کلمه جو
صفحه اصلی

حباب شیشه

فرهنگ فارسی

حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند

لغت نامه دهخدا

حباب شیشه. [ ح ُ ب ِ شی ش َ/ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند :
دل رقیب مگو نازک است چون دل من
حباب شیشه کجا شیشه حباب کجا؟
وحید.
گشاد عقده خاطر شکست اهل دل است
که شیشه میشکندچون حباب شیشه شکست.
تأثیر ( از آنندراج ).

دانشنامه عمومی

حباب شیشه (انگلیسی: The Bell Jar) رمان شبه زندگی نامه ای سیلویا پلات شاعر آمریکایی است که سال ۱۹۶۳ منتشر شد و تنها رمان او به شمار می رود. سیلویا پلات این اثر را با نام مستعار «ویکتوریا لوکاس» منتشر و یک ماه پس از آن خودکشی کرد. حباب شیشه شباهت بسیاری با زندگی واقعی پلات دارد و چنین به نظر می رسد که تنها اسامی شخصیت ها و مکان ها تغییر کرده اند. اثر به زبان های متعدد ترجمه شده و با وجود درونمایهٔ تیره اش در دبیرستان های کشورهای انگلیسی زبان به عنوان متن درسی استفاده می شود.
حباب شیشه به دست گلی امامی به فارسی ترجمه و یک بار با نام «شیشه» و بعدتر با نام «حباب شیشه» منتشر شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

حباب شیشه (کتاب). رمانی به زبان انگلیسی، نوشته ی سیلویا پلت. این رمان که با تکیه بر حوادث زندگی شخصی پلت نوشته شده است، برای اولین بار در سال 1963 با نام مستعار ویکتوریا لوکاس در انگلستان منتشر شد. انتخاب انگلستان به عنوان محل نشر، به این دلیل بود که قوانین آمریکا، کتاب را بر ضد اصول خانواده ارزیابی می کردو این بیش از هر چیز، به رابطه ی تنفرآمیز راوی داستان با مادرش برمی گشت.
پدر پلات، استاد زیست شناسی دانشگاه بوستون، زمانی که سیلویا هشت ساله بود درگذشت. این اتفاق تاثیر شدیدی بر روی پلت- که عاشقانه پدرش را دوست داشت- گذاشت و او مجبور شد در سال های بعدی کنار مادرش زندگی کند. رابطه ی پلات با مادرش به هیچ عنوان بر دوستی و محبت متقابل استوار نبود. پس از مرگ پدر، مادر سیلویا به تندنویسی در دانشگاه بوستون مشغول شد. در رمان، مادر شخصیت اصلی یعنی استر گرین وود شغل مشابهی دارد و رابطه ی این دو با یکدیگر به شدت دچار مشکل است. چنان چه نزدیکان پلت از جمله خواهرش و خواهر همسرش اذعان کرده اند، دلیل تمایل پلت برای انتشار رمان با نام مستعار نیز این بود که او نمی خواست مادرش از انتشار این رمان باخبر شود.
سیلویا در اواخر دوران تحصیل در دانشگاه اسمیت، برنده ی مسابقه ی سردبیری مدعو جایزه ی مادموازل شد و برای یک ماه به نیویورک رفت تا در دفتر مدرن این مجله به کار مشغول شود. تماشای زندگی هیجان انگیز و باشکوهی که در دفتر نشریه در جریان بود، باعث شد تا سیلویا این دوره را شگفت انگیز و افسانه ای بخواند. احتمالاً به سبب تضاد شرایط خانه با دفتر مجله بود که پس از بازگشت به خانه دچار افسردگی شدیدی شد و بعد از تلاشی ناموفق برای خودکشی، در یک آسایشگاه روانی بستری گردید. رمان حباب شیشه در واقع بازسازی همین دوران از زندگی سیلویا پلت است و داستان دختری زیبا و جذاب و باهوش را روایت می کند که علی رغم دسترسی به فرصت های متعدد، از چنگ افسردگی رهایی ندارد. پلت در این کتاب با نگاهی تیزبین احوال درونی استر را روایت کرده و سیر سیطره ی افسردگی بر وی را به شیوه ای تحسین آمیز در رمان منعکس کرده است.
پلت یک ماه پس از انتشار این رمان به زندگی خود پایان داد. این کتاب با ترجمه ی گلی امامی به فارسی منتشر شده است.

نقل قول ها

حباب شیشه (انگلیسی: The Bell Jar) رمان شبه زندگی نامه ای سیلویا پلات شاعر آمریکایی است که سال ۱۹۶۳ منتشر شد.
• «آن روز بعد از ظهر مادرم آن گل ها را برایم آورده بود. گفته بودم: " برای مراسم تدفینم نگهشان بدار ". قیافهٔ مادر در هم رفته بود و آماده بود که بزند زیر گریه. " ولی آخر استر، یادت نمی آید امروز چه روزیست. ". "نه ". فکر کردم ممکن است روز ولنتاین مقدس باشد. " روز تولدت است ". و این لحظه ای بود که من گلها را در آشغال دانی انداختم.»• «به او گفتم که به جهنم معتقدم و گفتم که معدودی از مردم، مثل خودم، قبل از مرگ بایدر جهنم زندگی کنند تا آنچه را بعد از مرگ اتفاق می افتاد جبران کنند، چون بعد از مرگ که دیگر به زنده گی معتقد نبودند؛ و هر کس به هر چه معتقد بود بعد از مرگ به سرش می آمد .»• «می دانستم باید ممنون خانوم گینی باشم، ولی نمی توانستم احساسی نسبت به او داشته باشم. اگر خانم گینی یک بلیت دو سرهٔ اروپا هم به من می داد، یا یک بلیت سفر دور دنیا، باز هم کمترین تفاوتی نمی کرد، زیرا هر کجا که نشسته بودم – روی عرشهٔ یک کشتی یا یک کافهٔ خیابانی در پاریس یا بانکوک – همچنان زیر همان حباب شیشه نشسته بودم و توی همان هوای ترشیدهٔ خودم می جوشیدم .»• «اگر روزی یک صفحه هم می نوشتم آدم خوشبختی بودم. بعد فهمیدم اشکال چیست. من به تجربه نیاز داشتم. چطور می توانستم دربارهٔ زندگی بنویسم، در حالی که نه یک رابطهٔ عاشقانه داشتم و نه مرگ کسی را دیده بودم .»• «متوجه شدم که مردان متنفر از زن چگونه می توانستند زنها را تحت اختیار خود درآورند. اینان مثل خدایان آسیب ناپذیر و قدرتمند بودند. از عرش خود فرومی آمدند و بعد ناپدید می شدند. هیچ وقت نمی توانستی آنها را به چنگ بیاوری.»• «در آن روزهای آخر تصمیم گرفتن برای انجام هر کار، مشکل و مشکل تر شده بود؛ و هنگامی که بالاخره تصمیم گرفتم که کاری انجام بدهم، مثل بستن چمدانم، تمام لباس های گران قیمت و کثیفم را از قفسه و کشوها بیرون کشیدم و به آنها خیره شدم، مات و مبهوت. به نظر می آمد که هر یک شخصیت جداگانه و خیره سر دارد که با شستن، تا شدن و در چمدان جا گرفتن مخالفت می کند .»• «نمی دانستم چرا می خواهم گریه کنم ولی همین قدر می دانستم که اگر کسی از نزدیک به من نگاه می کرد یا با من حرف می زد اشک هایم از چشمانم جاری می شد و بغضم در گلویم می ترکید و یک هفته تمام گریه می کردم. می توانستم تلاطم و لبریز شدن اشک را در خودم حس کنم، مثل لیوان آبی که لبریز است و در محل ناآرامی قرار دارد.»• «نوشته های تبلیغاتی مد، مثل حباب هایی که از دهن ماهی خارج می شود، حباب هایی نقره ای و تو خالی در مغزم به جریان می انداخت. به سطح که می رسیدند با صدایی تو خالی می ترکیدند.»• «به دخترک روس با ان کت و دامن خاکستریِ یقه انگلیسی اش خیره شدم، که مرتب اصطلاح پشت اصطلاح را به زبان غیر قتبل فهم خودش ترجمه می کرد؛ و من با تمام وجودم آرزو کردم کاش می توانستم به اعماق او بخزم و بقیهٔ عمرم را به بیرون دادن اصطلاح پشت اصطلاح در او بگذرانم. مرا خوشحالتر نمی کرد ولی می توانست یک مثقال لیاقت بیشتر را ثابت کند .»• «مردم بیشتر از هر چیز از غبار ساخته شده بودند؛ و من در سرودن یک قطعه شعر که مردم به خاطر بسپرند و مکرر زمانی که غمگین یا مریضند و نمی توانند بخوابند، به یاد آورند، امتیاز بیشتری می دیدم تا درمان آن همه آدم.»• «معمولاً بعد از یک استفراغ مفصل آدم احساس آرامش می کند. یکدیگر را بغل کردیم، خداحافظی کردیم و هر کدام به سمتی در راهرو به راه افتادیم تا در اتاقهایمان دراز بکشیم. هیچ چیز مثل یک استفراغ مشترک نمی تواند یک دوستی ریشه دار میان دو نفر به وجود آورد.»


کلمات دیگر: