مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن
برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان
epoch, age
(late) afternoon
afternoon, age, cycle, epoch, era, evening, period, time
بعدازظهر , عصر , مبدا , تاريخ , اغاز تاريخ , دوره , عهد , عصرتاريخي , دوران
دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت
بعدازظهر، پسین، پسینگاه
فشار
افشردن، فشردن
۱. دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت
۲. بعدازظهر، پسین، پسینگاه
۳. فشار
۴. افشردن، فشردن
[باستانشناسی] دورهای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژهای مشخص میشود [زمین ] کوچکترین واحد زمینگاهشناختی
( ~ .) [ ع . ] (مص م .) فشردن ، گرفتن آب میوه و جز آن .
(عَ صْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غروب . 2 - روزگار، زمان ، دوره . 3 - هر یک از تقسیمات یک دوره از تاریخ تمدن . 4 - سورة صدوسوم از قرآن کریم دارای سه آیه .
عصر. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن وائلةبن جاریةبن ضبیعة. جدی است جاهلی و بطنی از بلی را تشکیل میدهد. و آن را بکسر «ع » و ایضاً بفتح «ع » و«ص » نیز خوانده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عصر. [ ع َ ] (اِخ ) سوره ٔ صدوسوم از قرآن کریم . مکیه است و دارای سه آیت . پس از سوره ٔ تکاثر و پیش از سوره ٔ هُمَزة قرار دارد و آغاز میشود به «و العصر...».
عصر. [ ع َ ] (ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). افشردن انگور و زیتون و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). افشردن انگور و جز آن و شیره کردن . (دهار). فشردن و شیره کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ): عَصرَ العنب ؛ آب انگور را بیرون آورد. عصر الثوب ؛ آب آن لباس را بوسیله ٔ پیچاندن آن بیرون آورد. عصر الدمل ؛ چرک و ریم دمل را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). فشردن .گرفتن آب میوه و جز آن را. (فرهنگ فارسی معین ). || بازداشتن . (منتهی الارب ). منع کردن . (از اقرب الموارد). || پناه گرفتن . و از آن جمله است گفته ٔ خداوندتعالی : «فیه یغاث الناس و فیه یعصرون » (قرآن 49/12)؛ یعنی نجات می یابند، و آن از عصرة است به معنی منجاة. (از منتهی الارب ). || رستن . (منتهی الارب ) (دهار). || دوشیدن شتر وجز آن . || عطیه دادن . (از منتهی الارب ): عصر فلاناً؛ او را عطیه داد. || به عرق آوردن : عصر الرکض ُ الفرس َ؛ دویدن اسب را عرقناک کرد. || خشک گردانیدن . (از اقرب الموارد). || حبس کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فشارش . (فرهنگ فارسی معین ).
عصر. [ ع َ ص َ] (اِخ ) ابن عوف بن عمرو، از بنی أفصی بن عبدالقیس . جدی است جاهلی و بسیاری به وی نسبت دارند، از آن جمله است منذربن عائذ صحابی ، که به أشج عصری شهرت دارد،و خلیدبن حسان عصری . (از الاعلام زرکلی از اللباب ).
عصر. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است میان مدینه و وادی فرع . (منتهی الارب ). جبلی است بین مدینه و وادی الفرع . و گویند پیامبر (ص ) هنگامی که از مدینه به خیبر برای غزو میرفت راه عصر را پیمود و در آنجا مسجدی نیز دارد. (از معجم البلدان ).
عصر. [ ع ِ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. || وقت عصر. رجوع به عَصر شود.
عصر. [ ع ُ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ص ُ ] .رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. رجوع به عَصر شود. || جای پناه و رهائی . (منتهی الارب ). منجاة. (اقرب الموارد). || جاء لکن کلم یجی ٔ لعصر؛ آمد ولی آنگاه که باید بیاید نیامد. نام ما نام لعصر؛ پیوسته و هنوز خفته است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عصر.[ ع ُ ص ُ ] (ع اِ) روزگار و زمانه . (از منتهی الارب ).عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ] . رجوع به عَصْر شود. || ج ِ عصر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَصر شود. || نماز دیگر. (منتهی الارب ). نماز عصر. || وقت عصر. رجوع به عَصر شود.
عصر. [ ع َ ص َ] (ع اِ) بامداد. || شبانگاه . (منتهی الارب ). از عَشی ّ تا سرخ شدن آفتاب . (از اقرب الموارد). || نماز دیگر. || زندان . || گروه و قبیله . || باران ریزان . عطیه . (منتهی الارب ). عَصْر. و رجوع به عَصْر شود. || پناه جای و جای رهایی . (منتهی الارب ). ملجاء ومنجاة. (اقرب الموارد). || گرد. (منتهی الارب ). غبار. (اقرب الموارد). || ما بینهماعصر و لا یصر و لا أعصر و لا أیصر؛ مابین آنها دوستی و مودت است نه خویشی و قرابت . (از اقرب الموارد).
- بنوعصر ؛ نام قبیله ای از تازیان است . (ناظم الاطباء).
نظامی .
فردوسی .
فردوسی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
سوزنی .
۱. آخر روز تا هنگام غروب آفتاب.
۲. [جمع: عُصور و اَعصر و اَعْصار] دهر؛ روزگار.
۳. صدوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای سه آیه؛ والعصر.
〈 عصر حجر: دورهای از ماقبلتاریخ که انسان ابزارها و ادواتی از سنگ برای خود میساخت، و بدون پوشاک در کنار رودخانه به سر میبرد. این عصر را به دو قسمت تقسیم کردهاند: ۱) = پارینهسنگی ۲) = نوسنگی
〈 عصر فلزات: عصری که انسان برخی از فلزات را شناخته و استخراج کرده و ادوات زندگانی خود را از فلز درست کرده. این عصر را به دو دوره تقسیم کردهاند:۱) دورۀ مفرغ: در این دوره انسان آلات و ادواتی از مس و مفرغ برای خود ساخت و لباس او از پارچههای خشن بود که تکههای آن را با سیخهای چوبی یا استخوانی بههم دوخته و آن پیش از عصر آهن و در حدود پنجهزار سال پیش از میلاد مسیح بوده. ۲) عصر آهن: در این دوره انسان به استخراج آهن دست یافت و آلات و ادواتی از آهن برای خود ساخت و در روی زمین خانه بنا کرد. پارچههای لطیف برای لباس بافت و خط و سواد به ظهور رسید، وقایع زندگانی بشر ثبت گردید. ابتدای آن در حدود هزاروپانصد سال پیش از میلاد مسیح است و از اینجا دورۀ تاریخ شروع شده است. ۳) عصر اتم: عصر کنونی که انسان به نیروی اتم پی برده است. شروع آن از سال ۱۹۴۵ میلادی است.
〈 عصر آهن: دورهای از تاریخ بشر که انسان آهن را کشف کرده و از آن برای ساختن ابزار و ادوات زندگی استفاده کرد.
〈 عصر مفرغ: دورهای از تاریخ بشر که انسان توانست از ترکیب مس و قلع ابزار و ادوات زندگی خود را بسازد.
۱. فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن.
۲. (اسم) آب و عصاره.
پسین، ایوار، روزگار
تکیه ای: asr / pasin
طاری: passin
طامه ای: asr / passin
طرقی: pasin
کشه ای: pesin
نطنزی: pisi