کلمه جو
صفحه اصلی

حصه


مترادف حصه : بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب، پاره، لخت

فارسی به انگلیسی

allotment, distribution, dole, portion, proportion, quota, share, cut, serving

share, portion


allotment, distribution, dole, portion, proportion, quota, share


فارسی به عربی

حصة

عربی به فارسی

سهم , جيره , تسهيم , تدبير کردن , درست کردن , اختراع کردن , تعبيه کردن , وصيت نامه , ارث بري , ارث گذاري , سهميه , بنيچه , مقدار جيره روزانه , خارج قسمت , سهم دادن , جيره بندي کردن , حصه , بخش , بهره , قسمت , بخش کردن , سهم بردن , قيچي کردن , ستون چوبي يا سنگي تزءيني , ميخ چوبي , گرو , شرط , شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار , بچوب يا بميخ بستن , قاءم کردن , محکم کردن , شرط بندي کردن , شهرت خود رابخطر انداختن , پول در قمار گذاشتن


مترادف و متضاد

بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب


share (اسم)
سهم، قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهمیه

dole (اسم)
صدقه، فرم، قسمت، اندوه، ضجه، سار، حق بیمه ایام بیکاری، حصه، ماتم، کمک هزینه دولتی به بیکاران

پاره، لخت


۱. بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب
۲. پاره، لخت


فرهنگ فارسی

نصیب، بهره، بخش، حصص جمع
( اسم ) ۱ - نصیب بهره برخه . جمع حصص . ۲ - طبیعت مقید بقید شخص است بنابرین مبنی که قید خارج و اضافه داخل باشد حص وجود نفس مفهوم مضاف بماهیت است بنحوی که اضافه داخل و مضاف الیه خارج باشد و مفهوم وجود انتزاعی مقول بتشکیک است و او را حصص مختلف است بکمال و نفص و اکمل آن حصص حصه ایست که عین وجود حقیقی است .
بهره دادن

فرهنگ معین

(حِ صِّ ) [ ع . حصة ] (اِ. ) بهره ، نصیب . ج . حصص .

لغت نامه دهخدا

حصة. [ ح ِص ْ ص َ ] (ع اِ) بهر. بخش . نصیب . سهم . حظ. قسمت . قسم . بهره . نیاوه . (مهذب الاسماء). بخشش . رسد. رصد. (لغت شوشتری ). تیر. پرگاله . لخت :
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.

سوزنی .


حصه ای زین دل آباد تراست
غصه ٔ عالم ویرانه مخور.

خاقانی .


شب رحیل چو کردم وداع شروان را
دریغ حاصل من بود و درد حصه ٔ من .

خاقانی .


فعل آمد حصه ٔ مردان مرد
حصه ٔ ماگفت آمد اینت درد.

عطار.


طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست .

عطار.


از کلیله بازخوان آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را.

مولوی .


پس آنگه هر یکی را از اطراف بلاد حصه ای مرضی معین کرد. (گلستان ).
هرچه یابی نهان مخور چو خسان
حصه ای هم بدیگران برسان .

مکتبی .


صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: مصریان و یونانیان وعبرانیان زمان سلف را عادت این بود که قسمت هر مهمانی را جدا کنند و هرگاه اراده آن داشتند که یکی را نسبت بسایرین بیشتر اعزاز و اکرام نمایند، حصه ٔ وی رابیش از سایرین میدادند. (سفر پیدایش 43 : 34). و دراول سموئیل 1 : 5 قسمت نیز گفته شده است . (قاموس کتاب مقدس ).
- حصه بردن ؛ استفاده کردن . نصیب بردن :
در بیان این شنو یک قصه ای
تا بری از سر گفتم حصه ای .

مولوی .


- حصه بخش ؛ قسمت کننده بهره ها. (ناظم الاطباء).
- حِصّه ٔ بُعد ؛ صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: عند الریاضیین عبارة عن قوس عرض الکواکب و المیل الثانی لدرجة مجموعین ان کان العرض و المیل الثانی کلا هما فی جهة واحدة بان کانا شمالییین او جنوبییین و عن قوس الفصل بین العرض و المیل الثانی ان کانا مختلفین فی الجهة فجهة حصة البعد. اما جهة المجموع او جهة الفضل . کذا فی الزیج الایلخانی . فحصة البعد قوس من دائرة العرض .
- حصه ٔ خارج مرکز .
- حصه دار ؛ شریک . (ناظم الاطباء).
- حصه داری ؛ شرکت .
- حصه ٔ رسد؛ بهره ٔ مساوی . (ناظم الاطباء).
- حصه ٔ عرض ؛صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حصه ٔ عرض : عند اهل الهئیة هی قوس من منطقة الممثل علی التوالی مبتداءة من نقطه الرأس الی النقطة التی علیها تقاطع دائرة عرض الکوکب الممثل وهی شاملة لحصة عرض القمر و غیره من المتحیرة. وقد یقال حصة العرض قوس من منطقة المائل علی التوالی بین الرأس و موضع القمرمنه . ای من المائل . و بهذا المعنی یستعمل فی الزیجات . کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی شرح التذکرة.
- حصه ٔ کوکب ؛ صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حصه ٔ کوکب : عند اهل الهیئة عبارة عن مقدار مایسترالکوکب من قطرالشمس . کذاذکر عبدالعلی البیرجندی ایضاً فی شرح التذکرة فی الفصل الخامس من الباب الرابع.
- حصه گیر ؛ حصه دار. کسی که حصه بگیرد.
- حصه ٔ مسیر (فلک ) ؛ نهندر. (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
- حصه ٔ مشترک ؛ شاعی . (منتهی الارب ).
- حصه ٔ مقوم ؛ (اصطلاح نجومی قدیم ) قوسی را از فلک ممثل میان نقطه ٔ اوج و طرف خط تقویمی است . (حاشیه ٔ التفهیم ص 119). و آن زاویه ای است بر مرکز عالم که یکی خط او به اوج رسد و دیگر به آفتاب . (التفهیم ص 118).
- حصه ٔ میانه ٔ شمس ؛ (اصطلاح هیئت قدیم ) بیرونی آرد: قوسی است اندر فلک البروج که از نقطه ٔ اوج آغازد تا به آفتاب رسد، و این بعد او بود از اوج .وگر دوری اوج از اول حمل گیری و او را از وسط آفتاب کم کنی آنچه بماند حصه ٔ میانه بود مر آفتاب را. (التفهیم ص 117).
- حصه ٔ میل (فلک ) .
- حصه یافتن ؛ نصیب بردن . حصه بردن :
پیشتر آ تا بگویم قصه ای
بوکه یابی از بیانم حصه ای .

مولوی .


و رجوع به یافتن شود.
|| سرنوشت . تقدیر. بخت . طالع. || در فلکیات کندر. (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
- امثال :
هر کس بخواب است حصه اش در آب است .
ج ، حصص . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: کلی است به اعتبار خصوصیتی که در آن است . مفهوم کلی با اضافه به شی ٔ معین .

حصة. [ ح ِص ْ ص َ ] (ع اِ) حصه . رجوع به حصه شود.


حصة. [ ح ِص ْ ص َ ] (ع مص ) حص . بهره دادن . (دهار). و در جای دیگر دیده نشد.


( حصة ) حصة. [ ح ِص ْ ص َ ] ( ع اِ ) حصه. رجوع به حصه شود.

حصة. [ ح ِص ْ ص َ ] ( ع اِ ) بهر. بخش. نصیب. سهم. حظ. قسمت. قسم. بهره. نیاوه. ( مهذب الاسماء ). بخشش. رسد. رصد. ( لغت شوشتری ). تیر. پرگاله. لخت :
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
حصه ای زین دل آباد تراست
غصه عالم ویرانه مخور.
خاقانی.
شب رحیل چو کردم وداع شروان را
دریغ حاصل من بود و درد حصه من.
خاقانی.
فعل آمد حصه مردان مرد
حصه ماگفت آمد اینت درد.
عطار.
طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست.
عطار.
از کلیله بازخوان آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را.
مولوی.
پس آنگه هر یکی را از اطراف بلاد حصه ای مرضی معین کرد. ( گلستان ).
هرچه یابی نهان مخور چو خسان
حصه ای هم بدیگران برسان.
مکتبی.
صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: مصریان و یونانیان وعبرانیان زمان سلف را عادت این بود که قسمت هر مهمانی را جدا کنند و هرگاه اراده آن داشتند که یکی را نسبت بسایرین بیشتر اعزاز و اکرام نمایند، حصه وی رابیش از سایرین میدادند. ( سفر پیدایش 43 : 34 ). و دراول سموئیل 1 : 5 قسمت نیز گفته شده است. ( قاموس کتاب مقدس ).
- حصه بردن ؛ استفاده کردن. نصیب بردن :
در بیان این شنو یک قصه ای
تا بری از سر گفتم حصه ای.
مولوی.
- حصه بخش ؛ قسمت کننده بهره ها. ( ناظم الاطباء ).
- حِصّه بُعد ؛ صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: عند الریاضیین عبارة عن قوس عرض الکواکب و المیل الثانی لدرجة مجموعین ان کان العرض و المیل الثانی کلا هما فی جهة واحدة بان کانا شمالییین او جنوبییین و عن قوس الفصل بین العرض و المیل الثانی ان کانا مختلفین فی الجهة فجهة حصة البعد. اما جهة المجموع او جهة الفضل. کذا فی الزیج الایلخانی. فحصة البعد قوس من دائرة العرض.
- حصه خارج مرکز .
- حصه دار ؛ شریک. ( ناظم الاطباء ).
- حصه داری ؛ شرکت.
- حصه رسد؛ بهره مساوی. ( ناظم الاطباء ).
- حصه عرض ؛صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حصه عرض : عند اهل الهئیة هی قوس من منطقة الممثل علی التوالی مبتداءة من نقطه الرأس الی النقطة التی علیها تقاطع دائرة عرض الکوکب الممثل وهی شاملة لحصة عرض القمر و غیره من المتحیرة. وقد یقال حصة العرض قوس من منطقة المائل علی التوالی بین الرأس و موضع القمرمنه. ای من المائل. و بهذا المعنی یستعمل فی الزیجات. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی شرح التذکرة.

فرهنگ عمید

۱. نصیب، بهره.
۲. بخش.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۴۷′۵۸″ شمالی ۳۶°۳۱′۰۴″ شرقی / ۳۶٫۷۹۹۴۴°شمالی ۳۶٫۵۱۷۷۸°شرقی / 36.79944; 36.51778حصه (به ترکی استانبولی: Hassa) شهری است در کشور ترکیه که در استان ختای واقع شده است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی ۹٬۳۰۱ نفر و بر اساس برآوردهای سال ۲۰۰۹ میلادی ۹٬۴۸۵ نفر می باشد.
فهرست شهرهای ترکیه

بهره بردن، نصیب، جمع حصص


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:شناسه (اخترشناسی)

جدول کلمات

نصیب, بهره, بخش

پیشنهاد کاربران

بهره - نصیب - بخه - - جمع حصص

حصه در حقوق مدنی به معنای سهم است.

بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب، پاره، لخت


زون

زنگ درسی

نصیب، بهره، قدرالسهم، گاهی به بخشی از یک ملک معنی می شود، در علم حقوق به معنی سهم است

عااوه بر مطالبی که دوستان ارائعه فرمودند و آبادیس آورده، حِصِّه و بعضا حِصت که در اصل همان حِصه با ت گرد است به معنی لیف تنبان و بندی که برای نگه داشتن تمبان ( تنبان ) مورد استفاده می گیرد در لهجه عرب خمسه استان فارس از این کلمه به همین معنی استفاده می شود.


کلمات دیگر: