کلمه جو
صفحه اصلی

پیام


مترادف پیام : پیغام، سفارش، مطلب، نبا، یادداشت، الهام، وحی، درود، سلام

فارسی به انگلیسی

message, communication, dispatch, communique, missive, transmittal, transmission, transmittance


dispatch, message, word


فارسی به عربی

رسالة

فرهنگ اسم ها

اسم: پیام (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: payām) (فارسی: پَيام) (انگلیسی: payam)
معنی: خبر، پیغام، وحی، الهام، مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانه ای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود

(تلفظ: payām) الهام ، وحی ، مطلبی که به شکل کلام ، نوشته یا نشانه‌ای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود.


مترادف و متضاد

۱. پیغام، سفارش، مطلب، نبا
۲. یادداشت
۳. الهام، وحی
۴. درود، سلام


message (اسم)
خط، پیغام، پیام

پیغام، سفارش، مطلب، نبا


یادداشت


الهام، وحی


درود، سلام


فرهنگ فارسی

پیغام، خبر، سخن کتبی یاشفاهی ازجانب کسی
( اسم ) ۱- از زبان کسی مطلبی ( کتبی یا شفاهی )را بدیگری رساندنپیغامرسالت : هم آنگه چو بنشست بر پای خاست پیام سکندر بیاراست راست . ( فردوسی ) توضیح در قدیم وسیل. پیام شخص و نامه هر دو بوده لیکن امروزه غالبا شخص است . ۲- سلام درود : بهر بوم و بر کو فرود آمدی ز هر سو پیام و درود آمدی . ( شا.بخ ۳ ) ۲۳۴٠ : ۸- وحی الهام : در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن . ( حافظ ) ۴- اوامر و نواهی .
یکی از امرا و شعرای هندوستان

رسالت، پیغام، خبر یا اطلاع شفاهی یا کتبی از شخص به شخص دیگر


جملات نمونه

یک پیام رادیویی

a radio transmission


پیام شما را توسط علی دریافت کردم

I got your message from Ali


پیام اخیر نخست‌وزیر به ملت فرانسه

the Prime Minister's message to the french nation


فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) ۱ - خبر یا سخنی را به دیگری رساندن . ۲ - سلام ، درود. ۳ - وحی ، الهام .

لغت نامه دهخدا

پیام . [ پ َ ] (اِ) رسالت . پیغام . (جهانگیری ). خبر و پیغام . (برهان ). از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله ٔ مکتوب ادا کنند. (آنندراج ). در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است لکن در قدیم این لفظ عام بوده است از کس و نامه . صاحب آنندراج آرد: پیام با گزاردن و کردن و دادن و رسانیدن و آمدن و آوردن و بردن مستعمل است و شواهدی ذکر کند. الوک . (منتهی الارب ) :
نزد آن شاه زمین دادش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام .

رودکی .


خرزاسب را از آن (از نامه ٔ گشتاسب ) خشم آمدو نامه ای کرد بگشتاسپ در جواب نامه ٔ او و اندر آن پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
پیامیست از مرگ موی سفید
ببودن چه داری تو چندین امید.

فردوسی .


هم آنگه چو بنشست بر پای خاست
پیام سکندر بیاراست راست .

فردوسی .


کجا خود پیام آرداز خویشتن
چنان شهریاری سر انجمن .

فردوسی .


پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد.

فردوسی .


پیام درشت آوریدم بشاه
فرستنده پرخشم و من بیگناه .

فردوسی .


برآشفت از آوازش اسفندیار
پیامی فرستاد زی گرگسار.

فردوسی .


وز آن پس فرستیم یک یک پیام
مگر شهریاران بیابند کام .

فردوسی .


جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبنو بد پیام .

فردوسی .


یکی نامه باید چو برنده تیغ
پیامی بکردار غرنده میغ.

فردوسی .


بیامدسپهبد بکردار باد
بکاوس یکسر پیامش بداد.

فردوسی .


بدو گفت رستم که از پهلوان
پیام آوریدم بروشن روان .

فردوسی .


بیامد بنزدیک دستان سام
بیاورد از آن نامداران پیام .

فردوسی .


پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد نزد مهتر برم .

فردوسی .


پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را.

فردوسی .


چو آمدفرستاده گفت این پیام
چو بشنید ازو مرد جوینده نام .

فردوسی .


فرستاده آمد بگفت آن پیام
ز پیغام بهرام شد شادکام .

فردوسی .


نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار.

فردوسی .


برین نیز هر چند می بنگرم
پیام تو باید بر خواهرم .

فردوسی .


از ایران یکی کهترم چون سمن
پیام آوریده بشاه یمن .

فردوسی .


چو بشنیددایه ز دختر پیام
سبک رفت و میزد بره تیز گام .

فردوسی .


ایا باد بگذر به ایران زمین
پیامی ز من بر بشاه گزین .

فردوسی .


پیام بزرگان بخاقان بداد
دل شاه توران ازآن گشت شاد.

فردوسی .


بپرسید و بستد ازو نامه سام
فرستاده گفت آنچه بودش پیام .

فردوسی .


پیام گرانمایه قیصر بداد
فرستاده خود با خرد بود و داد.

فردوسی .


پیام من این است سوی جهان
بنزد کهان و بنزد مهان .

فردوسی .


گفت کم دوش پیام آمده از زردشت
که دگر باره بباید همگی را کشت .

منوچهری .


از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی .

منوچهری .


چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد
ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد.

ناصرخسرو.


ایزد پیام داد ترا: کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنودستی آن پیام .

ناصرخسرو.


رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسر پیامش را.

ناصرخسرو.


حکمت بشنو ز حجت ایرا کو
هرگز ندهد پیام درگاهی .

ناصرخسرو.


عقل چه آورد ز گردون پیام
خاصه سوی خاص نهانی ز عام .

ناصرخسرو.


گفتیی هریک رسولست از خدا
سوی ما و نورهاشان چون پیام .

ناصرخسرو.


نوک پیکانها چو پیکان قضا
از اجل آرند خصمان را پیام .

انوری .


صد هزار اهل درد وقت سحر
آرزومند یک پیام تواند.

عطار.


مرا خیال تو باﷲ که غمگسارتر از تست
خیال باز مگیر ار پیام بازگرفتی .

خاقانی .


خضر از زبان کعبه پیامم رساند و گفت
احسانش رد مکن که ولی نعمت منست .

خاقانی .


کآفتاب از پیام حالی زر
نکند با هزار ساله مسیر.

خاقانی .


جبریل که این پیام بشنید
جانی ستد از زبان کعبه .

خاقانی .


پیش پیام و نامه ات طوفان گریست چشمم
چندین بگرد موئی طوفان چگونه باشد.

خاقانی .


چشم براهم مرا از تو پیامی رسد
وز می وصل تو لب بر لب جامی رسد.

خاقانی .


گاهی بدست خواب پیام خیال ده
گه بر زبان باد سلام وفا فرست .

خاقانی .


آمد نفس صبح و سلامت برسانید
بوی توبیاورد و پیامت برسانید.

خاقانی .


پیش پیام و نامه ات بر خاک بازغلطم
در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد.

خاقانی .


پیام دوست نسیم سحر دریغ مدار
بیا ز گوشه نشینان خبر دریغ مدار.

خاقانی .


گوش رباب از هوا پیام طرب داشت
از سه زبان راز آن پیام برآمد.

خاقانی .


پیام داد بدرگاهش آفتاب که من
ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم .

خاقانی .


گر صد پسر بدم همه را کردمی فدا
آنروز کامدش ز رسول اجل پیام .

خاقانی .


موی سپید از اجل آرد پیام
پشت خم از مرگ رساند سلام .

نظامی .


بگفت ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری بلیلی بگوی .

سعدی .


گر نیاید بگوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس .

سعدی .


بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موت یا کرام .

مولوی .


سخنی داشت لبت با من و ابروی کجت
ناگه از گوشه ای آمد که گزارد پیغام
چون میان من و تو هیچ نمیگنجد موی
خود چه حاجت که بحاجت دهی البته پیام .

سلمان ساوجی .


آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار وخط دلبر آمدی .

حافظ.


بجان او که بشکرانه جان برافشانم
اگر بسوی من آری پیامی از بر دوست .

حافظ.


عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه بنامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی .

حافظ.


جان بر قدمش بباید افشاند
پیکی که ازو دهد پیامی .

یغما.


آورد پیامی که ازان روز که رفتی
در خانه ٔ ما بیش نه دودست و نه چرغند.

؟ (از آنندراج ).


|| نزد صوفیه اوامر و نواهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).

پیام . [ پ َ ] (اِخ ) میر شرف الدین . یکی از امرا و شعرای هندوستان . وفات 1166 هَ . ق . (قاموس الاعلام ترکی ).


پیام . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن آذربایجان که بجای ایستگاه یام پذیرفته شده است . (فرهنگستان ).


پیام. [ پ َ ] ( اِ ) رسالت. پیغام. ( جهانگیری ). خبر و پیغام. ( برهان ). از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله مکتوب ادا کنند. ( آنندراج ). در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است لکن در قدیم این لفظ عام بوده است از کس و نامه. صاحب آنندراج آرد: پیام با گزاردن و کردن و دادن و رسانیدن و آمدن و آوردن و بردن مستعمل است و شواهدی ذکر کند. الوک. ( منتهی الارب ) :
نزد آن شاه زمین دادش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام.
رودکی.
خرزاسب را از آن ( از نامه گشتاسب ) خشم آمدو نامه ای کرد بگشتاسپ در جواب نامه او و اندر آن پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
پیامیست از مرگ موی سفید
ببودن چه داری تو چندین امید.
فردوسی.
هم آنگه چو بنشست بر پای خاست
پیام سکندر بیاراست راست.
فردوسی.
کجا خود پیام آرداز خویشتن
چنان شهریاری سر انجمن.
فردوسی.
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد.
فردوسی.
پیام درشت آوریدم بشاه
فرستنده پرخشم و من بیگناه.
فردوسی.
برآشفت از آوازش اسفندیار
پیامی فرستاد زی گرگسار.
فردوسی.
وز آن پس فرستیم یک یک پیام
مگر شهریاران بیابند کام.
فردوسی.
جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبنو بد پیام.
فردوسی.
یکی نامه باید چو برنده تیغ
پیامی بکردار غرنده میغ.
فردوسی.
بیامدسپهبد بکردار باد
بکاوس یکسر پیامش بداد.
فردوسی.
بدو گفت رستم که از پهلوان
پیام آوریدم بروشن روان.
فردوسی.
بیامد بنزدیک دستان سام
بیاورد از آن نامداران پیام.
فردوسی.
پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد نزد مهتر برم.
فردوسی.
پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را.
فردوسی.
چو آمدفرستاده گفت این پیام
چو بشنید ازو مرد جوینده نام.
فردوسی.
فرستاده آمد بگفت آن پیام
ز پیغام بهرام شد شادکام.
فردوسی.
نشستند سالی چنین سوگوار

فرهنگ عمید

سخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی ) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود، پیغام، خبر: در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسی ست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶ ).
* پیام رساندن (گزاردن، آوردن ): (مصدر متعدی ) منتقل کردن پیام کسی به دیگری: گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی: لغت نامه: پیام گزاردن ).

سخن یا مطلبی (کتبی یا شفاهی) که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود؛ پیغام؛ خبر: ◻︎ در راه عشق وسوسهٴ اهرمن بسی‌ست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ: ۷۹۶).
⟨ پیام رساندن (گزاردن، آوردن): (مصدر متعدی) منتقل کردن پیام کسی به دیگری: ◻︎ گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی: لغت‌نامه: پیام گزاردن).


دانشنامه عمومی

پَیام یا پـِیغام حجم کران دار (دارای آغاز و پایان) ی از اطلاعات است که از یک فرستنده به یک گیرنده فرستاده می شود.پیام ها از کدها، نشانه های نوشتاری (نویسه) یا ترسیمی یا اشاره ها تشکیل می شوند.
پیام حاوی اطلاعات طبقه بندی شده.
پیام حاوی اطلاعات حریم خصوصی اشخاص حقیقی و حقوقی دیگر بدون رضایت آنها.
ارسال یا انتشار ویروس، نرم افزارهای «مخرب»، بازی های حاوی ویروس، کرم و هرزنامه از طریق شبکه.
پیام مستهجن و خلاف آنچه «شئون اسلامی- ایرانی» نامیده شده.
پیام تهدیدآمیز.
هرگونه پیامی که موجب تخریب یا هتک حرمت اشخاص حقیقی و حقوقی شود.
پیام حاوی اطلاعاتی که موجب خدشه دار شدن امنیت روانی، اقتصادی و اجتماعی افراد حقیقی و حقوقی شود.
به طور معمول میان زمان تنظیم و ارسال پیام و دریافت آن از سوی گیرنده یک فاصله زمانی موجود است. در بسیاری موارد، فرستنده از این که آیا گیرنده، پیام او را دریافت خواهد کرد و زمان این دریافت کی خواهد بود اطمینان کامل ندارد.
در نوعی از ارتباط که ارتباط تعاملی نامیده می شود، دریافتگر پیام می تواند در انتخاب و هدایت پیامی که قرار است دریافت کند تأثیر بگذارد.
روش های متعدی برای ارسال پیام وجود دارد. در قدیم بیشتر پیام ها به وسیله پیک ها یا پرنده های نامه رسان فرستاده می شد. امروزه می توان پیام ها را از راه های الکترونیک با تلفن، ایمیل و دیگر راه ها ارسال کرد.امروزه هم چنین امکان ضبط پیام ها و خواندن و شنیدن مکرر آن ها وجود دارد. در تلفن ها این کار از طریق پیام گیر تلفنی انجام می شود.

جدول کلمات

پیغام

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
مرد هستم
Pieam

پیام یعنی رسالت وحی الهام ، پیام اسم خیلی قشنگ و خوش آهنگیست.

یک احساس عمیق درونی
دارای هدف

معنی پیام به انگلیسی message است و مخفف آن sms است.

پیام یعنی وحی پیام یعنی الهام پیام یعنی عشق . آهنگ اسم پیام مثل خود اسم قشنگ و خاص هست❤

پیام اسم شیک و تکی هست و خیلی هم با کلاس. در ضمن پر از معنی زیبا و قشنگ

پی به علاوه ی ئام= پیام
پی برابر است با پس از چیزی و بعد از . همانند؛ در پی.
پیاپی. پیامد. پیگیری و . . . . .
ئام مخفف آمدن است؛
پیام ؛ یعنی چیزی و پدیده ای که پس و بعد و فراتر و ورائ چیزی می آید.
پیام در کل همین معنا را میدهد و نشانه ای از آینده است و از این جهت برای این موضوع بکار گرفته میشود.
اسمی پسرانه و بسیار قشنگ و پرمحتواست. و بسیار هم کهن است.
تشکر

پی ام


کلمات دیگر: