کلمه جو
صفحه اصلی

برقه

فرهنگ اسم ها

اسم: برقه (دختر) (کردی) (تلفظ: barghe) (فارسی: برقه) (انگلیسی: bargheh)
معنی: درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر، درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر ( نگارش کردی

فرهنگ فارسی

نام قدیم سیر نائیک .
نام مواضع بسیارست در دیار عرب .

لغت نامه دهخدا

برقه . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) نام قدیمی سیرنائیک . (یادداشت مؤلف از نخبةالدهر دمشقی ).


برقه . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) برق رود.قریه ای است از اعمال قم و از آنجاست احمدبن محمدبن خالد برقی . رجوع به تاریخ قم و الانساب سمعانی شود.


برقة. [ ب َ ق َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ [ بناحیت مغرب ] و او راناحیتی است بحدود مصر پیوسته جائی با خواسته و بازرگانان بسیار. (از حدود العالم ). ناحیه ایست در لیبی وآنرا برقه ٔ سیرنائیک نیز نامند. (یادداشت مؤلف ).


برقة. [ ب َ ق َ ] (اِخ ) شهری است بشام . (شرفنامه ٔ منیری ).


برقة. [ ب َ ق َ ] (ع اِمص ) ترس و بیم و دهشت و هراس . (منتهی الارب ). دهشت . (آنندراج ). بَرَق . (منتهی الارب ).


برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :
برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةالامالج . برقةالامهار. برقةالاوجر. برقةالثور. برقةالجبا. برقةالجنبیة. برقةالحرض . برقةالحصاء. برقةالحمی . برقةالخال . برقةالخرجاء. برقةالداث . برقةالرکا. برقةالروحان . برقةالشواجن . برقةالصراة. برقةالصفا. برقةالعباب . برقةالعیرات . برقةالغضا. برقةالفلاح . برقةالکیوان . برقةاللکیک . برقةاللوی . برقةالنجد. برقةالنیر. برقةالوداء. برقةالیمامة. برقة انقده . برقة بارق . برقة ثادق . برقة ثمثم . برقةثهمد. برقةحارب . برقة حسله . برقة حسمی یا حسنی . برقة حلیت . برقة حوزه . برقة خاخ . برقة خنزیز. برقة خنیف . برقة دمخ . برقة ذی اودات . برقة ذی علقی . برقة ذی غان . برقة ذی قار. برقةرامتین . برقة رحرحان . برقة رعم . برقة رواوه . برقة سعد. برقة سعر. برقة سلمانین . برقة سمنان . برقة شماء.برقة صادر. برقة ضاحک . برقة ضارج . برقة طحال . برقة عازب . برقة عاقل . برقة عالج . برقة عسعس . برقة عوهق . برقة عیهل . برقة عیهم . برقة غضور. برقة قادم . برقة کعکف . برقة لعلع. برقة ماسل . برقة مکتل . برقة مکحوب . برقة منشد. برقة نعاج . برقة نعمی . برقة واجف . برقة واسط. برقة واکف . برقة هارب . برقة هجین . برقة هولی . برقة یثرب . برقة یمامه . رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب شود.


برقة.[ ب ُ ق َ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): مضی فلان لبرقته ؛ فلان پی حاجت خود رفت . (ناظم الاطباء). کار. (منتهی الارب ). || خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته . (آنندراج ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). برقاء. (منتهی الارب ). زمینی بلند باسنگ و گل . (مهذب الاسماء). ج ، بُرق . (منتهی الارب ).


( برقة ) برقة. [ ب َ ق َ ] ( ع اِمص ) ترس و بیم و دهشت و هراس. ( منتهی الارب ). دهشت. ( آنندراج ). بَرَق. ( منتهی الارب ).

برقة.[ ب ُ ق َ ] ( ع اِ ) حاجت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): مضی فلان لبرقته ؛ فلان پی حاجت خود رفت. ( ناظم الاطباء ). کار. ( منتهی الارب ). || خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). برقاء. ( منتهی الارب ). زمینی بلند باسنگ و گل. ( مهذب الاسماء ). ج ، بُرق. ( منتهی الارب ).

برقة. [ ب َ ق َ ] ( اِخ ) شهری است بشام. ( شرفنامه منیری ).

برقة. [ ب َ ق َ ] ( اِخ ) شهری است بزرگ [ بناحیت مغرب ] و او راناحیتی است بحدود مصر پیوسته جائی با خواسته و بازرگانان بسیار. ( از حدود العالم ). ناحیه ایست در لیبی وآنرا برقه سیرنائیک نیز نامند. ( یادداشت مؤلف ).

برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] ( اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :
برقة احجار. برقة احدب. برقة احزم. برقة احواز.برقة احوال. برقة ارمام. برقة اروی. برقة اطلم. برقة اعیار. برقة اقعی. برقةالاثماد. برقةالاجاول. برقةالاجداد. برقةالامالج. برقةالامهار. برقةالاوجر. برقةالثور. برقةالجبا. برقةالجنبیة. برقةالحرض. برقةالحصاء. برقةالحمی. برقةالخال. برقةالخرجاء. برقةالداث. برقةالرکا. برقةالروحان. برقةالشواجن. برقةالصراة. برقةالصفا. برقةالعباب. برقةالعیرات. برقةالغضا. برقةالفلاح. برقةالکیوان. برقةاللکیک. برقةاللوی. برقةالنجد. برقةالنیر. برقةالوداء. برقةالیمامة. برقة انقده. برقة بارق. برقة ثادق. برقة ثمثم. برقةثهمد. برقةحارب. برقة حسله. برقة حسمی یا حسنی. برقة حلیت. برقة حوزه. برقة خاخ. برقة خنزیز. برقة خنیف. برقة دمخ. برقة ذی اودات. برقة ذی علقی. برقة ذی غان. برقة ذی قار. برقةرامتین. برقة رحرحان. برقة رعم. برقة رواوه. برقة سعد. برقة سعر. برقة سلمانین. برقة سمنان. برقة شماء.برقة صادر. برقة ضاحک. برقة ضارج. برقة طحال. برقة عازب. برقة عاقل. برقة عالج. برقة عسعس. برقة عوهق. برقة عیهل. برقة عیهم. برقة غضور. برقة قادم. برقة کعکف. برقة لعلع. برقة ماسل. برقة مکتل. برقة مکحوب. برقة منشد. برقة نعاج. برقة نعمی. برقة واجف. برقة واسط. برقة واکف. برقة هارب. برقة هجین. برقة هولی. برقة یثرب. برقة یمامه. رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب شود.

دانشنامه عمومی

بَرقه به ناحیهٔ ساحلی شرقی لیبی گفته می شود. در زبان های اروپایی به این ناحیه «سیرنائیک» یا «کورنائیک» می گویند. این منطقه در عهد باستان به پناپولیس نیز معروف بوده و از همین روست که در برخی منابع اسلامی نام این منطقه انطابلس یا بنطابلس نیز ثبت شده است.
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ذیل «برقه»
احمد حسین شریفی، لذت گرایی اخلاقی.
Wikipedia contributors, "Cyrenaica," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Cyrenaica&oldid=539421996 (accessed March 18, 2013).

دانشنامه آزاد فارسی

بَرْقه
بَرْقه
شهر و ناحیه ای در لیبی، در ۹۷کیلومتری شمال شرقی بنغازی. شهر برقه یا بارکا بخشی از پنتاپولیس در سیوینیک ۵۵۰ سال پ م احداث شد و مرکز پناهندگان یونانی بود. در ۵۱۲م به تصرف ایرانیان درآمد و از قدرت آن کاسته شد، با آمدن مسلمانان رونقی دوباره یافت. در قرن ۱۳ق/۱۹م شهر جدید برقه در کنار شهر قدیم شکل گرفت. سیطرۀ ایتالیا بر برقه با جنگ های شدیدی که با رهبران محلی چون عمرمختار کردند امکان پذیر شد و در این دوره تسلط ایتالیا مشتمل بر دو کرسی بنغازی و ارنه بود که بعدها به یک کرسی تبدیل شد. در برقه خرابه های شهری باستانی یونانی و رومی وجود دارد. برقه یکی از مراکز مهم و فرهنگی ـ هنری یونان بود و ازجمله دانشمندان قدیم آن جا از کالیماخوس (شاعر و منتقد) و اراتستن (جغرافی دان) نام برده اند. دانشمندان مسلمان بسیاری از برقه، برخاسته یا منسوب به آن جا بوده اند.نام کنونی آن المَرْج است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَرقَه، نامی که نویسندگان عرب به شهر مَرج کنونی، و نیز ناحیه ای که این شهر در آن قرار دارد، یعنی سیرنائیک، داده اند.
شبه جزیره وسیع افریقایی است میان خلیج های بُمبَه و سِرت بزرگ، که مَرمَریک در مشرق آن و صحرای شرقی لیبی در جنوب آن واقع شده است.

[ویکی الکتاب] معنی بَرْقِهِ: درخشش-برقش
ریشه کلمه:
برق (۱۰ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

واژه نامه بختیاریکا

دُواق


کلمات دیگر: