کلمه جو
صفحه اصلی

عریضه


مترادف عریضه : خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه

برابر پارسی : دادخواست، دادنامه

فارسی به انگلیسی

petition, letter

petition


فارسی به عربی

عریضة

عربی به فارسی

دادخواست , عرضحال , عريضه , تظلم , دادخواهي کردن , درخواست کردن


مترادف و متضاد

letter (اسم)
حرف، خط، ادبیات، نامه، مراسله، نویسه، موجر، دانش، کاغذ، عریضه، مرسوله، حرف الفباء، حرف چاپی، اثار ادبی، اجازه دهنده

petition (اسم)
عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم

memorial (اسم)
یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود

خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه


فرهنگ فارسی

مونث عریش، عرض حال، نامه که کسی بشخص بالاترازخودبنویسد
۱ - ( صفت ) مونث عریض . ۲ - نامه ای که کوچکتر به بزرگتر نویسد . ۳ - در خواست نامه عرض حال جمع عرایض عریضیجات.
نسیب بن اسعد عریضه شاعر و ادیب و از پایه گذاران الرابطه القلمیه در امریکا است وی بسال ۱۳٠۴ قمری در حمص متولد شد و ابدا در همان شهر و سپس در مدرسه روسی در ناصره تحصیل کرد آنگاه بسال ۱۹٠۵ میلادی به نیویورک مهاجرت نمود و مجله الفنون را انتشار داد

فرهنگ معین

(عَ ض ) [ ع . عریضة ] (اِ. ) ۱ - (ص . ) مؤنث عریض . ۲ - عرض حال ، نامه یا در - خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد.

لغت نامه دهخدا

( عریضة ) عریضة. [ ع َ ض َ ] ( ع ص ) مؤنث عریض. رجوع به عریض شود. || ( اِ ) در اصطلاح منشیان ، عرض حال است. ( از اقرب الموارد ). معروض داشته و عرض کرده شده. ( آنندراج ). عرض حال. قصه. درخواست نامه. || نامه ای که زیردستی به مافوق و یا کوچکی به بزرگی نویسد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ج ، عَرایض. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عریضجات شود.
- برای خالی نبودن عریضه ، محض خالی نبودن عریضة ؛ که بظاهر بچیزی نماید. برعایت ظاهر. مشتی به نمودار خروار.

عریضة. [ ع ُ رَ ض َ ] ( اِخ ) از بلاد بنی نمیر است. ( از معجم البلدان ).

عریضة. [ع َ ض َ ] ( اِخ ) نسیب بن اسعد عریضه. شاعر و ادیب ، و از پایه گذاران «الرابطة القلمیة» در امریکا ( مهاجران )است. وی به سال 1304 هَ.ق. در حمص متولد شد و ابتدا در همان شهر و سپس در مدرسه روسی در ناصرة تحصیل کرد. آنگاه بسال 1905 م. به نیویورک مهاجرت نمود و مجله الفنون را انتشار داد. سپس سردبیر روزنامه یومیه مرآةالغرب گشت و پس از آن سردبیری روزنامه «الهدی » را بعهده گرفت. به سال 1365 هَ.ق. در شهر بروکلن درگذشت. او راست : 1- الارواح الحائرة، که دیوان شعراوست. 2- أسرار البلاط الروسی ، که داستان است. 3- دیک الجن الحمصی ، و آن داستانی است که در «مجموعة الرابطة القلمیة» منتشر ساخته است. ( از الاعلام زرکلی ).

عریضة. [ ع َ ض َ ] (ع ص ) مؤنث عریض . رجوع به عریض شود. || (اِ) در اصطلاح منشیان ، عرض حال است . (از اقرب الموارد). معروض داشته و عرض کرده شده . (آنندراج ). عرض حال . قصه . درخواست نامه . || نامه ای که زیردستی به مافوق و یا کوچکی به بزرگی نویسد. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، عَرایض . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عریضجات شود.
- برای خالی نبودن عریضه ، محض خالی نبودن عریضة ؛ که بظاهر بچیزی نماید. برعایت ظاهر. مشتی به نمودار خروار.


عریضة. [ ع ُ رَ ض َ ] (اِخ ) از بلاد بنی نمیر است . (از معجم البلدان ).


عریضة. [ع َ ض َ ] (اِخ ) نسیب بن اسعد عریضه . شاعر و ادیب ، و از پایه گذاران «الرابطة القلمیة» در امریکا (مهاجران )است . وی به سال 1304 هَ .ق . در حمص متولد شد و ابتدا در همان شهر و سپس در مدرسه ٔ روسی در ناصرة تحصیل کرد. آنگاه بسال 1905 م . به نیویورک مهاجرت نمود و مجله ٔ الفنون را انتشار داد. سپس سردبیر روزنامه ٔ یومیه ٔ مرآةالغرب گشت و پس از آن سردبیری روزنامه ٔ «الهدی » را بعهده گرفت . به سال 1365 هَ .ق . در شهر بروکلن درگذشت . او راست : 1- الارواح الحائرة، که دیوان شعراوست . 2- أسرار البلاط الروسی ، که داستان است . 3- دیک الجن الحمصی ، و آن داستانی است که در «مجموعة الرابطة القلمیة» منتشر ساخته است . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

۱. شکواییه.
۲. نامه ای که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال.

پیشنهاد کاربران

Litigate

برای خالی نبودن عریضه:
کنایه از حفظ ظاهر، مُشتی نمونه خَروار، دهن بینی یا همش لب و دهنه!


کلمات دیگر: