کلمه جو
صفحه اصلی

جل


مترادف جل : پلاس، پوشش، گلیم، نمد، همه

برابر پارسی : پَلاس، پلاس، کبوک

فارسی به انگلیسی

rag, dishcloth, lark

may he be glorified, glorlous


horse - cloth, housing


فارسی به عربی

بطانیة

مترادف و متضاد

blanket (اسم)
پتو، روکش، جل

پلاس، پوشش، گلیم، نمد


همه


۱. پلاس، پوشش، گلیم، نمد
۲. همه


فرهنگ فارسی

قبره، جلک، پالان، پوشاک، چهارپایان، جلال، اجلال جمع
( اسم ) غار گیلاس
کهنه جنده ژنده رکو

فرهنگ معین

(جَ لَّ ) [ ع . ] (فع . ) بزرگ است ، کبیر است . ،~الخالق بزرگ است آفریننده . ،~جلاله بزرگ است شکوه او (خدای ).
(جُ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پارچه از هر جنس . ۲ - پوششی برای چارپایان ، پالان .
(جَ ) (اِ. ) نک چکاوک .

(جَ لَّ) [ ع . ] (فع .) بزرگ است ، کبیر است . ؛~الخالق بزرگ است آفریننده . ؛~جلاله بزرگ است شکوه او (خدای ).


(جُ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پارچه از هر جنس . 2 - پوششی برای چارپایان ، پالان .


(جَ) (اِ.) نک چکاوک .


لغت نامه دهخدا

جل. [ ج َ ] ( اِ ) مرغکی است خوش آواز. ( غیاث اللغات ). نام پرنده ای است بقدر گنجشک و مانند بلبل خوش آواز است و این لغت هندی است و در فارسی نیز آمده.( آنندراج ) ( انجمن آراء ناصری ) ( برهان ) :
خوش بود دائره دامن صحرا که در آن
پرزنان همچو جلاجل بفغان آید جل.
شاه طاهر.
رجوع به جَلَک شود. || درختچه ای است که در ارتفاعات مرطوب جنگلهای خزر از جمله آستارا، گیلان و مازندران یافت میشود. و آن را در نور و مازندران جل و جله و در لاهیجان جلی و در طوالش چرم لیوه و در آستارا چرم گلیه می خوانند. ( جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 240 ). غار گیلاس. کرزالغار. ( یادداشت مؤلف ).

جل. [ ج َل ل ] ( ع اِ ) بادبان. ( منتهی الارب ). بادبان کشتی. ( مهذب الاسماء ). شراع. ( اقرب الموارد ). رجوع به جُل شود. ج ، جُلول. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || یاسمین. || گل سفید و قرمز و زرد آن. || یکی آن جَلَّةاست. ( از اقرب الموارد ). || نای کشت و دروده. ( منتهی الارب ). رجوع به جِل شود. || ( ص ) بزرگ قدر. || حقیر و این از اضداد است.( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جِل و جلیل و جلال شود.

جل. [ ج َل ل ] ( ع مص ) پوشانیدن اسب را. ( منتهی الارب ) جُل پوشانیدن. ( از اقرب الموارد ). || گرد آوردن پشکل بدست. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گناه کردن. ( آنندراج ). || بیرون رفتن از وطن بسوی شهری و دیاری دیگر.( از اقرب الموارد ). از خانمان رفتن. ( منتهی الارب ). || گرفتن میانکی قروت را که نفیس میباشد. ( منتهی الارب ): جل الاقط؛ اخذ جلاله. ( اقرب الموارد ).

جل. [ ج ِل ل ] ( ع اِ ) بسیار، خلاف دق. گویند: اخذت دقه و جله ؛ یعنی قلیله و کثیره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نای کشت دروده و به این معنی به ضم جیم و فتح جیم نیز آید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ساق کشت. سفال کشت. کزل. نی های کشتزار که درو و بریده شود. || من المتاع ، البسط و الاکسیه و نحوها. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بزرگ. || بزرگ قدر.( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جلیل و جلال و جَل شود.

جل. [ ج ُل ل ] ( ع اِ ) پوشش ستوران. ( منتهی الارب ). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله آن نگهداری میشوند. ( از اقرب الموارد ). جُل یا جَل آنچه پوشیده میشود باو ستور تا نگاه داشته شود باو از آفتاب و سرما. ( حاشیه برهان چ معین از شرح قاموس ). پالان حیوانات. ( لغت محلی شوشتر ). در تداول مردم خراسان پالان نیست بلکه نمد یا پارچه دیگری است که زیر پالان اندازند. ج ، جِلال و اجلال. ( از اقرب الموارد ). مطلق پوشش از هر جنس و برای آدمی نیز بکار میرفته. ( حاشیه برهان چ معین ) : دیدم که بیاوردند او را در پاره ای جل بصوف سپیدتر از حریر. ( حاشیه برهان از تاریخ سیستان ص 62 و ص یز ). ولی در عربی خاصه بمعنی پوشش ستور استعمال شده و امروز نیز بهمین معنی بکار رود. ( حاشیه برهان چ معین ). فارسیان با لفظ پوشیدن و کشیدن و بتخفیف نیز استعمال کنند. ( آنندراج ) :

جل . [ ج َل ل ] (ع اِ) بادبان . (منتهی الارب ). بادبان کشتی . (مهذب الاسماء). شراع . (اقرب الموارد). رجوع به جُل ّ شود. ج ، جُلول . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || یاسمین . || گل سفید و قرمز و زرد آن . || یکی آن جَلَّةاست . (از اقرب الموارد). || نای کشت و دروده . (منتهی الارب ). رجوع به جِل ّ شود. || (ص ) بزرگ قدر. || حقیر و این از اضداد است .(منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جِل ّ و جلیل و جلال شود.


جل . [ ج َل ل ] (ع مص ) پوشانیدن اسب را. (منتهی الارب ) جُل پوشانیدن . (از اقرب الموارد). || گرد آوردن پشکل بدست . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گناه کردن . (آنندراج ). || بیرون رفتن از وطن بسوی شهری و دیاری دیگر.(از اقرب الموارد). از خانمان رفتن . (منتهی الارب ). || گرفتن میانکی قروت را که نفیس میباشد. (منتهی الارب ): جل الاقط؛ اخذ جلاله . (اقرب الموارد).


جل . [ ج ِل ل ] (ع اِ) بسیار، خلاف دق . گویند: اخذت دقه و جله ؛ یعنی قلیله و کثیره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نای کشت دروده و به این معنی به ضم جیم و فتح جیم نیز آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) ساق کشت . سفال کشت . کزل . نی های کشتزار که درو و بریده شود. || من المتاع ، البسط و الاکسیه و نحوها. (اقرب الموارد). || (ص ) بزرگ . || بزرگ قدر.(منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جلال و جَل ّ شود.


جل . [ ج ُ ] (اِ) کهنه . جنده . ژنده . رکو. (یادداشت بخط مؤلف ). پلاس .


جل . [ ج ُل ل ] (ع اِ) پوشش ستوران . (منتهی الارب ). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله ٔ آن نگهداری میشوند. (از اقرب الموارد). جُل یا جَل آنچه پوشیده میشود باو ستور تا نگاه داشته شود باو از آفتاب و سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح قاموس ). پالان حیوانات . (لغت محلی شوشتر). در تداول مردم خراسان پالان نیست بلکه نمد یا پارچه ٔ دیگری است که زیر پالان اندازند. ج ، جِلال و اجلال . (از اقرب الموارد). مطلق پوشش از هر جنس و برای آدمی نیز بکار میرفته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : دیدم که بیاوردند او را در پاره ای جل بصوف سپیدتر از حریر. (حاشیه ٔ برهان از تاریخ سیستان ص 62 و ص یز). ولی در عربی خاصه بمعنی پوشش ستور استعمال شده و امروز نیز بهمین معنی بکار رود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فارسیان با لفظ پوشیدن و کشیدن و بتخفیف نیز استعمال کنند. (آنندراج ) :
نه منعم بمال از کسی بهتر است
خر ار جل اطلس بپوشد خر است .

سعدی (از آنندراج ).


آدمی را باید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.

نظام قاری .


ای جل خرسک تکلتو را مکن
عیب و در بر سر تو هم در توبره .

نظام قاری .


ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی
خدمات جل خرسک برسان ایشان را.

نظامی قاری (ص 37).


اهل نگردد بعمامه سفیه
خرنشود از جل دیبا فقیه .

امیرخسرو.


جل زرین خنگ چارم را
نیم شب بر سرین او هم کش .

بدرالدین چاچی (از آنندراج ).


- جل خود از آب برآوردن و کشیدن ؛ از عهده ٔ کار خود برآمدن و سرانجام دادن آنرا و از مهلکه بتدبیر برآمدن گویند فلانی اگر بکار کسی نیاید جل خود را از آب می تواند کشید از اهل نهان بتحقیق پیوسته محسن تأثیرست .
در بصیرت نتوان از بزغی کمتر بود
که برون آورد از آب سلم جل خویش .

(آنندراج ).


|| معرب گل یاسمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ورد ابیض و ورد احمر و ورد اصفر. معرب است . (منتهی الارب ). رجوع به جَل ّ شود.
- جلاب ؛ گلاب .
|| همه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جل الشی ؛ معظم آن . (منتهی الارب ).
- جل البیت ؛ خیمه گاه و جای بنای خانه .
|| صورتی از «أجل »: فعله من جلک ؛ کرد آنرا از برای تو. (منتهی الارب ). || بادبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَل ّ شود. || نای کشت دروده . (منتهی الارب ). رجوع به جِل ّشود. || گلیم . (یادداشت مؤلف ). گستردنی .(آنندراج ).

جل . [ ج َ ] (اِ) مرغکی است خوش آواز. (غیاث اللغات ). نام پرنده ای است بقدر گنجشک و مانند بلبل خوش آواز است و این لغت هندی است و در فارسی نیز آمده .(آنندراج ) (انجمن آراء ناصری ) (برهان ) :
خوش بود دائره ٔ دامن صحرا که در آن
پرزنان همچو جلاجل بفغان آید جل .

شاه طاهر.


رجوع به جَلَک شود. || درختچه ای است که در ارتفاعات مرطوب جنگلهای خزر از جمله آستارا، گیلان و مازندران یافت میشود. و آن را در نور و مازندران جل و جله و در لاهیجان جلی و در طوالش چرم لیوه و در آستارا چرم گلیه می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 240). غار گیلاس . کرزالغار. (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

=چکاوک
۱. پوشاک چهارپایان، پالان.
۲. پارچه، گستردنی، پوشاک، و امثال آن ها که فرسوده باشد.
۳. پوشش.

چکاوک#NAME?


۱. پوشاک چهارپایان؛ پالان.
۲. پارچه، گستردنی، پوشاک، و امثال آن‌ها که فرسوده باشد.
۳. پوشش.


دانشنامه عمومی

جل (ماکو). جل، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ماکو در استان آذربایجان غربی ایران است.
این روستا در دهستان چایپاسارحنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۲ نفر (۷خانوار) بوده است.

پتو


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:زین پوش

گویش مازنی

/jel/ پالان - پارچه ی کهنه – پارچه ی ارزان قیمت & دور – دوره – نوبت - نام درختی است & برکه ی عمیق – گود – عمق

۱پالان ۲پارچه ی کهنه – پارچه ی ارزان قیمت


۱دور – دوره – نوبت ۲نام درختی است


برکه ی عمیق – گود – عمق


واژه نامه بختیاریکا

( جُل ) پالان
( جُل ) دو بُن دو جُلی
( جُل ) دو جُلی
( جُل ) روپوش یا شبپوش حیوانات
( جُل ) ز جا هرگل جُل وریاندِن
( جُل ) کنایه از وسایل خانه

جدول کلمات

چکاوک

پیشنهاد کاربران

به کسر ج. زخم تازه و باز به گویش کازرونی ( ع. ش )

جُل به گویش خراسانی جنبیدن در هنگام خوابیدن، اینقدر جُل نزن! بگیر بخوان دیگه.

جل: به معنی بزرگ . مقام عالی است در عربی. ( جل جلال ) .

جُل در گویش مردم شهرستان زرند پارچه مندرس و پاره گویند.

با ضم ج به گویش دری به فرشی گفته می شود که کهنه شده باشد جل یا جمخو ( جمع خواب ) نیز می گویند.

جل دستگیر ( jole dastgir ) :در گویش شهرستان بهاباد به دستگیره به معنای تکه پارچه ای که با آن ظرف غذا یا هر چیز دیگر را می گیرند گفته می شود .

پوشش به معنای مطلق

جِل:[اصطلاح صید ] تور مخصوص که جهت صید میگو از آن استفاده می شود.

شی که متعلق به حیوان است مثل زین ، رکاب و. . .
( تحریرالوسیله بخش اقرار سوال ۱۲ )

جُل :جُل یا چُل ، به زبان ترکی چؤل . به پارچه ای کهنه ای گفته می شود که از زیر پالان یا زین بر پشت حیوان می اندازند تا پالان و زین پشت حیوان را زخمی نکند . در لغت نامه ها پوشش حیوان معنی شده . این واژه ترکی است و از مصدر "چولاماق" به معنی پوشاندن و پیچیدن چیزی در لای چیزی دیگر معنی می دهد . چون با آن پشت حیوان را می پوشاندند به این نام خوانده شد. واژه ی چول به زبان فارسی رفته و به جُل تبدیل شده است.

بادبان کشتی

پلاس، پوشش، گلیم، نمددر زبان ملکی گالی بشکرد

jl
جل یا جلک
در کوردی به معنای "لباس " است

جل : کسی که خود را جا میکند میان مردم، کسی که باعث میشود احساس کنی زندگی ات جلی شده، کسی که آرامش خاطر را از ما میربوید، جل یعنی. . . جل خر ، جل ساحار و . . .


کلمات دیگر: