کلمه جو
صفحه اصلی

علاقه


مترادف علاقه : اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله

برابر پارسی : دلبستگی، دوست داشتن، گرایش

فارسی به انگلیسی

attachment, interest, concern, tie, estate, property


affection, care, concern, desire, interest, fondness, liking, partiality, penchant, will, attachment, tie, estate, property

affection, care, concern, desire, interest, fondness, liking, partiality, penchant, will


فارسی به عربی

ربطة , مودة , میل

عربی به فارسی

وابستگي , نسبت , ارتباط , شرح , خويشاوند , کارها , نقل قول , وابسته به نسبت يا خويشي


مترادف و متضاد

بند


دنباله


attachment (اسم)
ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال

affection (اسم)
تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه

interest (اسم)
سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره

sympathy (اسم)
عاطفه، عطف، علاقه، همدمی، دلسوزی، همدردی، همفکری، رقت

concern (اسم)
علاقه، بابت، بستگی، پروا، ربط

fondness (اسم)
علاقه، انس، خاطرخواهی

penchant (اسم)
میل، علاقه، ذوق، میل وافر، امادگی، میل شدید

tie (اسم)
علاقه، بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط

estate (اسم)
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال

relation (اسم)
شرح، علاقه، وابستگی، طرز برخورد، نسبت، رابطه، نقل قول، ارتباط، مناسبت، خویش، خویشاوند، کارها

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

communication (اسم)
علاقه، ارتباط، معاشرت، مخابرات، مکاتبه، مخابره، ابلاغیه، تماس

اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی


املاک، دارایی


۱. اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی
۲. املاک، دارایی
۳. بند
۴. دنباله


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن . ۲ - هر چیز که بدان چیزی را آویزند . ۳ - آن چه از میوه به درختان آویزند باشد جمع : علایق ( علائق ) علاقی . ۴ - دنباله . یا علاقه دستار . طره آن شمله .
مرگ

فرهنگ معین

(عِ قِ) [ ع . علاقة ] (اِ.) 1 - رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند. 2 - بند کمان و تازیانه . 3 - میوه ای که از درخت آویزان باشد؛ جِ علائق .


(عَ قِ ) [ ع . علاقة ] ۱ - (مص م . ) دوست داشتن . ۲ - (اِمص . ) دوستی . ۳ - پیوند، ارتباط ، وابستگی . جِ علائق .
(عِ قِ ) [ ع . علاقة ] (اِ. ) ۱ - رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند. ۲ - بند کمان و تازیانه . ۳ - میوه ای که از درخت آویزان باشد، جِ علائق .

(عَ قِ) [ ع . علاقة ] 1 - (مص م .) دوست داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی . 3 - پیوند، ارتباط ، وابستگی . جِ علائق .


لغت نامه دهخدا

علاقه . [ ع َ ق َ/ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) به دل دوست داشتن . (اقرب الموارد). دوست داشتن و خواهش آن نمودن . (منتهی الارب ). || کشتن . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || (اِمص ) آویزش . (منتهی الارب ). || آویزش دل . (غیاث ). دوستی . (اقرب الموارد). دوستی لازم قلبی . (منتهی الارب ). || بستگی و ارتباط.
- علاقه ٔ قرابت ؛ بستگی و ارتباط خویشاوندی . (از ناظم الاطباء).
- علاقه ٔ محبت ؛ بستگی و دوستی . دوستی قلبی و حقیقی . (از ناظم الاطباء).
|| دشمنی .از اضداد است . (اقرب الموارد). خصومت . (منتهی الارب ). || (اِ) آنچه جهت زندگانی کافی و بسنده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آنچه بدان روز گذارند. || علف و خورش و روزگذار. (منتهی الارب ). || آنچه لازم گیرد آن را مرد از پیشه و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنچه متعلق بمرد باشد از زن و فرزند و مال . (اقرب الموارد). || مَهر و کابین که بر ذمه ٔ ناکح لازم نمایند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، عَلائق . (منتهی الارب ). || مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر که جهت خواربار همراه قوم فرستند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنچه بر آن چرخ چاه آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چرخ چاه . || رسن دلو. || دلو بزرگ . || چرخ دلو. || رسن آویخته در بکره . (منتهی الارب )(آنندراج ). || بهترین مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مال قیمتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، علائق .


علاقه . [ ع ِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) بند کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن که بدان آنها را شخص بر خود می آویزد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر چیز که بدان چیزی را آویزند. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || آنچه از میوه به درختان آویزان باشد. (اقرب الموارد). ج ، علائق ، عُلاقی ̍. || دنباله .
- علاقه ٔ دستار ؛ طره ٔ آن . (از غیاث اللغات )(از آنندراج ). شمله . (برهان ).


علاقه .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کدکن و 6 هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ مشهد به زاهدان .آب و هوای آن معتدل و دارای 518 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و بنشن و زعفران . شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


علاقة. [ ع َل ْ لا ق َ ] (ع اِ) مرگ . (ذیل اقرب الموارد).


( علاقة ) علاقة. [ ع َل ْ لا ق َ ] ( ع اِ ) مرگ. ( ذیل اقرب الموارد ).
علاقه. [ ع َ ق َ/ ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) به دل دوست داشتن. ( اقرب الموارد ). دوست داشتن و خواهش آن نمودن. ( منتهی الارب ). || کشتن. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) آویزش. ( منتهی الارب ). || آویزش دل. ( غیاث ). دوستی. ( اقرب الموارد ). دوستی لازم قلبی. ( منتهی الارب ). || بستگی و ارتباط.
- علاقه قرابت ؛ بستگی و ارتباط خویشاوندی. ( از ناظم الاطباء ).
- علاقه محبت ؛ بستگی و دوستی. دوستی قلبی و حقیقی. ( از ناظم الاطباء ).
|| دشمنی.از اضداد است. ( اقرب الموارد ). خصومت. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) آنچه جهت زندگانی کافی و بسنده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آنچه بدان روز گذارند. || علف و خورش و روزگذار. ( منتهی الارب ). || آنچه لازم گیرد آن را مرد از پیشه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آنچه متعلق بمرد باشد از زن و فرزند و مال. ( اقرب الموارد ). || مَهر و کابین که بر ذمه ناکح لازم نمایند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، عَلائق. ( منتهی الارب ). || مرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتر که جهت خواربار همراه قوم فرستند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه بر آن چرخ چاه آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چرخ چاه. || رسن دلو. || دلو بزرگ. || چرخ دلو. || رسن آویخته در بکره. ( منتهی الارب )( آنندراج ). || بهترین مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مال قیمتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، علائق.

علاقه. [ ع ِ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) بند کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن که بدان آنها را شخص بر خود می آویزد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر چیز که بدان چیزی را آویزند. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || آنچه از میوه به درختان آویزان باشد. ( اقرب الموارد ). ج ، علائق ، عُلاقی ̍. || دنباله.
- علاقه دستار ؛ طره آن. ( از غیاث اللغات )( از آنندراج ). شمله. ( برهان ).

علاقه.[ ع َ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کدکن و 6 هزارگزی باختر جاده شوسه مشهد به زاهدان.آب و هوای آن معتدل و دارای 518 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و بنشن و زعفران. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. دوست داشتن، دلبستگی.
۲. (اسم ) زمین و مِلک، دارایی.
۳. (ادبی ) در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد.
۱. رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند.
۲. بند کمان، تازیانه، و شمشیر.
۳. میوه ای که بر درخت آویزان باشد.

۱. دوست داشتن؛ دلبستگی.
۲. (اسم) زمین و مِلک؛ دارایی.
۳. (ادبی) در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد.


۱. رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند.
۲. بند کمان، تازیانه، و شمشیر.
۳. میوه‌ای که بر درخت آویزان باشد.


دانشنامه عمومی

علاقه (تربت حیدریه)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی ایران است. این روستا در ۴۵کیلومتر تربت حیدریه و در ۳ کیلومتری سرهنگ و در ۱۰۰ کیلومتری مشهد قرار دارد. این روستا با ۵۰۰خانوار و ۱۸۰۰نفر جمعیت دارای ۳ مسجد یک حسینیه است.با دو مدرسه و یک بهداشت و 11کلاته اب و دو چاه عمیق و دامپروری و خلاصه روستای قشنگی است باتشکر
این روستا در دهستان بالارخ قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۰۸ نفر (۱۷۹خانوار) بوده است.و در سال ۱۳۹۷ با ۵۰۰ خانوار و۱۸۶۲نفر جمعیت بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

دلبستگ


نقل قول ها

علاقه/دلبستگی
• «به نظرم برای علاقه نمی شود دلیل پیدا کرد. آدم گاهی از کسی یا چیزی خوشش می آید و وقتی می گویند چرا؟ نمی تواند برایش دلیل قانع کننده ای بیاورد.» -> داریوش کاردان

واژه نامه بختیاریکا

امید؛ آرزو
دل وادار

پیشنهاد کاربران

سخت مورد علاقه کسی بودن

آن کنیز سخت مورد علاقهٔ سلطان بود.

عشق. ود

Favorite

ود

دلــبستگی

عاشق چیزی یا کسی بودن

در زبان فارسی قاف وجود ندارد. قاف مخصوص زبان عربی وترکی هست . عین مخصوص زبان عربی است. کلمات ترکی را نباید با عین نوشت. الاقه ( بر وزن ملاقه ) والا قه بند ( ایپک چی ) درست است. باباطاهر اوریان ( نه عریان ) ، اسس ( نه عسس ) ، ابهر ( نه عبهر ) قالا ( قلعه ) ، آشیق ( عاشق ) ، اورآباد ( نه اور آباد ) ، ال لاف ( نه علاف ) ، اتیق ( نه عتیق، روستایی در مرند ) . . . . . . . .

دوست داشتن

عِلاقه: رشته و آنچه آویخته شود ، گوشواره ، در بیت زیر بالکنایه مهره
سم سوی گوش برد صید زبون
تا ز گوش آرد آن عِلاقه برون
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص482 )


خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض نمیشد. ( تاریخ گلستانه ) .

علاقه داشتن چیزی یعنی دوست داشتن چیزی
علاقه داشتن به کسی یعنی دوست داشتن کسی


کلمات دیگر: