کلمه جو
صفحه اصلی

پرده


مترادف پرده : پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء، لایه، راه، گاه، مقام، نغمه، نوا، صحنه، نقش، تابلو، چادر، خرگاه، خیمه، اندرون، حرم، حرمسرا

فارسی به انگلیسی

blind, curtain, drape, flap, mask, portiere, portière, purdah, shroud, smoke screen, tone, veil


curtain, screen, drop-curtain, drop-scene, veil, mantle, membrane, fold, layer, coating, film, act, painting, tableau, note, scale, fret, reserve, modesty, web, [mus.] fret, [mus.] note, [mus.] scale, blind, drape, flap, mask, portiere, portire, purdah, shroud, smoke screen, tone, act (division of a play), [fig.] reserve

[mus.] fret


[mus.] scale


curtain, screen, veil, mantle, membrane, layer, coating, film, act (division of a play), painting, tableau, [fig.] reserve


[mus.] note


فارسی به عربی

حجاب , ستارة , شاشة , غشاء

مترادف و متضاد

blind (اسم)
پناه، پرده، چشم بند، در پوش

veil (اسم)
پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر

screen (اسم)
سپر، پرده، سرند، غربال، دیوار، خمار، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، تخته حفاظ، پنجره توری دار

curtain (اسم)
مانع، پرده، دیوار، حاجب، حجاب، جدار

membrane (اسم)
پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه

pall (اسم)
حائل، پرده، تابوت محتوی مرده، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر

tympan (اسم)
پرده، غشاء، طبل، جبهه کلیسا

tympanum (اسم)
پرده، پرده گوش، گوش میانی، طبل گوش

patagium (اسم)
پرده، پوسته، شامه، پرده پای پرندگان

window shade (اسم)
پرده، کرکره

پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء


لایه


راه، گاه، مقام، نغمه، نوا


صحنه، نقش


تابلو


چادر، خرگاه، خیمه


اندرون، حرم، حرمسرا


۱. پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء
۲. لایه
۳. راه، گاه، مقام، نغمه، نوا
۴. صحنه، نقش
۵. تابلو
۶. چادر، خرگاه، خیمه
۷. اندرون، حرم، حرمسرا


فرهنگ فارسی

( اسم )۱- پوشه پوشنه پوشش حجاب قشر غشا ستر سجاف حائل حاجز جلباب . ۲- روی بند روبند روپوش روی پوش سر پوشه سرپوشنه روپاک چارقد سرانداز نقاب مقنعه حجاب معجر مقصوره کله. ۳- حجابی که بر در آویزند تا مانع داخل شدن نور و حرارت گردد حجابی که در بارگاه شهان می آویخته اند خیش درسار درساره شش خان شش خانه باشام پرس حجاب : ( پرده داران پرده بر گرفتند . ) ( سمک عیار ) ۴- سراپرد. بزرگ که درونش خیمه ها می زده اند پرده سرا چادر خرگاه خیمه . ۵- حجه ۶- ( شعبده ) حجابی که شعبده بازان و معرکه گیران آویزند و صورتهای عجیب بمردم تماشایی نشان دهند. ۷- صفح. نازک و شفافی که قوقوسیهای انار را از یکدیگر جدا میکند. ۸- ورقهای نازک و شفاف میان دو توی پیاز . ۹- ورقی بسیار نازک و سفید که میان سفیده و پوست تخم مرغ قرار گرفته. ۱٠- صفحهای بسیار نازک که روی بعضی از اعضای تن آدمی را پوشانده است : پرد. روی کلیه پرد. صماخ . ۱۱- غباری که بر روی چشم افتد و مانع دیدن باشد . ۱۲- لای تای ته. ۱۳ - اندرون خان. اندرونی حرم حرمسرا. ۱۴- دستان دست نوا گاه راه چنانکه در : پرد. خراسان پرد. بلبل پرد. قمری پرد. عراق پرد. چغانه پرد. دیر سال پرد. نوروزپرد. عشاق پرد. صفاهان پرد. حجاز و نظایر آنها و باصطلاح خاص نام دوازده آهنگ است که هندوشاه نخجوانی نام آنها را در این ابیات آورده است : ( نوا وراست حسینی و راهوی و عراق حجاز و زنگله و بوسلیک باعشاق . ) ( دگر سپاهان باقی بزرگ وزیر افکند اسامی هم. پرده هاست بر اطلاق . ) ( لغ. ) ۱۵- زه و بندهایی که بر دست. چنگ ورباب و تار بندند و بر آوردن اصوات گوناگون را انگشت بر آنها نهند. آنچه از روده یا برنج یا نقره بر دست. طنبوره و سه تار و غیره بندند برای نگاهداشتن انگشتان و حفظ مقامات موسیقی مفتول روده که بفاصله های معین در دست. تار بندند جلاذه ۱۶- هر یک از قسمتهای نمایش که در آن منظره تبدیل شود : نمایش در پنج پرده : پرد. اول پرد. دوم ... یا بالا رفتن پرده.پرده بالا رفتن آشکار شدن صحنه برای نمایش . ۱۷- لوح. بزرگ نقاشی تابلو نقاشی . ۱۸- ( مناظر و مرایا ) صفحه ای که تصویرها را بر روی آن رسم کنند . ۱۹- عالم غیب امور پوشیده و پنهانی پرد. غیب . ۲٠- مرحله مرحل. طریقت . ۲۱- جای محل موضع . یا پرد. الیافی خون . کبره یا پرد. اهریمنی. ۱- حجاب شیطانی. ۲- نفوس شریر. انسانی . یا پرد. ایزد . ۱- عالم غیب . ( وین پرد. ایزد بشما بر که دریده است ? ) ( منوچهری ) یا پرد. ایزدی . حجاب الهی . یا پرد. بکارت . پرده ای که علامت دوشیزگی است غشایی که نزد اکثر دوشیزگان ابتدای مجرای مهبل را مسدود میکند . این غشائ از جنس مخاط مهبل و شکلش غالبا متغیر است . گاهی بشکل صلیب در ابتدای مهبل قرار دارد وگاهی بشکل یک صفح. سوراخ دار ( شبیه غربال ) و گاهی هم بشکل صفحه ای است که دارای سوراخ واحدی در مرکز یا در یکی از کنارهها میباشد. این پرده دراولین مقاربت دوشیزگان پاره میشود و گاهی درنزد بعضی از دوشیزگان دارای الیاف محکمی است که پاره شدنش دیرتر انجام میگردد و ممکنست موجب درد و ناراحتی یا خونریزی زیاد بشود و گاهی هم بسیارشل است و در اولین عمل جنسی پاره شدنش محسوس نیست . گاهی در بعضی از دوشیزگان اصولا این پرده موجود نیست. بنابراین فقدان پرده در بعضی از آنان دلیل بر عمل مقاربت قبلی ایشان نیست . پارگی پرد. بکارت پس از انجام عمل مقاربت زوایدی مخاطی بصورت جوانه های گوشتی در اطراف سوراخ مهبل بجا میگذارد که محل التصاق اولی این غشائ است دخترکی . یا پرد. بینی . یا پرد. چشم . یا پرد. دل .یا پرد. صماخ پرده ای که در ابتدای گوش وسطی قرار دارد و حد فاصل بین گوش خارجی و گوش میانی است. این پرده تقریبا مدور است و دارای تحدب و انحنایی بطرف داخل میباشد و ضمنا از بالا بپایین و بطرف داخل دارای تمایل است . عمل این پرده نقل ارتعاشات صوتی ایجاد شد. در هوا بطرف اعضا و مراکز داخلی ترگوش میانی و داخلی میباشد پرد. گوش . یا پرد. عنکبوت . یا پرد. عیسی . آسمان چهارم. یا پرد. فانی رحم.یا پرد. گوش. پرد. صماخ یا پرد. مکدر. یا پرده های مراکز اعصاب . ( اسم ) پرده هایی هستند که بین استخوانهای مراکز اعصاب ( جمجمه و ستون فقرات ) و مغز و نخاع قرار دارند . تعداد این پرده ها سه تاست که از خارج بداخل بنامهای سخت شامه عنکبوتیه و نرم شامه نامیده میشوند . بین لای. دوم و سوم ( بین عنکبوتیه و نرم شامه ) مایع دماغی نخاعی قرار داردپاشام مغز اغش. دماغی. یا پرد. هفت رنگ. ۱- پرد. منقش رنگارنگ : ( پرد. هفت رنگ را بگذار تو که در خانه بوریا داری . ) ( سعدی ) ۲- هفت آسمان فلک دنیا عالم . ۳- هفت طبق. زمین . ۴- حجاب نفس . یا در پرده . در حجاب ( زنان و دختران مستوره ): ( که در پرده پوشیده رویان اوی ز دیدار آن کس نپوشند روی . ) ( فردوسی ) یا پرد. زنبوری . پرده و تجیرهای سوراخ سوراخ . یا پرد. شب. تاریکی . یااز پرده افتادن . بی چیز شدن تهیدست شدن . یا باخر رسیدن پرده. ۱- بپایان رسیدن پرد. نمایش . ۲- با تمام رسیدن کاری بانجام رسیدن عملی . یا پرده از روی کار برداشتن. حقیقت حال را مکشوف ساختن .

فرهنگ معین

(پَ دِ ) (اِ. ) ۱ - پوشش ، حجاب . ۲ - پارچه ای که بر پنجره بیاویزند. ۳ - نوا، گاه . ۴ - هر یک از بخش های نمایش که با افتادن پرده ، صحنه عوض می شود. ۵ - مجازاً آن چه که مانع خوب دیدن یا شنیدن می شود. ۶ - لایة نازکی از بافت ها که سطح اندام را می پوشاند. ۷ -

(پَ دِ) (اِ.) 1 - پوشش ، حجاب . 2 - پارچه ای که بر پنجره بیاویزند. 3 - نوا، گاه . 4 - هر یک از بخش های نمایش که با افتادن پرده ، صحنه عوض می شود. 5 - مجازاً آن چه که مانع خوب دیدن یا شنیدن می شود. 6 - لایة نازکی از بافت ها که سطح اندام را می پوشاند. 7 - حجله . 8 - حرمسرا.


لغت نامه دهخدا

پرده. [ پ َ دَ / دِ ] ( اِ ) حجاب. ( دهار ). غشاء. غِشاوه. خِدر. ( دهار ) ( منتهی الارب ). غطاء. تتق. پوشه. پوشنه. سِتر. سِتاره. اِستاره. سِجاف. سَجف. سِجف. قشر. سُتره. ستار. سِتاره. سدیل. سُدل. سِدل. سَدَل. وقاء. ( دهار ). صداو. ( منتهی الارب ). سُحبه. ( منتهی الارب ) ( دهار ). پوشش. قِناع. کنان. [ ج ، اکنه ]. اخدور. سدین. سدان. ( منتهی الارب ). قرام. ( دهار ) ( منتهی الارب ). مقرم. مقرمه. سِدافه. سِدار. شف . قذحمة. وجاح. اِجاح. ( منتهی الارب ). اَجاح. اُجاح. حائل. حاجز. مِقدم. ( دهار ). بَرَدج ( معرب ). جلباب :
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک.
فردوسی.
وز پرده چو سر برون زند گوئی
چون [ خود؟ ] ماه بر آسمان زند خرمن.
عسجدی.
روی خاک و سوی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب.
ناصرخسرو.
نیست این دریا بل آن پرده بهشت خرمست
گرنه این پرده بهشتستی نه پرحوراستی.
ناصرخسرو.
شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه.
ناصرخسرو.
داناست کسی که روی زین جادو
در پرده دین حق بپوشاند.
ناصرخسرو.
منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.
ناصرخسرو.
در پرده هوائیم پوشیده برهنه
از خانه نوائیم چون پرده مانده بر در.
سیف اسفرنگ.
هر که را کرد شرم ازو دوری
بدرد پرده های مستوری.
اوحدی.
ز غمازیست مشک آخر سیه روی
که از صد پرده بیرون میدهد بوی.
جامی.
گرد آن پرده گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و زان رنگ و عذار.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.
پوریای ولی.
صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پرده ٔروی توکل ساز کار خویش را.
صائب.
|| نقاب. روی بند. خدر. حجاب. روبند. برقع. روپوش.مقنعه. روی پوش. شامه. سرپوشه. سرپوشنه. باشامه. واشامه. باشومه. معجر. روپاک. چارقد. زرالو. سرانداز. قناع. کله. مقصوره :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .
کسائی.

پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب ). سُحبه . (منتهی الارب ) (دهار). پوشش . قِناع . کنان . [ ج ، اکنه ]. اخدور. سدین . سدان . (منتهی الارب ). قرام . (دهار) (منتهی الارب ). مقرم . مقرمه . سِدافه . سِدار. شف ّ. قذحمة. وجاح . اِجاح . (منتهی الارب ). اَجاح . اُجاح . حائل . حاجز. مِقدم . (دهار). بَرَدج (معرب ). جلباب :
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک .

فردوسی .


وز پرده چو سر برون زند گوئی
چون [ خود؟ ] ماه بر آسمان زند خرمن .

عسجدی .


روی خاک و سوی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب .

ناصرخسرو.


نیست این دریا بل آن پرده بهشت خرمست
گرنه این پرده بهشتستی نه پرحوراستی .

ناصرخسرو.


شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه .

ناصرخسرو.


داناست کسی که روی زین جادو
در پرده ٔ دین حق بپوشاند.

ناصرخسرو.


منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.

ناصرخسرو.


در پرده ٔ هوائیم پوشیده ٔ برهنه
از خانه ٔ نوائیم چون پرده مانده بر در.

سیف اسفرنگ .


هر که را کرد شرم ازو دوری
بدرد پرده های مستوری .

اوحدی .


ز غمازیست مشک آخر سیه روی
که از صد پرده بیرون میدهد بوی .

جامی .


گرد آن پرده ٔ گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و زان رنگ و عذار.

نظام قاری (دیوان البسه ).


چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.

پوریای ولی .


صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پرده ٔروی توکل ساز کار خویش را.

صائب .


|| نقاب . روی بند. خدر. حجاب . روبند. برقع. روپوش .مقنعه . روی پوش . شامه . سرپوشه . سرپوشنه . باشامه . واشامه . باشومه . معجر. روپاک . چارقد. زرالو. سرانداز. قناع . کله . مقصوره :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .

کسائی .


باز چون برگرفت پرده زروی
کرو دندان و پشت چوگان است .

رودکی .


|| خیش . دَرسار. درساره . بشک . سجف . باشام . پرس . شش خان . شِش خانه . حجاب . جامه ای که بر در آویزند تا نور را مانع شود یا حرارت خانه نگاهدارد. سِدل [ ج ، اسدال ] . سُدل [ ج ، اسدال ] : و از وی [ از خوزستان ] پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه خیزد. (حدود العالم ). دیبای پرده ٔمکه به ایذه [ در خوزستان ] کنند. (حدود العالم ). وپرده های نیکو که بهمه ٔ جهان ببرند از شهر بَصِنّا [بخوزستان ] خیزد. (حدود العالم ).
- پرده برداشتن ؛ به یک سو زدن پرده . به کنار کشیدن پرده برای عبور :
بفرمود تا پرده برداشتند
ز در سوی قیصرش بگذاشتند.

فردوسی .


چو بر تخت شد نامور شهریار
بیامد بدرگاه سالار بار
بفرمود تا پرده برداشتند
سپه را بدرگاه بگذاشتند.

فردوسی .


چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود ترسان زبد.

فردوسی .


نشگفت گر از بخشش او زائر او را
منسوج بود پرده و زرین در و دیوار.

فرخی .


در پرده ٔ هوائیم پوشیده ٔ برهنه
از خانه ٔ نوائیم چون پرده مانده بر در.

سیف اسفرنگ .


- پرده گشادن . رجوع به ترکیب پرده برداشتن شود :
چو شب روز شد پرده ٔ بارگاه
گشادند و دادند زی شاه راه .

فردوسی .


|| گاه پرده مطلق بمعنی پرده ٔ غیب و عالم غیب و امور پوشیده و نهانی آید : پیل براند [ مسعود ] و هر کس میگفت چه شاید بود و از پرده چه بیرون آید. (تاریخ بیهقی ). رفتم بسر تاریخ که بسیار عجائب در پرده است . (تاریخ بیهقی ).
ما منتظران روزگاریم هنوز
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون .

عمادی شهریاری .


تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت .

حافظ.


روزی به هزار غم بشب می آرم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون .

ابن یمین .


|| مجازاً، حرَم . حرَم سرا. اندرون . خانه ٔ اندرونی . و بدین معنی گاه پس پرده آورده اند :
زنی بود با او بپرده درون
پر از چاره و بند و رنگ وفسون
گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت .

فردوسی .


سیاوش چو از پیش پرده برفت
فرودآمد از تخت سودابه تفت
بیامد خرامان و بردش نماز
ببر درگرفتش زمانی دراز.

فردوسی .


ز پرده برهنه بیامد [ مادر نوشزاد ] براه
بر او انجمن گشت بازارگاه .

فردوسی .


کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.

فردوسی .


پس پرده ٔ قیصر آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا و دیدار و آهستگی
به رای و به شرم و به شایستگی .

فردوسی .


چو اندر پس پرده ماند جوان
بماند منش پست و تیره روان .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که دختر مباد
که از پرده عیب آورد بر نژاد.

فردوسی .


تهمتن برفت از بر تخت اوی
سوی کاخ سودابه بنهاد روی
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.

فردوسی .


وز آن پس بفرمود شاه جهان
که آرند پوشیدگان [ زنان افراسیاب ] را نهان
همه دخت شاهان و پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی .

فردوسی .


بپرده درون روشنک را ببین
چو دیدی ز ما کن بر او آفرین .

فردوسی .


ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند.

فردوسی .


که در پرده ٔ زال بد بنده ای
نوازنده ٔ رود و گوینده ای .

فردوسی .


بفرمودمش تا بود بنده وار
چو آید پس پرده ٔ شهریار.

فردوسی .


به هر کشوری کز مهان مهتری
به پرده درون داشتی دختری .

فردوسی .


چو از پرده گفت و برادر شنید
برآشفت و از کین دلش بردمید.

فردوسی .


پس پرده ٔ نامور پهلوان
یکی خواهرش بود روشن روان
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.

فردوسی (شاهنامه چ دبیر سیاقی ج 5 ص 2295).


به یزدان که هرگز ترا کس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید.

فردوسی .


پس پرده ٔ من ترا خواهر است
چو سودابه خود مهربان مادر است .

فردوسی .


مرا گر بودی اندر پرده دختر
کنون کارم شدی روشن چو اختر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


عبدالجبار... فرستاد... تا ودیعت با کالنجار را از آن پرده به پرده ٔ این پادشاه آرد. (تاریخ بیهقی ). و آخر حدیث آن بود که این دختر به پرده ٔ امیرمحمد رسید بدان وقت که به غزنین آمد و بر تخت ملک نشست و چهارده ساله گفتند که بود. (تاریخ بیهقی ). حره ٔ کالجی را دختر امیر سبکتکین آنجای آوردند و در پرده ٔ امیر ابوالعباس قرار گرفت . (تاریخ بیهقی ).
اگرچه شاهد والا بپرده میدارند
زمردمش نتوانند داشتن مستور.

نظام قاری (دیوان البسه ).


|| حجله . (دهار). || سراپرده . پرده سرا. سرادِق . سراپرده ٔ بزرگ که درونش خیمه ها می زده اند. چادر. خرگاه . خیمه :
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان به پرده درون برده بود
به پرده درون خیمه های پلنگ
بر آئین سالار ترکان پشنگ .

فردوسی .


سوی خیمه ٔ دخت افراسیاب
پیاده همی گام زد [ بیژن ] با شتاب
بپرده درآمد چو سرو بلند
میانش بزرین کمر کرده بند.

فردوسی .


چو بشنید پاسخ هم اندر زمان
ز پرده بیامد بر دژ دمان .

فردوسی .


به هر جای [ از لشکرگاه ] خرّاد برزین بگشت
به هر پرده و خیمه ای برگذشت .

فردوسی .


نشسته بدر بر گران سایگان
بپرده درون جای پرمایگان .

فردوسی .


سپردم ترا پرده و پیل و کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس .

فردوسی .


بدو گفت از آنسو که تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید.

فردوسی .


طلایه ز هر سو برون تاختند
به هر پرده ای پاسبان ساختند.

فردوسی .


سیاوش به پرده درآمد بدرد
تنش لرزلرزان و رخساره زرد.

فردوسی .


مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان خطا زین ورا زیبد یون .

مجلدی .


بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت و مرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی و تا نماز پیشین در آن روزگار شد و از آن پرده منشوری بیرون آمد که همه ٔ بزرگان و صدور اقرار کردند. (تاریخ بیهقی ).
او علمدار رختها آمد
تتق و پرده است و حاجب بار.

نظام قاری (دیوان البسه ).


|| در اصطلاح موسیقی ، دستان . دست . نوا. گاه . راه . چنانکه در پرده ٔ خراسان . پرده ٔ بلبل . پرده ٔ قمری . پرده ٔ عراق . پرده ٔ چغانه . پرده ٔ دیرسال . پرده ٔ زنبور. پرده ٔ یاقوت . پرده ٔ خُرّم . پرده ٔ نوروز. پرده ٔعشاق . پرده ٔ صفاهان . پرده ٔ حجاز و نظایر آنها و به اصطلاح خاص ، نام دوازده آهنگ است که هندوشاه نخجوانی نام آنها را در این ابیات آورده است :
نوا و راست حسینی و راهوی و عراق
حجاز و زنگله و بوسلیک با عشاق
دگر سپاهان باقی بزرگ و زیرافکند
اسامی همه ٔ پرده هاست بر اطلاق .
گاه کوه بی ستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری (در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق سر زیر و سلمکی .

میزانی .


در پرده ٔ نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد.

سوزنی .


یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایّام در یک پرده ای .

انوری .


در یک پرده دو نوا آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بزغاله در پرده ٔ درد واقعه و سوز حادثه ناله ٔ سینه را آهنگ چنان بلند کرد که صدای آن از کوهسار بگوش شبان افتاد. (مرزبان نامه ).
آواز خوش از کام ودهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
ور پرده ٔ عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجره ٔ مطرب مکروه نزیبد.

سعدی .


|| در اصطلاح موسیقی ، نُت . لحن [ ج ، الحان ] . آهنگ . هوا. || زه و بندهائی که بر دسته ٔ چنگ و رباب و تار بندند و برآوردن اصوات گوناگون را انگشت بر آنها نهند. جلاذه . (السامی ). آنچه از روده یا برنج یا نقره بر دسته ٔ طنبوره و سه تار و غیره بندند برای نگاه داشتن انگشتان و حفظ مقامات موسیقی . (غیاث ) :
شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه .

ناصرخسرو.


الجلاذه ؛ پرده های رودها. (السامی ). || موضع. جای . محل :
ازین پرده برتر سخنگاه نیست
بهستیش اندیشه را راه نیست .

فردوسی .


|| قصد؟ عزیمت ؟ :
دل من خواهی و اندوه دل من نخوری
اینت بی رحمی و بدمهری و بی دادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم گر تو بدین پرده دری .

فرخی .


|| آن باشد که مشعبدان و لعبت بازان فروآویزند و از پس آن هرگونه لعب و شعبذه و صورتهای عجیبه بمردم تماشائی نمایند :
با عوام این جمله پست و مرده ای
زین عجبتر من ندیدم پرده ای .

مولوی .


|| در تآتر، هر یک ازقسمتهای بازی که در آن منظره بدل شود : نمایش در پنج پرده . پرده ٔ اول . پرده ٔ دوم ... و پرده بالا رفتن ؛ کنایه از شروع بازی در صحنه ٔ نمایش است . || مرحله ، مرحله ٔ طریقت :
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند.

نظامی .


|| در اصطلاح نقاشی ، یک لوحه ٔ بزرگ نقاشی . || حاجز نازک و شفافی که قوقوسیهای نار را از یکدیگر جدا کند :
قدی چو قامت ... و سری چو گنده ٔ گوز
لبی چو سفته ٔ آلو رخی چو پرده ٔ نار.

سوزنی .


|| ورقهای سخت نازک که میان دو توی پیاز است . چیزی تنک که هر یک از توهای پیاز را از درون پوشیده است . || ورقی سخت نازک و سفید که میان قشر آهکی خارجی تخم مرغ و سفیده ٔ آن است . || قسمتی از اعضاء تن که سخت تُنک و نازک است و چون شیشه و آب حاجب ماوراء نیست و بعض قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده ، چون پرده ٔ صفاق ، پرده ٔ گوش ، پرده ٔ روی کلیه (گرده ) و غیره . غشاء [ ج ، اغشیه ] . حجاب [ ج ، حُجب ] . پوشش و پرده ٔ گوش یعنی پرده ٔ صماخ و پرده ٔ دل یعنی پوشش دل . شغاف . خِلب . حجاب قلب :
موج زن شد پرده ٔ دلشان ز خون
تا چه آید از پس پرده برون .

عطار.


و پرده ٔ فانی رحم ، یعنی غشاء فانی رحم و پرده ٔ زلالی یعنی غشاء زلالی ، غشاء رطوبت مفصلی و پرده ٔ مائی یعنی غشاء مائی و پرده ٔ مخاطی بینی یعنی غشاء مخاطی بینی و پرده ٔ مخی عظام ،یعنی غشاء مخی عظام .
- پرده ٔ غیب ؛ عالم غیب . نهانیهای قضا و قدر : امیرمحمود... در آن روزگار اختیار چنان میکرد که جانبها (؟)بهر چیزی محمد را استوار کند و چه دانست که در پرده ٔ غیب چیست . (تاریخ بیهقی ).
چون ردّو قبول همه در پرده ٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است .

غزالی مشهدی .


- پرده ٔایزد ؛ عالم غیب :
ازین دانش ار یاد گیرد بد است
که این راز در پرده ٔ ایزد است .

فردوسی .


- || بکارت :
وین پرده ٔ ایزد بشما بر که دریده ست .

منوچهری .


- پرده ٔ چشم ؛ ثیر. و آن پرده های کره ٔ چشم است که کاسر اشعه ٔ نورند و این پرده ها و اجزاء وسطیه ٔ آنها عبارتند از صلبیه . قرنیّه . مشیمیّه با زواید هدبیه و عنبیّه و شبکیه و اجزاء وسطیه ٔ آن رطوبت بیضی و غشاء آن و جلیدیّه با محفظه اش و رطوبت زجاجیه با غشاء آن که شرح آنها در نه عنوان ذیل بیابد:
1 - پرده ٔ صلبیه - طبقه ای است که قسمت غیرشفاف (قرنیه ٔ غیرشفاف ) جزو قشری چشم را مشکّل میکند از خلف برای عبور عصب بصری سوراخ شده و از قدام دارای ثقبه ای به شکل قطع بیضی ناقصی که قرنیه ٔ شفاف در آن قرار گرفته است . رنگ آن در بعض مردم سفید کدر و در کودکان کبود است و ضخامت آن در خلف یک هزار گز و در وسط فقط چهار تا پنج عشر یک هزار گز است (ساپی ) مجاورات سطح خارج آن همان مجاورات مقله است . این سطح املس و محل اتصال چهار عضله ٔ مستقیم و دو عضله ٔ مورّبست و در خلف که موضع اتصال عضلات مستقیمه است جزئی انخفاضی دارد.سطح باطن آن مجاور مشیمیه و بواسطه ٔ صباغ مشیمی (صفیحه ٔ سوداء) اسمراللون شده در میان آن و طبقه ٔ مشیمیه اعصاب و عروق هدبی منشعب میشوند. التصاق آن با مشیمیه مخصوصاً در قدام و خلف بسیار محکم است .این پرده غشاء لیفی قابل انبساطی است که در خلف ضخیم تر از قدام است و آن را مانند استطاله ٔ از ام ّالغلیظ دانسته اند از آن جهت که غلاف عصب بصری به روی آن کشیده میشود و جدا کردنش ممکن نیست و این وضع مخصوصاً در جنین آشکارتر است مابین الیاف آن فاصله هائی است که احداث ثقبه ها نموده معبر شرائین و اورده اند و این ثقب در اطراف عصب بصری و قرنیه بسیار متعدد و زیاده بهم نزدیکند و در دور قرنیه یکنوع دایره احداث نموده اند. طبقه ٔصلبیه از الیاف صفحوی و الاستیک که از همه جهت با هم تقاطع نموده اند حاصل و عروق آن کم است . شرائین آن از هدبیهای قدامی آمده مسیر اورده ٔ آن به مثل شرائین است . اورده ٔ خلفیه ٔ آن به عروق معوجه ٔ مشیمیه میروند.
2 - قرنیه - غشاء شفافی است به شکل قطع بیضی ناقص در جزو قدامی کره ٔ چشم واقع. قطر عرضی آن دوازده هزاریک گز و تقریباً بقدر یک هزارویک گز از قطر عمودی طویلتر است . سطح قدامی آن محدّب و بیضی قطر اطول آن عرضی است این سطح در قدام چشم برآمده واز ملتحمه که فقط بشره ٔ مخاطی آن باقی است مفروش و زیاد به آن ملاصق است . سطح خلفی آن مقعر و دائروی و از غشاء رطوبت بیضی که آنرا غشاء دِمور یا غشاء دِسمه نامند مفروش شده ، جدار قدامی خانه ٔ قدامی چشم را مشکل میکند. محیط آن از خارج به داخل به شکل قلم مقطوع و از داخل به خارج نیز مقطوع شده به صلبیه فرو رفته است و این دو غشاء بطوری به یکدیگر ملاصقند که تا مدتی آنها را یک طبقه می پنداشتند و هنوز هم ژیرالده براین اعتقاد است و میگوید فقط اختلاف تکاثف و شفافت اسباب امتیاز آنهاست . اماباید دانست که بنا و انتساج آنها هم به یک قسم نیست .
بناء: قرنیه را میتوان به صفحات متعدده منقسم نمود ولی این تقسیم فقط صناعی است و بنای نسج مخصوص آن لیفی است و از سه طبقه که یکی سطحی به ملتحمه متصل ، دیگری متوسط به صلبیه مختلط و سیمی خلفی یا غشاء دسمه است حاصل شده .
اول طبقه ٔمتوسط - از نسج مخصوصی که آنرا نسج قرنی نامند بوجود آمده آنرا کلیکر مانند نسج لیفی دانسته اینکه بسهولت منقسم به صفحات و صفیحه ها میشود و نسبت آنرا به ماده ٔ متجانسی که سلولها در آن متولد شده آنرا منشق میکنند داده اند. به اعتقاد مسیو هیس این سلولها قبل از ماده ٔ متجانسه موجود بوده اند هرگاه این ماده متکاثف گردد سبب میشود که وقتی قرنیه را قطع نمایند منظر آن مطبق است . عناصر عمده ٔ نسج قرنی همان عناصر نسج حجروی است یعنی از الیاف صفحوی و سلولهای لیفی مشکل وتخمهای رشیمی مشکله و ماده ٔ متجانس بدون شکلی حاصل شده ٔ ماده ٔ اخیر است که موجب کمال شفافت قرنیه و امتیاز آن از صلبیه شده است و نیز در قرنیه ارکان تکوینیه و اعصاب بسیاری مذکور نموده اند که به نقطه ای یا به انتفاخی منتهی میشوند. این عناصر عصبانیه مخصوصاً در ثلث قدامی طبقه ٔ متوسطه ٔ قرنیه متمکن و این طبقه دارای عروق نیست از بابت عروق لنفیه که بعضی قبول و بعضی رد کرده اند بسیار مشکل است گفتگو نمود ولی این معنی محقق شده که همیشه در قرنیه جهاز جوفیئی است که بعقیده ٔ بعضی کاملاً مسدود و بعقیده ٔ دیگران مربوط به عروق لنفیه ٔ ملتحمه است .
دویم طبقه ٔ سطحیه یا ملتحمی - از ورقه ٔ نازک بی شکلی که دارای دانه دانه های خرد و شفاف است حاصل شده و به طبقه ٔ بی شکل ملتحمه می پیوندد و این غشاء الاستیک یا غشاء اول بومن است که طبقه ای از سلولهای بشره ٔ مطبق آنرا مستور نموده است . در این طبقه ٔ سطحیه و محیط آن عروه های عرقیه ای است که طول آنها یک یا دوهزاریک گز و این عروه ها اثر عروق متکثره ٔ جنین اند. بالجمله درین تازگیها هویروکهنهم در این طبقه شبکه های عصبانی و نهایات محورالعصب که به میان صفیحه های بشره آمده در دموع غوطه ورند مذکور نموده اند.
سیم طبقه ٔ غائر که غشاء دمور یا دسمه را مشکل نموده - از غشاء عدیم النسج شفاف و طبقه ای از بشره ٔ بسیط و رصفی حاصل شده به اعتقاد شارل رُبن طبقه ٔ اخیر در محیط قرنیه متوقف میشود و حال آنکه طبقه ٔ شفاف (صفحه ٔ الاستیک خلفی بومن ) از آن تجاوز نموده ضخیم شده (حلقه ٔ وتری دلنژو) منقسم بدو صفیحه میشود که یکی به روی سطح قدامی عنبیه آمده رباط مشطی یا رباط هیک را ساخته دیگری در همان معبر اولی اصلی ممتد شده بزودی دو طبقه ٔ آن از هم باز شده به مجرای سکلم احاطه میکند.
طرز نمو: گویا قرنیه نیز در همان جرثومه ٔ صلبیه نمو میکند. ابتدا کدر و در حدود هفته ٔ دهم شفاف میگردد و در ماه سیم بکلی مشخص و ممتاز است و تا انتهای حیوة جنینی در طبقه ٔ ظاهری آن شبکه ٔ وعائی بسیار آشکاری مرئی میشود که در ماه پنجم حمل ظاهر میشود.
3 - مشیمیه - عضله ٔ هدبیه - زوایدهدبیه - مشیمیه بر حسب وقوع طبقات به روی یکدیگر پرده ٔ دویم چشم است . غشاء حجروی عروقیئی است که ضخامت آن پنج تا هفت عشر هزاریک گز است ملاصق با صلبیه جزو متوسط آن قلیل الالتصاق ولی در جزو قدامی مستحکماً به صلبیه ملتصق است . سطح داخلی آن بدون اینکه ملاصق باشد مجاور شبکیه است . دو سطح مشیمیه از ماده ٔ ملون سیاهی که در سطح داخلی بیش ازسطح خارجی و در قدام بیش از خلف است پوشیده شده است مشیمیه از خلف برای عبور عصب بصری مثقوب و به عقیده ٔ ژیرالده در قدام منعطف شده حجاب مثقوب المرکزی میسازد که عبارتست از عنبیه . اغلب مشرّحین برآنند که انتهای قدامی مشیمیه منطقه ٔ ضخیمی (منطقه ٔ مشیمیه ٔ ساپی ) که به دو جزء یا ورقه منقسم شده مشکل میکند که یکی از آنها عضله ٔ هدبی (رباط هدبی ساپی ) و دیگری جسم هدبی است که در حول جلیدیّه شکنجها احداث مینماید که زوائد هدبیه اند.
1 - عضله ٔ هدبی یا ممدّد مشیمیه - از الیاف قدامی خلفی (بروک ) و الیاف حلقوی (مولر) حاصل شده . دسته های عضله ٔ بروک در قدام به جدار خلفی مجرای سکلم و از خلف به مشیمیه متصل میشوند. عضله ٔ مولر درجزو قدامی و سطح انسی الیاف قدامی خلفی بروک واقع است . سطح داخلی عضله ٔ هدبی با زواید هدبیه و سطح خارجی آن با صلبیه و از قدام با محیط دایره ای عنبیه و ازخلف با مشیمیه که بدان متصل است مجاور است . ساپی آنرا از قبیل رباط حجروی میداند چون اعصاب زیادی داخل آن میشوند کِرُز و آرنلد آنرا عُقده ٔ عصبانی پنداشته اند. این عضله که ممدّد مشیمیه است مستقیماً یا به واسطه ٔ اینکه در دوران خون زوائد هدبیه عمل میکند (روژه ) و بخصوص بتوسط الیاف مستدیره ٔ خود که محیط دائره ٔ جلیدیه را میفشارند در تعدیل بینائی (آکُمُداسیون )فعل مهمی دارد. عضلات مذکوره از الیاف املس غیرارادیه حاصل شده اند.
2 -جسم هدبی - در جزو قدامی مشیمیه در دور جلیدیه دایره ٔ مثقوب المرکزی دیده میشود که شعاعهای آن در مرکز متقارب و در محیط متباعد و موسوم به جسم هدبی است و هر یک از این شعاعها را زائده ٔ هدبی نامند و به اعتقاد ریب اگر مشیمیه را از رطوبات چشم جدا کنند پس از آن دو دایره ٔ متمایز دیده میشود که یکی به مشیمیه مربوط و جسم هدبی مشیمیه است دیگری بجزو قدامی جسم زجاجی و به جلیدیه چسبیده است و آن منطقه ٔ هدبی زین است که زواید هدبیه جسم زجاجی نیز خوانده میشود. زوائد هدبیه ٔ مشیمیه هفتاد الی هشتادند که به آن ملاصق و هر قدر به محیط کبیر عنبیه که در خلف آن ممتد شده و به عقیده ٔ ساپی غیرملاصق و به رأی روژه ملاصق بدانند نزدیکتر شده بزرگتر میشوند و به شکل مخروطی مثلثی اند که قاعده ٔ آن محاذی عنبیه و رأسش در خلف در روی مشیمیه ناپیدا میشود سطح ملصق وحشی آنها با عضله ٔ هدبی بنابر این با صلبیه مجاور است سطوح آنها که بطرف مرکز چشم برگشته مواجه زوائد هدبی منطقه ٔ زین است در مبداء غشائی ولی بعد زغابی و بسیار کثیرالعروق میشوند کنار داخلی آزادشان مجاور قسمت قدامی جسم زجاجی و محیطدائره ٔ جلیدیه است و قسمتی از زوائد هدبیه که از خلف عنبیه عبور میکند در موضعی که آنرا اطاق خلفی می پنداشتند متموج است پس زوائد هدبیه به واسطه ٔ مسافت مثلثی که پر است از زوائد هدبیه جسم زجاجی از یکدیگر منفصل میشوند. اگر زوائد هدبیه ٔ منفرده را که از یکدیگر منفصل اند ملاحظه کنند معلوم میشود که قطعات غشاء زجاجی در زوائد هدبیه ٔ جسم زجاجی و در کناره های زوائد هدبیه ٔ مشیمیئی بواسطه ٔ کشیدگیهائی که عارض زوائد هدبیه میشود از هم منفصل گشته اند و در زوائد هدبی جسم زجاجی بالعکس قطعاتی از ماده ٔ سیاه دیده میشود که از شست و شو زایل نشده مخصوص به سطح داخلی زوائد هدبیه ٔ مشیمیه اند و از این وضع معلوم میشود که شبکیه به محیط دائره ٔ جلیدیه نمیرسد بلکه بجزو خلفی زوائد و عضله ٔ هدبیه منتهی شده کنار پره دار مضرسی موسوم به فتحه ٔ مضرس (اُراسراتا) احداث مینماید.
بنا: مشیمیه ذاتاً عروقی است بجهت اینکه ریب ، بشرائین و اورده ٔ آن تزریق نموده زوائد هدبیه ممتلی شده بودند. ریش ، مشیمیه را به دو طبقه منقسم کرده است خارجی و داخلی که بشدت کثیرالعروق و همین طبقه داخلی است که آنرا غشاء ریشی نامیده اند. ساپی ، سه طبقه برای آن قائل شده است . اول طبقه ٔ خارجی که حجروی است (غشاء آرنُلد) که در میان الیاف آن بعض سلولهای ملونه ٔ غیرمنتظمه است . دویم طبقه ٔ متوسط یا عروقی که به اعتقاد بعض محققین یکنوع جهاز نعوظی از آن حاصل شده چه انساجی که حامل عروقند دارای الیاف عضلانی ملسا و الیاف الاستیکند. طبقه ٔ متوسط حاوی شرائین و اورده و عروق شعریه است شرائین از هدبیه های قصیره ٔ خلفیه آمده به دور عصب بصری در نقطه ای که وارد چشم میشود رفته به صلبیه نفود کرده و در آن منشعب شده در حین خروج از آن بیست تا بیست و پنج ساقه میسازند که به قدّام ممتد شده تا به حوالی دایره ٔ هدبی رفته با هدبیه های قدامیه و هدبیه های طوال خلفیه متفمم میگردند. به عقیده ٔ ساپی شعب کبار و صغاری که از شرائین آمده و شعب صغاری که مبداء شعریه میشوند در میان غائرترین سطح شریانی و سطحی ترین سطح وریدی واقعاند ولی بسیاری از محققین دیگر (روژه و فُر و غیرهما) محل این صفحه ٔ شعریه را بلافاصله در فوق طبقه ٔ ملون که در آنجا غشاء مشیمی شعری (غشاء ریشی ) را میسازند دانسته اند (وازاورتیکزا) اورده ٔمشیمیه که آنها را عروق معوجه نامند (اسطنن زاده ) ازشعریه بوجود آمده دسته های صغار نجمیه میسازند که ساقهای آنها بوضع معوجی مرتب شده به یک ورید منصب میشوند. از اورده چهار دسته حاصل میشود: دو فوقانی انسی و وحشی و دو تحتانی که یکی در داخل و دیگری در خارج است و هر یک ازین دسته ها به شکل ستاره ای است که اشعه ٔ آن منحنی اند (ساپی ) و در قدام اورده ٔ مشیمیه در محاذات هر زائده ٔ هدبی قوسها احداث مینمایند که با قوسهای عنبیه متقمم نمیشوند (ساپی ) و این بکلی مخالف عقیده ٔ روژه است که مدعی شده است که تمام اورده عنبیه به اورده ٔ مشیمیه منصب میشوند. سیم طبقه ٔ داخلی یا ملون از طبقه ای از سلولهای منتظمه ٔ مسدّسه که دارای یک هسته و دانهای ملونه ٔ عدیده اند که در سفیدپوستها موجود نیستند حاصل شده است . توماس وارطن ژُن مدعی شده است که ماده ٔ ملونه از غشاء مخصوصی مترشح میشود ولی این رای را نمیتوان قبول کرد و اگر در جنین بتوانند ماده ٔ ملونه را صفحه صفحه کنند همینقدر ثابت میشود که سلولهائی که ماده ٔ ملونه در میان آنهاست صفحه ٔ حجروی بسیار نازکی میسازند. چنانکه ذکر شد ماده ٔ ملونه تمام سطح باطن مشیمیه را پوشانیده در حیوانات پستاندار این سطح در انسی عصب بصری منظر املس درخشانی که ملون به الوان مختلفه است (غشاء درخشان طبقه ٔ مشیمیه ) پیدا میکند و این جزو از ماده ٔ ملونه مستور نیست .
4 - عنبیه (قزحیه ) - حجاب عضلی عروقیئی است که بطور عمودی واقع و اندکی در طرف انسی مرکز آن سوراخی است موسوم به حدقه که در انسان مدور است . به قول مشرحین قدیم قسمتی از چشم را که محدود مابین قرنیه و جلیدیه است بدو قسمت منقسم نموده یکی موسوم به خانه قدامی و دیگری بخانه ٔ خلفی است (مذکور خواهد شد که قسمت دویمی موجود نیست ) در عنبیه دیده میشود.اولاً محیط کبیر که بعضله ٔ هدبی که در قدام است و به جسم هدبی که در خلف است متصل است و این محیط کمی در خلف قرنیه واقع و معالفصل بوساطت رباط مشطی که تا جزوقدامی محیط عنبیه ممتد است به صلبیه و به قرنیه متصل میشود.ثانیاً محیط صغیر که ثقبه ٔ حدقه را محدود نموده و این دایره ٔ صغیر عنبیه است . در دور ثقبه ٔ مسطوره دائره ٔ کوچکی است که رنگ آن با رنگ مابقی عنبیه جزئی تفاوتی دارد. ثالثاً سطح قدامی که در قدام مسطح یا کمی محدب و ملوّن به الوان مختلفه است و جدار خلفی خانه ٔ قدامی از آن حاصل شده است و در انسان دارای خطوط متوازیه است که از محیط کبیر به محیط صغیر ممتد شده اند و از بعض سلولهای بشره که از غشاء رطوبت بیضی می آیند مفروش است و هم در این سطح دو حلقه است یکی در دور حدقه و دیگری اندکی در وحشی حلقه ٔ اولی واقع است و آنها حلقه های رنگین انسی و وحشی اند (ساپی ) بالجمله در این سطح قدامی بعض لکه های سیاه کوچک است که از ماده ٔ ملونه حاصل و موجب برجستگی (جالحه ٔ هالر) شده اند. رابعاً سطح خلفی که مقعر و بلافاصله مجاور جلیدیه و قاعده ٔ زوائد هدبیه و عضله ٔ هدبی است . دو تای اخیر بعقیده ٔ بعضی از مشرحین از عنبیه جدا و برای بعضی دیگر مستحکماً متصل بدانند (روژه و ژیرالده ) سطح خلفی از طبقه ٔ ملونی که موسوم به غشاء عنبی است مفروش است و اگر این غشا را بردارند دیده شود که سطح خلفی عنبیه مانند سطح قدامی آن دارای خطوط متقاربه ای به جانب حدقه است اما به رنگ سطح قدامی نیست بلکه مثل سطح غایر مشیمیه سفید و املس و بدون رنگ است .
بنای عنبیه : بواسطه ٔ توالی انقباض و ارتخاء این غشاء معتقد شده اند که مرکب از الیاف عضلانیه ای است که بعضی مشعشع و برخی مستدیرند. ژیرالده معلوم کرده است که عنبیه را الیاف عضلانیه ای است که با شعاعهای دائره ای عنبیه متوازی و عمل آنها متسع نمودن حدقه است امااینکه الیاف دائروی موجود باشند تصریح نکرده همینقدر آنها را از بابت متابعت با قوم قبول میکند ولی گیله من معلوم نموده که الیاف مستدیری دارد که عمل آنها مانند الیاف عضلانیه غیرارادیه است و هم از تجارب نیستن و لُنژه محقق شده است که عنبیه از اثر الکتریسیته منقبض میگردد پس از اعمال این عضو معلوم شد که عضلانی است از سه طبقه مرکب شده (ساپی ) اول طبقه ٔ قدامی ازغشاء مصلیئی که برطوبت بیضی احاطه نموده حاصل و دارای ورقه ٔ بشره ٔ نازک ناقصی است که در تحت آن سلولهای ملونه ٔ بسیار غیرمنتظمی که به شکل نقاط مجتمع شده موجودند دویم طبقه ٔ خلفی یا عنبی به زوائد هدبیه ای متصل و از صفحه ٔ نازکی که به طبقه ٔ متوسط ملتصق و از سلولهای منتظمه ٔ ملونه که مانند سلولهای مشیمیه اند حاصل شده است . غشاء وعائی که هوشک میگوید تابع شبکیه و ساتر عنبیه است وجود ندارد (ساپی ). سیم طبقه ٔ متوسطه که مخصوصاً از الیاف عضلانیه و عروق حاصل شده اعصاب نیز در آن یافت میشوند. الیاف عضلانیه مشعشع و دائرویند از اولیها موسعه ٔ حدقه که به دایره ٔ کبرای حدقه پیوسته مشکل گشته در محاذات حدقه احداث عروه ها میکنند(ساپی ). بعض از آنها با الیاف عضله ٔ هدبی مختلط شده بعقیده ٔ بعضی از محققین به حلقه ٔ دولنرژ می پیوندند از الیاف دائروی عضله ٔ مضیقه ٔ حدقه ای حاصل میشود که عبارتست از حلقه ٔ عضلانی صغیری که عرض آن تقریباً پنج عشر هزاریک گز و محیط بر حدقه است . الیاف عضلانیه راکه ساپی جنس بسیار مخصوصی پنداشته بجز الیاف ملسای غیرارادیه که مشابه تارهای مشیمیه اند چیز دیگر نیستند (روژه ).
شرائین : شرائین زیادی از هدبیهای خلفی طوال و هدبیهای قدامی رسته وارد عنبیه شد متقمم گشته دائره ٔ وعائی (دائره ٔ شریانی کبیر) احداث مینمایند که شعب خارجه ای از آن از محیط کبیرعنبیه به جانب حدقه رفته و در آنجا مجدداً متقمم شده دائره ٔ دویمی (دایره ٔ شریانی صغیر) مشکل می کنند (زین ) این دائره ٔ صغیر غیرتام و وجود آن مشکوک فیه است .
اورده : به اعتقاد روژه بسیار متعدد و سهل الاحتقانند به مجرای موسوم به مجرای وریدی که از اتصال صلبیه به قرنیه حاصل و محیط بر عنبیه است وارد شده ساپی از آنجا به اورده ٔ هدبی قدامی منصب میشوند و بعقیده ٔ روژه تمام این اورده به اورده ٔ مشیمیه میروند. ساپی میگوید این مجرای وریدی همان مجرائی است که آن را به اسم سکلم هوویوس ُفنطانا ذکر نموده اند.
اعصاب : بسیار بزرگ و از عقده ٔ عینی وتار انفی زوج پنجم آمده به اسم اعصاب هدبی به عضله ٔهدبی رفته متقمم شده به ثخن عنبیه رفته تا محیط صغیر ممتد میشوند. در جنین ثقبه ٔ حدقه بواسطه ٔ غشائی موسوم به غشاء حدقه یا غشاء واشندرف مسدود است . این غشاء در ماه سیم حیوة جنینی ظاهر و در ماه هفتم مفقود میشود. کلوکه ، معین کرده است که این غشاء مرکب از دو ورقه است که مابین آنها عروقی مرئی میشوند که همان دنباله ٔ عروق عنبیه اند و نیز معلوم کرده که در وسط آن نقطه ای است بدون عرق و غشاء حدقه ای ازین نقطه شروع به پاره شدن می کند. بعقیده ٔ ریشه ، این غشاء در قدام عنبیه واقع و باید آنرا غشاء قرب حدقه نامید.
5 - شبکیه - پرده ٔ سیم چشم است که تأثیرات ضیائیه رااخذ کرده آنها را به عصب بصری منتقل نموده و به دماغ میرساند. سطح خارجی آن مجاور باطن مشیمیه و بعقیده ٔ یعقوب ، غشائی که متمم شبکیه و از جنس مخصوص و مسمی به غشاء یعقوبست مابین آنها فاصله میشود سطح باطن آن مجاور جسم زجاجی است . مشرحین در منتهی الیه قدامی شبکیه متفق نیستند. کرویر، بر آن است که شبکیه بطور وضوح به محیط زوائد هدبی جسم زجاجی منتهی و بدان مواضع مستحکماً متصل میگردد. ژیرالده میگوید شبکیه پس ازآنکه بجزء خلفی زوائد هدبی رسید جوهر عصبانی آن تمام شده رقیق گشته هر زائده ٔ هدبی را تا جزء قدامی آن پوشانیده در آنجا التصاق آن بیشتر شده بروی سطح خلفی عنبیه تا ثقبه ٔ حدقه منعطف میگردد به قسمی که هر زائده ٔ هدبی از یک استطاله ٔ شبکیه پوشیده شده . امروز برآنند که شبکیه در محاذات کنار خلفی عضله ٔ هدبی و منطقه ٔ زین به فتحه ٔ مضرّش (اُراسراتا) منتهی میشود شبکیه منتهی الیه عصب بصری است در نقطه ای که عصب بصری برای تشکیل آن گسترده میشود لکه ٔ سفیدی که بعقیده ٔ بعضی (ساپی ) فی الجمله مقعر و بعقیده ٔ بعضی دیگر (کلیکر) محدبست دیده میشود که آنرا حلیمه ٔ (پاپیل ) عصب بصری نامند و در طرف وحشی عصب چین عرضیئی است که آنرا مانند اثر چینی که در شبکیه طیور است دانسته اند. طول این چین چهار تا شش و ارتفاع آن یک هزاریک گز و محاذی ثقبه ٔ مرکزی شبکیه است و بر ثقبه ٔ مذکوره منطقه ٔ زردی که موسوم به لکه ٔ زرد سِمرنک (ماکولا) است احاطه دارد و این ثقبه و منطقه در روی محور قدامی خلفی کره ٔ چشم واقعند.
بنای شبکیه : از هشت طبقه ٔ ممتاز حاصل شده از خارج به داخل که بشماریم : :1 - طبقه ٔ عصیات یا غشاء یعقوب . 2 - طبقه دانه دانه ٔ خارجی (حجرات نخاعیه ). 3 - طبقه ٔ متوسطه (ماده ٔ بی شکل ). 4 - طبقه ٔ دانه دانه ٔ داخلی . 5 - طبقه ٔ دانه دانه ٔ سنجابی که مشابه ماده ٔ سنجابی بی شکل مغز است . 6 - طبقه ٔ سلولهای عصبانیه . 7 - طبقه ٔ لوله های عصبانی که از گستردگی عصب بصری حاصل شده اند (شارل رُبن ). 8 - غشاء محدود نماینده پاسینی است که آنرا ساپی طبقه ٔ حجروی وعائی نامیده و دارای عروق است . عروق شبکیه عبارتند از ورید و شریان مرکزی که شعبه ای از شریان عینی است که از میان عصب بصری عبور نموده اغلب سه شعبه میشود در جنین شریان زجاجی از قدام به خلف از جسم زجاجی عبور مینماید. اورده در امتداد شرائین واقع از آنها متعددتر و قلیل التعاریج ترند.
6 - بیضیه یا رطوبت مائی - مایع شفاف براقی است که در خانه ٔ قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقع است . سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقه ٔ قدامی محفظه ٔ جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم شده است که این جزو به هیچ وجه و یا اقلاً در حال حیوة وجود ندارد. خانه ٔ قدامی از غشاء مخصوص موسوم به غشاء دِمور یا غشاء دِسِمه که گویا رطوبت بیضی از آن ترشح میکندمفروش شده تمام سطح خلفی قرنیه را پوشانیده بعقیده ٔبعضی در همانجا محدود و برای برخی بروی سطح قدامی عنبیه منعطف شده رباط مشطی هیک را میسازد در منشاء رطوبت بیضیه عقاید بسیاری است که ذکر آنها موجب اطنابست بهتر این است قبول کنیم که این رطوبت از غشاء دِسِمه ترشح میکند. قطر قدامی خلفی اطاق قدامی تقریباً دوهزاریک گز و نیم است .
7 - جسم زجاجی - ماده ٔ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کره ٔ چشم در خلف جلیدیه واقع و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی که محتوی در غشائی موسوم به غشاء زجاجی است حاصل شده مابین جلیدیه و شبکیه واقع حجم آن تقریباً چهار خمس حجم چشم و شکل آن کروی ازقدام انخفاضی دارد که مهندم بر سطح خلفی جلیدیه است . در جنین شریان محفظه ای که از شریان مرکزی شبکیه رسته و به قدام به طرف سطح خلفی جلیدیه ممتد میشود از آن عبور میکند و بعقیده ٔ بعضی از محققین (کلوکه ) این شریان در مجرای مخصوص موسوم به مجرای زجاجی که اغلب مشرحین در وجود آن شک کرده اند (ساپی ) واقع است غشاءزجاجی - فالُپ آنرا منکشف کرده است ورقه ٔ داخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید بروی محفظه برمیگردد بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقه ٔ آن به قدام ودیگری به خلف جلیدیه میرود و این رأی در این ایام بکلی مردود شده و در شرح منطقه ٔ زین مذکور خواهیم داشت که این غشاء الاستیک از جدا شدن دو ورقه ٔ غشاء زجاجی حاصل نمیشود بلکه منفرداً جهت استقرار و ثبات جلیدیه به غشاء زجاجی منضم می شود سطح خارج غشاء زجاجی املس متمدد و از خلف به قدام مجاور شبکیه و منطقه ٔ زین و جلیدیه است . از سطح داخل آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته خانه خانه هائی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند (دِمور، پتی ، زین ، ساپی ، بریک ، هانُور) ولی بُومن و کُلیکر و شارل رُبن این حجابها را منکر شده اند. تحقیق نمودن در بنای غشاء زجاجی که وجود آن هم مشکوک و متنازع فیه است بسیار مشکل است . ساپی و کلیکر و شارل رُبن آنرا غشاء عاری البنا میدانند و بعضی دیگر عناصر بشره ٔ مخاطی در آن قائل شده اند (بریک و الانطن و غیرهما). رطوبت زجاجی که آن را زجاجةالعین نیز نامند (بِلَن ویل ) از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است . در جوانی غلیظتر از پیری است زیاد شفاف و اندکی مایل به کبودی (پُلایُن ) بعقیده ٔ ویرشو و کلیکر در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشند موجود است و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کُلسترین یافت شده است (شارل رُبن ) در باب حاجزهای غشائیه که از بشره ٔ مخاطی مفروش شده اند (کوکیوس ) و حجرات مخصوصه ٔ متقممه ٔ (وِبر) یا آنهائی که دارای نقطه هائیند (دُوکان ایوانف ) که در رطوبت زجاجیه بیان شده محتملست که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی دراین رطوبت است بوجود آمده باشند.
8 - منطقه ٔ زین

فرهنگ عمید

۱. پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور، جلو پنجره یا در نصب می کند.
۲. روپوش.
۳. (موسیقی ) تغییر ارتعاشی میان دو نت متوالی به جز می و فا، و سی و دو.
۴. (هنر ) در تئاتر، هریک از قسمت های بازی و نمایش در تماشاخانه که پرده می افتد و سِن عوض می شود: هرچه در این پرده نشانت دهند / گر نپسندی به از آنت دهند (نظامی۱: ۲۴ ).
۵. [قدیمی] پوشش، حجاب.
۶. [قدیمی] چادر.
۷. (موسیقی ) [قدیمی] مفتول روده که به فاصله های معیّن در دستۀ تار می بندند.
* پرده برداشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. پرده از روی کسی یا چیزی کنار زدن.
۲. [مجاز] حقیقت کاری را آشکار ساختن.
* پرده برداشتن از چیزی:
۱. [مجاز] حقیقت چیزی را آشکار ساختن.
۲. پرده برداری کردن از آن.
* پردۀ بکارت: (زیست شناسی ) بافت نازکی در دهانۀ مهبل که بر اثر رابطۀ جنسی، فشار، یا ضربۀ شدید پاره می شود.
* پردۀ دیرسال: [مجاز] آسمان، روزگار: زاین پردۀ دیرسال / خیالی شدم چون بنازم خیال (نظامی۵: ۷۷۰ ).
* پردۀ صماخ: پرده ای نازک و شفاف که در انتهای مجرای گوش خارجی قرار دارد.
* پردۀ کسی (چیزی ) را دریدن: [قدیمی، مجاز] راز کسی (چیزی ) را فاش کردن.
* پردۀ نیلگون: [مجاز] آسمان.
* درپرده: (قید ) [مجاز] پوشیده، پنهان، و غیرصریح.

۱. پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور، جلو پنجره یا در نصب می‌کند.
۲. روپوش.
۳. (موسیقی) تغییر ارتعاشی میان دو نت متوالی به جز می و فا، و سی و دو.
۴. (هنر) در تئاتر، هریک از قسمت‌های بازی و نمایش در تماشاخانه که پرده می‌افتد و سِن عوض می‌شود: ◻︎ هرچه در این پرده نشانت دهند / گر نپسندی به از آنت دهند (نظامی۱: ۲۴).
۵. [قدیمی] پوشش؛ حجاب.
۶. [قدیمی] چادر.
۷. (موسیقی) [قدیمی] مفتول روده که به فاصله‌های معیّن در دستۀ تار می‌بندند.
⟨ پرده برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پرده از روی کسی یا چیزی کنار زدن.
۲. [مجاز] حقیقت کاری را آشکار ساختن.
⟨ پرده برداشتن از چیزی:
۱. [مجاز] حقیقت چیزی را آشکار ساختن.
۲. پرده‌برداری کردن از آن.
⟨ پردۀ بکارت: (زیست‌شناسی) بافت نازکی در دهانۀ مهبل که بر اثر رابطۀ جنسی، فشار، یا ضربۀ شدید پاره می‌شود.
⟨ پردۀ دیرسال: [مجاز] آسمان؛ روزگار: ◻︎ زاین پردۀ دیرسال / خیالی شدم چون بنازم خیال (نظامی۵: ۷۷۰).
⟨ پردۀ صماخ: پرده‌ای نازک و شفاف که در انتهای مجرای گوش خارجی قرار دارد.
⟨ پردۀ کسی (چیزی) را دریدن: [قدیمی، مجاز] راز کسی (چیزی) را فاش کردن.
⟨ پردۀ نیلگون: [مجاز] آسمان.
⟨ درپرده: (قید) [مجاز] پوشیده، پنهان، و غیرصریح.


دانشنامه عمومی

پَرده به عنوان حایل و فاصله ای هست بین دو جسم گاهی می تواند قطعه ای پارچه باشد که برای جلوگیری از عبور نوریا باد یا کم نور کردن یک فضا استفاده شود.گاهی از جنس خود جسم می باشد مثل پرده گوش و…پرده های دوش برای جلوگیری از گذر آب ساخته می شوند.
پرده کرکره
پرده زبرا
پرده بامبو
لوردراپه
پرده ها بیشتر در درون ساختمان ها و جلوی پنجره ها آویزان می شوند.
یک گونه پرده مدرن وجود دارد که به آن پرده کرکره می گویند.
به گونه ای از پردهٔ سوراخ سوراخ که از پشتِ آن بیرون را بتوان دید «پرده زنبوری» می گویند.

دانشنامه آزاد فارسی

پرده یا شمایل، پارچه ای از جنس متقال ضخیم که قصص حزن انگیزی دربارة زندگی خاندان پیامبر (ص) بر روی آن نقاشی شده بود. نقش های مذهبی پرده توسط پرده دار (یا شمایل گردان) در ازای پول خرد برای مردم نقل می شد. بهرام بیضایی در نمایش در ایران نوشته است: «این پرده برای نقل های مذهبی به کار می رفت و پرده دار، آن را، که لوله کرده بود، به تدریج در برابر تماشاگرانش بازمی کرد یا پردة سفید دیگری را که جلوی آن به ریسمانی بسته بود کم کم پس می زد و لحظه به لحظه داستان های نقش های پرده را بازمی گفت.» پرده داری را باید نوعی روضه خوانی داستانی دانست که به شکلی عامیانه تر به روایت قصص مذهبی می پرداخت.
نیز ← شمایل نگاری
نیز ←پرده خوانی

پرده (تیاتر). پرده (تئاتر)(act)
در نمایش، یکی از تقسیمات اصلی است که معمولاً تغییر مکان، زمان، و موقعیت را نشان می دهد. پرده خود به صحنه تقسیم می شود. نمایش نامه های شکسپیر همه در پنج پرده اند، ولی غالب نمایش نامه های امروزی بیش از سه پرده ندارند.

فرهنگستان زبان و ادب

{act} [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] 1. بزرگ ترین واحد تقسیم نمایشنامه که خود به چند صحنه تقسیم می شود 2. واحد تقسیم صحنه ها
{screen} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم نظامی] [رایانه و فنّاوری اطلاعات] رویۀ صفحۀ نمایش که متن و تصاویر را نمایان می سازد [علوم نظامی] هرنوع مادۀ طبیعی یا مصنوعی که برای حسگرهای مراقبتی دشمن ایجاد تیرگی کند و بین این حسگرها و تجهیزات مورد نظر قرار گیرد
{tone} [موسیقی] مقدار متفاوت زیروبمی دو نغمه که فاصلۀ دوم بزرگ را تشکیل می دهد
[سینما و تلویزیون] ← پردۀ سینما
[موسیقی] ← دستان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پرده، آویزه معروف است که از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات سخن رفته است.
در بطلان یا کراهت نماز در صورت محاذی ایستادن زن و مرد نمازگزار یا جلوتر ایستادن زن از مرد، اختلاف است؛
لیکن در صورتی که بین آنان حایلی همچون پرده وجود داشته باشد، نماز باطل یا مکروه نمی‏باشد.
در موارد ذیل نباید حایلی همچون پرده که مانع مشاهده است وجود داشته باشد:
۱. بین مأموم و امام جماعت و نیز مأمومی که واسطه اتّصال به امام است مگر آنکه امام مرد و مأموم زن باشد.
۲. بین میت و نمازگزار.
۳. بین آفتاب و چیز نجسی که با آفتاب پاک می‏شود.
نمازگزاردن در مقابل تصویر ذی روح مانند انسان و حیوان بنابر مشهور مکروه است.
کراهت با قرار دادن حایلی مانند پرده برطرف می‏شود.


گویش مازنی

/parde/ حصار چوبی

حصار چوبی


واژه نامه بختیاریکا

از واحدهای گوشت و چاقی
( پردِه ) حجله؛ درغُو
زِک

جدول کلمات

ستر

پیشنهاد کاربران

پرده. ( به انگلیسی fret ) در سازهای زهی، پرده قسمت های برجسته ای روی دستهٔ ساز است که به کمک آن نوازنده محل انگشت خود را روی دستهٔ ساز تنظیم می کند تا نت ها را به درستی بنوازد. معمولاً پرده ها در تمام طول دستهٔ ساز قرار داده می شوند.
پرده نواری فلزی یا چوبی یا استخوانی است که بر روی رودسته تعبیه می شود یا رشته هایی از جنس روده یا ابریشم که دور دستهٔ ساز در فواصل معین بسته می شوند تا بتوان به کمک آنها سیم ها را برای تولید نغمه های مشخص شده در جای مناسب گرفت. به پرده، دَستان و در برخی سازها نظیر گیتار به آن فرت ( به انگلیسی: fret ) هم گفته می شود.
تمام سازهای زهی دارای پرده نیستند. بعضی انواع گیتار — معروف به گیتار بی پرده و تمام انواع ویولون، جزو سازهای بدون پرده به شمار می آیند. همچنین برخی از انواع رباب تنها در قسمتی از دستهٔ خود دارای پرده هستند.
پرده در سازهای شرقی مثل سه تار یا باغلاما معمولاً از جنس رشته های تابیده روده گوسفند، نخ یا پلاستیک است که چند بار به دور دستهٔ ساز پیچیده شده و سپس در پشت دستهٔ ساز گره زده می شود. این نوع پرده ها قابل جا به جا کردن هستند و به ساز قابلیت اجرا در دستگاه های مختلف را می دهند.
در سازهای جدیدتر نظیر انواع گیتار، پرده ها از جنس فلز هستند و در خود دستهٔ ساز جاسازی شده اند.
نماد خرد این یک نوشتار خُرد پیرامون موسیقی است. با گسترش آن به ویکی پدیا کمک کنید.

پرده به انگایسی=fret

پرده: دیوارسفید یا هر آویز دیگری را که فیلم برروی آن به نمایش در می آید می گویند. پرده ی سینما مانند خود سینما همواره درجهت بهبود کیفیت حرکت کرده است. پرده های امروزین، حساس ومشبکند ونورهای اضافی واذیت کننده را ازخود عبور میدهند وتصویر را شفافتر ازگذشته به معرض نمایش می گذارند. ( اصطلاح سینمایی )

پرده : به معنای پارچه پرداخت شده بوده و با کلمه بدره و بُرد یمانی از یک ریشه می باشد.

پرده :در بیت زیر آنچه پوشیده و نهفته است ، آنچه در پس ِ پرده است و آشکار نیست
دکتر کزازی در مورد واژه ی پرده می نویسد : ( ( پرده در پهلوی پردک pardag بوده است ، [ در بیت زیر ] از پرده به مجاز همسایگی ، آنچه پوشیده و نهفته است ، خواسته شده است ؛ آنچه در پس ِ پرده است و آشکار نیست . ) )
از این پرده برتر ، سخن ْگاه نیست؛
به هستی، مر اندیشه را راه نیست.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 180 )

پرده: [اصطلاح موسیقی ] دستان، روده ی حیوان که در قدیم بر دسته ساز می بستند ولی امروزه از پرده هایی به نام " کات کود" یا نخ جراحی استفاده می کنند . معنی دیگر پرده عبارت است از : آوازها و آهنگ های موسیقی قدیم .

روی در پرده . . . کشیدن: مخفی شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۴۷ ) .

از دیگر معانی پرده:
در موسیقی ایرانی، مقام یا پرده به مجموعه ی نغمه هایی که تحت فواصل مشخص و از پیش تعیین شده سازمان یافته اند گفته می شود.
[محمدرضا لطفی، ( ۱۳۸۸ ) . مجموعه مقالات موسیقی. تهران: آوای شیدا]


کلمات دیگر: