مترادف حل : ذوب، گداختن، گدازش، آب، محلول، باز کردن، فیصله دادن، گشودن، تحلیل، جواب، پاسخ، جواب یابی، مستحیل
متضاد حل : عقد
برابر پارسی : گشود، باز گشود، بازکردن، آمیختن، چاره، گُداخت، گشوده، گمیزش
dissolving, melting, solution
dissolution
انحلا ل , برهم خوردگي , چاره سازي , شولش , حل , محلول , راه حل , تاديه , تسويه
برهم زدن , منحل کردن , متفرق کردن يا شدن , از گير در اوردن , رها کردن , باز کردن , شل کردن , لينت دادن , نرم کردن , سست کردن , از خشکي در اوردن , حل کردن , رفع کردن , گشادن , شيرين کردن , شيرين شدن , ملا يم کردن , ازاد کردن , گشودن
اسم ≠ عقد
ذوب، گداختن، گدازش
آب، محلول
باز کردن، فیصله دادن، گشودن
تحلیل
جواب، پاسخ، جوابیابی
مستحیل
۱. ذوب، گداختن، گدازش
۲. آب، محلول
۳. باز کردن، فیصله دادن، گشودن
۴. تحلیل
۵. جواب، پاسخ، جوابیابی
۶. مستحیل ≠ عقد
1. حرکت از صداهای ناملایم و ناپایدار به ملایم و پایدار 2. آرامش و تعادل ایجادشده پس از نقطۀ اوج در روند داستان فیلم
(حَ لّ) [ ع . ] (مص م .)1 - گشودن ، باز کردن . 2 - گداختن .
(حِ لّ) [ ع . ] (مص ل .)حلال شدن ، حرمت .
سعدی .
حل . [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و آن جمع احل است . (منتهی الارب ).
حل . [ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است . (منتهی الارب ).
ناصرخسرو.
حافظ.
۱. از بین بردن (مشکل).
۲. (صفت) فاقد اشکال.
۳. (اسم) جواب؛ پاسخ: حل تستها ایراد داشت.
۴. (شیمی) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع.
٥. (ریاضی) یافتن پاسخ مسئله.
۱. [مقابلِ حرام] [قدیمی] حلال شدن؛ روا بودن.
۲. (فقه) در اسلام، از احرام بیرون آمدن؛ احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن.
آمیختن، گُداخت، گشوده، گمیزش، چاره