کلمه جو
صفحه اصلی

جدایی


مترادف جدایی : دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، طلاق، انفکاک، انفصال، برش، قطع

متضاد جدایی : وصال، وصل

فارسی به انگلیسی

breakaway, disengagement, dissociation, disunion, divergence, divorce, estrangement, secession, separateness, separation, sequestration, split, departure, parting

separation, departure, parting


breakaway, disengagement, dissociation, disunion, divergence, divorce, estrangement, secession, separateness, separation, sequestration, split


divisiveness

فارسی به عربی

افتراق , انشقاق , انفصالی , خلیج , طلاق , مفرق

مترادف و متضاد

abscission (اسم)
جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشت

separation (اسم)
جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت

divorce (اسم)
جدایی، فسخ، طلاق

segregation (اسم)
جدایی، تفکیک، افتراق، تبعیض نژادی

breakaway (اسم)
جدایی، فرار، استعفاء، رم، هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

dissociation (اسم)
جدایی، تجزیه، تفکیک، گسستگی، افتراق

gulf (اسم)
جدایی، خور، خلیج، گرداب، هر چیز بلعنده و فرو برنده

schism (اسم)
جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا

divorcement (اسم)
جدایی، تفرقه

schismatism (اسم)
جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا

disjunction (اسم)
جدایی، تفکیک، انفصال

disunion (اسم)
جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق

seclusion (اسم)
جدایی، انزوا، گوشه نشینی

sequestrum (اسم)
جدایی، قسمت بافت مرده

severance (اسم)
جدایی، قطع، تجزیه، تفکیک، جدا سازی، مجزایی

ab- (پیشوند)
غیر، از، جدایی، دور از

دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران ≠ وصال، وصل


طلاق


انفکاک


انفصال، برش، قطع


۱. دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران
۲. طلاق
۳. انفکاک
۴. انفصال، برش، قطع ≠ وصال، وصل


فرهنگ فارسی

۱- منفصل بودن دورازهم بودن مفارقت . ۲- تنهایی انفراد. ۳- بیگانگی . ۴- ممتاز بودن امتیاز. ۵- غیریت جزاویی .
لطفعلی بیگ آذر آرد : از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است

حداقل فاصلۀ مجاز طولی و عرضی و عمودی بین هواگَردها برای دستیابی به بالاترین سطح ایمنی در پرواز


فرهنگ معین

(جُ ) (حامص . ) ۱ - دور از هم بودن . ۲ - تنهایی .

لغت نامه دهخدا

جدایی. [ ج ُ ] ( حامص ) دوری و مفارقت.( فرهنگ نظام ). تنهائی. بعد. هجر. فراق :
ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.
فردوسی.
از ایران و توران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود.
فردوسی.
مرا روزگاری جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود.
فردوسی.
همی داد گفتی دل من گوایی
که باشد مرا روزی از وی جدایی.
فرخی.
مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشد
از مملکتش تا ابدالدهر جدایی.
منوچهری.
ایام بر دو قسمست ، آینده و گذشته
وآن را بوقت حاضر باشد از این جدایی.
ناصرخسرو.
معشوق هزاردوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل بجدایی ننهی.
سعدی.
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی.
سعدی.
ظرافت آتش افروز جداییست.
صائب.
ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چه ها کرد با جدایی تو.
جدایی.
همی ترسیدم از روز جدایی
فغان کز هر چه ترسیدم رسیدم.
( ؟ ).
|| تمیز. تشخیص :
بچهر سکندر نکو بنگرید
از ان صورت او را جدایی ندید.
فردوسی.
دارای ملوک عجم اسکندر ثانی
کز چشمه خضرش نکند خضر جدایی.
خاقانی.
غرض اندر حد،شناختن حقیقت ذات چیز است و جدایی خود بتبع آید. ( دانشنامه علائی ص 15 ).
|| فرق. || عزلت. ( دهار ). || تجرد.

جدایی. [ ج ُ ] ( اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :
به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش
چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش.
گیرم که توبه از می گلگون کندکسی
با آن دو لعل توبه شکن چون کند کسی.
ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چها کرد با جدایی تو.
( از آتشکده آذر چ بمبئی ص 219 ).

جدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :
به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش
چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش .
گیرم که توبه از می گلگون کندکسی
با آن دو لعل توبه شکن چون کند کسی .
ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چها کرد با جدایی تو.

(از آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 219).



جدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق :
ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.

فردوسی .


از ایران و توران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود.

فردوسی .


مرا روزگاری جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود.

فردوسی .


همی داد گفتی دل من گوایی
که باشد مرا روزی از وی جدایی .

فرخی .


مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشد
از مملکتش تا ابدالدهر جدایی .

منوچهری .


ایام بر دو قسمست ، آینده و گذشته
وآن را بوقت حاضر باشد از این جدایی .

ناصرخسرو.


معشوق هزاردوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل بجدایی ننهی .

سعدی .


ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی .

سعدی .


ظرافت آتش افروز جداییست .

صائب .


ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چه ها کرد با جدایی تو.

جدایی .


همی ترسیدم از روز جدایی
فغان کز هر چه ترسیدم رسیدم .

(؟).


|| تمیز. تشخیص :
بچهر سکندر نکو بنگرید
از ان صورت او را جدایی ندید.

فردوسی .


دارای ملوک عجم اسکندر ثانی
کز چشمه ٔ خضرش نکند خضر جدایی .

خاقانی .


غرض اندر حد،شناختن حقیقت ذات چیز است و جدایی خود بتبع آید. (دانشنامه ٔ علائی ص 15).
|| فرق . || عزلت . (دهار). || تجرد.

جدائی. [ ج ُ ] ( حامص ) رجوع به جدایی شود.

فرهنگ عمید

۱. قطع رابطۀ زناشویی، طلاق.
۲. دوری، فراق.
۳. تفکیک: جدایی دین از سیاست.

دانشنامه عمومی

جدایی می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
جدایی زن و شوهر یا طلاق
جدایی قانونی
جدایی (دین)
جدایی جنسیتی، جداسازی افراد بر مبنای جنسیت آن ها
جدایی دین از سیاست
جدایی شرق و غرب یا جدایی بزرگ
جدایی نژادی

فرهنگستان زبان و ادب

{separation} [حمل ونقل هوایی] حداقل فاصلۀ مجاز طولی و عرضی و عمودی بین هواگَردها برای دستیابی به بالاترین سطح ایمنی در پرواز

نقل قول ها

جدایی (فیلم ۲۰۱۱). جدایی (به انگلیسی: Detachment) فیلمی آمریکایی در سبک درام به کارگرانی تونی کی و بازی آدرین برودی دربارهٔ نظام آموزشی دبیرستانی است.

واژه نامه بختیاریکا

دُراجی

پیشنهاد کاربران

مفارقت

مهجوری

جدایی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جدایی" می نویسد : ( ( جدایی در پهلوی در ریخت یوتاکیه yutākīh بکار می رفته است ) )
( ( به جانش بر ، از مهر ، گریان بُدی ؛
ز بیم ِ جدایْیْش ، بریان بُدی . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 238. )


دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، طلاق، انفکاک، انفصال، برش، قطع


کلمات دیگر: