کلمه جو
صفحه اصلی

عصر


مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن

برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

فارسی به انگلیسی

afternoon, age, cycle, epoch, era, evening, period, time, (late) afternoon

epoch, age


(late) afternoon


afternoon, age, cycle, epoch, era, evening, period, time


فارسی به عربی

عصر , عهد , فترة

عربی به فارسی

بعدازظهر , عصر , مبدا , تاريخ , اغاز تاريخ , دوره , عهد , عصرتاريخي , دوران


مترادف و متضاد

afternoon (اسم)
عصر

age (اسم)
عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد

era (اسم)
عصر، دوره، عهد، دوران، تاریخ، عصرتاریخی، اغاز تاریخ

evening (اسم)
عصر، شام، شب، سرشب، غروب

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

epoch (اسم)
عصر، دوره، عهد، زمان، مبدا تاریخ، حادثه تاریخی، اغاز فصل جدید، عصرتاریخی

دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت


بعدازظهر، پسین، پسینگاه


فشار


افشردن، فشردن


۱. دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت
۲. بعدازظهر، پسین، پسینگاه
۳. فشار
۴. افشردن، فشردن


فرهنگ فارسی

روز، شب، آخرروزتاهنگام غروب آفتاب، ونیزبه معنی دهر، روزگار، فشردن چیزی برای گرفتن آب یاشیره آن
۱ - ( مصدر ) فشردن گرفتن آب میوه و جز آن را . ۲ - ( اسم ) فشارش . ۳ - ( اسم ) فشار .
ابن عوف بن عمرو از بنی افصی بن عبدالقیس جدی است جاهلی و بسیاری بوی نسبت دارند از آن جمله است منذر بن عائذ صحابی که به اشج عصری شهرت دارد و خلید بن حسان عصری

[باستان‌شناسی] دوره‌ای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژه‌ای مشخص می‌شود [زمین ] کوچک‌ترین واحد زمین‌گاه‌شناختی


فرهنگ معین

(عَ صْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - غروب . ۲ - روزگار، زمان ، دوره . ۳ - هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن . ۴ - سورة صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه .
( ~ . ) [ ع . ] (مص م . ) فشردن ، گرفتن آب میوه و جز آن .

( ~ .) [ ع . ] (مص م .) فشردن ، گرفتن آب میوه و جز آن .


(عَ صْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غروب . 2 - روزگار، زمان ، دوره . 3 - هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن . 4 - سورة صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه .


لغت نامه دهخدا

عصر. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن وائلةبن جاریةبن ضبیعة. جدی است جاهلی و بطنی از بلی را تشکیل میدهد. و آن را بکسر «ع » و ایضاً بفتح «ع » و«ص » نیز خوانده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عصر. [ ع َ ] (اِخ ) سوره ٔ صدوسوم از قرآن کریم . مکیه است و دارای سه آیت . پس از سوره ٔ تکاثر و پیش از سوره ٔ هُمَزة قرار دارد و آغاز میشود به «و العصر...».


عصر. [ ع َ ] (ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). افشردن انگور و زیتون و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). افشردن انگور و جز آن و شیره کردن . (دهار). فشردن و شیره کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ): عَصرَ العنب ؛ آب انگور را بیرون آورد. عصر الثوب ؛ آب آن لباس را بوسیله ٔ پیچاندن آن بیرون آورد. عصر الدمل ؛ چرک و ریم دمل را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). فشردن .گرفتن آب میوه و جز آن را. (فرهنگ فارسی معین ). || بازداشتن . (منتهی الارب ). منع کردن . (از اقرب الموارد). || پناه گرفتن . و از آن جمله است گفته ٔ خداوندتعالی : «فیه یغاث الناس و فیه یعصرون » (قرآن 49/12)؛ یعنی نجات می یابند، و آن از عصرة است به معنی منجاة. (از منتهی الارب ). || رستن . (منتهی الارب ) (دهار). || دوشیدن شتر وجز آن . || عطیه دادن . (از منتهی الارب ): عصر فلاناً؛ او را عطیه داد. || به عرق آوردن : عصر الرکض ُ الفرس َ؛ دویدن اسب را عرقناک کرد. || خشک گردانیدن . (از اقرب الموارد). || حبس کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فشارش . (فرهنگ فارسی معین ).


عصر. [ ع َ ص َ] (اِخ ) ابن عوف بن عمرو، از بنی أفصی بن عبدالقیس . جدی است جاهلی و بسیاری به وی نسبت دارند، از آن جمله است منذربن عائذ صحابی ، که به أشج عصری شهرت دارد،و خلیدبن حسان عصری . (از الاعلام زرکلی از اللباب ).


عصر. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است میان مدینه و وادی فرع . (منتهی الارب ). جبلی است بین مدینه و وادی الفرع . و گویند پیامبر (ص ) هنگامی که از مدینه به خیبر برای غزو میرفت راه عصر را پیمود و در آنجا مسجدی نیز دارد. (از معجم البلدان ).


عصر. [ ع ِ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. || وقت عصر. رجوع به عَصر شود.


عصر. [ ع ُ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ص ُ ] .رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. رجوع به عَصر شود. || جای پناه و رهائی . (منتهی الارب ). منجاة. (اقرب الموارد). || جاء لکن کلم یجی ٔ لعصر؛ آمد ولی آنگاه که باید بیاید نیامد. نام ما نام لعصر؛ پیوسته و هنوز خفته است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عصر.[ ع ُ ص ُ ] (ع اِ) روزگار و زمانه . (از منتهی الارب ).عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ] . رجوع به عَصْر شود. || ج ِ عصر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. || وقت عصر. رجوع به عَصر شود.


عصر. [ ع َ ص َ] (ع اِ) بامداد. || شبانگاه . (منتهی الارب ). از عَشی ّ تا سرخ شدن آفتاب . (از اقرب الموارد). || نماز دیگر. || زندان . || گروه و قبیله . || باران ریزان . عطیه . (منتهی الارب ). عَصْر. و رجوع به عَصْر شود. || پناه جای و جای رهایی . (منتهی الارب ). ملجاء ومنجاة. (اقرب الموارد). || گرد. (منتهی الارب ). غبار. (اقرب الموارد). || ما بینهماعصر و لا یصر و لا أعصر و لا أیصر؛ مابین آنها دوستی و مودت است نه خویشی و قرابت . (از اقرب الموارد).
- بنوعصر ؛ نام قبیله ای از تازیان است . (ناظم الاطباء).


عصر. [ ع َ ] ( ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ). افشردن انگور و زیتون و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). افشردن انگور و جز آن و شیره کردن. ( دهار ). فشردن و شیره کردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ): عَصرَ العنب ؛ آب انگور را بیرون آورد. عصر الثوب ؛ آب آن لباس را بوسیله پیچاندن آن بیرون آورد. عصر الدمل ؛ چرک و ریم دمل را بیرون آورد. ( از اقرب الموارد ). فشردن.گرفتن آب میوه و جز آن را. ( فرهنگ فارسی معین ). || بازداشتن. ( منتهی الارب ). منع کردن. ( از اقرب الموارد ). || پناه گرفتن. و از آن جمله است گفته خداوندتعالی : «فیه یغاث الناس و فیه یعصرون » ( قرآن 49/12 )؛ یعنی نجات می یابند، و آن از عصرة است به معنی منجاة. ( از منتهی الارب ). || رستن. ( منتهی الارب ) ( دهار ). || دوشیدن شتر وجز آن. || عطیه دادن. ( از منتهی الارب ): عصر فلاناً؛ او را عطیه داد. || به عرق آوردن : عصر الرکض ُ الفرس َ؛ دویدن اسب را عرقناک کرد. || خشک گردانیدن. ( از اقرب الموارد ). || حبس کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) فشارش. ( فرهنگ فارسی معین ).

عصر. [ ع َ ] ( ع اِ ) روز. ( منتهی الارب ). یوم.( اقرب الموارد ). || شب. ( منتهی الارب ). لیل. ( از اقرب الموارد ). || آخر روز تا سرخ شدن آفتاب. ( منتهی الارب ). عَشی تا سرخ شدن آفتاب. ( از اقرب الموارد ). || آخر روز تا هنگام غروب. ( فرهنگ فارسی معین ). پسین. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دیگر. ( مهذب الاسماء ). آخر روز. ( غیاث اللغات ) ( دهار ). دشم. ( ناظم الاطباء ). عبرانیان برای هر روز دو عصر قرار میدادند، عصر اول وقتی است که آفتاب شروع به فرورفتن مینماید یعنی از ساعت نهم از روز شروع میشود، و شروع عصر دوم حقیقی از غروب صحیح آفتاب است. ( از قاموس کتاب مقدس ) : و العصر، اًن الانسان لفی خسر ( قرآن 1/103 و 2 )؛ سوگند به عصر که انسان در زیانکاری است.
چو از شب گشت مشکین روی آن عصر
ز مشکو رفت شیرین سوی آن قصر.
نظامی.
- صلاة ( نماز ) عصر ؛ نماز دیگر. ( مهذب الاسماء ). نماز پسین. نماز دوم. ( ناظم الاطباء ). نماز بعد پیشین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در حدیث است : «صلاة العصر حین صار ظل کل شی مثله »؛ یعنی نماز عصر وقتی است که سایه ٔهر چیز مانند خود آن چیز شود. و در حدیث دیگر: «آخروقت الظهر ان یصیر ظل کل شی مثله و لایکون ذلک وقتاً للعصر حتی یزید الظل أقل زیادة»؛ یعنی آخرین وقت ظهر اینست که سایه هر چیز به اندازه خود آن چیز شود، و وقت عصر موقعی است که سایه آن اندکی افزوده گردد. ( از منتهی الارب ).

عصر. [ ع َ ] (ع اِ) روز. (منتهی الارب ). یوم .(اقرب الموارد). || شب . (منتهی الارب ). لیل . (از اقرب الموارد). || آخر روز تا سرخ شدن آفتاب . (منتهی الارب ). عَشی ّ تا سرخ شدن آفتاب . (از اقرب الموارد). || آخر روز تا هنگام غروب . (فرهنگ فارسی معین ). پسین . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دیگر. (مهذب الاسماء). آخر روز. (غیاث اللغات ) (دهار). دشم . (ناظم الاطباء). عبرانیان برای هر روز دو عصر قرار میدادند، عصر اول وقتی است که آفتاب شروع به فرورفتن مینماید یعنی از ساعت نهم از روز شروع میشود، و شروع عصر دوم حقیقی از غروب صحیح آفتاب است . (از قاموس کتاب مقدس ) : و العصر، اًن الانسان لفی خسر (قرآن 1/103 و 2)؛ سوگند به عصر که انسان در زیانکاری است .
چو از شب گشت مشکین روی آن عصر
ز مشکو رفت شیرین سوی آن قصر.

نظامی .


- صلاة (نماز) عصر ؛ نماز دیگر. (مهذب الاسماء). نماز پسین . نماز دوم . (ناظم الاطباء). نماز بعد پیشین . (یادداشت مرحوم دهخدا). در حدیث است : «صلاة العصر حین صار ظل کل شی ٔ مثله »؛ یعنی نماز عصر وقتی است که سایه ٔهر چیز مانند خود آن چیز شود. و در حدیث دیگر: «آخروقت الظهر ان یصیر ظل کل شی ٔ مثله و لایکون ذلک وقتاً للعصر حتی یزید الظل أقل زیادة»؛ یعنی آخرین وقت ظهر اینست که سایه ٔ هر چیز به اندازه ٔ خود آن چیز شود، و وقت عصر موقعی است که سایه ٔ آن اندکی افزوده گردد. (از منتهی الارب ).
- عصر تنگ ؛ در اصطلاح عامیانه ، عصر، آن وقت که هوا تاریک شود. (فرهنگ فارسی معین ).
|| بامداد. (منتهی الارب ). غداة. (اقرب الموارد). || نماز دیگر. (منتهی الارب ) (دهار). نمازی که در عصر خوانند. صلاة عصر. (فرهنگ فارسی معین ). اسم است نماز را، و با کلمه ٔ «صلاة» مؤنث بکار رود و بدون آن تذکیر و تأنیث آن هر دو جایز است . گویند: هذه العصر، و آن توسعاً به معنی صلاة العصر است . (از اقرب الموارد). ج ، أعْصُر، عُصور. (اقرب الموارد). || روزگار. (منتهی الارب ) (دهار). دهر. (اقرب الموارد). زمانه . (دستور اللغه ). روزگار و زمانه . (غیاث اللغات ). زمان و روزگار و دوره : عنصری از شاعران عصر غزنوی است . (فرهنگ فارسی معین ). عصر [ ع ُ / ع ِ / ع ُ ص ُ ] . ج ، عُصور، أعصُر،عُصُر، أعصار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و جمعاعصار، أعاصر باشد. (از اقرب الموارد) :
ز گیتی پرستنده ٔ فر نصر
زیَد شاد در سایه ٔ شاه عصر.

فردوسی .


جهاندار سالار او میر نصر
کزو شادمان است گردنده عصر.

فردوسی .


پس از این عصر مردمان دیگر عصرها به آن رجوع کنند. (تاریخ بیهقی ص 870). جالینوس بزرگتر حکمای عصر خویش بود. (تاریخ بیهقی ص 545). غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود... که وی را دیده اند.(تاریخ بیهقی ص 565).
ز اهل عصر چه خواهم که اهل عصر همه
به خوی و طبع ستوران ماده را مانند.

مسعودسعد.


علوم عالم دانم ولیکن اندر عصر
اگر دو مردم دانم بدان که نادانم .

مسعودسعد.


دیگر سلاطین دولت میمون را که خداوند عالم پادشاه عصر... فضایل و مناقب بسیار است . (کلیله و دمنه ).
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.

سوزنی .


دادن تشریف تو از پی تعریف شاه
بر سر ابنای عصر کرده مرا نامدار.

خاقانی .


اهل خواهی ز اهل عصر ببُر
انس خواهی میان انس مپوی .

خاقانی .


خاقانیا وفا مطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.

خاقانی .


یکی علامه ٔ عصر گشت و دیگری عزیز مصر شد. (گلستان ). من او را از فضلای عصر... میدانم . (گلستان ). || هر یک از تقسیمات کوچکتر از دوران (عهد) در زمین شناسی که شامل چندین طبقه میباشد، و آن دارای آثار و بقایای گیاهی و جانوری مشخص است و اغلب رسوباتش در نقاط مختلف مشابهند. دوره . توضیح اینکه گاهی کلمه ٔ عصر را در برخی نوشته ها و کتب جهت تقسیمات کوچکتر از دوره و حتی تقسیمات کوچکتر بکار برده اند و به این ترتیب برای کلمه ٔ عصر، یک زمان مشخص زمین شناسی نمیتوان قائل شد، به این جهت میتوان کلمه ٔ عصر را در زمین شناسی مرادف با تقسیمات مختلف ذکر کرد از قبیل عصر حجر قدیم و یا عصر حجر جدید که هر دو تقسیماتی کوچکتر از عصر حجر هستند و یا عصر آهن و عصر مفرغ که هر دو تقسیماتی کوچکتر از دوره ٔ فلزات میباشند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- عصر آهن ؛ قسمتی از دوره ٔ فلزات است که شامل زمان کنونی نیز میشود. این عصر از زمان پیدایش آهن که تقریباً یکهزاروپانصد سال قبل از میلاد مسیح است شروع میشود و تاکنون ادامه دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصر اتم ؛ مقصود زمان کنونی است و شروعش از زمان استفاده از نیروی اتمی در صنایع بشر است که تقریباً ازسال 1945 م . شروع میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصر حجر ؛ قسمت اعظم دوران چهارم زمین شناسی متعلق به این عصر است که از طبقات فوقانی دوره ٔ اول دوران چهارم شروع و به ابتدای عصرفلزات ختم می شود. این عصر به دو دوره ٔ حجر قدیم (پارینه سنگی ) و حجر جدید (نوسنگی ) تقسیم می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصر طلایی ؛ دوره ای در تاریخ یک کشور که ادبیات و علوم و صنایع و عوامل دیگر تمدن ترقی کامل کرده باشد، مثل دوره ٔ «پریکلیس » در یونان قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصر مفرغ ؛ قسمت ابتدائی دوره ٔ فلزات است که از زمان پیدایش فلزات شروع و به دوره ٔ آهن ختم میشود. ابتدای این عصر قریب پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح است . (فرهنگ فارسی معین ).
|| زندان . (منتهی الارب ) :
گرچه دزد از منکری دم میزند
شحنه آن از عصر پیدا میکند.

مولوی .


|| گروه و قبیله . (منتهی الارب ). رهط و عشیره . (اقرب الموارد). || باران ریزان . (منتهی الارب ). باران که از ابرهای معصرات بارد. (از اقرب الموارد). || عطیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نسب ، گویند: فلان کریم العصر؛ یعنی بزرگ نسب است . (از منتهی الارب ). || جأنی فلان عصراً؛ یعنی او بطی ٔ و دیر نزد من آمد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || فشار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.

سوزنی .



فرهنگ عمید

۱. آخر روز تا هنگام غروب آفتاب.
۲. [جمع: عُصور و اَعصر و اَعْصار] دهر، روزگار.
۳. صد وسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای سه آیه، والعصر.
* عصر حجر: دوره ای از ماقبل تاریخ که انسان ابزارها و ادواتی از سنگ برای خود می ساخت، و بدون پوشاک در کنار رودخانه به سر می برد. این عصر را به دو قسمت تقسیم کرده اند: ۱ ) = پارینه سنگی ۲ ) = نوسنگی
* عصر فلزات: عصری که انسان برخی از فلزات را شناخته و استخراج کرده و ادوات زندگانی خود را از فلز درست کرده. این عصر را به دو دوره تقسیم کرده اند:۱ ) دورۀ مفرغ: در این دوره انسان آلات و ادواتی از مس و مفرغ برای خود ساخت و لباس او از پارچه های خشن بود که تکه های آن را با سیخ های چوبی یا استخوانی به هم دوخته و آن پیش از عصر آهن و در حدود پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح بوده. ۲ ) عصر آهن: در این دوره انسان به استخراج آهن دست یافت و آلات و ادواتی از آهن برای خود ساخت و در روی زمین خانه بنا کرد. پارچه های لطیف برای لباس بافت و خط و سواد به ظهور رسید، وقایع زندگانی بشر ثبت گردید. ابتدای آن در حدود هزاروپانصد سال پیش از میلاد مسیح است و از اینجا دورۀ تاریخ شروع شده است. ۳ ) عصر اتم: عصر کنونی که انسان به نیروی اتم پی برده است. شروع آن از سال ۱۹۴۵ میلادی است.
* عصر آهن: دوره ای از تاریخ بشر که انسان آهن را کشف کرده و از آن برای ساختن ابزار و ادوات زندگی استفاده کرد.
* عصر مفرغ: دوره ای از تاریخ بشر که انسان توانست از ترکیب مس و قلع ابزار و ادوات زندگی خود را بسازد.
۱. فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن.
۲. (اسم ) آب و عصاره.

۱. آخر روز تا هنگام غروب آفتاب.
۲. [جمع: عُصور و اَعصر و اَعْصار] دهر؛ روزگار.
۳. صد‌وسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای سه آیه؛ والعصر.
⟨ عصر حجر: دوره‌ای از ماقبل‌تاریخ که انسان ابزارها و ادواتی از سنگ برای خود می‌ساخت، و بدون پوشاک در کنار رودخانه به سر می‌برد. این عصر را به دو قسمت تقسیم کرده‌اند: ۱) = پارینه‌سنگی ۲) = نوسنگی
⟨ عصر فلزات: عصری که انسان برخی از فلزات را شناخته و استخراج کرده و ادوات زندگانی خود را از فلز درست کرده. این عصر را به دو دوره تقسیم کرده‌اند:۱) دورۀ مفرغ: در این دوره انسان آلات و ادواتی از مس و مفرغ برای خود ساخت و لباس او از پارچه‌های خشن بود که تکه‌های آن را با سیخ‌های چوبی یا استخوانی به‌هم دوخته و آن پیش از عصر آهن و در حدود پنج‌هزار سال پیش از میلاد مسیح بوده. ۲) عصر آهن: در این دوره انسان به استخراج آهن دست یافت و آلات و ادواتی از آهن برای خود ساخت و در روی زمین خانه بنا کرد. پارچه‌های لطیف برای لباس بافت و خط و سواد به ظهور رسید، وقایع زندگانی بشر ثبت گردید. ابتدای آن در حدود هزاروپانصد‌ سال پیش از میلاد مسیح است و از اینجا دورۀ تاریخ شروع شده است. ۳) عصر اتم: عصر کنونی که انسان به نیروی اتم پی برده است. شروع آن از سال ۱۹۴۵ میلادی است.
⟨ عصر آهن: دوره‌ای از تاریخ بشر که انسان آهن را کشف کرده و از آن برای ساختن ابزار و ادوات زندگی استفاده کرد.
⟨ عصر مفرغ: دوره‌ای از تاریخ بشر که انسان توانست از ترکیب مس و قلع ابزار و ادوات زندگی خود را بسازد.


۱. فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن.
۲. (اسم) آب و عصاره.


دانشنامه عمومی

عصر یا ایوار یا پسین (به فارسی افغانستان:دیگر)، زمان بین بعدازظهر و غروب است، در حالی که روشنی روز در حال کاهش می باشد.
در تسنن به حدود چهار ساعت پس از ظهر عصر گفته می شود، که اذان عصر و نماز عصر را می خوانند. اما در تشیع، از بعد از خواندن نماز ظهر تا هنگام غروب شرعی، عصر دانسته می شود و می توان نماز عصر را در این زمان اقامه کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

عصر (زمین شناسی)(epoch)
(یا: دور) جزء کوچک تری از یک دورۀ زمین شناختی، در مقیاس ازمنۀ زمین شناختی. اعصار گاهی نامی مخصوص به خود دارند؛ مثلاً پالئوسن، ائوسن، اُلیگوسن، میوسن، و پلیوسن که دورۀ ترشیاری را تشکیل می دهند. گاهی نیز در دوره ای معین، اعصار به صورت بخش های پسین، پیشین، یا میانی نام گذاری می شوند؛ مانند عصر کرتاسه پسین یا عصر تریاس میانی. ازمنۀ زمین شناسی به واحدهای زمین گاه شناختی تقسیم شده اند که عصر یکی از این تقسیمات است. مراتب تقسیمات زمین گاه شناختی عبارت اند از اِئون، دوران، دوره، عصر، سن و زمان (گاه). عصر جزء کوچک تری از دوره، و سن جزء کوچک تری از عصر است. سنگ های مبینِ یک عصر از ازمنۀ زمین شناسی یک سری را تشکیل می دهند.

فرهنگ فارسی ساره

پسین، ایوار، روزگار


فرهنگستان زبان و ادب

{age} [باستان شناسی، زمین شناسی] [باستان شناسی] دوره ای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژه ای مشخص می شود [زمین ] کوچک ترین واحد زمین گاه شناختی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَصْرِ: قطعه ای از زمان - عصر (در آیه "وَﭐلْعَصْرِ " منظور عصر ظهور پیامبر اسلام صلی الله وعلیه وآله است یا چنانکه در بعضی از روایات آمده منظور ، عصر ظهور حضرت مهدی (علیهالسلام) است که در آن عصر حق بر باطل به طور کامل غلبه کند )
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَسْرِ: شبانه حرکت ده
معنی أَسَرَّ: پنهان داشت
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی عُسْرِ: سختی - دشواری
معنی عَسِرٌ: سخت - دشوار
معنی قَرْنٍ: نسل- مردمی که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند
معنی قُرُونُ: نسلها ( جمع قرن به معنی مردمی که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند )
معنی یَعْصِرُونَ: عصاره میوه می گیرند - شیر می دوشند (یعصرون از ماده عصر است که به معنای روغنکشی و آبگیری بوسیله فشار دادن است ، مانند گرفتن آب انگور و خرما جهت شیره و امثال آن ، و گرفتن روغن زیتون و کنجد جهت خوردن و یا مصرف چراغ و امثال آن ، و ممکن است مراد از آن ، د...
تکرار در قرآن: ۵(بار)
فشردن. «عَصَرَ الْعِنَبَ: اِسْتَخْرَجَ مائَهُ» . یکی از آن دو گفت من خودم را در خواب می‏بینم که انگور می‏فشارم به قولی انگور به اعتبار مایؤل الیه خمر خوانده شده از زجاج و ابن انباری نقل شده: عرب آن گاه که معنی واضح باشد شی‏ء را به اسم مایؤل الیه می‏خواند مثل آجر می‏پزم حال آنکه خشت می‏پزد تا آجر باشد. . پس از آن سالی می‏آید که در آن مردم باران داده می‏شوند و می‏فشارند. آنچه احتیاج به فشردن و آب گرفتن داشته باشد از قبیل انگور و زیتون و غیره. بعضی «یعصرون» را به صیغه مجهول خوانده‏اند. . اعصار را گردباد. بادی که غبار بلند می‏کند گفته‏اند ولی باید اعصار به معنی فشار و به هم سائیدن باشد امروز در علل آتش سوزی جنگل‏ها روشن شده که شدت باد یا گردباد باعث به هم سائیدن درختان جنگل می‏شود و در اثر آن آتش سوزی ایجاد شده و قسمت اعظمی از جنگل می‏سوزد و این از امتیازات قرآن مجید است که به علت آتش‏سوزی اشاره کرده است یعنی: آیا یکی از شما دوست می‏دارد که باغی از خرما و انگور داشته باشد و نهرها از زیر آن روان گردد... پس فشاری که تولید آتش می‏کند به آن رسیده و بسوزد. . از مجمع‏البیان روشن می‏شود که «مُعْصِرات» را همه به صیغه فاعل خوانده‏اند، ابن‏زبیر، قتاده و ابن عباس آن را به باء «بالْمُعْصِراتِ» خوانده‏اند. پس معصرات به معنی فشارنده‏هاست در این صورت آیا مراد از معصرات ابرهااند که در اثر باد یا عامل دیگر، همدیگر را می‏فشارند؟ و یا مراد از آن بادهاست که ابرها را می‏فشارند؟ و اگر مراد بادها باشند باید «من» در من‏المعصرات به معنی باء باشد چنانکه ابن عباس و غیره خوانده‏اند. به نظر نگارنده «من» در معنی اصلی خود می‏باشد و «معصرات» وصف ابرهاست و ابرها یکدیگر را می‏فشارند و تولید باران می‏کنند. آقای مهندس بازرگان در کتاب باد و باران در قرآن ص 127 علل علمی آن را چنین بیان می‏کند: در ترمودینامیک و فیزیک نشان داده شد که اشباع و تقطیر بخار آب بالنسبة به سائر بخارها یک وضع استثنائی داشته انبساط آدیاباتیک آن که عادتاً باید سبب تبخیر گردد موجب تقطیر می‏شود انبساط آدیاباتیک... بنا به معادله اصل اول ترمودینامیک... ازخود ایجاد حرارت می‏نماید...این ایجاد حرارت با عمل تقطیر...انجام می‏پذیرد. . عصر به معنی فشردن، روزگار و آخر روز به کار رفته و چون به معنی دهر و روزگار باشد جمع آن عصور آید. به نظر نگارنده مراد از عصر دهر و روزگار است در این صورت قسم با مقسم به که خسران باشد کاملاً متناسب‏اند زیرا تفکر در روزگار و تغییر و گذشت آن روشن می‏کند که انسان در کم شدن است رجوع شود به «خسر». بعضی آن را به معنی وقت عصر گرفته که وقت رسیدگی به سود و زیان روزانه است. المیزان مناسب می‏داند که مراد عصر رسول خدا«صلی‏اللَّه‏وعلیه‏وآله» و عصر طلوع اسلام باشد ولی نگارنده به احتمال خویش دلگرم هستم. در صافی از کمال الدین از امام صادق «علیه‏السلام» نقل شده مراد از عصر، عصر ظهور المهدی «علیه‏السلام» است. شاید روایت از باب تطبیق باشد و اللَّه‏العالم.

[ویکی فقه] عصر (ابهام زدایی). عصر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره عصر، یکصد و سومین سوره قرآن کریم• عصر (زمان)، به معنای زمان
...

[ویکی فقه] عصر (زمان). عصر در سه معنا به کار رفته است: فاصله زمانی بین زوال خورشید تا غروب آن؛بخش پایانی روز و فشردن.
عصر به زمان بین زوال خورشید تا غروب آن و نیز بر آخر روز اطلاق شده است. مراد فقها از عصر در نماز عصر ، زمان پس از زوال خورشید است.
کاربرد درفقه
از آن در باب های طهارت ، صلات ، صوم ، حج و نکاح سخن گفته اند.
← طهارت
۱. ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۴، ص۵۷۵، واژه «عصر».
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: asr / pasin
طاری: passin
طامه ای: asr / passin
طرقی: pasin
کشه ای: pesin
نطنزی: pisi


جدول کلمات

دهر

پیشنهاد کاربران

پسین

عصر : در اوستا " رپیتوین " آمده و به معنای پسینگاه می باشد.

واژه آریایی عصر ( در اصل اسر asr ) به مانای پایان روز است که در سنسکریت به صورت usR उसृ به مانای breakday روزشکن آمده است. واژه ایواره ( ایو=خاموش واره=روز ) نیز همتای واژه عصر است که امروزه در گویش لوری و کوردی به کار میرود و به مانای سپری شدن روز است که در آن:

hvR ह्वृ =off واژه آف انگلیسی به مانای خاموش گویشی دیگر از این کلمه است.

वार vAra = day, turn of a day, turn

پسوند واره در واژه ایواره به مانای روز است همانتور که شنواره در سنسکریت به جای شنبه روز به کار میرود ولی واره در واژه گهواره ( گردش گاه/جا ) به مانای turn یا گردش است.



روز : day : ساعت ۶ روز : am 6
بامدادان : dawn
سپیده دم، پگاه، خورخیز، برآمد : sunrise
پیشین : morning
نیم روز : midday, noon : ساعت ۱۲ روز : pm 12

شب : night : ساعت ۶ شب : pm 6
پسین : evening, afternoon
گرگ میش : dusk
هوراُفت، فرورفت، ایوار : sunset
نیم شب : midnight : ساعت ۱۲ شب : am 12

عصر به ترکی: آخشام، ایکیندی ( آخشام از ایکیندی دیرتر است. )

عصر کنونی پارسیش میشه دوره کنونی،

در زبان لری به پایان روز یا بعد از ظهر ایواره می گویند

عزیزان ایواره کردیه در زبانهای ایرانی فقط کردی هستش که ایواره میگه و توسط لکها که کرد زبان هستن وارد لرستان شده وهنوز هم استفاده میشه.
بنده مدرس زبان هستم
متاسفانه تاثیر زبان کردی بر لری بسیار زیاده و باید سعی کنیم از کلمات لری بالا گریوه ای بیشتر استفاده کنیم البته کرد برادر لر هستش.
. در ضمن لری گویش محسوب میشه چون الفبا و دستور زبان نداره
لطفا تعصب بیجا نکشید هم زبانان عزیزم. . شما بین خودتون کل کل میکنید ولی در سطح دانشگاهی همه چیز مشخصه
کردی حتی از پارسی هم دست نخورده تره و یه جورایی کامل تر

ایوار - ایواره ایوارگ - ائراگ به پارسی مغرب را گویند زمانی و سوی مغرب - اواره آوار ایوارگ بیوار بیواره = به ایواره به چم غریب و غربت است

زبان و گویش تمام اقوام سرزمینمان ایران همه ریشه در فارسی دارند و این امر قابل کتمان نیست مگر با جعل سازی

بهای یاسمن و چکریم فرست امروز
که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار.
سوزنی .

تو گر شبگیر در توران نهی روی
به آنان کی رسی کایوار رانند.
بندار رازی.

شب و روز از رفتن بی درنگ
ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ.
هاتفی.

آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار
در سایه ٔ همسایه ٔ دیوار بدیوار

بپرسید کاین مرد بیواره کیست
که گستاخیش سخت یکبارگیست.

بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام.

رهروی پپذن سرگشته ای آواره ای
بینوائی بیدلی بیواره ای.

شکوه تاج کیان وارث ممالک جم
که ازممالکش آوار کرده است آوار.
اسدی

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار

ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار

شیخ بهایی


آیا گم شده بخت و بیچارگان
همه زار و غم خوار و آوارگان.

که آواره ٔ بدنشان رستم است
که از روز شادیش بهره کم است. . .

نشانی ندادش کس اندر جهان
بدانگونه آواره شد ناگهان.

فردوسی.

پلنگان را درآوردن ز کهسار
گوزنان را ز بیشه کردن آوار.

ترا از خان مان آواره کردند
مرا بی دختر وبیچاره کردند.

( ویس و رامین ) .

ور دوستار آل رسولی تو
از خانمان کنندت آواره.

ناصرخسرو.

وخوب است بدانیم:eveningانگلیسی هم تاحدودی شباهت به ( ایواره ) دارد.

بجای بهره از واژه های صبح، ظهر، بعد از ظهر و عصر از واژگان زیر بهره ببرید

صبح:بامداد
ظهر:نیمروز
بعد از ظهر:پس از نیمروز
عصر:ایوارِ

بامداد خوش
نیمروز خوش
پس از نیمروز یا ایوار خوش

این واژه پهلوی است . از. . . . . . هاسر . . . هسر . . گرفته شده


کلمات دیگر: