کلمه جو
صفحه اصلی

مدور


مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر

متضاد مدور : چهارگوشه، مربع

برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

فارسی به انگلیسی

circle


annular, circular, round, rounded, roundel

فارسی به عربی

تعمیم , دورة

عربی به فارسی

بصورت عدد صحيح , گرد شده , شفاف شده , تمام شده , پر , تمام


مترادف و متضاد

اسم حلقه، دایره، دایره‌ای‌شکل، گرد، مستدیر ≠ چهارگوشه، مربع


round (صفت)
چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده

circular (صفت)
غیر مستقیم، چنبری، مدور، دایره ای، دایره وار، مستدیر، چرخی

spherical (صفت)
مدور، مستدیر، کروی، گوی مانند

roundish (صفت)
مدور، گردن ما

orbicular (صفت)
کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی

terete (صفت)
حلقوی، مدور، گرد، استوانه ای شکل در برش عرضی

حلقه، دایره، دایرهایشکل، گرد، مستدیر ≠ چهارگوشه، مربع


فرهنگ فارسی

گرد، هرچیزگردودائره مانند
( اسم ) ۱- گرد دایره مانند : و سر ستونهاو تن ستونها همه رخام منقوش مدور ... ۲ - یک مصراع از شعر که آنرا بصورت دایره نویسند بطوری که از هر کلم. آن بتوان شروع کرد و خواند . یا مدور صغیر . قلمی ( شعبهای از خط عربی ) که از مدور کبیر استخراج شده و آن قلم جامعی است که دفاتر و حدیث و اشعار را با آن مینوشتند . یا مدور کبیر . قلمی ( شعبهای از خط عربی ) است که از خفیف النصف استخراج شده و آنرا نویسندگان عهد ابنالندیم ریاسی میگفتند و در دادخواهی بکار میرفت .
گرد و چرخی

فرهنگ معین

(مُ دَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) گرد، دایره ای .

لغت نامه دهخدا

مدور. [ م ُ دَوْ وِ ] ( ع ص ) آنکه دور می گرداند. ( ناظم الاطباء ). گرداننده. ( آنندراج ): دَوَّرَه ُ؛ جعله یدور. ( متن اللغة ). رجوع به تدویر شود. || گرد و مدور گرداننده چیزی. ( آنندراج ). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود.

مدور. [ م ُ دَوْ وَ ] ( ع ص ) گرد. مدحرج. چرخی. چنبری. گلوله ای. مستدیر. ( یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی :
صلتی هان سپری بود که گر خواهم از او
پر توان کرد ز دینار مدور دو سپر.
فرخی.
بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم
صد و سی بچه اندرزده دو دست بهم.
منوچهری.
و شکل آن مدور است چنانکه دایره پرگار باشد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 138 ).
از نظر چشم خلق پنهان کرده
چشمه خورشید را سپهرمدور.
مسعودسعد.
بررس که کردگار چرا کرده ست
این گنبد مدور خضرا را.
ناصرخسرو.
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هردو عالم و آدم منورند.
ناصرخسرو.
بی دانشان اگر چه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف
و آن زنگیانه خال سیاه مدورش.
خاقانی.
دست نمرود بین که ناوک کفر
در سپهر مدور اندازد.
خاقانی.
هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است.
خاقانی.
و دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثاث ومربعات و کثیرالاضلاع و مدور... برکشید. ( سندبادنامه ص 65 ). اندیشه نمی شود مدور. ( سندبادنامه ص 18 ).
چو شکل مدور شد انگیخته
تفاوت نشد با وی آمیخته.
نظامی.
- مدور صغیر ؛ قلمی است که از مدور کبیر استخراج شده و آن قلم جامعی است که دفاتر حدیث و اشعار را با آن می نوشته اند. ( از ترجمه ٔالفهرست ابن ندیم ص 13 و 14 از فرهنگ فارسی معین ).
- مدور کبیر ؛ در خط عربی قلمی است که از خفیف النصف استخراج شده و آن را نویسندگان عهد ابن ندیم ریاسی می گفتند و در نوشتن عرایض و دادخواهی بکار می رفته. ( از ترجمه الفهرست ابن ندیم ).
|| ( اِ ) باریطارون. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به باریطارون شود.

مدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی :
صلتی هان سپری بود که گر خواهم از او
پر توان کرد ز دینار مدور دو سپر.

فرخی .


بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم
صد و سی بچه ٔ اندرزده دو دست بهم .

منوچهری .


و شکل آن مدور است چنانکه دایره ٔ پرگار باشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138).
از نظر چشم خلق پنهان کرده
چشمه ٔ خورشید را سپهرمدور.

مسعودسعد.


بررس که کردگار چرا کرده ست
این گنبد مدور خضرا را.

ناصرخسرو.


بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هردو عالم و آدم منورند.

ناصرخسرو.


بی دانشان اگر چه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.

ناصرخسرو.


خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف
و آن زنگیانه خال سیاه مدورش .

خاقانی .


دست نمرود بین که ناوک کفر
در سپهر مدور اندازد.

خاقانی .


هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است .

خاقانی .


و دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثاث ومربعات و کثیرالاضلاع و مدور... برکشید. (سندبادنامه ص 65). اندیشه نمی شود مدور. (سندبادنامه ص 18).
چو شکل مدور شد انگیخته
تفاوت نشد با وی آمیخته .

نظامی .


- مدور صغیر ؛ قلمی است که از مدور کبیر استخراج شده و آن قلم جامعی است که دفاتر حدیث و اشعار را با آن می نوشته اند. (از ترجمه ٔالفهرست ابن ندیم ص 13 و 14 از فرهنگ فارسی معین ).
- مدور کبیر ؛ در خط عربی قلمی است که از خفیف النصف استخراج شده و آن را نویسندگان عهد ابن ندیم ریاسی می گفتند و در نوشتن عرایض و دادخواهی بکار می رفته . (از ترجمه ٔ الفهرست ابن ندیم ).
|| (اِ) باریطارون . (یادداشت مؤلف ). رجوع به باریطارون شود.

مدور. [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده . (آنندراج ): دَوَّرَه ُ؛ جعله یدور. (متن اللغة). رجوع به تدویر شود. || گرد و مدور گرداننده ٔ چیزی . (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود.


فرهنگ عمید

۱. گِرد، دایره مانند.
۲. (اسم ) (ادبی ) در بدیع، یک مصراع از شعر که می توان آن را به شکل دایره نوشته و از هر کلمه شروع به خواندن کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

مُدَوّر
رجوع شود به:تدویر

واژه نامه بختیاریکا

قریاتی؛ کُرین؛ لورِه؛ هَوره

جدول کلمات

گرد

پیشنهاد کاربران

چرخوار

گردی

قلقلی

دایره ای، حلقه ای

حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر


کلمات دیگر: