کلمه جو
صفحه اصلی

جعل


مترادف جعل : تقلب، دروغ، درآوردن، ساختگی، ازخوددرآوردن، ساختن | غایط، فضله، نجاست، سوسک

برابر پارسی : برساخت، روسازی، ساختگی

فارسی به انگلیسی

fabrication, falsification, forgery, imitation, sham, simulation, scarab, forging, making, creating

making, creating


forging


fabrication, falsification, forgery, imitation, sham, simulation


فارسی به عربی

قصة , کور الحداد , مزیف

عربی به فارسی

ساخت , ساختمان , مايه کاميابي , ترکيب , عايدي


ساخته شده , مصنوع , ساختگي , تربيت شده


مترادف و متضاد

غایط، فضله، نجاست


سوسک


تقلب، دروغ


درآوردن


ساختگی


ازخوددرآوردن، درآوردن، ساختن


fiction (اسم)
داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه

forge (اسم)
جعل، کوره اهنگری، دمگاه، کوره قالگری، تهیه جنس قلابی

fake (اسم)
ساختگی، تقلید، فریب دهنده، جعل

forging (اسم)
جعل، بر سندان کوبیدن، جعل سند

۱. تقلب، دروغ
۲. درآوردن
۳. ساختگی
۴. ازخوددرآوردن، درآوردن، ساختن


۱. غایط، فضله، نجاست
۲. سوسک


فرهنگ فارسی

( اسم ) حشره ای از تیر. قاب بالان که بیشتر در کویرها و صحاری گرم میزید بدنش سیاه رنگ و جزو قاب بالان درشت است و بزرگیش از سوسکهای خانگی کمی بیشتر است . این حشره علاق. زیادی بسرگین شتر دارد سرگین غلطان گوگال گشتک .
داو ۳۷ : ۹ و او پسر عابد میباشد که اهلی شکیم را بر پادشاه خوشان ابی ملک شورانیده بالاخره خود منهزم گردید و متابعانش شکست فاحشی خوردند .

روشی برای دستیابی غیرمُجاز به رایانه‌ها یا شبکه‌های رایانه‌ای ازطریق ارسال پیام یا نشانی اینترنتی فردی دیگر


فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) برگردانیدن ، تقلب کردن .
(جُ عَ ) [ ع . ] (اِ. )سرگین غلطان ، حشره ایست که روی مدفوع حیوانات می نشیند.

(جَ) [ ع . ] (مص ل .) برگردانیدن ، تقلب کردن .


(جُ عَ) [ ع . ] (اِ.)سرگین غلطان ، حشره ایست که روی مدفوع حیوانات می نشیند.


لغت نامه دهخدا

جعل . [ ج َ ](ع اِ) خرمابن نر. (منتهی الارب ). || خرمابن سخت کوتاه . (مهذب الاسماء). واحد آن جعلة میشود.


جعل . [ ] (اِخ ) (کراهت ) داوران 9: 37 و او پسر عابد میباشد که اهالی شکیم را بر پادشاه خودشان ابی ملک شورانیده بالاخره خود منهزم گردید و متابعانش شکست فاحشی خوردند. (قاموس کتاب مقدس ).


جعل . [ ج َ ] (ع مص ) ساختن . || کردن . || قرار دادن . نهادن . وضع کردن . || زشتی را نیکو گردانیدن . || مبدل ساختن . دیگرگون کردن . از حالتی به حالت دیگر درآوردن . || گمان بردن چیزی را چیز دیگر. || شرط نهادن . قرار گذاشتن بر سر چیزی . || شروع کردن . آغاز کردن . نزدیک شدن به آغاز کاری (از افعال مقاربه ). || نام نهادن . وصف کردن . || اعتقاد پیدا کردن . || آشکار گردانیدن . به ظهور درآوردن . || آفریدن . از عدم بوجود آوردن . || بزرگوار گردانیدن . شرف بخشیدن . || حکم شرعی دادن در امری . || تحکم بدعی . || نسبت دادن . منسوب گردانیدن . || ایجاد شی ٔ از شی ٔ و تکوین آن . || فروبردن چیزی را در چیز دیگر. || (اِ) الهام و ایقاع در قلب . (تاج العروس ). || هر چیز ساختگی که در آن دعوی اصل نمایند وهر چیزی که کسی از پیش خود اختراع کند. (ناظم الاطباء). نقل چیزی که بر آن دعوی اصل نمایند. (غیاث اللغات ). || (اصطلاح حقوق ) جعل و تزویر عبارت است از ساختن نوشته یا سند یا چیز دیگر بر خلاف حقیقت یا ساختن مهر یا امضای اشخاص رسمی یا غیررسمی یا بقصدتقلب خراشیدن یا تراشیدن یا قلم بردن یا الحاق یا اثبات یا سیاه کردن یا تقدیم یا تأخیر سند نسبت به تاریخ حقیقی یا الصاق متقلبانه ٔ نوشته بنوشته ٔ دیگری یا بکار بردن مهر دیگری بدون اجازه ٔ صاحب آن و نظائرآن . رجوع بقانون مدنی شود. و بر مفاد ماده ٔ 97 بضمیمه ٔ مفاد 102 قانون مجازات عمومی روی هم رفته اصطلاح «جعل مادی » اطلاق میشود. (فهرست حقوقی ، تألیف جعفری لنگرودی ص 81). || (اصطلاح فلسفه ) عبارت از اثر خاص فاعل است که مناسب با معنای آفریدن میباشد. بعد از فراغ از این قاعده که «کل ممکن زوج ترکیبی له وجود و ماهیة» مسئله ٔ جعل مطرح شده است بر این مبنی که آیا کدامیک از دو جزء (وجود وماهیت ) در اشیاء مجعول بالذاتند و کدام مجعول بالعرض و آیا اثر فاعل اولاً و بالذات وجود است یا ماهیت و یا آنکه هیچ کدام نیست بلکه اثر جاعل عبارت از اتصاف ماهیت بوجود است ؟
در این زمینه نظریاتی چند اظهار شده است :
بعضی گویند: مجعول بالذات ماهیت است و وجود، مجعول بالعرض است .
بعضی گویند: مجعول بالذات وجود است و ماهیت مجعول بالعرض بوده و عبارت از حدود وجود است و بلکه از تمام امور مجعول بالذات وجود عینی اوست و وجود اصل در تقرر است .
بعضی میگویند: مجعول بالذات نفس صیرورة ماهیات موجوداً میباشد.
بعضی میگویند: مجعول بالذات مفهوم وجود به ماهو وجود است .
صدرالدین گوید: مجعول بالذات و معلول بالذات انحاء وجودات است بجعل ابداعی بسیط که به افاضه ٔ خاص و تجلی اول موجودات از کتم عدم پدید آمده اند و به تجلی دوم مراتب و کثرات صفاتی و اسمائی و افعالی نمودار گردیده اند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف دکترسیدجعفر سجادی ).
- جعل الجنة مثواه ؛ جمله ٔ دعائیه است یعنی ؛ بهشت جایگاه او باد.
- جعلت فداک ؛ جمله ٔ دعائیه است که در آغاز نامه ها می آورند، یعنی جانم فدای تو باد.
- جعلنی اﷲ فداک ؛ ایضاً جمله ٔ دعائیه است .


جعل . [ ج َ ع َ ] (ع اِمص ) کوتاهی و فربهی . || ستیزه . (منتهی الارب ). || (مص ) گوگال ناک گردیدن آب . بسیار شدن گوگال در آب . گوگالهای مرده پدیدار گشتن در آب . (ناظم الاطباء). || (اِ) جریمه . جریمه ٔ نقدی . (دزی ).


جعل . [ ج ِ / ج َ ع ِ ] (ع ص ) آب گوگال ناک . آب آلوده به گوگال . آبی که گوگال در آن مرده باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


جعل . [ ج ُ ] (ع اِ) مزدی که برای کننده ٔکاری قرار میدهند. (تعریفات جرجانی ). پایمزد. (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مزدی که قرار دهند. آنچه بنهند با کسی مزد کار او را. مزد که با مزدور نهاده باشند. رشوت و پایمزد. دستمزد. مزد. ج ، اَجعال :
من شاعر حلیمم با کودکان سلیمم
زیرا که جعل ایشان دوغیست بالکانه .

طیان مرغزی .


|| پایمزد یاری دهنده . آنچه برای جهاد به مرد مجاهد دهند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به جعاله شود.

جعل . [ ج ُ ع َ ] (ع اِ) گوگال . کشتک . گشتک . سرگین غلطان که جانوری است سیاه و پردار از نوع مغطی الجناح و دارای دو زوج بال . زوج فوقانی که در پرش حیوان مدخلیتی چندان ندارد جهت محافظت زوج تحتانی خلق شده که مخصوص به پرش است . ج ، جِعلان . (ناظم الاطباء). خبزدوک . (شرفنامه ٔ منیری ). خبزدوک نر. سرگین گردان نر. (زمخشری ). ابوالمتلطخ . ابوجعران . ابوسلمان (ابوسلیمان ). ابوالسنبس . ابومدحرج . ابوهاشم . ابووجزة. ام الارض . (مرصع). خنفساء. سرگین غلطانک .سرگین گردان . سرگین گردانک . گوی گردان . گوی گردانک . گوزد. گوگار. کستل . خزوک . خزدوک . زانه . گوگردانک . گوه غلطان . چلاک . چلانک . سرگین کش . مؤشرالعضدین :
جعل و بلبل مرغند بلی لیکن
گل یکی جوید و جوید دگری سرگین .

ناصرخسرو.


از نفس مشک هیچ حظ و خبر نیست
مغز جعل را که با زکام برآمد.

خاقانی .


نحلی جعل نه ای سوی بستان قدس شو
طیری نه عنکبوت مشو کدخدای خاک .

خاقانی .


اینت جهل ار فضله ٔ گوی جعل
بر مد مدهامتان خواهم فشاند.

خاقانی .


بسام ابرص و حربا و خنفسا و جعل
به جیفه گاه و بناووس و مستراح و خلاب .

خاقانی .


سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود
خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است .

عطار.


گر گلابی را جعل راغب شود
آن دلیل ناگلابی می بود.

(مثنوی ).


لم یذق لم یدر هر کس کو نخورد
کی به وهم آرد جعل انفاس ورد.

(مثنوی ).


|| جریمه .جریمه ٔ نقدی . || تنبیه و ضرب و شتم و سرزنش . || احساس دردآلود. || کرم شبتاب . (دزی ). || از نامهای مردان . || مرد سیاه فام زشت و ستیهنده . (منتهی الارب ). || رقیب . (منتهی الارب ). ج ، جعلان [ ج ِ / ج ُ ] .

جعل. [ ج َ ] ( ع مص ) ساختن. || کردن. || قرار دادن. نهادن. وضع کردن. || زشتی را نیکو گردانیدن. || مبدل ساختن. دیگرگون کردن. از حالتی به حالت دیگر درآوردن. || گمان بردن چیزی را چیز دیگر. || شرط نهادن. قرار گذاشتن بر سر چیزی. || شروع کردن. آغاز کردن. نزدیک شدن به آغاز کاری ( از افعال مقاربه ). || نام نهادن. وصف کردن. || اعتقاد پیدا کردن. || آشکار گردانیدن. به ظهور درآوردن. || آفریدن. از عدم بوجود آوردن. || بزرگوار گردانیدن. شرف بخشیدن. || حکم شرعی دادن در امری. || تحکم بدعی. || نسبت دادن. منسوب گردانیدن. || ایجاد شی از شی و تکوین آن. || فروبردن چیزی را در چیز دیگر. || ( اِ ) الهام و ایقاع در قلب. ( تاج العروس ). || هر چیز ساختگی که در آن دعوی اصل نمایند وهر چیزی که کسی از پیش خود اختراع کند. ( ناظم الاطباء ). نقل چیزی که بر آن دعوی اصل نمایند. ( غیاث اللغات ). || ( اصطلاح حقوق ) جعل و تزویر عبارت است از ساختن نوشته یا سند یا چیز دیگر بر خلاف حقیقت یا ساختن مهر یا امضای اشخاص رسمی یا غیررسمی یا بقصدتقلب خراشیدن یا تراشیدن یا قلم بردن یا الحاق یا اثبات یا سیاه کردن یا تقدیم یا تأخیر سند نسبت به تاریخ حقیقی یا الصاق متقلبانه نوشته بنوشته دیگری یا بکار بردن مهر دیگری بدون اجازه صاحب آن و نظائرآن. رجوع بقانون مدنی شود. و بر مفاد ماده 97 بضمیمه مفاد 102 قانون مجازات عمومی روی هم رفته اصطلاح «جعل مادی » اطلاق میشود. ( فهرست حقوقی ، تألیف جعفری لنگرودی ص 81 ). || ( اصطلاح فلسفه ) عبارت از اثر خاص فاعل است که مناسب با معنای آفریدن میباشد. بعد از فراغ از این قاعده که «کل ممکن زوج ترکیبی له وجود و ماهیة» مسئله جعل مطرح شده است بر این مبنی که آیا کدامیک از دو جزء ( وجود وماهیت ) در اشیاء مجعول بالذاتند و کدام مجعول بالعرض و آیا اثر فاعل اولاً و بالذات وجود است یا ماهیت و یا آنکه هیچ کدام نیست بلکه اثر جاعل عبارت از اتصاف ماهیت بوجود است ؟
در این زمینه نظریاتی چند اظهار شده است :
بعضی گویند: مجعول بالذات ماهیت است و وجود، مجعول بالعرض است.
بعضی گویند: مجعول بالذات وجود است و ماهیت مجعول بالعرض بوده و عبارت از حدود وجود است و بلکه از تمام امور مجعول بالذات وجود عینی اوست و وجود اصل در تقرر است.
بعضی میگویند: مجعول بالذات نفس صیرورة ماهیات موجوداً میباشد.
بعضی میگویند: مجعول بالذات مفهوم وجود به ماهو وجود است.

فرهنگ عمید

۱. تغییر سند یا هر نوع نوشتۀ رسمی دیگر برخلاف حقیقت و به قصد تقلب.
۲. ساختن چیزی دروغین و شبیه اصل: جعل اسکناس. گردانیدن.
۳. خلق کردن سخنی دروغین و منسوب کردن آن به دیگران: جعل حدیث.
۴. وضع کردن و آفریدن. ٥. (صفت ) دروغین.
١. اجرتی که برای کاری قرار دهند، مزد، اجرت، دستمزد.
٢. باج، رشوه.
حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند، بالش مار، سرگین غلتان، سرگین گردان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، خزوک، خروک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک.

۱. تغییر سند یا هر نوع نوشتۀ رسمی دیگر برخلاف حقیقت و به قصد تقلب.
۲. ساختن چیزی دروغین و شبیه اصل: جعل اسکناس. گردانیدن.
۳. خلق کردن سخنی دروغین و منسوب کردن آن به دیگران: جعل حدیث.
۴. وضع کردن و آفریدن. ٥. (صفت) دروغین.


١. اجرتی که برای کاری قرار دهند؛ مزد؛ اجرت؛ دستمزد.
٢. باج؛ رشوه.


حشره‌ای سیاه و پِردار، بزرگ‌تر از سوسک‌های خانگی که در بیابان‌های گرم پیدا می‌شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می‌نشیند؛ بالش مار؛ سرگین‌غلتان؛ سرگین‌گردان؛ سرگین‌گردانک؛ خبزدو؛ خبزدوک؛ خزدوک؛ خزوک؛ خروک؛ چلاک؛ چلانک؛ کستل؛ گوگار؛ گوگال؛ تسینه‌گوگال؛ گوگردانک.


دانشنامه آزاد فارسی

جَعْل
(در لغت به معنای ایجاد و استقرار و قرار دادن) در حقوق کیفری، هر گونه ساختن نوشته یا سند یا مُهر یا امضای اشخاص رسمی یا غیررسمی، تراشیدن یا خراشیدن یا قلم بردن یا الحاق یا محو یا اثبات یا سیاه کردن یا تقدیم یا تأخیر تاریخ سند نسبت به تاریخ حقیقی یا الصاق نوشته ای به نوشتۀ دیگر یا به کار بردن مُهر دیگری بدون اجازۀ صاحب آن و نظایر این ها به قصد تقلب و سوء استفاده (ماده ۵۲۳ قانون مجازات اسلامی). جعل ممکن است به صورت مادی باشد یا معنوی. جعل مادی آن است شکل و ماده و صورت نوشته یا سند یا امضا یا مُهر به واسطۀ تراشیدن یا الحاق یا سیاه کردن و محو دگرگون می شود (مادۀ ۲۵۳ قانون مجازات اسلامی) و جعل معنوی یا مفادی آن است که به صورت تغییر و تحریف موضوع یا مضمون سند یا نوشته انجام می شود و معنا و مفاد آن قلب و دگرگون می گردد، بدون این که در ماده و صورت آن تغییری حاصل شود، مانند این که امر باطلی را صحیح یا امر صحیحی را باطل جلوه دهد (مادۀ ۵۳۴ قانون مجازات اسلامی). عمل جعل، جرم است و بسته به این که موضوع آن چه باشد و به چه شیوه ای انجام شده باشد مجازات آن فرق می کند. رایج ترین انواع جعل، جعل امضا و سندسازی در اسناد مالی، مانند چک، جعل ادبی، جعل اشیاء عتیقه و جعل اسکناس است. در مورد اسکناس برای مقابله با جعل از کاغذهای آراسته به نقش و نگارهای پیچیده، چاپ ماهرانه و الصاق نوارهای فلزی استفاده می شود. علاوه بر جعل که موجب مجازات جاعل است، استفاده از سند مجعول نیز جرم است.

فرهنگ فارسی ساره

برساخت، روساز


فرهنگستان زبان و ادب

{spoofing} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] روشی برای دستیابی غیرمُجاز به رایانه ها یا شبکه های رایانه ای ازطریق ارسال پیام یا نشانی اینترنتی فردی دیگر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ایجاد تکوینی یا اعتباری یک شیء یا قرار دادن چیزی برای چیز دیگر است.
جعل، در لغت به معنای قرار دادن و نهادن، و در اصطلاح، به معنای ایجاد است.
بحث از جعل در علم اصول
در علم اصول از جعل به مناسبت های گوناگونی بحث می شود، مانند: جعل حکم در بحث احکام که از جعل حکم واقعی و ظاهری سخن به میان می آید و یا مانند بحث حجیت که از چگونگی جعل (اعتباری یا انتزاعی بودن آن) سخن به میان می آید. در مباحث الفاظ نیز از وضع الفاظ، که نوعی جعل است، گفتوگو شده است.
نکته
جعل بر دو گونه است: تکوینی؛ اعتباری. در اصول، از جعل اعتباری و در فلسفه بیشتر از جعل تکوینی بحث می شود.

[ویکی الکتاب] معنی جَعَلَ: قرار داد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جُعِلَ: قرار داده شد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی مَا جَعَلَ: قرار نداده
معنی جَعَلَا: آن دو نفر قرار دادند (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُ: قرار دادم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُمْ: قرار دادید (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلَتْهُ: قرارش داد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلَکُم: قرارتان داد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَا: قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاکُمْ: شما را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاهُ: او را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
تکرار در قرآن: ۳۴۶(بار)

[ویکی فقه] جعل (اصول). ایجاد تکوینی یا اعتباری یک شیء یا قرار دادن چیزی برای چیز دیگر است.
جعل، در لغت به معنای قرار دادن و نهادن، و در اصطلاح، به معنای ایجاد است.
بحث از جعل در علم اصول
در علم اصول از جعل به مناسبت های گوناگونی بحث می شود، مانند: جعل حکم در بحث احکام که از جعل حکم واقعی و ظاهری سخن به میان می آید و یا مانند بحث حجیت که از چگونگی جعل (اعتباری یا انتزاعی بودن آن) سخن به میان می آید. در مباحث الفاظ نیز از وضع الفاظ، که نوعی جعل است، گفتوگو شده است.
نکته
جعل بر دو گونه است: تکوینی؛ اعتباری. در اصول، از جعل اعتباری و در فلسفه بیشتر از جعل تکوینی بحث می شود.
مبادی فقه و اصول، فیض، علیرضا، ص۲۹۹.
...

واژه نامه بختیاریکا

خو سازی

پیشنهاد کاربران

قرارداد


وضع

ساختن. ایجاد کردن

( در افغانستان ) ساخته کاری


کلمات دیگر: