کلمه جو
صفحه اصلی

نظر


مترادف نظر : تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش، زعم، عقیده، راء ی، نقشه، جنبه، حیث، لحاظ، منظر، اندیشه، تفکر، دیدگاه، نظریه

برابر پارسی : نگر

فارسی به انگلیسی

opinion, view, standpoint, suggestion, viewpoint, advice, comment, estimation, eye, glance, judgment, look, mind, notice, notion, position, respect, sight, theory, vision, voice, dekko

sight, look, view, opinion, mind, viewpoint, consideration, intention, discretion, (good or evil) eye


advice, comment, estimation, eye, opinion, glance, judgment, look, view, mind, notice, notion, position, respect, sight, standpoint, suggestion, theory, viewpoint, vision, voice


فارسی به عربی

احترام , اعتبار , بصر , تقدیر , رای , فکر , قرار , ملاحظة , میل , نصیحة , نظرة , وجهة النظر

عربی به فارسی

ديد , بينايي , مراقبت , بينش


مترادف و متضاد

جنبه، حیث، لحاظ، منظر


اندیشه، تفکر


دیدگاه، نظریه


زعم، عقیده


راء‌ی، نقشه


sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

verdict (اسم)
قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه

view (اسم)
قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه

advice (اسم)
خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع

regard (اسم)
توجه، نظر، سلام، مراعات، بابت، ملاحظه، درود، احترام، نگاه، رعایت، باره

opinion (اسم)
نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار

look (اسم)
نظر، ظاهر، قیافه، نگاه

viewpoint (اسم)
نظر، دیدگاه، عقیده، دید، لحاظ، نظریه، نقطه نظر

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

slant (اسم)
کج، نظر، سطح اریب، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، نگاه کج، خط کج

discretion (اسم)
نظر، رای، احتیاط، بصیرت، صلاحدید، حزم

observation (اسم)
نظر، مراقبت، ملاحظه، رعایت، مشاهده، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده

gander (اسم)
نظر، مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان

esteem (اسم)
نظر، شهرت، اعتبار، قدر، عزت، قرب، رعایت ارزش

ken (اسم)
نظر، بصیرت، بینش

waff (اسم)
نظر

تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش


۱. تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش
۲. زعم، عقیده
۳. راءی، نقشه
۴. جنبه، حیث، لحاظ، منظر
۵. اندیشه، تفکر
۶. دیدگاه، نظریه


فرهنگ فارسی

نگاه کردن، نگریستن، دیدوبینایی وفکرواندیشه
۱ - ( مصدر ) نگاه کردن نگریستن . ۲ - بنظر آوردن . ۳ - مورد توجه قرار دادن چیزی را بجهت دفع چشم زخم . ۴ - اندیشیدن چیزی را تا اندازه و قیاس کنند . ۵ - فال گویی کردن . ۶ - ( اسم ) نگرش : تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری ? ( حافظ .۷ ) ۳۱۵ - اندیشه تفکر . ۸ - فالگویی . ۹ - ( اسم ) نگاه : پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی . ( حافظ .۱٠ ) ۳٠۱ - نظریه عقیده : [ کسانی که بانظر او مخالفند کم اند . ] [ نظر کمیسیون ...این است.] ۱۱- فکری که بواسطه آن طلب علم شود ترتیب امور تصدیقی است برای نیل به تصدیقات . ۱۲ - یکی از پنج حالت که میان دو ستاره سیار دست دهد و آن مقارنه تسدیس تربیع تثلیث و مقابله است .اگر دو کوکب در یک برج و یک درجه باشند نظر مقارنه دارند و اگر میانشان سدس دوازده برج منطقه البروج - که دو برج است - فاصله باشد نظر تسدیسی دارند و اگر سه برج - که ربع دوازده برج است - فاصله باشد نظر تربیعی دارند و اگر چهار برج - که ثلث دوازده برج است - فاصله باشد تثلیثی است و اگر شش برج فاصله باشد نظر مقابله (منجمان از نظرهای کواکب احکام برای مولود و جز آن استخراج کنند ) : طالع وقت را رصد کردم نظری سعادت بخش از مشتری آسمان جلال ... بدو متصل یافتم . ۱۳ - برگرداندن صورت و چشم بطرفی . یا نظر بچپ. برگرداندن سرباز صورت خویش را بطرف چپ.یا نظر براست. برگرداندن سرباز صورت خویش را بطرف راست . یا ترکیبات : از نظر از لحاظ از جهت . یا به نظر . بعقیده : بنظر من نمی بایست این کار را کرده باشد . یا علم (فن ) نظر . ۱ - فن تفکر . ۲ - فن نظر بازی (ایهام ) : سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست . ( حافظ .۳۶۱ ) از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل . کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود . ( حافظ . ۱۳۸ ) یا نظربه . ۱ - طبق مطابق : نظر بمفاد ماده .. یا نظر باینکه . چونکه . یا نظر مشورتی . یا ترکیبات فعلی : در نظر آمدن . بنظر رسیدن مشاهده شدن : و لکن در طبقات شعر ای عجم .. هیچ مجموعه ای در نظر نیامد... یا در نظر گرفتن. ۱- کسی یا چیزی را تحت نظر قرار دادن . ۲ - در مد نظر قرار دادن . یا نظر کسی برگشتن . تغییر عقیده دادن وی : من حالا نظرم برگشته و عقیده دیگری دارم .

فرهنگ معین

(نَ ظَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) نگاه کردن ، نگریستن ، ۲ - به نظر آوردن . ۳ - مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم . ۴ - (اِمص . ) نگاه ، نگرش . ۵ - (اِ. ) فکر، اندیشه ، رأی . ۶ - جهت ، جنبه . ۷ - وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم ).

لغت نامه دهخدا

نظر. [ ن ِ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ). مثل . نظیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).


نظر. [ ن َ ] (ع مص ) درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی . || فروختن چیزی را به مهلت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نَظَر. (از متن اللغة). رجوع به نظر شود.


نظر. [ ن َ ] ( ع مص ) درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی. || فروختن چیزی را به مهلت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نَظَر. ( از متن اللغة ). رجوع به نظر شود.

نظر. [ ن ِ ] ( ع اِ ) مانند. ( منتهی الارب ). مثل. نظیر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

نظر. [ ن َ ظَ ] ( ع مص ) نگریستن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). نگرستن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). نگریستن در چیزی به تأمل. ( فرهنگ خطی ) ( ازاقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || چشم انداختن. ( یادداشت مؤلف ). || چشم داشتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادربیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( از ناظم الاطباء ). انتظار داشتن چیزی را . ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مترقب حضور چیزی شدن. ( از متن اللغة ). || فرمان دادن میان قوم. ( از منتهی الارب ). حکومت کردن بین مردم و فیصله دادن دعاوی ایشان را. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). || یاری دادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . مدد کردن و کمک کردن. || مرثیه گفتن بر مرده. ( از ناظم الاطباء ) . || گوش دادن به سخن کسی. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). یقال : انظرنی ؛ ای اصغ الی. ( اقرب الموارد ). || چشم زخم رسانیدن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || هلاک کردن . ( از المنجد ). || نمودار کردن زمین گیاه خود را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروختن چیزی را به نظرة و امهال و تأخیر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به نَظر شود. || درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی . ( از ناظم الاطباء ). به تأخیر انداختن و مهلت دادن ادای دَین را . ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || فال گوئی کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تکهن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). فال گوئی. ( ناظم الاطباء ).

نظر. [ ن َ ظَ ] ( ع اِ ) چشم. ( از آنندراج ). بصر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). دیده :
ببیند بی نظر نرگس بگوید بی لغت سوسن
اگر طبعش بیاموزد صبا را عالم آرائی.
انوری.
گوشم همه روز از انتظارت
بر راه و نظر بر آستان است.
سعدی.
از نظر دل به جهان کن نظر
ز آن که غلطکار بود چشم سر.
امیرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. عقیده، رٲی.
۲. نگاه کردن، نگریستن.
۳. دید، بینایی.
۴. [قدیمی] فکر، اندیشه.

دانشنامه آزاد فارسی

نَظَر (اخترشناسی)
در احکام نجوم، موقعیتی که در آن دو جسم آسمانی عملاً بیش از یک برج از یکدیگر فاصله داشته باشند. هرگاه فاصلۀ دو جسم ۶۰ درجه (دو برج) یا یک ششم فلک باشد، نظر «تسدیس» خوانده می شود؛ اگر فاصلۀ بین آن ها ۹۰ درجه (سه برج) یا ربع فلک باشد، نظر «تربیع» است؛ اگر فاصله به اندازۀ ۱۲۰ درجه (چهار برج) یا ثلث فلک باشد، نظر «تثلیث» نام دارد؛ و هرگاه فاصله به اندازه ۱۸۰ درجه (شش برج) یا نصف فلک باشد، نظر «مقابله» خواهد بود.

فرهنگ فارسی ساره

دیدگاه، نگر، نگرش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَظَرَ: نظر کرد - نگریست - نگاه کردن ونگریستن (در عبارت "یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ ﭐلْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ ﭐلْمَوْتِ")
معنی نُذُر: هشدارها - بیم دهندگان - رسولان (جمع نذیر)
معنی نَّذْرِ: نذر(کلمه نذر به معنای این است که انسان چیزی بر خود واجب کند که واجب نباشد)
معنی نَذَرُ: وا می گذاریم
معنی نَذَرَ: که وا گذاریم
معنی رَأْیَ: دیدن - نظر (منظور از "بَادِیَ ﭐلرَّأْیِ "کسانی هستند که که بدون تفکر نظر می دهند)
معنی ﭐنظُرُونَا: به ما نظر کنید -به ما نگاه کنید
معنی بَادِیَ ﭐلرَّأْیِ: آنان که بدون تفکر نظر می دهند
معنی نَاظِرَةٌ: نظر کننده
معنی نَّاظِرِینَ: نظر کنندگان
معنی لَا یَنظُرُ: نمی نگرد - نظر نمی کند
معنی لَا یَنظُرُونَ: نمی نگرند - نظر نمی کنند
ریشه کلمه:
نظر (۱۲۹ بار)

مادّه «نظر» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید، به معنای گردش فکر یا اندیشه، برای مشاهده یا ادراک چیزی است، و گاه به معنای تأمل و جستجوگری، و نیز به معنای معرفت حاصل از جستجوگری، آمده است. و می گوید «نظر» و «انتظار» گاه به یک معنا می آید.
نگاه کردن. گاهی مراد از آن تدبر و تأمل و دقت است و گاهی مراد معرفت حاصله بعد از فحص و تأمل است (راغب) . مراد نگاه عادی است . مراد تأمل و دقت است یعنی هر نفس تأمل کند برای فردا چه از پیش فرستاده است همچنین ایاتی از قبیل . . *** آیه‏ای است راجع به نظر خدا نسبت به بندگان . مراد از آن رحمت است یعنی خدا با آنها سخن نگوید و به آنها رحم نمی‏کند راغب گویدمراد از آن احسان و افاضه نعمت است طبرسی فرموده: آیه دلالت دارد بر آنکه «نظر» چون با حرف الی متعدی شود معنی رؤیت نمی‏دهد ولی در کتب لغت «نظرالیه» را به معنی نگاه کردن گفته‏اند در آیه . نیز مراد رحمت و مراعات حال است. *** نظر به معنی انتظار آید «نَظَرَ الشَّیْ‏ءَ: اِنْتَظَرَهُ» . اینها منتظر نیستند مگر به یک صیحه. . پس آیا جز طریقه پیشینیان را انتظار دارند. . *** انظار به معنی مهلت دادن و تأخیر انداختن است که نوعی انتظار و نگاه کردن می‏باشد . همگی به من حیله کنید و مهلتم ندهید. . گفت تا روزیکه مردم برانگیخته شوند مهلتم بده. . عذاب از آنها کم نمی‏شود و مهلت داده نمی‏شوند. نَظِرَة: (به فتح اول وکسر دوم) نیز به معنی تأخیر و امهال است . اگر قرضدار در تنگی باشد پس وظیفه مهلت دادن است تا وسعت یافتن.

گویش مازنی

/nazer/ شور چشمی - نگاهی مخصوص در باور عوام که سبب بیماری گردد – چشم زخم

۱شور چشمی ۲نگاهی مخصوص در باور عوام که سبب بیماری گردد – ...


واژه نامه بختیاریکا

سِیل

جدول کلمات

ایده

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آچیت ( اوستایی ) ، آگْرَم ( اوستایی: آگْرَمئیتی ) ، رِوانین ( کردی ) ، دَرشَن ( سنسکریت: دَرشَنَ )

عقیده - نگاه - دیدگاه

تفکر

نظر ، دیدن و نگریستنی است همراه با تأمل و تفکر به عبارتی ناظر کسی است که با دیدنِ دیده شده ای ، در باره آن دیده شده ، تأمل و تفکر می کند .

ایده و افکار

نگر ، نگاه
شکوه ایرانیان را همان بس که قرنها مورد استفاده و تحسین بزرگان دانش و فرهنگ دنیا قرار گرفته و میگیرد. عربها بعنوان یک ملت قابل احترام اند ولی برای ما جز پلشتی ارمغانی نداشته اند. ما بهترین در دنیا بوده و خواهیم شد.

نظر
این واژه اربیدهء واژهء پارسی نِگَر است و می توان با کارواژهء نِگَریستَن ، نِگَریدن و نِگَراندن آن را گُستَرد :
نگر ، نگره ، نگرو ، نگرا ، نگران ، نگرند ، نگرنده ، نگرک، نگراک، نگرال ، نگریل، نگراب یا نگراف ، نگرگار، نگرگر، نگرمان ، نگرمند ، نگرجه، نگرش، نگرشمند، نگرشوَر، نگرشگر، نگرشگاه، نگرشکده
نگریست، نگریسته، نگریستار، نگریستگر، نگریستمان، نگریستگاه
نگرانده ، نگرانه، نگرانش، و به همین رَتبِمان/ رَتمان / ترتیب مانند تَمه/ تمان واژه های برساختهء بالا ولی از سِتاک نِگَران .
و سپس واژه های آمیخته ای :
هم نگری ، بی نگر ی، باهم نگری ، پی نگری ، . . .



تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش، زعم، عقیده، رای، نقشه، جنبه، حیث، لحاظ، منظر، اندیشه، تفکر، دیدگاه، نظریه

به معنای ایده هست

stance
نظر
دیدگاه
موضع

این واژه اربیدهء واژهء پارسی نِگَر است و می توان با کارواژهء نِگَریستَن ، نِگَریدن و نِگَراندن آن را گُستَرد :
نگر ، نگره ، نگرو ، نگرا ، نگران ، نگرند ، نگرنده ، نگرک، نگراک، نگرال ، نگریل، نگراب یا نگراف ، نگرگار، نگرگر، نگرمان ، نگرمند ، نگرجه، نگرش، نگرشمند، نگرشوَر، نگرشگر، نگرشگاه، نگرشکده
نگریست، نگریسته، نگریستار، نگریستگر، نگریستمان، نگریستگاه
نگرانده ، نگرانه، نگرانش، و به همین رَتبِمان/ رَتمان / ترتیب مانند تَمه/ تمان واژه های برساختهء بالا ولی از سِتاک نِگَران .
و سپس واژه های آمیخته ای :
هم نگری ، بی نگر ی، باهم نگری ، پی نگری ، . . .


نَظَر : نگاه کردن، نگریستن
نذْر : آنچه که شخص بر خود واجب میکند که بعد از روا شدن حاجتش در راه خدا بدهد یا به جای آورد.

مجازا: به معنی چشم

صلاحدید

معنی اصلی این واژه به معنای ( نگاه ) میباشد

به زبان ساده نگاه کردن

این واژه را هم از / نگر/ گرفته اند تازیها . زبان پوچ و تهی و فیک و مسخره تازی


کلمات دیگر: