصانیف الحدیثة. 3 - انفس الاَّثار فی اشهر الامصار. 4 - الرحلة الجویة فی المرکبة الهوائیة. علاوه بر آثار بالا مقالاتی به زبان فرانسه نوشته است . وی به گردآوری مسکوکات و آثار قدیمی سخت دلبستگی داشت و به سال 1351 هَ . ق . در قاهره درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ایوب بن شاذی ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب و معروف به صلاح الدین ایوبی . مؤسس دولت ایوبیان بود. رجوع به صلاح الدین ... شود.
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ایوب بن یوسف بن حسن همدانی ، مکنی به ابویعقوب . متولد سال 441 هَ . ق . زاهدی از متصوفه بود. در بغداد تحصیل کرد و در سال 506 هَ . ق . دوباره بدان شهر آمد و به وعظ پرداخت . مردم به گرمی از او استقبال کردند. او در یکی از روستاهای هرات به سال 535 هَ . ق . درگذشت . از جمله آثار وی این کتب را می توان نام برد: 1 - منازل السالکین . 2 - زینةالحیات که هر دو در تصوف و عرفان است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن برسیای دقماقی ظاهری ، ملقب به عزیز و جمال الدین . از پادشاهان چرکسیان مصر و شام بود. رجوع به عزیز شود.
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن تاشفین بن ابراهیم مصالی صنهاجی لمتونی حمیری ، مکنی به ابویعقوب . امیر مسلمین و پادشاه مغرب دور و بنیانگذار شهر مراکش است . وی نخستین کسی بود که لقب امیرالمسلمین یافت . یوسف سکه ای ضرب کرد که بر روی آن نقش «لااله الااﷲ محمد رسول اﷲ» و در زیر آن «امیرالمسلمین یوسف بن تاشفین » بود و در دایره نوشته بود: «و من یبتغِ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الاَّخرة من الخاسرین ». (قرآن 85/3). (از اعلام زرکلی ). و رجوع به ابویعقوب (یوسف بن تاشفین ) و نیز اعلام زرکلی شود.
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن تغری بردی بن عبداﷲ ظاهری حنفی ، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به جمال الدین . مورخ و پژوهشگر نامی از مردم قاهره بود. در آن شهر به دنیا آمد و در همانجا درگذشت (813-874 هَ . ق .). پس از مرگ پدر در خانه ٔ قاضی القضاة جلال الدین بلقینی (متوفی به سال 824 هَ . ق .) پرورش یافت و به فراگیری ادبیات و فقه و دیگر علوم پرداخت و در علوم و فنون گوناگون مقامی ارجمند یافت . او را آثاری است که از آن جمله است : 1 - النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة. 2 - المنهل الصافی و المستوفی بعد الوافی . 3 - مورد اللطافة فی من ولی السلطنة و الخلافة. 4 - نزهةالرائی . 5 - حوادث الدهور فی مدی الایام و الشهور.6 - البحر الزاخر فی علم الاوائل و الاواخر. 7 - حلیةالصفات فی الاسماء و الصناعات . (از الاعلام زرکلی ). و نیز از تألیفات عمده ٔ اوست : 1) الشرح المأمونی لکتاب الایمان لابقراط. 2) شرح المقالة الاولی من کتاب الفصول لابقراط. 3) کتاب الاجمال فی المنطق . 4) شرح کتاب الاجمال . وی علاوه بر تألیفات ، حواشی و تعلیقات زیادی بر آثار دیگران نوشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسن حسینی شیرازی حنفی . قاضی بغداد و مردی فقیه و اهل تفنن بود.پس از فتنه ٔ ابن اردبیل به ترکیه رفت و در بروسه به تدریس پرداخت تا به سال 922 هَ . ق . درگذشت . از آثاراوست : 1 - شرح نهج البلاغه . 2 - کنایة الراوی و السامع. 3 - حاشیه بر تلویح تفتازانی . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی رازی ، مکنی و معروف به ابویعقوب . زاهد و صوفی و دانشمند و ادیب بود. وی سفرهای بسیار کرد و در روزگار خود شیخ ری و جبال بود و در آن نواحی به زندقه شهرت داشت . با ذوالنون مصری همنشین و در کلام و تصوف سرآمد علمای زمان خود بود. برخی از گفته های او ضرب المثل شده است . مرگ یوسف به سال 304 هَ . ق . بود. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن عبدالرحمان حسنی علوی ، مکنی به ابوالمحاسن و معروف به مولوی یوسف . از پادشاهان دولت علوی در مغرب دور بود. پس از برادر بر تخت نشست و به کمک دولت فرانسه غائله و قیام «هبةاﷲبن الشیخ ماءالعینین » را فروخواباند و مأموران فرانسه را در تمشیت امور سخت دخالت داد. وی در اصلاح برخی مدارس و مساجد کوشید و نخستین پادشاه مراکش بود که از فرانسه (پاریس ) دیدن کرد (سال 1926 م .). با تألیف و شعر و کتاب انس و الفتی داشت و به سال 1346 هَ . ق . در فاس درگذشت .تولد او به سال 1297 هَ . ق . بود. وی پدر سلطان محمدبن یوسف پادشاه اخیر مراکش است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسین درویش حسینی ، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به جمال الدین و معروف به نقیب . مردی فاضل بود. شعر نیکو می سرود. دیوانی دارد. وی در دمشق به سال 1073 هَ .ق . به دنیا آمد و در حلب سکنی گزید و در آنجا مقام نقیب الاشراف و مفتی حنفیان را بر عهده داشت و در همانجا به سال 1153 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : 1 - کناش . 2 - شرح القصیدة الدمیاطیة. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسین رازی ، مکنی به ابویعقوب . از پاکان و محدثان بود. سخنانی پندآمیزاز او نقل شده ، از آن جمله است : «به اندازه ٔ ترس تو از خدا مردم از تو می ترسند. و به اندازه ٔ محبت تو نسبت به خدا مردم تو را دوست دارند. و به اندازه ٔ اشتغال تو به کار خدا مردم به کار تو می رسند». یوسف از احمدبن حنبل و ذوالنون و جز آن دو روایت شنیده و به سال 304 هَ . ق . درگذشته است . (از صفةالصفوة ج 4 ص 84).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسین کردی شافعی ، معروف به کردی . فقیه بود و در دمشق سکنی گزید و در همانجا به سال 804 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : المسح علی الجوربین مطلقاً. (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسین کرماستی . فقیه حنفی از فرمانروایان دولت عثمانی بود و در علوم شرعی و عربی تبحر داشت . نخست به تدریس پرداخت و سپس حکومت بروسه و آنگاه فرمانروایی قسطنطنیه را بر عهده گرفت و در همانجا به سال 906 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : 1 - الوجیز فی الاصول . 2 - شرح الوقایة. 3 -کتابی در علم معانی . 4 - رساله ای به نام «عقائد الفرق الناجیة». 5 - رساله ای به نام «الوقف ». 6 - المدارک الاصلیة بالمقاصد الفرعیة. 7 - حاشیه ای بر مطول . 8- المختار فی المعانی و البیان . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن حسین ، معروف به ابن المجاور و مکنی به ابوالفتح و ملقب به نجم الدین . وزیر و ادیب و شاعر و اصلاً از شیراز بود ولی در دمشق پا به عرصه ٔ هستی نهاد و در همان شهر به سال 601 هَ . ق . درگذشت . مکتبی داشت که در آن به تعلیم اطفال می پرداخت و سلطان صلاح الدین او را به معلمی فرزندش عزیز برگزید. عزیز با وی سخت مأنوس شد و پس از مرگ پدر همین که به سلطنت رسید زمام اختیار ملک بدو سپرد. دروازه ٔ ابن المجاور در قاهره بدو منسوب است زیرا در آنجا خانه ای داشت . وی غیر از یوسف بن یعقوب ابن المجاور مورخ معروف است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمر صدقی شوقی ماردینی . از آثار اوست : 1- محاسن الحسام . 2- معراج المعتمر و الحاج . 3- مسیر عموم الموحدین الی احیاء علوم الدین . وی به سال 1319 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن خالدبن عمیر سمتی ، مکنی به ابوخالد و معروف به سمتی ، اهل بصره . فقیه و متهم به زندقه بود. از پیشوایان فرقه ٔ جهمیه و نخستین کسی است که کتابی درباره ٔ شروط نوشته و نیز اولین کسی است که رأی ابوحنیفه را به بصره برده است . کتابی در «تجهم » دارد و گفته اند که در آن میزان و رستاخیز را انکار کرده است . درنزد بیشتر اهل حدیث دروغگو و زندیق شمرده می شود. و به سال 190 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
فرهنگ عمید
۲. دوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، احسن القصص.
دانشنامه عمومی
مناسه (پسر)
افرایم (پسر)
بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان هایش را در شچم به خاک سپردند.
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می کرد، زاده شد. او پلیدکاری های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.
در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده است. قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می شود. و
لوکا برنابی
لائورا فاتاتوری
دانشنامه آزاد فارسی
در عهد عتیق، پسر یازدهم و نورچشمی یعقوب که نابرادری های حسودش او را به یک مصری فروختند. بعدها او در مصر به قدرت رسید و هنگامی که قحط و غلا کنعان را فراگرفت برادران و پدرش به او پناه بردند. دوازدهمین سورۀ قرآن به نام او و یکسره داستان او است (← یوسف،_سوره). نام او ۲۵بار در قرآن ذکر شده است (یوسف، ۱ـ۱۰۱؛ انعام، ۸۴) و در سورۀ یوسف داستان او با نام احسن القصص، نام دیگر سورۀ یوسف، به تفصیل بیان شده است. در قرآن (انعام، ۸۴) به رسالت و پیامبری یوسف اشاره شده و آمده است که خداوند او را علم تعبیر خواب آموخته بود. بنابه روایت، یعقوب دوازده پسر داشت که از مجموع آن ها فقط یوسف و بنیامین از زن محبوب او راحیل بودند. او به یوسف علاقۀ خاصی داشت تا آن جا که برادرانش از شدّت حسد او را در چاهی افکندند و کاروانی او را پیدا کرد و به غلامی به مصر برد و چنین شد که یوسف به خانوادۀ عزیز مصر راه یافت. زلیخا، همسر عزیز مصر، عاشق او شد، اما یوسف در برابر خواستۀ او خویشتن داری کرد و براثر تهمت ناروای او به زندان افتاد. در نهایت پس از اثبات بی گناهی اش آزاد شد و به منصب و درجۀ والایی دست یافت و به رغم ظلمی که برادرانش به او روا داشتند با آن ها به نیکی رفتار کرد و یعقوب، که سال ها رنج فراق او را تحمل کرده و نابینا بود، به دیدن او دوباره بینایی خود را یافت. داستان یوسف، به ویژه رابطۀ او با زلیخا، مضمون شماری از استادانه ترین منظومه های فارسی بوده است. یوسف نامی عبری به معنی «خدا می افزاید» است. تلفظ این نام در برخی از زبان ها عبارت اند از در آلمانی یوزِف، در اسپانیایی خوزه، در انگلیسی جوزف، در فرانسه ژوزف، در روسی یوسیف و در یونانی یوسِفوس.
دانشنامه اسلامی
معنی شَغَفَهَا: درون قلبش نفوذ کرده (در عبارت "شغفها حبا "یعنی محبت یوسف تا شغاف قلب زلیخا راه یافته بود و شغاف قلب به معنای غلافی است که محیط به قلب است . )
معنی لَمْ نُمَکِّن: امکانات ندادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا مکانتی در نزد مردم ...
معنی نُمَکِّنَ: امکانات می دهیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا مکانتی در نزد مردم...
معنی کَیْلٌ: وزن - واحد اندازه گیری وزن - پیمانه (در عبارت" وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَ ٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ"منظور این است که سهمیه وزنی که عزیز مصر یاهمان حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام برای هر نفر تعیین کرده بود یک بار شتر بوده و حال برادران می گویند می رو...
معنی مَکَّنِّا: قدرت و تمکین دادیم- امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم دارد ، و یا ...
معنی مَّکَّنَّاکُمْ: به شما قدرت و تمکین دادیم - به شما امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در ع...
معنی مَّکَّنَّاهُمْ: به آنان قدرت و تمکین دادیم - به آنان امکانات دادیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در...
معنی یُمَکِّنَنَّ: قطعاً استوار می سازد - قطعاً استقرار می دهیم (کلمه مکان به معنای قرارگاه هر چیز است از زمین ، و معنای امکان و تمکین ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوی اطلاق میشود ، مثل اینکه میگوئیم فلانی مکانتی در علم د...
ریشه کلمه:
یوسف (۲۷ بار)
«علیه السلام». فرزند یعقوب و نواده اسحق و فرزند سوم ابراهیم علیهم السلام میباشد نام مبارکش 27 بار در کلام اللَّه ذکر شده است. در حکایت مؤمن آل فرعون آمده که به قوم فرعون چنین گفت: . این آیه صریح در نبوت آن جناب است. و در آیه . خداوند او را از مخلصین خوانده که از خالص شدگان برای خدا بود و شیطان و نفس را در وجود او راهی نبود. ماجرای شگفتانگیز او که مجسم کننده جمال انسانیت و خویشتن داری و ایمان آن جناب است به طور تفصیل به عنوان احسن القصص در سورهای به نام آن حضرت ذکر شده و خداوند به شرح حال او بیشتر اعتنا فرموده است. دقت کنید در حالات حضرت یوسف «علیه السلام» چند محل مورد اشتباه گردیده که لازم است بررسی شود. در تفسیر المیزان ج 11 ص 183 از تفسیر در منثور از ابن عباس نقل شده که گفت: یوسف «علیه السلام» سه لغزش داشت و سه اشتباه کرد. 1- خواست با آن زن زنا بکند در نتیجه به زندان افتاد - نگارنده گوید: این اشاره است به آیه . 2- به آن جوان زندانی گفت: «اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ» در پیش پادشاهت مرا یاد کن در نتیجه هفت سال در زندان ماند چون شیطان از یاد او برد و نتوانست او را پیش پادشاه بی تقصیر معرفی کند. 3- یوسف به برادرانش گفت: «اِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» شما دزد هستید. حال آنکه دزد نبودند. در المیزان پس از نقل این سخن فرموده: این روایت مخالف صریح کلام خداست که یوسف را برگزیده خود و از مخلصین خوانده و شیطان را به چنین کسانی راهی نیست... در منثور روایاتی بر این منوال نقل کرده... که به هیچ یک از آنها اعتمادی نیست. نگارنده گوید: در آیه . چنانکه در «هم» گفته شد «لَوْلا اَنْ رَأی...» قید جمله «وَ هَمَّ بِها» است یعنی: زن خواست از یوسف کام بگیرد و یوسف هم اگر برهان خدایش را نمیدید میخواست از او کام بگیرد. به عبارت دیگر: یوسف به حکم غریزه بشری به آن کار راضی میشد ولی دیدن برهان خدا که همان ایمان و یقینش باشد مانع از آن بود که چنان فکری را در سر بپروراند. عجبا کجای این جریان لغزش است!!! از طرف دیگر یوسف «علیه السلام» به آن مرد زندانی که میدانست نجات یافته و ساقی شاه خواهد شد فرمود: «اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ» در پیش رئیس خود مرا یاد کن و بی گناه بودن مرا به او روشن کن. این توسل به وسائل مادی است کجای این شرک است اگر ما به کسی بگوئیم از ما پیش فلانکس وساطت کن مشرک شدهایم بلکه یوسف «علیه السلام» برای استخلاص خویش از راه طبیعی وارد شد و آنگهی خداوند از آن حضرت نقل میکند که به آن دو زندانی فرمود: «ءَاَرْبابٌ مِتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَّهارُ» و در جریان حیله زن عزیز مصر فرموده: «اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» چطور شد این بزرگوار که ایمان و توحید و تقوایش مورد تصدیق خداست مشرک شد و خدا را از یاد برد عجبا!! در تفسیر عیاشی سه روایت در این باره نقل شده یکی از آنها روایت یعقوب بن شعیب از امام صادق «علیه السلام» است بدین مضمون: خدا به یوسف فرمود آیا ترا به پدرت محبوب نکردم و در زیبائی به دیگران برتریت ندادم؟ آیا کاروان را به طرف چاه سوق ندادم و تو را رها نکردم؟ آیا حیله زنان را از تو بر طرف ننمودم؟ پس چه چیز وادارت کرد رغبتت را از من برداری و مخلوقی را بخوانی پس به کیفر این سخن هفت سال در زندان بمان. در تفسیر خازن و غیره نقل شده: رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» فرمود: خدا به یوسف رحمت کند اگر آن کلمه را نمیگفت آن مدت را در زندان نمیماند «رَحِمَ اللَّهُ یُوسُفَ لَوْ لاکَلِمَةُ الَّتی قالَها مالَبِثَ فَی السِّجْنِ مالَبِثَ». آنچه در تفسیر عیاشی نقل شده سند ندارد آنچه از تفسیر خازن نقل شد از مردی به نام حسن روایت شده نمیتوان بر آن استناد نمود وانگهی همه مخالف قرآن مبین اند چنانکه گفته شد. اما اینکه: یوسف به برادرانش نسبت دزدی داد مطلب درستی نیست آیه چنین است «ثُمَّ اَذَّنَّ مُؤَذِّنٌ اَیَّتُهَا الْعیرُ اِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» از کجا معلوم که موذن یوسف «علیه السلام» بوده است گرچه طرح نقشه از آن بزرگوار بود ظاهر آن است که چون یوسف سقایه را در بار برادرش گذاشت مأموران دیدند سقایه نیست در نتیجه به کاروان بدبین شدند و یکی از آنها گفت: شما دزدیدهاید تا بالاخره بعد از گفتگوی آنها، یوسف آمد و شروع به تفتیش بارها کرد. وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.
...
یوسف فرزند یعقوب، نوه اسحاق فرزند دوم ابراهیم (ع) و از پیامبران بنی اسرائیل بوده و نام مادرش راحیل بود، یوسف ۱۱ برادر داشتو از میان آن ها بنیامین برادر پدر و مادری او بود.یوسف از همه برادران جز بنیامین کوچکتر بود.
برخی منابع به حسادت برادران یوسف و داستان به چاه انداختن او اشاره کرده اند که زمانی یوسف خواب سجده یازده ستاره و همچنین ماه و خورشید را برای یعقوب نقل می کند، پدرش به او می گوید خواب خود را برای برادرانت تعریف نکن، زیرا آنها برای تو نقشه خطرناکی می کشند و همچنین به سخنان برادران یوسف درباره او و پدرش یعقوب اشاره کرده اند که می گفتند یوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوب ترند و یعقوب را در گمراهی می دانستند بنابراین نقشه ای برای یوسف کشیدند و پیش پدرشان یعقوب آمدند و از او خواستند تا یوسف را به همراه آنها برای بازی به بیابان بفرستد بعد از اینکه به بیابان رفتند یکی از برادرها گفت او را بکشید یا او را به سرزمین دوردستی ببرید تا توجه پدر، فقط به شما باشد اما برادر دیگر گفت یوسف را نکشید بلکه او را در چاه بیندازید تا قافله ای او را پیدا کند قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ لَا تَقْتُلُواْ یوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فیِ غَیبَتِ الْجُبِّ و در همین حال کاروانی رسید و یوسف را نجات دادند و او را همراه خود به مصر بردند. برادران برگشتند و لباس یوسف را به دروغ خونی کرده بودند و به یعقوب گفتند ما از یوسف غافل شدیم و گرگ او را درید ولی یعقوب سخن آنها را باور نکرد و گفت «هوس شما این کار را برایتان زیبا ساخته است و در برابر آنچه می گویید صبر خواهم کرد». بر اساس گزارش قرآن کریم یعقوب از شدت فراق و گریه بر یوسف نابینا شد.
پیشنهاد کاربران
راحیل ( مادر حضرت یوسف ) ایشان را یوسف نام نهاد یعنی ( ای کاش خدا پسری دیگر به من بدهد )
اسم ما یوسف ها رو مردم بجایه اینکه معنی لغوی اون رو بدونن نماد ادبیشو دوست دارن و تا میگی اسمم یوسف هست میگن یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور و من مطمئنم که همه ی یوسف ها هم معنی لغوی ( فزونی دهنده ) و هم نماد هایه ادبی این اسمو ( زیبایی پاکدامنی ) تو خودشون دارن.
همانطور که دوستان فرمودند و بنده هم تحقیق کردم یوسف یک اسم عبری است پس نمیتونه ریشه اسف داشته باشه و به معنای افزایش دهنده خیر و برکت میباشد و خوشحالم ک اسمی را دارم ک در بین مردم نماد پاکدامنی و زیبایی است.
تاسف، یوسف
یوسف در اصل=یَأسُف=یَؤسُف=یوسُف یا یوسِف که یوسِف اشتباه است و اصل یوسُف است و در فیلم یو سف پیامبر همه یوسُف می گفتند نه یوسِف
یوسف= افزایش دهنده
که نام یکی از پیامبران هست
معنی این اسم مانند یونا هست که یونا به معنی خدا میدهد
ولی یوسف به معنی خواهد افزود
واقعا نام زیبایی است خداوند را شکر گزارم که چنین نامی نصیب من شده است
جو به زبان فارسی دو معنا دارد.
الف - مثل گندم یک نو غله می باشد.
ب - جو دومعنی دارد ؛ یکی فعل امر از مصدر جوییدن، یعنی جستجو کن. دیگری مخفف جوی یا جویبار.
پسوند seph یا sef را می توان به صورت سیف یا صیف هم نوشت. اولی به معنای شمشیر و دومی به معنای تابستان. لذا جوسف یا جوصیف چندین معنا دارند.
جوینده شمشیر؛ جوینده فصل تابستان یا جو تابستانی . چون روستائیم با دو نوع جو آشنائی دارم ؛ یکی بهاره و دیگری تابستانی. در زبان عبری به جای josef گاهی اوقات از کلمه jasaf استفاده می شود و تلفظ آن به دو صورت می باشد: جاصف و جاصاف. که دو معنی دارند :
اولی به معنای " جای او در صف است " منظور صفی که از ابراهیم ( عبری - پارسی : آبراهام: آب راه ام ) و اسحاق
( عبری - پارسی : ایساّک یا ایسا اک به معنای ایسای کوچک ) و یعقوب ( عبری - پارسی : جاکوب که دو معنا دارد ؛ یکی کوبنده جای چادر در زندگی ایلی و دیگری غصب کننده جای برادر بزرگتر خود در پیش پدر نابینا ) آغاز گردیده و به ایسا مسیح ختم شده است و دیگری به معنای کسی که جا و مقام اش صاف و پاک باشد.
Sef یا سِف در زبان عبری اگر به معنای " افزودن " باشد، آنگاه جوسِف شاید به معنای افزودن غله جو به علوفه حیوانات اهلی باشد. حکیمان قوم عرب در عصر پیامبر اسلام و شاید به راهنمایی خود آن بزرگوار با هوشیاری و ذکاوت و درایت و آینده نگری خارقالعاده ، نام های عبری را معرب نمودند تا رد پای ریشه نام ها را طوری مخدوش کنند که اقوام عجم به شباهت آنها با زبان مادری خود پی نبرند. زیرا اگر به ریشه نام ها و شباهت ها پی میبردند، آنگاه شاید گسترش دین نوپای اسلام در سرزمین ایران در احد ساسانیان مشکل می شد. امروز با نتیجه هوشیاری و آینده نگری حکیمان عرب به عینه شاهدیم و آن اینکه تا اعصار دور دست یک ایران غیر اسلامی غیر قابل تصور به نظر می رسد. در مورد نام موسا ( عبری - پارسی به معنای شبیه مو که سه معنی دارد ؛ یکی باریک و لاغر اندام و دومی به زیبایی مو و سومی شبیه تاک یا درخت مو یا یا درخت انگور و ایسا ( عبری - پارسی - کردی به معنای " شبیه این " هم به همین ترتیب و تبدیل آنها به موسی و عیسی.