کلمه جو
صفحه اصلی

پارچه


مترادف پارچه : قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه، لخت

فارسی به انگلیسی

cloth, stuff, plot, piece, block, acetate, fabric, flapper, goods, material, textile, tissue, web, yard goods, stuft

cloth, stuft, plot, piece, block


acetate, cloth, fabric, flapper, goods, material, stuff, textile, tissue, web, yard goods


فارسی به عربی

قطعة , قماش , مادة , نسیج

مترادف و متضاد

۱. قماش، منسوج
۲. پاره، تکه، قطعه
۳. لخت


stuff (اسم)
ماده، چرند، کالا، چیز، جنس، پارچه

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

cloth (اسم)
پارچه، قماش

fabric (اسم)
اساس، پارچه، قماش، محصول، سبک بافت

textile (اسم)
پارچه، منسوج، در منسوجات، پارچه بافته

tissue (اسم)
رشته، پارچه، بافت، بافته، منسوج، نسج، تنیده، پارچهء بافته

قماش، منسوج


پاره، تکه، قطعه


لخت


فرهنگ فارسی

هرچیزبافته شده ازپنبه یاپشم یاابریشم
( اسم ) پاچه خوراک پاچ. گوسفند.
جامه منسوج

فرهنگ معین

(چِ ) (اِمصغ . ) ۱ - پاره ، تکه . ۲ - هر چیز بافته شده .

لغت نامه دهخدا

پارچه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) ( از پاره ، قطعه. جزء و چه علامت تصغیر ) جامه. منسوج. نسیج. نسیجه. قماش. || قطعه. برخ. پاره. تکه : یک پارچه یخ ، یک پارچه سنگ : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده. ( تاریخ بیهقی ).
- پارچه ای ؛ پاره ای. کمی :
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
|| پاچه. طعامی که از پاچه گوسفند سازند : وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتادصبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت رواس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه میکند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... ( تذکرةالاولیاء عطار ).

فرهنگ عمید

۱. هرچیز بافته شده از پنبه، پشم، یا ابریشم، جنس ذرعی.
۲. پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر.
۳. واحد شمارش آبادی و ملک.

دانشنامه عمومی

پارچه لایه ای نرمش پذیر است که از شبکه ای از نخ ها یا الیاف طبیعی یا مصنوعی تشکیل شده است؛ که نوع نخ ها یا الیاف و ساختار و نحوه قرارگیری آن ها در کنار یکدیگر ساختمان پارچه و خصوصیات فیزیکی آن را به وجود می آورد.پارچه را از روش های بافت تاری-پودی، بافت حلقوی (کش بافی یا قلاب بافی)، روشهای بی بافت، گره زدن تولید می شود.
چیت (= پارچهٔ پنبه ای و نقش داری که بیشتر مزین به نقش گل های کوچک و بزرگ بود)
چلوار (= پارچهٔ پنبه ای سفید و آهار دار و بسیار پر مصرفی که از آن پیراهن و زیرجامه و ملحفه و روبالشی تهیه می کردند)
کرباس (= کرباس یا کرپاس، پارچهٔ پنبه ای سفید و درشت بافت که غالباً زنان و مردان روستایی از آن جامه می ساختند و برای کفن نیز به کار می رفت)
متقال (= پارچهٔ پنبه ای سفید شبیه به کرباس اما از آن لطیف تر)
کتان (= پارچه ای که از الیاف ساقهٔ کتان ساخته می شود. کتان گیاه علفی یکساله ای است دارای برگ های سبز مات و ساقهٔ متشکل از الیاف نرم و بلند. از این الیاف نخ کتانی هم به دست می آورند)
مخمل (= پارچه ای نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیده است)
حریر (= پارچهٔ ابریشمی نازک) وال، تور، فاستونی
ململ (= نوعی پارچهٔ نخی لطیف و نازک و سفید)
ماهوت (= پارچه ای ضخیم تمام پشم، نرم، کمی براق، با سطح پرز دار)
کریشه (پارچهٔ سبک نخی دارای گل های برجسته)
کلوکه (= پارچهٔ نخی که بیشتر برای چادر مشکی بکار می رفت)
کرپدوشین (= یا کربدوشین پارچه ای از خانوادهٔ کرپ که از ابریشم خام بافته می شد)
آغبانو (= پارچه ای نازک و پنبه ای که بیشتر برای چارقد و چادر به مصرف می رسید)
گاباردین (= نوعی پارچهٔ معتبر و مرغوب انگلیسی که بیشتر به مصرف کت و شلوار مردانه می رسد)
دبیت (= پارچه ای نخی که بیشتر آستر لباس و رویهٔ لحاف می شد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوب تر بود. حاج علی اکبر شخصی بود که دبیت را به کارخانه های دبیت بافی لندن سفارش می داد)
مخمل های کاشان
زربفت های کاشان (= پارچه های زربفتی که در کاشان بافته می شود)
زربفت های یزد (= زربفت هایی که به دست زنان زردشتی یزد بافته می شد)
بورسا (= بروسا یکی از بنادر معروف ترکیه است که محصولات ابریشمی آن شهرت جهانی داشت)
شال های کشمیر (= این شال ها را به تقلید از شال های کشمیر با پشم شتر در کرمان می بافتند)
پارچه های زری دوزی شدهٔ اصفهان
قدک نخی قزوین
عبای لار.
شیرشکری
بادیس
(جین)
ساتن
پاتیست
کرپ ژرژت
موسلین
ژرسه
دنیم
پوپلین
حوله ای
پارچه ها از نظر مواد بکار رفته انواع گوناگون دارند از جمله پنبه ای (نخی)، پشمی، ابریشمی. غیره.به بخشی از بازار که پارچه فروشی ها در آن قرار دارند بازار بزازها گفته می شود.
برای نخستین بار پارچه پنبه ای در حدود ۱٬۹۰۰ پیش از میلاد توسط تمدن دره سند در آسیای جنوبی بافته شد.
کاوش ها و پژوهش های دانشمندان و پژوهشگران در صد سالهٔ اخیر نشان داده است که ایرانیان از پیشتازانی بوده اند که به کار بافندگی پارچه پرداخته اند. حتی ساکنین ایران باستان در دورهٔ دوم سنگ (یا به اصطلاح عصر حجر میانین) با فن پارچه بافی آشنا بوده اند. برای اثبات این واقعیت، بهترین گواه؛ سفال ها، نگین ها و مهره هایی اند که بیش از هشت هزار سال قبل از میلاد در ژرفای خاک های این مرز و بوم جا گرفته اند. پروفسور کارلتون کن که برای ادارهٔ کل باستان شناسی کار می کرد، ضمن کاوش هایی در سال های ۱۳۲۸ تا ۱۳۲۹ (۱۹۴۹ تا ۱۹۵۰) در غاری موسوم به غار کمربند در نزدیکی دریای کاسپین، پارچه هایی به دست آورد که ثابت می کند اقوام ایرانی از همان آغاز غارنشینی، پشم گوسفند و بز را به صورت پارچه می بافتند. آزمایش هایی که با کربن ۱۴ بر روی پارچه ها انجام گرفت، نشان داد که قدمتشان به ۶۵۰۰ سال قبل از میلاد می رسد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پارچه به تاروپودهای درهم تنیده از الیاف پنبه، پشم و مانند آن گفته می شود. از آن به مناسبت در باب های طهارت، صلاة، تجارت، شفعه و قضاء سخن رفته است.
واجب است میت در سه تکه پارچه (پیراهن، لنگ و سرتاسری) کفن شود.
انداختن پارچه بر روی جنازه
انداختن پارچه روی جنازه پس از مرگ و گرفتن آن بر روی قبر هنگام دفن میّت زن، مستحب است. استنجاء از غائط با هرچه که نجاست را برطرف می کند، از جمله پارچه جایز است. بر مستحاضه ی متوسطه برای نماز صبح و مستحاضه ی کثیره برای نماز صبح، همچنین ظهر و عصر و مغرب و عشا واجب است پنبه ی داخل فرج و پارچه ی روی آن را عوض کند.جنین سقط شده ای که روح در او دمیده نشده (چهار ماهش کامل نگشته) است کفن نمی شود، لیکن واجب است در مثل پارچه ای پیچیده و دفن گردد. برخی این عمل را از جهت احتیاط، واجب دانسته اند. عضو جدا شده از میّت اگر تنها گوشت یا پوست بدون استخوان باشد- بنابر آنچه از مشهور نقل شده- در پارچه ای پیچیده و دفن می شود. اگر تکه ی جدا شده همراه استخوان و از غیر سینه ی میّت باشد در وجوب کفن کردن آن و یا پیچیدن در پارچه اختلاف است.
تطهیر پارچه نجس با آب قلیل
برای تطهیر پارچه ی نجس با آب قلیل، فشردن آن جهت خروج غساله لازم است.
سجده بر پارچه
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: pârča
طاری: pârča
طامه ای: pârča
طرقی: pârča
کشه ای: pârča
نطنزی: pârča


جدول کلمات

بز, قماش

پیشنهاد کاربران

پارچه : در زبان انگلیسی به بخش یا قسمت پارت می گونداین کلمه در فارسی به پاره یا پاری تغییر پیدا کرده است چنانکه پاری از مردم یعنی بخشی از مردم و پارچه به معنای تکه ای یا قطعه ای از منسوجات بوده است و فرش عربی و پرچ فارسی به معنای پهن شده نیز با این کلمه از یک ریشه می باشد . در زبان ترکی به پاره کردن " پارچالاماق " گفته می شود . پارچه به معنی بریده و جدا شده می باشد بطوری که پارچه از توپ پارچه جدا می شود .

واژه پارچه یک واژه پارسی است که در گویش مازندرانی نیز به آن پَرچه می گویند.
درنظر داشته باشید که واژه پاره یا پیشوند ( پارا در پاراگراف و. . . ) از زبان اوستایی و پهلوی به زبانهای اروپایی راهیافته است نه باژگونه ( وارونه ) ؛چرا که در واژگان پهلوی زیر داریم:
پارَک= parak =پاره، تکه، قطعه، بخش، قسمت 2ـ رشوه 3ـ هدیه، پیشکش 4ـ پول خرد ( معنی 2 و 3 و 4 در پارَک سْتانیْه= parak stanih =رشوه گرفتن، دیده می شود. )
پارِشیا= pareshya= ( اوستایی: پَرِشویَ ) چکه، قطره
اَپاریک= aparik = دیگر، بقیه، ادامه، باقی مانده
اَپاریکان= aparikan = مابقی، دیگران، باقی مانده ها
واژه پارچه با پیشوند پارسی ( پَر ) نیز که در واژگان ( پَرتاب، پَرچیدن، پَرآکنده و پَرآکُنِش، پَرچم یا پَرچرم، پَرده و. . . ) آمده است، پیوند معنایی دارد. ( پَر در این واژگان پیشوند پهن شوندگی ، گسترانیده شدگی و پخش شوندگی را نشان می دهد:پَرچرم: ( چرم در زبان سُغدی هندوآریایی به معنای پوسته می باشد و یا همان چرم خودمان ) =پوسته ای که گسترانده شده یا پهن شده؛ پَرچیدن یا پَرچ کردن: سر نازک میخ را با زخم و ضرب پهن کردن؛ پَر در پرآکندن و پرآکنده و پرآکنش نیز پیشوند پخش شوندگی است. )
و همچنین در زبان پهلوی واژه زیر را نیز داریم:
تَلَکچین = talakchin = تله چین، دام گستر، صیاد: ( تَلَک همان تله و چین نیز از کارواژه چیدن می باشد که در اینجا پسوند پارسی ( چین ) به معنای پهن کننده و گستراننده آمده است. )
در زبان پهلوی واژه پارسی چیدن و واخنه ( مشتق ) های آن را داریم:
چین=chin= پسوند چین، چیننده، بُن آینده چیدن
چینیتَن= chinitan = چیدن
چینیدَن= chinidan ( = چینیتَن )
چینیشْن= chinishn ـ =ـ چینش
پس این فرنایش ( استدلال ) نشان می دهد که بُنواژه ( ( پارچه یا پَرچه یا پَرچین ) ) ساخته شده از تکواژهای پارسی هستند؛ تکواژهایی که در زبانهای ناایرانی هیچ چَمی ( معنایی ) ندارند و اگر بکار می روند، وام واژگانی از زبان پارسی هستند. بِمانَد که در پارسی ما واژگان پارچ، یکپارچه ویکپارچگی نیز داریم که درونمایه همسانی دارند و واژه پَرچین نیز در شاهنامه فردوسی بارها بکار رفته است. با سپاس


1 - هنگامیکه سخن از زبان پارسی می گویم، نظر من به زبان پارسی در معنای فراخ و گسترده آن است یعنی گستره هندوآریایی که دربردارنده زبان اوستایی، بلخی، خوارزمی، پارتی و. . . و در نمونه های امروزی تر لری، گیلکی و تالشی و. . نه اینکه اینکه من منظورم فلان استان یا منطقه خاص است، چراکه ابوریحان بیرونی هم در نسک ( آثار الباقیه ) فرموده که خوارزمیان زبان و خط خود را داشتند و در جایی دیگر می گوید خوارزمیان از پارسیان استوار هستند، به روشنی دریافته می شود زبانی که آن روز در خوارزم رواگمند بوده است، ناهمسانی ( تفاوت ) هایی با زبان پارسی در سرزمین کنونی ایران داشته ولی از یک ریشه بوده اند، همچنین است زبان پارسی امروزی بیشتر به زبانهای سغدی، سکایی و پارتی نزدیکتر است تا زبانی که داریوش هخامنشی در سنگ نبشته خود بکار گرفته؛ هرچند زبانهای هندوآریایی خاوری و باختری برهمنهی هایی بایکدیگر داشتند و زبان پارسی سره را ساخته اند. پس سخن من از زبان پارسی، در معنای فراخ آن باید درنظرگرفته شود یعنی هندوآریایی. 2 - در بخش دوم سخن گزافی گفتید که در پاسخ باید بگویم واژه هایی همچون ( ( اسپاش ) ) از زبان پارسی میانه به زبانهای اروپایی رفته و واژه space را ساخته است و یا واژه اوستایی گاثا یا گات که همان خدای اروپایی شده است. یا واژه تَنِش که تن واژه ای اوستایی است و واژه اروپایی tension را برساخته است. من نگفتم به زبان هندواروپایی راه پیدا کرده بلکه واژه اروپایی را بکار بردم؛آیا از دید شما ممکن نیست که واژه ای از سانسکریت به اوستایی و سپس به اروپا رفته باشد؟؟3 - من چه بسا تک زبانه هم نباشم چراکه گستره زبان پارسی بسیار بیشتر از داشته های من است ولی شما دلت خوش باشد که دوزبانه هستید و چیرگی به دو زبان دارید. من که پارسی سخن می گویم چنین داوشی ( ادعایی ) ندارم که زبان پارسی را می دانم ولی گویا شما به زبان پارسی چیرگی دارید. 4 - بارها گفتم و این بار هم بازگو می کنیم، این تارنما و این بخشهایی که شما دیدگاهتان را می گذارید بخش پارسی به انگلیسی یا پارسی به پارسی است؛پس خواهشمندم در بخش پارسی تارنما، اندیشه های آتاترکی خود را بازگو نکنید؛ در تارنماهای دیگر می توانید همه واژگان را از آن خود بدانید.

کاربر بالا گویا نمی داند پارا ( para ) یا ( پَر ) و همینطور ( ترا tara ) یا ( تر ) پیشوندهایی است که به گونه ای ناب در زبان اوستایی و پارسی میانه بکار می رفته اند. و همینطور در واژه پارادوکس یونانی نیز این پیشوند دیده می شود.
کاربر بالا برای اینکه بخواهی اثبات کنی واژه ای از زبان ترکی به زبانهای هندو اروپایی رفته باید سند ارائه بدهی. می دانی سند یا نوشته یا کهن نگاری چیست. این ریشه شناسی آبدوخیاری هم بدرد خودت و هم اندیشانت می خورد. از منفجر کردن و درخشیدن نور و پیش کش کردن و قره و کره و. . . می خواهی به پارچه برسی؟؟فت و فراوان واژگان پارسی با پیشوند پر یا پارا وجود دارد. با این هرزه گویی ها هم ره به جایی نخواهی برد.

من یه نکته به جناب فرتاش بگم نمیدونم کجا گفته بودید ترکی پر از کلمات سغدیه باید بهت بگم آخرین اطلاعات و همچنین کتیبه ای که به زبان سغدی پیدا شده نشون میداده این زبان پر از کلمات ترکی و چینی بوده و در جایگاه زبان مغلوب بوده که باعث از بین رفتنشم شده پس بهتره بگیم سغدی پر از ترکی و چینی بوده نه ترکی در ترکی هم تعداد کمی کلمات سغدی وجود داره که مشخصا نه اینکه کل ترکی رو بکنی ماخوذ از سغدی البته این اندک کلمات سغدی که در ترکی وجود داره در ریشه شناسیشون دارای ابهامات زیادی هست پس لطفا زیاد حرف نزنید .

کاربر گرامی �اوزرا� و عزیزان دیگر :
که زبان فارسی رو زیر مجموعه زبان عربی میدونید این حرفو هیچ کجا بیان نکنید خنده داره یعنی سطحی ترین چیز در حوزه زبانشناسی اینه که بدونید زبان ها جزو کدام دسته اند، زبان فارسی جزو زبان های هندو اروپاییه
یک زمانی هم برخی میگفتند فارسی لحجه ی نمیدونم سی و چندم از عربیه که واقعا این دیگه عجیب و غریب بود و قهقهه دار.

پیرامون سخنان پان ترک گرامی بگم ، اگر در پارسی واژه ای تازی هست ، ما چندین واژه جایگزین برایش داریم ، بیک شما پان ترکان چی؟؟؟ ما اگ واژگان تازی رو از ما بگیرند آسان میتوانیم پارسی سره سخن بگوییم ، شما چه؟ آیا شما هم میتوانید بی بهره بردن از واژگان تازی در ترکی سخن بگید؟ پارسی زبانی بسیار پرمایه و گسترده و پویا و توانمند هست، بنگرید به نوشته ها و نسکهای گرانمایه پهلوی ک نسکهایی از نزدیک دوهزار سال پیش تر هست. . . . شما هم همچین نسکهایی برایتان پیدا کنید. . . اگر نیک بنگرید میبینید ک تنها سی یا چهل درسد واژگان زبان ترکی ، ترکی هست ، و درسد بازمانده دیگر نیمی تازی و نیمی پارسی هست. زبان ترکی زبانی بس کم مایه و ناتوان و وابسته به پارسی و تازی هست. نمیشود ک راستی را دروغ شمرد و پایمالش کرد.

بز

بعضی از این دوستان مثل این جناب فرتاش و. . . جستجو کرده اند تا هرجا بنده یا بعضی دوستان با منبع کلمه ای را نوشته ایم درجا و فورا بیایند و نظری بگذارند انگار که چیزی از ایشان به خطر افتاده، عموجان ناراحت نباش فعلا که مدارس و تاریخ و. . رو در دست دارید و همه را بنام خود زدید از چی میترسی، به نوشته های ما اینجا دو نفر نگاه میکنند قورخیدی.
کلمه" پاره" که در فارسی استفاده میشود و دهخدا در معنی این لغت واژک "پاره" را عنوان کرده که "پارا" از لغات ترکی ست و مصدر پارالاماق را در ترکی دارد، در ترکی=دو نیم کردن
آی پاراسی: نیمه ی ماه
پارا قالدی: نصفه ماند.
حالا اگر با توجه به اینکه در فارسی هم این کلمه وجود دارد با قاطعیت نگوییم که مال کدام است باید بررسی کرد.
ولی در نوشتار آن عزیز که من هر جا نظری داده ام میبینمش باید گفت:

۱. استناد به فلان گویش کاملا بی ربط است چون همین کلمه "پارچئن، پارچین" که در دیوان لغات الترک آمده در تمام ۲۴ قوم و گویش بزرگ ترکی واحد است. ولی ما این را ملاک قرار نمیدهیم.

۲. خیلی جالب و خنده دار است که زبان اوستا یا پهلوی یا فارسی یا دری یا تاتی، هر نامی که شما میگویید زیرمجموعه زبان هندواروپایی ست ولی ایشان نوشته اند از پهلوی به هندواروپایی رفته که این یعنی از زمین به آسمان میبارد.

۳. اکثرا در ترکی اگر واژه ای را مینویسیم تک هجایی هست مگر بعضی از واژگان، پس ریشه را که مشخص میکنیم، منبع واژه هم نوشته میشود.
اما این دوستان که مینویسند واژه در اوستا یا پهلوی چنین است اصلا نه منبعی مینویسند و نه نام نویسنده ای در پهلوی و یا نه کتیبه ای.

۴. نوشته "چین، چئن" پسوند فارسیه باز هم ادعایی پوچ و واهی، نکنه ( بلدرچین و لاچین و گویرچین و سغرچین. . ) هم ادعا دارید که فارسیه، از شما بعید نیست!
*کلمات با پسوند "چین" در ترکی بسیارند اگر لازم شد اضافه میشود. *

۵. بگذار اصلا نماند کلمه پارچ ربطش به پارچه چیست! یا مثلا یکپارچه چه ربطی دارد در ترکی هم میشود بیرپارچا، که چی!

۶. از هر کسی که کمی سواد و مطالعه ای داشته باشد بپرسید میداند کتاب شعر را به عنوان منبع واژگان یا منبع تاریخی عنوان نمیکنند، اشتباه مشهود و واضح غیرعلمی و غیرحرفه ای ست.

۷. مشکل شما این است که به یک زبان مسلطید ولی ما به دو زبان و آنچه شما میگویید را تماما خوانده ایم و بعد نظر داده ایم اما شما حتی در سطح خیلی کم هم چیزی از زبان مقابلی که میخواهید برایش ادله بیاورید نمیدانید پس لازم نیست چیزی بگویید لااقل بگذارید کسی از شما که میداند بیاید نظر دهد و اگر هم درست گفت، ما هم چیزی بیاموزیم.

۸. در کشور عزیزمان هم از نظر زبانی تنوع درخور توجهی وجود دارد اینکه زبانی غیر از فارسی را ناایرانی بخوانیم نه کار درستی است، نه علمی و نه فرهنگی.
پس لطفا با این سخنان ایجاد تنش نکنید من توهین بعضی از این دوستان را علی رغم میل باطنی با توهین دادم اما خدا میدونه که دلم نمیخواست.
زبان هویت است ولی ادب انسانیت




کلمات دیگر: