کلمه جو
صفحه اصلی

علیم

فارسی به انگلیسی

omniscient

فرهنگ اسم ها

اسم: علیم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: alim) (فارسی: عَليم) (انگلیسی: alim)
معنی: دانا، آگاه، از نام های خداوند، آن که عملش محیط بر جمیع اشیاء باشد، یکی از نام های باری تعالی

(تلفظ: alim) (عربی) دانا ، آگاه ، آن‌ که عملش محیط بر جمیع اشیاء باشد ؛ یکی از نام‌های باری تعالی.


فرهنگ فارسی

دانا، دانمشند
ابن ناربوتابن عبدالرحمان هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال ۱۲۱۵ قمری تا ۱۲۲۴ قمری بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) دانا، آگاه .

لغت نامه دهخدا

علیم . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ناربوتابن عبدالرحمان . هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال 1215 تا 1224 هَ . ق . بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 252). در معجم الانساب زامباور (ص 411) نام او «عالم خان ...» آمده است .


علیم . [ ع ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عمروبن معن . جدی جاهلی است از باهلة از قیس بن عَلان که از عدنانیة باشند. (از تاج العروس ج 8 ص 408). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود.


علیم . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سلمه ٔ فهمی . ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی (ع ) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمدبن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود که با مروان جنگیدند و هنگامیکه اهل مصر با مروان صلح کردند علیم به «برقة» گریخت و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت کرد. وی در سال 68 هَ . ق . در سن حدود هشتادسالگی درگذشت . (از الاصابه ٔ ابن حجر ج 5 قسم سوم ).


علیم . [ ع َ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، علماء (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة)، عُلاّم . (متن اللغة) :
بهمه کار امامی ، بهمه فضل تمام
بهمه باب ستوده ، بهمه علم علیم .

فرخی .


طالب حکمت شو ای مردحکیم
تا از او گردی تو بینا و علیم .

مولوی .


|| آنکه علمش محیط بر جمیع اشیاء باشد. (منتهی الارب ). || (اِخ ) یکی از صفات خداوند عالم جل ّ شأنه است . (ناظم الاطباء). از اسماء حسنی است . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) :
بنالم به تو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.

ناصرخسرو.


صد هزار آفرین رب ّ علیم
باد بر ابر رحمت ابراهیم .

(از تاریخ بیهقی ص 387).



علیم . [ ع ُ ل َ ] (اِخ ) ابن جَنّاب بن هُبَل بن عبداﷲبن کنانةبن بکربن عوف بن عذرةبن زیداللات بن رُفَیدةبن ثوربن کلب ، و او از فرزندان اسدبن وَبَرةبن تغلب بن حلوان بن عمران بن الحاف (یا الحافی )بن قضاعة است . وی جدی جاهلی است و چنانکه از نسب او پیداست از کنانه ٔ عذرة و از قُضاعة بوده است که آنان از قحطانیة باشند.و از جمله فرزندان او کعب و عبیداﷲ هستند. و بنی معقل نیز به وی منسوبند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819 از تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 248 و نهایةالارب قلقشندی و الانساب سمعانی و لسان العرب ابن منظور) (از الاعلام زرکلی از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر ج 2 ص 149 و نهایةالارب ص 300 و السبائک ص 30 و تاج العروس ج 1 ص 407).


علیم. [ ع َ ] ( ع ص ) دانا. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( ازتاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، علماء ( منتهی الارب ) ( لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة )، عُلاّم. ( متن اللغة ) :
بهمه کار امامی ، بهمه فضل تمام
بهمه باب ستوده ، بهمه علم علیم.
فرخی.
طالب حکمت شو ای مردحکیم
تا از او گردی تو بینا و علیم.
مولوی.
|| آنکه علمش محیط بر جمیع اشیاء باشد. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) یکی از صفات خداوند عالم جل شأنه است. ( ناظم الاطباء ). از اسماء حسنی است. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) :
بنالم به تو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.
ناصرخسرو.
صد هزار آفرین رب علیم
باد بر ابر رحمت ابراهیم.
( از تاریخ بیهقی ص 387 ).

علیم. [ ع ُ ل َ ] ( اِخ ) ابن جَنّاب بن هُبَل بن عبداﷲبن کنانةبن بکربن عوف بن عذرةبن زیداللات بن رُفَیدةبن ثوربن کلب ، و او از فرزندان اسدبن وَبَرةبن تغلب بن حلوان بن عمران بن الحاف ( یا الحافی )بن قضاعة است. وی جدی جاهلی است و چنانکه از نسب او پیداست از کنانه عذرة و از قُضاعة بوده است که آنان از قحطانیة باشند.و از جمله فرزندان او کعب و عبیداﷲ هستند. و بنی معقل نیز به وی منسوبند. ( از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819 از تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 248 و نهایةالارب قلقشندی و الانساب سمعانی و لسان العرب ابن منظور ) ( از الاعلام زرکلی از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر ج 2 ص 149 و نهایةالارب ص 300 و السبائک ص 30 و تاج العروس ج 1 ص 407 ).

علیم. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن سلمه فهمی. ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی ( ع ) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمدبن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود که با مروان جنگیدند و هنگامیکه اهل مصر با مروان صلح کردند علیم به «برقة» گریخت و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت کرد. وی در سال 68 هَ. ق. در سن حدود هشتادسالگی درگذشت. ( از الاصابه ابن حجر ج 5 قسم سوم ).

علیم. [ ع ُ ل َ ] ( اِخ ) ابن عدی بن عمروبن معن. جدی جاهلی است از باهلة از قیس بن عَلان که از عدنانیة باشند. ( از تاج العروس ج 8 ص 408 ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود.

فرهنگ عمید

۱. دانا، دانشمند.
۲. (اسم، صفت ) از نام های خداوند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
علیم، از مشتقّات «علم» و از اسما و صفات خداوند است.
علم از لوازم حیات است و حیات، صفت ذاتی اولی خداوند متعال است. علم او مثل سایر صفات ذات او، همیشه و لایزال در فعلیّت تامّه واجب و ثابت است. برای ذات و صفات او نهایت و حدّ و غایتی نیست، ازلی و ابدی و به هر چیزی محیط است؛ یعنی حقیقت علم او به معنای شهود، حضور و احاطه او بر هر چیز است. علیم، صفت مشبهه علم است و در موردی بکار می رود که به ثبوت صفت علم اشاره داشته باشد.
این واژه در قرآن در 162 بار در قرآن بکار رفته و اکثر کاربرد آن در مورد تثبیت صفت علم است و در کنار اسمی دیگر به کار رفته است که با معنای آن مناسبت دارد، مثل سمیع و حکیم و خبیر و... آمده است. همچنین صفات دیگری چون اَعْلَمْ، عالِم، عالِم الغیب والشهادة و علاّم الغیوب مورد بررسی قرار گرفته است.
فرهنگ قرآن، جلد 21، ص181-180.

[ویکی الکتاب] معنی عَلِیمِ: همیشه دانا
ریشه کلمه:
علم (۸۵۴ بار)

پیشنهاد کاربران

دانا و دانشمند

شیخ خندید و بگفتش ای سلیم

این درخت علم باشد ای علیم

شدید

دانا. کسی علم بسیار دارد.

دانا، عالم
کسی که علم بسیار دارد

صفتی بیشتر برای خداوند کعه معنیش دانا میباشد

دانا آگاه دانشمند

عَلیم
واژه ای اَرَبی دَر ریختارِ " فَعیل"
کَسی که دانِش اَش بیش اَز دیگَران اَست، هَمتَراز با " اَبَردان ، فَردان " دَر پارسی
واژه یِ اَهورا مَزدا هَمین عَلیمِ اَرَبی ست :
اَهورا - مَز - دا = اَبَر - مَه - دان ~ اَبَرمَهدان
دا = دان ، دانِستَن
مَه / مَز / مَس = بِسیار
اَهورا = اَبَر
واژه هایِ دیگَری که پارسی زَبانان آنها را مانَند هَم به کار می بَرَند:
عَلّام/ عَلّامه ( دَر ریختارِ فَعّال ) کَسی که کاری را هَمیشه وَ بِسیار اَنجام می دَهَد یَنی پیشه اَش آن کار اَست:
بَقّال ، حَدّاد ، نَجّار ، قَصّاب ، غَسّال ، حَجّار ، نَقّاش ، رَسّام ، طَرّاح ، بَزّاز ، رَزّاز ، حَمّال ، . .
هَمتَراز با " دانِشمَند ، دانِشوَر ، دانِشوَند، دانا ، دانِشگَر " دَر پارسی : کَسی که دانِش وَرزی پیشه اَش اَست.
عالِم ( دَر ریختارِ کُنَنده ) هَمتَرازِ با " دانَنده ، دانِستار "
کَسی که نَه دانِش اَش بیش اَز دیگَران وَ نَه دانِش وَرزی پیشه اَش اَست بلکه تَنها سَرگَرمِ دانِش اَندوزی ست یا دانِشی را می دانَد.

All - knowing

از نادان بلاند دل سنگ و کوه. آریا ندارد بر کس شکوه
نادان:معکوس علیم


کلمات دیگر: