کلمه جو
صفحه اصلی

شعبه


مترادف شعبه : رشته، شاخه، بخش، قسمت، آژانس، باجه، فرع، نمایندگی، باند، دسته، فرقه، گروه

برابر پارسی : شاخه

فارسی به انگلیسی

affiliate, auxiliary, chapter, fork, offshoot, ramification, subsidiary, branch(office), section, tributary stream

branch(office), section, tributary stream


affiliate, auxiliary, chapter, fork, offshoot, ramification, subsidiary


فارسی به عربی

بنوی , جناح , عضو , فرع , فصل , قسم

مترادف و متضاد

wing (اسم)
جناح، شاخه، شعبه، بال، پره، بال مانند، گروه هوایی، زائده حبابی، زائده پره دار، دسته حزبی، قسمتی از یک بخش یا ناحیه

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

member (اسم)
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

chapter (اسم)
باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری

substation (اسم)
شعبه، ایستگاه فرعی، خرده ایستگاه

department (اسم)
حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی

offshoot (اسم)
شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته

prong (اسم)
شعبه، زبانه، چنگال، چنگک، تیزی چنگال، تیزی دندان، شاخه رود یا نهر

embranchment (اسم)
شاخه، شعبه، انشعاب

۱. رشته، شاخه
۲. بخش، قسمت
۳. آژانس، باجه، فرع، نمایندگی
۴. باند، دسته، فرقه، گروه


رشته، شاخه


بخش، قسمت


آژانس، باجه، فرع، نمایندگی


باند، دسته، فرقه، گروه


فرهنگ فارسی

یکی از چهار گروه اصلی جانوران در سازگان‌های اولیۀ رده‌بندی


شاخ، شاخه درخت، جوی آب، فرقه، دسته، پاره چیزی
( اسم ) ۱ - شاخه شاخه درخت . ۲ - جوی آب که از رود و نهر بزرگ جدا گردد . ۳ - فرقه دسته . ۴ - فرعی که از اصلی جدا شود . ۵ - بخش کوچکی از یک اداره ۶ - هر یک از شعبات جمع : شعب شعاب .
شعبه شاخ یا آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود

فرهنگ معین

(شُ بَ یا بِ ) [ ع . شعبة ] (اِ. ) ۱ - شاخه . ۲ - جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد. ۳ - فرقه ، دسته . ۴ - فرعی که از اصلی جدا شود. ج . شعب .

لغت نامه دهخدا

( شعبة ) شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( ع اِ ) شعبه. شاخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). شاخ درخت. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). شاخ برین درخت. ( دهار ). شاخه ( در درخت ). شاخچه. شاخک. شاخ خرد درخت. ج ،شُعَبات ، شُعُب. ( یادداشت مؤلف ). || آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || طایفه ای از هر چیز. ( از اقرب الموارد ). پاره ای از هر چیز و منه : الحیاء شعبة من الایمان ؛ ای هو یمنع من المعاصی کما یمنع الایمان وکذا: الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه. ( منتهی الارب ). جزء و پاره ای از چیزی. ( ناظم الاطباء ). || پیوند کاسه و خنور. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پاره ای که در کاسه بندند. ( مهذب الاسماء ). || کرانه شاخ. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کناره شاخه درخت. ( از اقرب الموارد ). || آبراهه خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مسیل خرد. ( از اقرب الموارد ). || آبراهه در ریگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مسیل در ریگ. ( از اقرب الموارد ). || پشته خرد. || جوی بزرگ از جویهای رودبار. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شکاف کوه که آب باران در وی گرد آید و مرغان در آن جای گیرند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || سختی زمانه. ج ، شُعَب ، شِعاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فرقه. ( اقرب الموارد ).

شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ. ق. او راست : کتاب تفسیر. ( از یادداشت مؤلف ). از ائمه مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است. ( از منتهی الارب ).

شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه دانشوران ج 1 ص 597 شود.
شعبه.[ ش ُ ب َ / ب ِ ] ( ع اِ ) شعبة. شاخه. ( ناظم الاطباء ). شاخه درخت. شاخ درخت. ( یادداشت مؤلف ) :
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحه ٔرسالت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 247 ).
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من

شعبه . [ ش ُ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام یک سردار عرب . (فرهنگ لغات ولف ) :
چو شعبه بیامد به نزدیک سعد
ابا آن سخنها چو غرنده رعد.

فردوسی .



شعبه . [ ش ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 150 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی زنان قالیچه و برک بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ . ق . او راست : کتاب تفسیر. (از یادداشت مؤلف ). از ائمه ٔ مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است . (از منتهی الارب ).


شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 597 شود.


شعبة. [ ش ُ ب َ ] (ع اِ) شعبه . شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شاخ برین درخت . (دهار). شاخه (در درخت ). شاخچه . شاخک . شاخ خرد درخت . ج ،شُعَبات ، شُعُب . (یادداشت مؤلف ). || آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || طایفه ای از هر چیز. (از اقرب الموارد). پاره ای از هر چیز و منه : الحیاء شعبة من الایمان ؛ ای هو یمنع من المعاصی کما یمنع الایمان وکذا: الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه . (منتهی الارب ). جزء و پاره ای از چیزی . (ناظم الاطباء). || پیوند کاسه و خنور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاره ای که در کاسه بندند. (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ شاخ . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کناره ٔ شاخه ٔ درخت . (از اقرب الموارد). || آبراهه ٔ خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مسیل خرد. (از اقرب الموارد). || آبراهه ٔ در ریگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مسیل در ریگ . (از اقرب الموارد). || پشته ٔ خرد. || جوی بزرگ از جویهای رودبار. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شکاف کوه که آب باران در وی گرد آید و مرغان در آن جای گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || سختی زمانه . ج ، شُعَب ، شِعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فرقه . (اقرب الموارد).


شعبه .[ ش ُ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) شعبة. شاخه . (ناظم الاطباء). شاخه ٔ درخت . شاخ درخت . (یادداشت مؤلف ) :
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحه ٔرسالت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم .

سعدی .


|| ریشه . || فرع . (ناظم الاطباء). فرعی که از اصلی جدا شود. (فرهنگ فارسی معین ). || جزء و پاره ای از هر چیزی . (ناظم الاطباء). طایفه ای از هر چیز. (غیاث اللغات ). || بخش کوچکی از یک اداره . (فرهنگ فارسی معین ). کوچکترین واحد اداری : دایره از مجموع چند شعبه . اداره از مجموع چند دایره ، و اداره ٔ کل از مجموع چند اداره تشکیل می شود. || (اصطلاح موسیقی ) به اصطلاح موسیقی شعبه به معنی نغمه که از نغمه ٔ دیگر برآورده شود چنانکه شعبه بیست و چهارند. دو شعبه از هر مقام و مقام دوازده گانه مشهورند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شعبه نزد قدما بیست و چهار است : 1- دوگاه 2- سه گاه 3- چهارگاه 4- پنج گاه 5- عشیرا 6- نوروز عرب 7- نوروز خارا 8- نوروز بیاتی 9- ماهور 10- حصار 11- نهفت 12- غزال 13- اوج 14- نیریز 15- مبرقع 16- رکب 17- صبا 18- همایون 19- زاولی 20- اصفهانک 21- روی عراق 22- نهاوند 23- فوزی 24- محیر. (فرهنگ فارسی معین ).
- شعبه ٔ رقص زرینه ؛ نام شعبه ای از موسیقی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
چو خواند شعبه ٔ رقص زرینه
نهفته کی بماند زو دفینه .

ملاطغرا (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. بخشی از یک فروشگاه، شرکت، یا اداره.
۲. [قدیمی] شاخۀ درخت.
۳. چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه.

دانشنامه عمومی

شعبه، روستایی از توابع بخش جنگل شهرستان رشتخوار در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان شعبه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۶۰ نفر (۲۰۱خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

شُعْبه
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره چنین آورده است: «... پس گوییم که عشاق و نوا و ابوسلیک این هر سه پرده باشد چنان که بیشتر معلوم شد از یک دایره مترّتب می شوند. پس این سه دایره را با یکدیگر مناسبت تمام باشد و از شُعَبات، نهاوند و ماهور و بیاتی را با آن دوایر ثلاثه مناسبت باشد برای آن که در هر سه شعبه از نغمات عشاق و نوا و ابوسلیک، چند نغمه موجود باشد... و از شعبات پنج گاه، و چهارگاه ذی الاربع، و سه گاه زاولی، نیریز صغیر، و نیریز کبیر و عَشیرا و از شعبات نوروز عجم و خوزی و نوروز خارا و نوروز عرب و رکب مناسبت دارند و ... این بود بیان مناسبات پرده ها و آوازات و شعبات با یکدیگر ...». از نوشته های قدیم چنین برمی آید که شعبه از آواز و پرده کوچک تر بوده و شاید بتوان آن را با گوشۀ امروزی هم معنا دانست و پرده را با مفهوم مقام برابر درنظر گرفت.

فرهنگ فارسی ساره

شاخه


فرهنگستان زبان و ادب

{branch} [زیست شناسی- علوم جانوری] یکی از چهار گروه اصلی جانوران در سازگان های اولیۀ رده بندی

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " اوارک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

شعبه
این واژه اَرَبیدهء شاخهء پارسی است:
شاخه < شابه < شُبه < شُعبه
بهتر است شُبه یا شوبه نوشته و گفته شود.


کلمات دیگر: