کلمه جو
صفحه اصلی

حاد


مترادف حاد : بحرانی، خطرناک، وخیم، شدید، تند، سخت، مهلک، بران، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل، برا، قاطع

متضاد حاد : آسان، سهل، کند

برابر پارسی : تند وتیز، بران، خشن، گذرنده

فارسی به انگلیسی

exquisite, acute, sharp, pungent, hot, critical, consuming, crucial, desperate, dire, drastic, excruciating, incisive, intense, vehement, live

sharp


sharp, pungent, shrill, [adv.] quickly, swiftly


acute


acute, consuming, crucial, desperate, dire, drastic, excruciating, hot, incisive, intense, vehement


فارسی به عربی

حاد , حار , شدید الحرارة , متحمس

عربی به فارسی

تيزرو , تيز , نوک تيز , حاد , بحراني , زيرک , تيزنظر , تند , شديد () تيز , زير , حساس , تيز(زاويه ء حاد , زاويه تند) , برنده , قاطع , دندان پيشين , ثنايا , نافذ , زياد , سخت , شديد , قوي , مشتاقانه , سخت گير , طاقت فرسا , شاق , نوک دار , زننده , تيز کردن , سرازير , سراشيب , گزاف , فرو کردن (در مايع) , خيساندن , اشباع کردن , شيب دادن , مايع (جهت خيساندن)


مترادف و متضاد

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

torrid (صفت)
سوزان، سوزاننده، حاد، محترق، بسیار مشتاق، حاره، زیاد گرم

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

hot (صفت)
تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

بحرانی، خطرناک، وخیم ≠ آسان، سهل، کند


شدید، تند، سخت


مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل


برا، قاطع


۱. بحرانی، خطرناک، وخیم
۲. شدید، تند، سخت
۳. مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل
۴. برا، قاطع ≠ آسان، سهل، کند


فرهنگ فارسی

تندوتیز، برنده، قاطع، نافذ، مقابل مزمن
( اسم صفت ) ۱ - تند تیر برنده . ۲ - تند طعم .
راننده شتر بسرود و آواز

فرهنگ معین

(دّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تند، برنده . ۲ - طعم تند. ۳ - بحرانی ، خطرناک .

لغت نامه دهخدا

حاد. [دِن ْ] (ع ص ) نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. راننده ٔ شتر بسرود و آواز. (منتهی الارب ).


حاد. (اِ) کلاغ و زاغ . (فرهنگ شعوری ).


حاد. (اِخ ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ شعوری شود.


حاد. [ حادد ] (ع ص ) ذلق . بُرنده . تیز. سرتیز. نوک تیز ، چون کارد و نشگرده و امثال آن . || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست . || شدید مانند حمّی یعنی تب . || سخت گرم و حارّ (در طب )، چون بعض داروها. || زبان گز. تیز. || زنی حادّ؛ جامه ٔ سوک پوشیده در مرگ شوی . زنی که سوگ شوهر دارد. (مهذب الاسماء). مُحَدّ. || مرضی حادّ ، سواره . و آن بیماری ای است که بیش از چهارده روز نکشد، مقابل مزمن . پیاده . || حاد و حاده . در طب مقابل مزمن و مزمنه است : بعضی بیماریها سخت آشفته و تیز و گذرنده باشد وماده ٔ آن سخت متحرک باشد و آن را به تازی حاده گویند و بعضی آهسته باشد و دیر گذرد و به تازی مزمنه گویند و بعضی میان این دو باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


حاد. ( اِ ) کلاغ و زاغ. ( فرهنگ شعوری ).

حاد. ( اِخ ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ شعوری شود.

حاد. [ حادد ] ( ع ص ) ذلق. بُرنده. تیز. سرتیز. نوک تیز ، چون کارد و نشگرده و امثال آن. || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست. || شدید مانند حمّی یعنی تب. || سخت گرم و حارّ ( در طب )، چون بعض داروها. || زبان گز. تیز. || زنی حادّ؛ جامه سوک پوشیده در مرگ شوی. زنی که سوگ شوهر دارد. ( مهذب الاسماء ). مُحَدّ. || مرضی حادّ ، سواره . و آن بیماری ای است که بیش از چهارده روز نکشد، مقابل مزمن. پیاده . || حاد و حاده. در طب مقابل مزمن و مزمنه است : بعضی بیماریها سخت آشفته و تیز و گذرنده باشد وماده آن سخت متحرک باشد و آن را به تازی حاده گویند و بعضی آهسته باشد و دیر گذرد و به تازی مزمنه گویند و بعضی میان این دو باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

حاد. [دِن ْ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. راننده شتر بسرود و آواز. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. تند.
۲. برنده، تیز.
۳. قاطع.
۴. نافذ.
۵. تندوتیز از لحاظ طعم، زبان گز.
۶. [مقابلِ مزمن] (پزشکی ) ویژگی بیماری ای که شروع ناگهانی، علائم شدید، و دورۀ کوتاه دارد.

دانشنامه عمومی

حاد (انگلیسی: Acute) در پزشکی به بیماری گفته می شود که آغاز سریعی دارد، یا دوره کوتاهی دارد یا هم آغاز سریع و هم دوره کوتاهی دارد.همچنین اصطلاح حاد برای تمایز یک بیماری از نوع مزمن آن، مانند برونشیت حاد در برابر برونشیت مزمن، به کار می رود یا برجسته کردن شروع ناگهانی یک بیماری مانند سکته قلبی حاد. همچنین این کلمه را در متون پزشکی برای اشاره به مرحله حاد یک جراحت به معنای فرایند اولیه بهبود پس از جراحت به کار می برند.
مزمن
اصطلاح حاد ممکن است در نزد عموم مردم با شدت یک بیماری یکسان فرض شود در حالیکه نه همه بیماری های حاد، شدید هستند و نه همه بیماری های شدید را می توان حاد نامید. برای مثال آسیب دیدگی مختصر انگشت پا ممکن است یک جراحت حاد باشد در حالیکه بسیاری از عفونتهای حاد دستگاه تنفسی فوقانیو یا التهابهای حاد معده و روده ها آسیبهای کوچکی هستند که معمولاً ظرف چند روز بهبود می یابند.همچنین از این اصطلاح در عنوان برخی از بیماریها مانند سندرم تنفسی حاد یا سارس، لوسمی حاد، سکته قلبی حاد و هپاتیت حاد استفاده می شود که در این صورت استفاده از کلمه حاد برای تمایز بیماری از نوع مزمن آن می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

حاد (acute)
در پزشکی، اصطلاحی برای توصیف بیماری هایی همچون ذات الریه و مننژیت (التهاب پردۀ مغز). این بیماری ها ناگهانی و شدید شروع و به سرعت برطرف می شوند. بیماری های مزمن، برعکس، آهسته شروع می شوند و در دوره ای طولانی ادامه می یابند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَادَّ: دشمنی کرد(از ریشه محادة به معنی تجاوز با مخالفت٬منع کردن و خودداری نمودن وشدت غضب است به حدی که عقل و تدبیر آدمی را از بین ببرد )
معنی هَادٍ: هدایت کننده - هادی (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
ریشه کلمه:
حدد (۲۵ بار)

جدول کلمات

تند و تیز

پیشنهاد کاربران

تخلص شاعر و نویسنده معاصر حامد میرزایی است .

تند و تیز، بیماری سخت

قاطع

سخت
سهمگین


حاد:[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی تند است و آن مرکب از تلخی و حرافت است و فعل آن مثل افعال اجزای آن است.

بیماری خطرناک و مهلک، شدید

مزمن


کلمات دیگر: