کلمه جو
صفحه اصلی

حضور


مترادف حضور : ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز

متضاد حضور : غیبت، خلوت، تفرقه

برابر پارسی : نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

فارسی به انگلیسی

presence, attendance, society, appearance

presence, attendance, appearance


attendance, presence, society


فارسی به عربی

حضور , وجود

عربی به فارسی

توجه , مواظبت , رسيدگي , تيمار , پرستاري , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمين


مترادف و متضاد

presence (اسم)
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار

tendance (اسم)
توجه، مواظبت، حضور، پرستاری، مراقبت

attendance (اسم)
توجه، رسیدگی، حضور، حضار، ملازمت، همراهان، خدمت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، ملتزمین

presentment (اسم)
شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش

ظهور، وجود ≠ غیبت


۱. ظهور، وجود ≠ غیبت
۲. آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه
۳. جلوت ≠ خلوت
۴. تشریف
۵. روبرو، محضر، نزد
۶. جلوه، نمود
۷. توجه، تمرکز ≠ تفرقه


فرهنگ فارسی

حاضرشدن، نزدکسی بودن، حاضربودن، نزد، پیشگاه
۱ - ( مصدر ) حاضر گردیدن نزد کسی بودن . ۲ - ( اسم ) وجود ظهور مقابل غیبت . ۳ - نزد روبروی . ۴ - ( اسم ) درگاه آستان پیشگاه . ۵ - پیش از نام بزرگان برای تعظیم آید: (( حضور حضرت آقای ... ) ) ۶ - مقابل غیبت است و غیبت از خلق است و حضور عند الحق است . ۷ - مقام وحدت . ۸ - یا حضور جناب عالی حضور محترم ... بهنگام خطاب یا ارسال نامه نزد شخصی محترم بکار برند. یا حضور و غیاب . حاضر و غایب کردن . شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند . یا حضور بهم رساندن . حاضر شدن .
نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضورائ نیز نامند

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) حاضر شدن . ۲ - (اِمص . ) وجود، ظهور. ۳ - (اِ. ) درگاه ، آست ان . ،~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.

لغت نامه دهخدا

حضور.[ ح ُ ] ( ع مص ) حاضر آمدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). حاضر شدن. نقیض غیبت. ( آنندراج ). شهود. مشهد .
- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن.
- حضور داشتن ؛ بودن در جایی. شرکت کردن در مجلسی.
- حضور یافتن ؛ حاضر شدن.
- مبارک حضور :
شنیدم که مردی مبارک حضور
بنزدیک شاه آمد از راه دور.
سعدی.
|| ( اِ ) پیش رو. برابر. مقابل غیبت : نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت. ( تاریخ بیهقی ).
آنچه درغیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی.
سخنها دارم از درد تو بر دل
ولیکن در حضورت بیزبانم.
سعدی.
|| مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت :
حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و برطاق مسجد نوشت.
سعدی.
می ترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور از نماز من.
حافظ.
هر ساعتی آنچه که بر ما گذشته است حساب کنیم ، بر رفت و حضور چیست می بینیم که همه نقصان است. ( بخاری ).
- حضور ذهن ؛ جمع بودن حواس. در مقابل تشتت ذهن.
|| در عرف ، کلمه تعظیم است بلکه بر ذات مخدومان اطلاق کنند و فارسیان شکفتگی وخرمی استعمال نمایند. ( آنندراج ).
- بی حضور ؛ تنگدل و منقبض و بیمار. ( آنندراج ) :
از بس دلم ز حلقه کثرت رمیده شد
گردید بی حضور ز جمعیت هراس.
مخلص کاشی.
چون خامه سبک مغز از بی حضوری دل
شد پیش روشنائی در هر سجود ما را.
عارف الحی ( از آنندراج ).
یار عاشق شده ست درمان چیست
عیسی آنجا که بی حضور شود.
حکیم شفائی.
ترا که در لب نوشین هزارگونه شفاست
چرا همیشه مرا بی حضور باید داشت.
شانی تکلو.
|| ج ِ حاضر. || ( اصطلاح عرفان ) حضور آنانندکه همواره حاضر وقت خویشند یا غفلت و ذهول و نسیان در آنان راه ندارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حضورقلب به حق هنگام غیبت از خلق است. ( تعریفات ) :
بگذر ز کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعاکنند.
حافظ.

حضور. [ ح َ ] ( اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است. ( معجم البلدان ).

حضور.[ ح ُ ] (ع مص ) حاضر آمدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). حاضر شدن . نقیض غیبت . (آنندراج ). شهود. مشهد .
- حضور بهم رسانیدن ؛ حضور داشتن .
- حضور داشتن ؛ بودن در جایی . شرکت کردن در مجلسی .
- حضور یافتن ؛ حاضر شدن .
- مبارک حضور :
شنیدم که مردی مبارک حضور
بنزدیک شاه آمد از راه دور.

سعدی .


|| (اِ) پیش رو. برابر. مقابل غیبت : نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت . (تاریخ بیهقی ).
آنچه درغیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.

سعدی .


سخنها دارم از درد تو بر دل
ولیکن در حضورت بیزبانم .

سعدی .


|| مقابل تفرقه و تشتت . مقابل بر رفت :
حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و برطاق مسجد نوشت .

سعدی .


می ترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور از نماز من .

حافظ.


هر ساعتی آنچه که بر ما گذشته است حساب کنیم ، بر رفت و حضور چیست می بینیم که همه نقصان است . (بخاری ).
- حضور ذهن ؛ جمع بودن حواس . در مقابل تشتت ذهن .
|| در عرف ، کلمه ٔ تعظیم است بلکه بر ذات مخدومان اطلاق کنند و فارسیان شکفتگی وخرمی استعمال نمایند. (آنندراج ).
- بی حضور ؛ تنگدل و منقبض و بیمار. (آنندراج ) :
از بس دلم ز حلقه ٔ کثرت رمیده شد
گردید بی حضور ز جمعیت هراس .

مخلص کاشی .


چون خامه ٔ سبک مغز از بی حضوری دل
شد پیش روشنائی در هر سجود ما را.

عارف الحی (از آنندراج ).


یار عاشق شده ست درمان چیست
عیسی آنجا که بی حضور شود.

حکیم شفائی .


ترا که در لب نوشین هزارگونه شفاست
چرا همیشه مرا بی حضور باید داشت .

شانی تکلو.


|| ج ِ حاضر. || (اصطلاح عرفان ) حضور آنانندکه همواره حاضر وقت خویشند یا غفلت و ذهول و نسیان در آنان راه ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حضورقلب به حق هنگام غیبت از خلق است . (تعریفات ) :
بگذر ز کوی میکده تا زمره ٔ حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعاکنند.

حافظ.



حضور. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است . (معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن، حاضر بودن.
۲. نزد کسی بودن.
۳. وجود و ظهور.
۴. (اسم ) نزد، پیشگاه.
۵. (اسم ) کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود.
۶. (تصوف ) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.
۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.

دانشنامه عمومی

حضور می تواند به موارد زیر اشاره کند:
حضور (آلبوم)
حضور (فیلم ۱۹۷۹)
حضور (فیلم ۲۰۱۰)
حضور (گروه موسیقی)
حضور ۱
حضور ۲

دانشنامه آزاد فارسی

(به معنی حاضرشدن) در اصطلاح عرفا، حالتی که سالک در دل خود احساس می کند و از خود به طور کامل غیب می شود و به حق می رسد. حضور، رسیدن دل به حضرت حق و دیدن او در همۀ احوال است و عرفا قبولی اعمال سالک را در عبادات، با حضور دل او مرتبط داشته اند، و به دست آوردن حضور دل، جز با دوستی حضرت حق امکان ندارد. آنان معتقدند با غیبت از خود، حضور حق ایجاد می شود. گروهی حضور را بر غیبت مقدم دانسته اند و گروهی بر تقدم غیبت بر حضور نظر داده اند.

فرهنگ فارسی ساره

آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حضور مقابل غیبت است. از آن در بابهای طهارت، صلات، حج، جهاد، طلاق، قضاء و حدود سخن گفته‏اند.
حضور حاضر شدن یا بودن در مکانی یا زمانی می باشد.

احکام حضور
← احکام حضور در طهارت
۱. ↑ العروة الوثقی ج۲، ص۲۱.
...

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) ست و بجاى آن میتوان از کترون Katrun ( پهلوى: اقامت، حضور، سکنا ) بهره جست. در پهلوى: کترونتنKatruntan : اقامت - سکنا کردن، حاضر شدن ، حضور بهم رساندن ، ماندگار شدن

حضور
هجویری گوید:
مراد از حضور حضور دل بود به دلالت یقین، تا حکم غیبی ورا چون حکم عینی گردد
و مراد از غیبت غیبت دل بود از دون حق تا حدی که از خود غایب شود . . . .
پس غیبت از خود حضور به حق آمدو حضور به حق غیبت از خود است.
( کشف المحجوب ص 319 ) ابونصر سراج گوید ( ( غیبت غیبت قلب است از مشاهده خلق
به سبب حضور بحق و حضور حضور قلب است که با صفای یقین آنچه را هم که از اعیان حق
در پرده است آشکار میبیند
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
. . .
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
. . .
از دست غیبت تو شکایت نمی کنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
. . .
ی که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی خبران می داری
. . .
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی

جاوید مدرس ( رافض )

باشش

حضور یعنی همه چیز در آن واحد حاضر باشد مثلا در دیدن ، یک بیننده هست یک دیده شده و خود دیدن . آنگاه دیدن حضوری می شود که بیننده و دیدن و دیده شده یکی باشد . عالم و علم و معلوم یکی باشند ، شاهد و شهود و مشهود یکی باشند و تمام اینها در آن واحد است البته منسلخ از زمان و مکان .

بایش

باشندگی

پای نهادن

من پیش تر نیز دستِکم یک بار این سخن باریک و پاکیزه ( نکته ) را یادآور شده بودم که در جایگزینی واژه های از ریشه عربی و بویژه آن واژه ها که بدرازای سده ها ساخته و پرداخته ( مُعَرََّب ) شده اند، نیازی به پیروی از دستور زبان و کالبد گرفتن آن واژه های سردرگم کننده ی بیگانه یا موبمو بر آن بنیاد، برگردان آن ها به پارسی نیستیم؛ همچنین گفته بودم که در بسیاری باره ها می توان از آخشیج های بدن آدمی در زبان پارسی کمک گرفت و گاه با کاربرد درخور پیشوندو پسوند، واژه ای خوشتراش ساخت یا بکار گرفت. این نمونه ای از آن است:
وزارت خارجه ایران . . . با پرخاش به پای نهادن ( حضور ) نخست وزیر �اسلووِنی� در نشستِ �سازمان مجاهدین . . . �، �کریستینا رادی�، نماینده سیاسی ( سفیر ) این کشور در تهران را فراخواند.

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_57. html


هستی

نمونه:
�کارگروه ( کمیسیون ) اتحادیه اروپا�، روز دوشنبه ۲۱ تیرماه در گزارشی کمک ۱۵ میلیون یورویی آن اتحادیه به ایران را برای کمک به تنگدستان و لایه های هازمانی آسیب پذیر ایرانی و افغانی در کشور به آگاهی رساند که دربرگیرنده ی کمک های مالی برای پیکار با �کرونا� نیز می شود. آن کارگروه با اشاره به هستی ( حضور ) سه میلیون و ششسد و پنجاه هزار شهروند افغانستان در ایران گفته است که برای کمک به آن ها و مردم آسیب پذیر خود ایران، پانزده میلیون یورو کمک مالی ویژانیده ( اختصاص داده ) و کمک های مالی این نهاد اروپایی به ایران از سال ۲۰۱۶ به هفتاد و شش میلیون یورو رسیده است.

پیشگاس . . . پهلوی

پیدایش . . نمایش . . نمو . . نموداری . . پدیداری . . . خودنمایی . . . .


کلمات دیگر: