کلمه جو
صفحه اصلی

چشم هایش

دانشنامه عمومی

چشمهایش نام رمانی از بزرگ علوی است که برای نخستین بار در سال 1331 خورشیدی منتشر شد. بزرگ علوی در این رمان روش استعلام و استشهاد را به کار برده، بدین گونه که قطعات پراکندهٔ یک ماجرا را کنار هم گذاشته و از آن طرحی کلی آفریده است که برحدس و گمان تکیه دارد این شیوه بیشتر در ادبیات پلیسی معمول است. برخی معتقدند این رمان و شخصیت استاد ماکان، با الهام از زندگانی کمال الملک نگاشته شده است و گروهی دیگر آن را شرح حالی از زندگی تقی ارانی می دانند.
مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین
استاد ماکان نقاش بزرگ که یک مبارز سیاسی علیه دیکتاتوری رضا شاه است در تبعید درمی گذرد. یکی از آثار باقی مانده از او، پرده ای است به نام «چشمهایش»، چشم های زنی که گویا رازی را در خود پنهان کرده است. راوی داستان که ناظم مدرسه و نمایشگاه آثار استاد ماکان است، سخت کنجکاو است راز این چشم ها را دریابد. بنا بر این سعی می کند زن در تصویر را بیابد و از ارتباط او با استاد ماکان بپرسد. پس از سال ها ناظم زن مورد نظر را می یابد و در خانهٔ او با هم گفتگو می کنند. زن به او می گوید که او دختری از خاندانی ثروتمند بوده است و به خاطر زیبایی اش توجه مردان بسیاری را جلب خود می کرده اما آن ها برای او سرگرمی ای بیش نبودند و تنها استاد ماکان بود که توجهی به زیبایی و جاذبه اش نداشته است. زن برای جلب توجه استاد با تشکیلات مخفی سیاسی زیر نظر استاد همکاری می کند اما استاد نه فداکاری او را جدی می گیرد و نه احساسات و عشق او را درمی یابد. در آخر استاد توسط پلیس دستگیر می شود و زن به درخواست ازدواج رئیس شهربانی که از خواستاران قدیمی او بوده است به شرط نجات استاد از مرگ پاسخ مثبت می دهد. استاد به تبعید می رود و هرگز از فداکاری زن آگاه نمی شود. در تبعید پردهٔ چشمهایش را می کشد، چشم هایی که زنی مرموز اما هوس باز و خطرناک را نمایان می کند. زن می داند که استاد هرگز او را نشناخته است و این چشم ها از آن او نیست.
چشمهایش به عربی ترجمه و در لبنان منتشر شده است و در سال ۲۰۰۸ به زبان کردی ترجمه و در سال ۲۰۱۸ در کردستان انتشار یافت.

چشم هایش (فیلم). چشم هایش فیلمی به کارگردانی فرامرز قریبیان و نویسندگی مسعود جعفری جوزانی ساختهٔ سال ۱۳۷۸ است.
فرامرز قریبیان
سیاوش طهمورث
محمود عزیزی
فیروز بهجت محمدی
سحر جعفری جوزانی
پوراندخت مهیمن
پرستو صالحی
سعید پیردوست
بهناز محرر
ابوالفضل کشاری
داوود ولی پور
اکبر آبدیده
شیرین خشایی
زهرا هاشم خانی
طاهر زیرکی
سیدحمید موسوی
شاپور کلهر
محمدرضا نظریان
عبداله علی یاریان
محمد شریفی
صادق بهبودی
اشکان خشایی
نازنین صداف
غلامحسن اظهری
نجف خدایی
حمید پیشقدم
دو زندانی به نام محمد و منصور بعد از تحمل سال ها حبس به خانه برمی گردند اما دختری که منصور قصد ازدواج با او را داشت، ازدواج کرده و محمد هم دختر کوچکش حالا ۲۰ ساله شده…

دانشنامه آزاد فارسی

رمانی به فارسی، به شیوۀ راوی ـ قهرمان، نوشتۀ بزرگ علوی در ۱۳۳۱ش. ناظم مدرسۀ نقاشی برای نوشتن زندگی نامۀ استاد ماکان، پای صحبت فرنگیس، مدل تابلوی چشم هایش، می نشیند. درخلالِ حدیثِ نفس گویی فرنگیس، داستانی پرکشش و با نگرشی از نوع واقع گرایی روان شناختی، شکل می گیرد و با نمایشِ ظرایفی از روحیات زنانه، به رمان حال و هوایی لطیف بخشیده می شود. فرنگیس، ازجملۀ نخستین شخصیت های زن در ادبیات معاصر فارسی است که نویسنده ای احساسات و عواطف درونی او را با بی پروایی تصویر کرده است. به رغم توجه نویسنده به مسائل سیاسی زمانه، بن مایۀ رمان را رابطۀ عاشقانۀ استاد ماکان و فرنگیس تشکیل می دهد. چشم هایش به زبان های آلمانی (۱۳۳۸ش)، و انگلیسی (۱۳۶۷ش) ترجمه و منتشر شده است.

نقل قول ها

چشم هایش نام رمانی از بزرگ علوی است که برای نخستین بار در سال ۱۳۵۷ منتشر شد.
• «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه ازهم می ترسیدند، خانواده ها از کسان شان می ترسیدند بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مأمورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته ای بر نخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ آسایی در تمام کشور حکم فرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغ های شاخدار پخش می کردند. کی جرأت داشت علنآ بگوید که فلان چیز بد است مگر ممکن می شد در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد. اندوه و بیحالی و بدگمانی و یأسِ مردم در بازار و خیابان هم به چشم می زد مردم واهمه داشتند از این که در خیابان ها دور و برشان را نگاه کنند مبادا مورد سوظن قرار گیرند. خیابان های شهر تهران را آفتاب سوزانی غیرقابل تحمل کرده بود.»• «... زیر پرده، روی چارچوب نوشته شده: «جشن کشف حجاب». این را که آدم می خواند، دیگر خنده اش نمی آید، کمی فکر می کند. چه اهمیّتی مرد برای جشن قائل است. با کمال اطمینان دارد خود را برای کار مهمی آماده می کند. امّا از قیافهٔ زن وحشت و اضطراب هویداست، می داند که دارد خودش را مضحکهٔ مردم می کند. چاره چیست؟ باید رفت، دستور است، همه باید در جشن کشف حجاب کنند. باید زن های خودشان را همراه ببرند. مرد این امر را کاملاً عادی می داند. مگر کسی توقّع دیگری دارد؟ امّا بیچاره زن!»• «تو عقب خوشبختی پرسه می زنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمی شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به آدم چشمک بزند ببین، من علیل هستم. شاید هم سل دارم نمی دانم، در هرصورت بیمار و علیل هستم. مادرم مرا در اتاق کوچکی ته باغ به طوری که صاحبخانه شیون او را نشنود به دنیا آورده. در آن اتاق پر از نم، بیمارپرورده شده ام. خودم می دانم که عمر من زیاد طولانی نیست چندسال دیگر بیشتر زندگی نخواهم کرد. اما خوشبخت هستم. برای من یقین است که کاری که انجام می دهم، در عرض ده سال دیگر اقلأ صد بچهٔ معلول نجات پیدا خواهند کرد. این مرا خوشبخت می کند این لذتی است که از مبارزه نصیب من می شود.»• «از این ولنگاری که بدان مبتلا شده ای دست بردار، درد ناکامی را تحمل کن تا نقاش شوی.»• «آقای ناظم، خواهشمندم کوتاه کنید. دیگر سؤالی نکنید. من دیگر چیزی ندارم به شما بگویم. تازه هم هیچ چیز به شما نگفته ام. آنچه درون مرا می کاود و می خورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من می توانستم آنچه را که درون مرا می سوزاند بیان کنم، آن وقت شاعر می شدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم. شما زندگی استاد را از من می خواستید، برایتان حکایت کردم. از زن های مانند من که زندگیشان فدای هوا و هوس مردان این لجنزار شده، فراوان هستند. از شما ممنونم که آنقدر حوصله به خرج دادید و داستان شومی را که مربوط به کار شما و علاقه شما به زندگانی استاد نبود، شنیدید. تابلوتان را ببرید! دیگر من به این پرده هیچ علاقه ای ندارم. استاد شما اشتباه کرده است. » -> این چشم ها مال من نیست!

پیشنهاد کاربران

بزرگ علوی



کلمات دیگر: