کلمه جو
صفحه اصلی

مردار


مترادف مردار : لاش، لاشه، جانورمرده، نا، جیفه، نجس، پلید

فارسی به انگلیسی

carcass, carrion, corpse, necro-


carrion, dead corpse


carcass, carrion, corpse, necro-, dead corpse

فارسی به عربی

میتة

مترادف و متضاد

۱. لاش، لاشه
۲. جانورمرده
۳. نا
۴. جیفه
۵. نجس، پلید


لاش، لاشه


جانورمرده


نا


جیفه


نجس، پلید


corpse (اسم)
جسد، لاشه، نعش، مردار

carrion (اسم)
لاشه، مردار، گوشت گندیده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- جانور مرده ( که ذبح نشده باشد ) جسد مرده : هر که چون کرکس بمرداری فرود آورد سر کی تواند همچو طوطی طمع شکر داشتن . ( سنائی ) ۲- مال و منال وخواست. دنیاوی . یا مردار دنیوی . مال و منال دنیا : تا از آن مردار دنیوی بمکر و حیلت چیزی بدست آورند .

فرهنگ معین

(مُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - لاشه . ۲ - نجس ، پلید.

لغت نامه دهخدا

مردار. [ م ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) لاشه مرده. لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست. جیفه. لاش. لش :
همی خورد افکنده مردار اوی
ز جامه برهنه تن خوار اوی.
فردوسی.
خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
دزدی و خون ناحق میانشان حرام بودی و مردار نخوردندی. ( تاریخ سیستان ).
چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو
چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب.
ناصرخسرو.
ای پسر مشغول مردار است خلق
چون به مرداراست مشغولی کلاب.
ناصرخسرو.
گر طمعی نیستم به خون و به مردار
چون که چنین دشمنان شدند سگانم.
ناصرخسرو.
جغد را گفت خانه ات در خرابه باد و خورشت مردار باد. ( قصص الانبیاء ص 173 ).
نکند قصد هیچ خصم زبون
که ز مردار کس نریزد خون.
سنائی.
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندر این نشاءة
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا.
سنائی.
هر که او بددل است و بدکار است
گر چه زنده ست کم ز مردار است.
سنائی.
چون لیقه دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش.
خاقانی.
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 904 ).
اگر تیر اول صید را خسته کرده بود چنانک از صیدی بیرون شده باشد آنگه تیر دوم آید حلال نبود... و صید مردار بود. ( راحةالصدور ). اگر سگ یا یوز بعد از آنکه صید بسیار گرفته حرام بود صیدی را بخورد، جمله از پیش گرفته بود، الا آنچه ذبح یافته بود و به مذهب بو یوسف و محمد آن یکی مردار بود باقی حلال. ( راحةالصدور ).
در این روزه چو هستی پای پر جای
به مردار استخوانی روزه مگشای.
نظامی.
کوشم که از این جهان پرخار
مردانه برون شوم نه مردار.
نظامی.
با سگان بگذار این مردار را
خرد بشکن شیشه ٔپندار را.
مولوی.
وآنگه بغلی نعوذ باللّه
مردار بر آفتاب مرداد.
سعدی.
سعدی به مال و منصب دنیا نظرمکن
میراث از توانگر و مردار از کلاغ.
سعدی.
مرد بداصل هست بد کردار

مردار. [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لاشه ٔ مرده . لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست . جیفه . لاش . لش :
همی خورد افکنده مردار اوی
ز جامه برهنه تن خوار اوی .

فردوسی .


خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.

عنصری .


دزدی و خون ناحق میانشان حرام بودی و مردار نخوردندی . (تاریخ سیستان ).
چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو
چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب .

ناصرخسرو.


ای پسر مشغول مردار است خلق
چون به مرداراست مشغولی کلاب .

ناصرخسرو.


گر طمعی نیستم به خون و به مردار
چون که چنین دشمنان شدند سگانم .

ناصرخسرو.


جغد را گفت خانه ات در خرابه باد و خورشت مردار باد. (قصص الانبیاء ص 173).
نکند قصد هیچ خصم زبون
که ز مردار کس نریزد خون .

سنائی .


چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندر این نشاءة
قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا.

سنائی .


هر که او بددل است و بدکار است
گر چه زنده ست کم ز مردار است .

سنائی .


چون لیقه ٔ دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش .

خاقانی .


گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 904).


اگر تیر اول صید را خسته کرده بود چنانک از صیدی بیرون شده باشد آنگه تیر دوم آید حلال نبود... و صید مردار بود. (راحةالصدور). اگر سگ یا یوز بعد از آنکه صید بسیار گرفته حرام بود صیدی را بخورد، جمله از پیش گرفته بود، الا آنچه ذبح یافته بود و به مذهب بو یوسف و محمد آن یکی مردار بود باقی حلال . (راحةالصدور).
در این روزه چو هستی پای پر جای
به مردار استخوانی روزه مگشای .

نظامی .


کوشم که از این جهان پرخار
مردانه برون شوم نه مردار.

نظامی .


با سگان بگذار این مردار را
خرد بشکن شیشه ٔپندار را.

مولوی .


وآنگه بغلی نعوذ باللّه
مردار بر آفتاب مرداد.

سعدی .


سعدی به مال و منصب دنیا نظرمکن
میراث از توانگر و مردار از کلاغ .

سعدی .


مرد بداصل هست بد کردار
مطلب بوی نافه از مردار.

مکتبی .


ز زندگی چه به کرکس رسد بجزمردار
چه لذت است به عمر دراز نادان را.

صائب .


|| لاشه اعم از آنکه خود مرده باشد یا که کشته باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این ملک مردارهای بسیار از چهارپایان کشته و مرده ٔ شکاریها بدان موضع ایشان فرستند تا آنجا بیفکنند و ایشان بخورند. (حدود العالم یادداشت مرحوم دهخدا).
- مردار خوردن ؛ لاشه وجسدی را طعمه ساختن :
ای باز سپید خورده کبکان
مردار مخور بسان ناهاری .

ناصرخسرو.


مردمان همچو گرگ مردم خوار
گاه مردم خورند و گه مردار.

نظامی .


و در شهر قوت و غذا نماند و چهارپایان نیز نماندند و آغاز مردار خوردن کردند. (جامع التواریخ رشیدی ).
بود غیبت خلق مردار خوردن
از این لقمه کن پاک کام و دهان را.

صائب .


- مردار شدن ؛ سقط شدن :
چون در آن کوچه خری مردار شد
صد سگ خفته بدان بیدار شد.

مولوی .


- امثال :
مردار سگان را و سگان هم آن را . (اسرارالتوحید).
یکی مرد و یکی مردار شد و یکی به غضب خدا گرفتار شد .
|| نجس . پلید. رجس . گنده : با خود گفتم این چنین مرداری نیمکافری [ افشین ] برمن چنین استخفاف می کند. (تاریخ بیهقی ص 172).
چه به کار است چو عریان است از دانش جانت
تن مردار بپوشیده به دیبای طمیم .

ناصرخسرو.


دریغ دفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه ٔ طبع فرخج و مردارم .

سوزنی .


در مجلس بزم و روزبار به خوردن آن مردار [ شراب ] مشغولند. (راحةالصدور). اخبار و آثار بسیار در عقوبت آن مردار [ شراب ] آمده است . (راحةالصدور).

فرهنگ عمید

۱. لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد.
۲. (صفت ) پلید، کثیف.

دانشنامه عمومی

مردار به لاشه و گوشت در حال فساد جانوران مرده گفته می شود.
مردار منبع غذایی مهمی برای گوشت خواران بزرگ جثه و همه چیزخواران در بیشتر زیست بوم ها است. نمونه هایی از چنین جانورانی عبارتند از کرکس، قوش، عقاب، کفتار راه راه، صاریغ ویرجینیا، شیطان تاسمانی، کایوت، اژدهای کومودو، و خزوک مردار. بسیاری از بی مهرگان همچون خزوک های مردار، کرم حشره، پشه مردار، و مگس گوشت نیز مردارخوار هستند و نقش مهمی در چرخه بازیافت نیتروژن و کربن در بازمانده های جانوری دارند.

گویش مازنی

مردار


/merdaar/ مردار

پیشنهاد کاربران

مرده بلا استفاده

لاشه.

ته مانده


کلمات دیگر: