کلمه جو
صفحه اصلی

جراحت


مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه

برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

فارسی به انگلیسی

wound, sore, pus, laceration, ulcer, ulceration

wound, sore, ulcer, cut, injury, laceration, unceration


laceration, sore, ulcer, ulceration, wound


فارسی به عربی

اذی , جرح , قرحة

مترادف و متضاد

sore (اسم)
ریش، جای زخم، زخم، جراحت، دلریش کننده

lesion (اسم)
غبن، خسارت، اسیب، زخم، جراحت

stricture (اسم)
تنگی، جراحت، ضیق، باریک بینی

wound (اسم)
خستگی، ضرر، زخم، جراحت، جریحه

suppuration (اسم)
جراحت، ترشح چرک، تولید جراحت، ترشح ریم

lymph (اسم)
چرک، جراحت، لنف، چشمه یا جوی اب، اب زلال، شیره غذایی

جریحه، ریش، زخم، قرحه


چرک، ریم


صدمه


۱. جریحه، ریش، زخم، قرحه
۲. چرک، ریم
۳. صدمه


فرهنگ فارسی

زخم، جراح وجراحات جمع
( اسم ) ۱- زخم خستگی ریش . ۲- زخم کهنه ناسور. ۳- چرک ریم . ۳- ( صفت ) زخمی مجروح : ( ( مرغان دشت راز غم دل جراح است . ) ) ( نظیری ) یاجراحت بهم رساندن ( رسانیدن ) . مجروح شدن زخمی شدن زخم برداشتن . جمع : جراحات جراج .

(جمع آن جراحت‌ها و جراحات است) زخم، صدمه


جملات نمونه

فوت در اثر جراحتهای وارده در تصادف اتومبیل

death as a result of the injuries sustained in a car accident


جراحت او عمیق است

his wound is deep


فرهنگ معین

(جِ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) زخم ، خستگی . ج . جراحات .

لغت نامه دهخدا

جراحت. [ ج ِ ح َ ] ( ع اِ ) خستگی. ( منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ) ( از ناظم الاطباء ). جراحة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، جِراح. و جِراحات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از شرح قاموس ). || یک زخم و یک ضرب.( شرح قاموس ) زخم و ریش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خیم. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). قرحه. ( زمخشری ). کلم. ( یادداشت مؤلف ). تفرق اتصالی که بگوشت فرو شود.( ذخیره خوارزمشاهی ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بکسر جیم و فتح راء مهمله در اصطلاح پزشکان ، جدایی پیوستگی در گوشت بدن است در صورتی که گوشت بدون چرک باشد ولی اگر مقرون به چرک بود آن را قرحه گویند. قرشی گوید، جدا ساختن اتصال گوشت اگر تازه باشد آن راجراحت نامند و اگر مدتی از آن گذشته و چرک کرده باشد آن را قرحه خوانند - انتهی. بنابراین قرحه غیر جراحت است. و در وافیه است که جراحت از قرحه اعم باشد آنجا که گوید: تفرق اتصال اگر بگوشت فرو شود آن را جراحت گویند. و اگر جراحت ریم آرد آن را قرحه گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی شود : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند او را نگاه میداشت و گفتنداز آن جراحت نمی تواند نشست. ( تاریخ بیهقی ص 357 ). دوش همه شب نخفتم از این جراحت. ( تاریخ بیهقی ص 353 ).
درد تو جراحتی است ناسور
از زخم اجل شفات جویم.
خاقانی.
با جراحت چون بهایم ساز در بی مرهمی
کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن.
خاقانی.
نکنم مرهم جراحت خویش
کان جراحت به مهر بازوی است.
خاقانی.
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانم.
خاقانی.
کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر.
نظامی.
نگار من چو درآید بخنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
سعدی.
|| چرک و ریم. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً این معنی متداول فارسی زبانان است.
|| فارسیان به معنی زخم کهنه و ناسور استعمال نمایند :
از نظر افتاده یاریم و مدتها گذشت
زخمهای تیغ استغنا جراحتها شده ست.
وحشی ( از آنندراج ).
- جراحت بر جگر داشتن یا بودن ؛ کنایه از اندوه و غم فراوان داشتن :
بر جگر صدجراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد.

جراحت . [ ج ِ ح َ ] (ع اِ) خستگی . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). جراحة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، جِراح . و جِراحات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). || یک زخم و یک ضرب .(شرح قاموس ) زخم و ریش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خیم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). قرحه . (زمخشری ). کلم . (یادداشت مؤلف ). تفرق اتصالی که بگوشت فرو شود.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بکسر جیم و فتح راء مهمله در اصطلاح پزشکان ، جدایی پیوستگی در گوشت بدن است در صورتی که گوشت بدون چرک باشد ولی اگر مقرون به چرک بود آن را قرحه گویند. قرشی گوید، جدا ساختن اتصال گوشت اگر تازه باشد آن راجراحت نامند و اگر مدتی از آن گذشته و چرک کرده باشد آن را قرحه خوانند - انتهی . بنابراین قرحه غیر جراحت است . و در وافیه است که جراحت از قرحه اعم باشد آنجا که گوید: تفرق اتصال اگر بگوشت فرو شود آن را جراحت گویند. و اگر جراحت ریم آرد آن را قرحه گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند او را نگاه میداشت و گفتنداز آن جراحت نمی تواند نشست . (تاریخ بیهقی ص 357). دوش همه شب نخفتم از این جراحت . (تاریخ بیهقی ص 353).
درد تو جراحتی است ناسور
از زخم اجل شفات جویم .

خاقانی .


با جراحت چون بهایم ساز در بی مرهمی
کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن .

خاقانی .


نکنم مرهم جراحت خویش
کان جراحت به مهر بازوی است .

خاقانی .


با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانم .

خاقانی .


کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر.

نظامی .


نگار من چو درآید بخنده ٔ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان .

سعدی .


|| چرک و ریم . (ناظم الاطباء). ظاهراً این معنی متداول فارسی زبانان است .
|| فارسیان به معنی زخم کهنه و ناسور استعمال نمایند :
از نظر افتاده ٔ یاریم و مدتها گذشت
زخمهای تیغ استغنا جراحتها شده ست .

وحشی (از آنندراج ).


- جراحت بر جگر داشتن یا بودن ؛ کنایه از اندوه و غم فراوان داشتن :
بر جگر صدجراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 608).


- جراحت بزبان شستن ؛ لیسیدن جراحت چون جانوران . و کنایه از نداشتن مرهم و دارو :
چون سگ به زبان جراحت خویش
میشویم و مهربان ندیدم .

خاقانی .


- جراحت به هم رساندن ؛ مبتلا به جراحت شدن . مجروح گشتن . (ناظم الاطباء).
- جراحت چیزی بر دل بودن ؛ کنایه از قرین اندوه و درد بسیار بودن برای آن چیز :
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام .

خاقانی .


خوش آن نگار شفایی که تا به روز جزا
جراحتش به دل ِ داغ داغ میماند.

شفایی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).


|| (ص ) به معنی زخمی نیز آمده است . (آنندراج ) :
مرغان دشت را ز غمم دل جراحت است
شب نیست کاین خروش به هامون نمیرود.

نظیری (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. زخم.
۲. [قدیمی، مجاز] ناراحتی.

دانشنامه عمومی

جراحت در دو مورد به کار می رود:
زخم نوعی زخم است.
جراحت (مجموعه تلویزیونی) نام سریالی ایرانی که در ماه رمضان سال ۱۳۸۹ از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شد.

دانشنامه آزاد فارسی

جراحت (wound)
در پزشکی، صدمۀ بافتی، ناشی از آسیب. جراحت ممکن است ناشی از اشیایی برنده یا نوک تیز (بریدگی یا سوراخ شدگی)، پاره شدن بافت ها (پارگی)، یا برخورد با جسمی کند (له شدگی) باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زخمهای ایجاد شده در بدن بوسیله آلات جرح و مانند آن را جراحت می گویند که عمده احکام جراحتها در باب قصاص و دیات مطرح شده، لیکن در بابهای طهارت، جهاد و شهادت نیز از آن سخن رفته است.
زخم پدید آمده در بدن با آلات جرح و مانند آن را جراحت می گویند.

توضیح جراحات
جنایت بر غیر جان آدمی بر سه قسم است: ایراد جراحت، جنایت بر اعضا، و جنایت بر منافع بدن، مانند دیدن و شنیدن .در فقه از جراحتهای پدید آمده در سر و صورت «شِجاج» و در غیر سر و صورت «جرح» تعبیر می گردد.

جراحتهای بر سر و صورت یا شجاج
شجاج از منظر مشهور بر هشت قسم است.
۱. حارصه (خارصه)؛ خراشیدگی پوست، بدون جریان خون.
۲. دامیه؛ زخمی که کمی در گوشت نفوذ کرده و خون جاری شده است.
۳. متلاحمه (باضعه)؛ جراحتی که نفوذش در گوشت عمیق است؛ لیکن به پوشش نازک روی استخوان (سمحاق) نرسیده است.
۴. سِمْحاق؛ زخمی که در گوشت نفوذ کرده و به پوشش استخوان رسیده است.
۵. موضحه؛ جراحتی که سمحاق را پاره کرده و سفیدی استخوان (وضح) را آشکار ساخته است.
۶. هاشمه؛ آنچه موجب شکستگی استخوان گردد، هرچند با جراهت همراه نباشد.
۷. منقله؛ آنچه سبب جابه جایی استخوان گردد.
۸. مأمومه؛ جراحتی که به پرده مغز (ام الدماغ) رسیده است .

بیان انواع جراحات
...

[ویکی فقه] جراحت (قرآن). جراحت، ایجاد اثری در بدن است که موجب جریان خون شود و در اصطلاح پزشکان، جدایی پیوستگی در گوشت بدن است.
در قرآن از ریشه جراحت تنها واژه «جُروح» به این معنا آمده است: «والجُروحَ قِصاصٌ». البته مفهوم جراحت با واژگان دیگری در قرآن مطرح شده است؛ از جمله واژه قَرْح در آیه ۱۴۰ آل عمران: «اِن یَمسَسکُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ» و نیز آیه ۱۷۲ همین سوره که به معنای جراحت یا درد آن آمده است، در قرآن به پاره ای از مصادیق و مباحث جراحت در امت های پیشین و امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلّم توجه شده که آثار اجتماعی مهمی دربرداشته و به ویژه در جنگ ها به هزیمت یا نابودی دشمن یا ناامیدی مجاهدان راه حق می انجامیده و نیز مواردی که ایجاد جراحت، ناشی از سوء رفتار انسان ها و صفات ناپسند نفسانی آن ها بوده اشاره شده که مهم ترین آن ها عبارت اند از:پی کردن شتر صالح ، جراحت دستان زنان مصر، قصاص جراحت در دین یهود و جراحت رزمندگان اسلام و...
واژه های مترادف
در این مدخل از واژه های « قرح »، « قطع » و «جرح» استفاده شده است.
عناوین مرتبط
قصاص جراحت (قرآن)؛ جراحت زنان مصر (قرآن)؛ جراحت مجاهدان احد (قرآن)؛ جراحت مشرکان (قرآن) .

واژه نامه بختیاریکا

جِرم

جدول کلمات

اهالی

پیشنهاد کاربران

جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه

هدایت المتعلمین فی طب ص 192و ذخیره خوارمشاهی ص 163 : :
زخم تازه را جراحت گویند و اگر کهنه شود ریش گویند

زخمگه. [ زَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه. مضرب سیف. زخمگاه. رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود. || نشانه. هدف. غرض. زخمگاه :
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش.
نظامی.
ای زخمگه ملامت من
هم قافله قیامت من.
نظامی.
رجوع به زخمگاه و زخمه گاه و زخم شود.
|| جای زخم. محلی از بدن که قبلاً مجروح بوده و اکنون التیام یافته. محل ریش :
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون.
نظامی.
رجوع به زخم شود.

خط تیغ. [ خ َطْ طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که تیغ ایجاد کند. زخم :
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری ( از آنندراج ) .

استکبار


کلمات دیگر: