کلمه جو
صفحه اصلی

حسابی


مترادف حسابی : درست، دقیق، صحیح، حسابدان ، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل، قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان

متضاد حسابی : بی حساب

برابر پارسی : درست، والا، ارزشمند

فارسی به انگلیسی

arithmetical, reasonable, logical, reliable, neat, all-out, darned, crashing, heartily, respectable, tenable

arithmetical, tenable, logical


all-out, darned, crashing, heartily, respectable


فارسی به عربی

حساب , حسابی

عربی به فارسی

حسابي


مترادف و متضاد

arithmetic (اسم)
حساب، حسابی، علم حساب، حسابگر، سیاق، حساب دان

real (صفت)
واقعی، حقیقی، عملی، حسابی، موجود، صمیمی، طبیعی، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه

square (صفت)
گوشه دار، منصف، حسابی، منظم، برابر، چهار گوش، مربع، راست حسینی، جذر، چارگوش

arithmetical (صفت)
حسابی، مربوط به حساب

thorough-paced (صفت)
قابل، حسابی، دقیق گام، بهمه جور قدم تربیت شده

درست، دقیق، صحیح ≠ معقول، منطقی


حسابدان


۱. درست، دقیق، صحیح
۲. حسابدان ≠ بیحساب
۳. باشخصیت، متشخص، محترم
۴. تمام، کمال، بقاعده
۵. مربوط به حساب
۶. منطقی، معقول
۷. خوب، ممتاز، عالی
۸. مطلوب، دلخواه
۹. زیاد، کامل
۱۰. قابلتوجه، قابلملاحظه، شایان
۱۱. معقول، منطقی،


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب و مربوط به حساب . ۲ - عالم بعلم حساب حسابدان . ۳ - درست صحیح (( کاری حسابی کرده. ) )

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) منسوب به حساب . ۲ - (ص . ) دارای نظام و اصول درست . ۳ - (ق . ) به طور کامل .

لغت نامه دهخدا

حسابی. [ ح ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. ( آنندراج ): آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی :
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.
ظهوری ( از آنندراج ).
- حرف حسابی ؛ گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل . درست. مقابل ناحسابی : حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی ؛ مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
|| مربوط به محاسبات : هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. ( تذکرةالملوک ص 45 ). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. ( تذکرةالملوک ص 45 ). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. ( تذکرةالملولک ص 13 ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به حساب.
۲. [عامیانه، مجاز] راست، درست: حرف حسابی.
۳. بی عیب و نقص، بی کم وکاست: شغل حسابی.
۴. [عامیانه، مجاز] متشخص: آدم حسابی.

دانشنامه عمومی

حسابی (به معنی منسوب به حساب) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
حسابی یا خوب
محمود حسابی، فیزیکدان ایرانی
ایرج حسابی، فرزند محمود حسابی
میانگین حسابی، نوعی سنجش گرایش به مرکز
تصاعد حسابی، دنباله ای از اعداد با اختلاف ثابت هر دو جمله متوالی
اعداد حسابی، اعداد صحیح نامنفی
تابع حسابی، تابعی با دامنه اعداد طبیعی

جانانه.


پیشنهاد کاربران

بدون کاستی# بسیار زیاد

این بی ریشگی حسابی ابزار دردسرشان شده
در این گزاره به جای حسابی میشه نوشت ، بسیار، خیلی،

زیاد

حسابی: [ اصطلاح در تداول عامه ]درست حسابی , بی عیب و نقص و اساسی، بدون کاستی، بی کم وکاست. کاملا ، واقعا.
( ( آرزو گفت . "من هم همان جوجه کباب بی استخوان " شیرین گفت "دوتا جوجه کبابِ حسابی ــــــــــ".
سرپیشخدمت لبخند زد . "حسابی برشته . " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص22 . ) )


کلمات دیگر: