کلمه جو
صفحه اصلی

نگین


مترادف نگین : خاتم، مهر، انگشتری

فارسی به انگلیسی

stone, bezel, signet, key-fruit

فرهنگ اسم ها

اسم: نگین (دختر) (فارسی) (تلفظ: negin) (فارسی: نِگين) (انگلیسی: negin)
معنی: گوهر و سنگ قیمتی که برای تزئین بر روی چیزی کار می گذارند، انگشتر نگین دار پادشاهان که به جای مهر به کار می رفته است، سنگ یا فلزی زینتی و معمولاً قیمتی که بر روی انگشتر، گوشواره، گردن بند و جز آنها کار می گذارند، ( در قدیم ) سنگ قیمتی که معمولاً برای تزئین بر روی چیزی کار می گذاشته اند، ( در قدیم ) ( به مجاز ) انگشتر نگین دار پادشاهان و فرمانروایان که به جای مهر به کار می رفته است، ( در قدیم ) ( به مجاز ) انگشتر، سنگ قیمتی و زینتی که بر روی انگشتر، و جز آنها کار می گذارند

(تلفظ: negin) سنگ یا فلزی زینتی و معمولاً قیمتی که بر روی انگشتر ، گوشواره ، گردن‌بند و جز آنها کار می‌گذارند ؛ (در قدیم) سنگ قیمتی که معمولاً برای تزئین بر روی چیزی کار می‌گذاشته‌اند ؛ (در قدیم) (به مجاز) انگشتر نگین‌دار پادشاهان و فرمانروایان که به جای مهر به کار می‌رفته است ؛ (در قدیم) (به مجاز) انگشتر .


مترادف و متضاد

خاتم، مهر


انگشتری


۱. خاتم، مهر
۲. انگشتری


فرهنگ فارسی

آنچه که روی انگشتری سوارکنند، سنگ قیمتی، نگینه
( اسم ) ۱ - گوهروسنگ قیمتی که بر انگشتری یا زیور دیگر کار گذارند : نگین تویی و چو انگشتری است ملک جهان بها و قیمت انگشتری بود زنگین . ( معزی ) ۲ - ( من باب ذکر جزئ و اراده کل ) انگشتری . ۳ - مهرشاهی .یابزیرنگین آوردن. باطاعت آوردن منقاد ساختن .

فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) ۱ - سنگ قیمتی که روی انگشتر نصب کنند. ۲ - مُهر پادشاهان .

لغت نامه دهخدا

نگین. [ ن ِ ] ( اِ ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. ( ناظم الاطباء ). فص . نگینه. ( یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه انگشتری کار بگذارند :
نگین بدخشی بر انگشتری
ز کمتر به کمتر خرد مشتری.
بوشکور.
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید به چشم کهین.
بوشکور.
بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشی نگین.
فردوسی.
برآید رخ کوه رخشان کند
جهان چون نگین بدخشان کند.
فردوسی.
ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس.
فردوسی.
آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینی است
باریک میان تو چو از کتان تاری است.
فرخی.
قُمریَک طوقدار گوئی سر درزده ست
در شبه گون خاتمی حلقه ٔاو بی نگین.
منوچهری.
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.
منوچهری.
دیناری... با ده پیروزه نگین سخت بزرگ به دست خواجه داد. ( تاریخ بیهقی ).
زو یافت جهان قدر و قیمت ایراک
او شهره نگین است و دهر خاتم.
ناصرخسرو.
تنگ دهان تو خاتمی است چنانک
کز دو عقیق یمن نگین دارد.
سوزنی.
بند گشا آن نگین و زیر نگین
سی ودو تا لؤلؤ ثمین دارد.
سوزنی.
یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین
یا احسن الصور زده ناهید در نوا.
خاقانی.
جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین.
خاقانی.
دشمن تو چون نگین گر تا به گردن در زر است
کین تو بر وی جهان چون حلقه خاتم کند.
رضی نیشابوری.
نزد خِرَد شاهی و پیغمبری
چون دو نگینند بر انگشتری.
نظامی.
مردان چو نگین مانده در حلقه معنی
وز حلقه به در مانده چون حلقه در من.
عطار.
ور بود در حلقه ای صد غم زده
حلقه را باشد نگین ماتم زده.
عطار.
شد جهان همچو حلقه ای بر من
تا که چشمم بر آن نگین افتاد.
عطار.
قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین.
سعدی.
|| گوهر قیمتی. پاره های لعل و یاقوت و زمرد و فیروزه. سنگ های قیمتی که در ترصیع به کار برند :

نگین . [ ن ِ ] (اِ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. (ناظم الاطباء). فص ّ. نگینه . (یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه ٔ انگشتری کار بگذارند :
نگین بدخشی بر انگشتری
ز کمتر به کمتر خرد مشتری .

بوشکور.


وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید به چشم کهین .

بوشکور.


بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشی نگین .

فردوسی .


برآید رخ کوه رخشان کند
جهان چون نگین بدخشان کند.

فردوسی .


ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس .

فردوسی .


آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینی است
باریک میان تو چو از کتان تاری است .

فرخی .


قُمریَک طوقدار گوئی سر درزده ست
در شبه گون خاتمی حلقه ٔاو بی نگین .

منوچهری .


گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین .

منوچهری .


دیناری ... با ده پیروزه ٔ نگین سخت بزرگ به دست خواجه داد. (تاریخ بیهقی ).
زو یافت جهان قدر و قیمت ایراک
او شهره نگین است و دهر خاتم .

ناصرخسرو.


تنگ دهان تو خاتمی است چنانک
کز دو عقیق یمن نگین دارد.

سوزنی .


بند گشا آن نگین و زیر نگین
سی ودو تا لؤلؤ ثمین دارد.

سوزنی .


یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین
یا احسن الصور زده ناهید در نوا.

خاقانی .


جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین .

خاقانی .


دشمن تو چون نگین گر تا به گردن در زر است
کین تو بر وی جهان چون حلقه ٔ خاتم کند.

رضی نیشابوری .


نزد خِرَد شاهی و پیغمبری
چون دو نگینند بر انگشتری .

نظامی .


مردان چو نگین مانده در حلقه ٔ معنی
وز حلقه به در مانده چون حلقه ٔ در من .

عطار.


ور بود در حلقه ای صد غم زده
حلقه را باشد نگین ماتم زده .

عطار.


شد جهان همچو حلقه ای بر من
تا که چشمم بر آن نگین افتاد.

عطار.


قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین .

سعدی .


|| گوهر قیمتی . پاره های لعل و یاقوت و زمرد و فیروزه . سنگ های قیمتی که در ترصیع به کار برند :
زاسبان تازی پلنگینه زین
به زین و ستامش نشانده نگین .

فردوسی .


ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و تیغ و اسپ و نگین .

فردوسی .


بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر
مگر خود نه شعری بدخشان نگینی .

ناصرخسرو.


|| انگشتری و مهر پادشاهان . (ناظم الاطباء). انگشتری به حکم اطلاق جزء بر کل . خاتم شاهی . خاتم سلطنت . انگشتری سلطنت . علامت پادشاهی و فرمان روائی :
ز ترکان یکی نام او ساوه شاه
بیامد که جوید نگین و کلاه .

فردوسی .


بر او آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و تاج و نگین .

فردوسی .


به ایران پرستنده و تختگاه
هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه .

فردوسی .


زو قدر و جاه و عزّ وشرف یافته ست
تاج و کلاه و تیغ و نگین هر چهار.

فرخی .


شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند.

خاقانی .


هست تو را ملک و دین تخت و نگین و قلم
هست تو را یمن و یسر جفت یمین و یسار.

خاقانی .


جهان خرم شد از نقش نگینش
فروخواند آفرینش آفرینش .

نظامی .


سلیمان را نگین بود و تو را دین
سکندر داشت آئینه تو آئین .

نظامی .


ای مهر نگین تاجداران
خاتون سرای کامکاران .

نظامی .


|| در ادبیات فارسی گاه منظور از نگین مهر و خاتم پیامبری به ویژه خاتم سلیمان پیغامبر است :
محمد رسول خدای است زی ما
همین بوده نقش نگین محمد.

ناصرخسرو.


خوردی دریغ من که اسیرم به دست چرخ
آری به دست دیو دریغ نگین خوری .

خاقانی .


ملکت گرفته هرزمان برده نگین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته .

خاقانی .


تو شاد باش و مخور غم که حق رها نکند
چنان عزیز نگینی به دست اهرمنی .

حافظ.


گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی .

حافظ.


- زیر نگین ؛ به فرمان . در فرمان . در اختیار. مطیع. در ید قدرت . زیر سلطه و اقتدار. مطیع فرمان و رای . با افعال آمدن ، آوردن ، بودن ، داشتن ، کردن ، شدن ، گرفتن ، گردیدن ، مستعمل است :
ز توران بیامد به ایران زمین
جهانی درآورد زیر نگین .

فردوسی .


بردی فراوان رنج دل بردی فراوان رنج تن
وز رنج دل وز رنج تن کردی جهان زیر نگین .

فرخی .


موفقی که دل خلق را به دست آورد
مؤیدی که جهان جمله کرد زیر نگین .

فرخی .


دشمنت زیر زمین و اخترت زیر مراد
عالمت زیر نگین و دولتت زیر عنان .

فرخی .


با چنین نام و چنین دل که تو داری نه عجب
گر جهان گردد یک رویه تو را زیر نگین .

فرخی .


شادیانه بزی ای میر که گردنده فلک
این جهان زیر نگین خلفای تو کند.

منوچهری .


زیر نگین خاتم تو کرد مملکت
بفزود هر زمانْت یکی جاه و منزلت .

منوچهری .


او را ز هفت کوکب تابان هفت چرخ
از ملک هفت کشور زیر نگین شده ست .

مسعودسعد.


این یکی را زمانه زیر رکاب
وآن یکی را سپهر زیر نگین .

مسعودسعد.


آسمان زیر نگین توست و بر اعدای تو
تنگ پهنای زمین چون حلقه ٔ انگشتری .

سوزنی .


در زیر نگین جودت آورده فلک
هرچ آمده زیر خاتم فیروزه .

خاقانی .


گر به اندازه ٔ همت طلبم
فلکم زیر نگین بایستی .

خاقانی .


مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک فراغت زیر نگین رزق ما معلوم . (گلستان ).
کرم کن نه پرخاش و کین آوری
که عالم به زیر نگین آوری .

سعدی .


- نگین بدخشان (بدخشانی ) ؛ نگین که از بدخشان آرند. رجوع به بدخشان شود.
- نگین پیاده ؛ نگین بر انگشتری نانشانیده . مقابل نگین سوار. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). نگین که از نگین دان جدا کرده باشند.
- نگین دادن ؛ فرمان روائی دادن . مسلط کردن . تاج و تخت بخشیدن :
امر تو خورشید را بسته کمر
حزم تو جمشید را داده نگین .

خاقانی .


- نگین دولای (دولائی ) ؛ نگین عاشق و معشوق . (آنندراج ) :
شوند پرده در عیب هم به روز جدائی
مصاحبان تنک ظرف چون نگین دولائی .

طاهر وحید (از آنندراج ).


- نگین سوار ؛ نگینه ای را گویند که در انگشتری یا زیور دیگر نشانیده باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل نگین پیاده . (آنندراج ). نگین نصب شده . نگین کارگذاشته شده :
صراحی ز یاقوت زار آمده
به رنگ نگین سوار آمده .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- نگین عاشق و معشوق ؛ دو نگین که در یک خانه باشند.(آنندراج ). دو نگین مختلف اللون که در یک خانه نشانیده باشند. (غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). دو سنگ قیمتی هریک به رنگی ، که در نگین دان انگشتری نصب شده باشد:
با وجود اتحاد از یکدگر بیگانه ایم
چون نگین عاشق و معشوق در یک خانه ایم .

ابوالحسن شیرازی (از آنندراج ).


- نگین نهادن ؛ مهر کردن . نقش خاتم بر نامه گذاشتن :
نهادند بر نامه ها بر نگین
فرستادگان خواست با آفرین .

فردوسی .


چو بر نامه بنهاد خسرو نگین
ستد گیو و بر شاه کرد آفرین .

فردوسی .


نویسنده پردخته شد ز آفرین
نهاد از بر نامه خسرو نگین .

فردوسی .


ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب
گر آزمایش را برنهد بر آب نگین .

فرخی .



فرهنگ عمید

۱. آنچه بر روی انگشتری نصب کنند: نگین تویی و چو انگشتری ست ملک جهان / بها و قیمت انگشتری بود ز نگین (امیرمعزی: ۵۵۷ ).
۲. [قدیمی] سنگ قیمتی و گوهر که بر روی چیزی نصب کنند.

دانشنامه عمومی

گوهر قیمتی.


نگین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نگین در اصل به معنای سنگ قیمتی است که بر روی انگشتر قرار می دهند و یکی از عوامل اصلی زیبایی انگشتر است در حالی که اگر طوق انگشتر از طلا نباشد نگین نقش اصلی را ایفا خواهد کرد.
نگین (فیلم)
نگین شهر
جزیره نگین
بخش نگین کویر
مجله نگین
پل نگین
نگین کرمان
نگین کوهستان
نگین کیانفر
نگین دادخواه
نگین صدق گویا

دانشنامه آزاد فارسی

نشریۀ سیاسی، ادبی، هنری، اجتماعی، چاپ تهران. به صاحب امتیازی و مدیرمسئولی محمود عنایت و سردبیری محمدعلی تحویلی، از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۸ش، ماهانه منتشر می شد. مجلۀ نوپرداز نگین یکی از مجله های معروف بوده و شهرتی همانند مجلۀ فردوسی داشته است. بعد از تعطیلی مجلۀ فردوسی، نگین در تیراژ بیشتر و هفتگی منتشر می شد. جزوۀ شعر، که نخستین نشریۀ ویژۀ شعر نو بود، در شمارۀ نهم ضمیمۀ مجلۀ نگین منتشر شد.

نقل قول ها

نگین (مجله). نگین ماهنامه ای بود که از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۹ در ایران منتشر می شد. صاحب امتیاز و سردبیر آن محمود عنایت بود.
• «در واقع اولین شمارهٔ نگین در خردادماه ۱۳۴۴ منتشر شد. شماره اول که نویسنده های معدودی اولش داشتم. تازه کار هم شروع نکرده بودم. اما حتی حاج سیدجوادی هم هنوز، نمی دانم جایی مشغول بود یا همدیگر را نمی دیدیم؛ و شماره های اول یک افرادی مثل خدا رحمت کند آقای پرویز داریوش و دکتر یحیی برودستی که یک قاضی بود و ایشان هم متأسفانه چند سال بعد فوت کرد، بودند.» -> محمود عنایت
• «به اصطلاح گفتیم که دخلش را جمع کنند و بیاورند. یک کسی بود که سابقاً در سازمان برنامه با من همکار بود. یک مستخدمی بود و آدم باوجدانی هم بود این. البته اینها را جمع کرد و آورد دیدم که پانصدتا مجله فروش رفته؛ و من متوجه شدم که بیخود سه هزار تا چاپ کردم. این است که از آن به بعد یادم می آید که حدوداً فکر می کنم مثلاً سعی می کردم... حدود ۱۵۰۰ بود فکر می کنم. این حدی بود که چاپخانه ها کمتر از این برایشان صرف نداشت. تیراژ سال آخر بیشتر شد. یعنی به تدریج که از انتشار نگین می گذشت، به خصوص دورانی رسید که یه قدری آزادتر می شد نوشت، تیراژ نگین هم بیشتر شد... و یادم می آید که به نظرم اگر اشتباه نکنم ۱۵۰۰ تا فروش می رفت، در این حدود...» -> محمود عنایت
• «چیزی که باعث شد مجله منتشر نشود همان داستان شیخ صنعان بود که مرحوم سعیدی سیرجانی آن را می نوشت... ولی یک اشتباه کرد مرحوم سیرجانی و آن اینکه در دو سه شماره قبل از انتشار یک مقدمهٔ کوتاهی نوشت در مقاله اش که از خوانندگانی که متوجه نکات باریک این مقاله هستند و ما را مورد تشویق قرار دادند تشکر می کنیم... به هر حال یک روزی که من در خانه ام بودم دیدم کسی از جایی تلفن می کند که آقا رادیو را شنیدی؟ گفتم نه. گفت الان رادیو مطالبی را که از سعیدی سیرجانی تو مجلهٔ شما چاپ شده، شیخ صنعان، قرائت کرد و گفت اینها به این ترتیب دارند توهین می کنند؛ و همین باعث می شود که مجلهٔ شما را توقیف کنند و همین اتفاق هم افتاد و یک روز جای دیگری بودم وقتی به خانه ام آمدم از بیرون کسی تلفن کرد و گفت شما دیشب تلویزیون را ندیدی؟ گفتم نه، گفت دیشب در تلویزیون مسئولی مجلهٔ شما را نشان داد گفت این مجله دارد با این داستانی که منتشر می کند توهین می کند و ما هم از این رو احضارش کردیم و یک عده ای به ما اعتراض می کنند که چرا اینها را احضار می کنید؟ اینها را توقیف کنید فوراً، اصلاً احتیاج به احضار ندارد.» -> محمود عنایت
• «نویسندگان ماهنامه نگین از نام ‏آشناهای حوزه فرهنگ و ادب و علم و دانشگاه بودند و می خواستند در حوزه علم، هنر، اجتماع، سیاست و اقتصاد برخلاف رسم مالوف بنویسند. محمود عنایت، صاحب امتیاز و مدیرمسوول نگین در نخستین سرمقاله خود از این تفاوت می گوید: .»لیلا ابراهیمیان، ۱۳۹۳ -> رک و راست و صاف و صریح اعلام می کنیم که ممکن است ما هم دنبال نفع شخصی باشیم اما مسلماً این نفع به اصلاح و فلاح جامعه نیز تطبیق می کند و فرق است میان کسی که نفعش منافی صلاح و فلاح جامعه را حیثیت و شرف و هست و نیست آدمیان باشد با آن کس که منافع خود را در مسیر ترقی و تعالی و رشد فکری جامعه یا راحتی و رفاه مردم قرار می دهد

جدول کلمات

خاتم

پیشنهاد کاربران

نگین یعنی:زیبا، کمیاب، با ارزش،

زیبا و جذاب

نگین ینی زیباترین دختر دنیا. خاص و تک. با ارزش . مهربان و صبور

نگین یعنی جواهر قیمتی که با آن برای پادشاهان انگشتر درست میکردند

نگین یعنی تک وخاص ❤

نگین یعنی با ارزش، زیبا، مهربان، صبور، جذاب، خاص و تک ، زیبا ودوست داشتنی.

خاتم، مهر، انگشتری

نگین یعنی تک وزیبا درخشنده ومهربان نگین یعنی نجیب گیرا یک دنده وچیز های با ارزش ومطمنا کسانی که اسم نگین دارند مانند خوسوصیاتش خاص هستند

نگین یعنی زیبا ، خاص و تک، باارزش ، مهربان، کمیاب

نگین با ارزش ترین هدیه خدا 😘

شذر

با ارزش و زیبا

باارزش

جواهر
مروارید 💌💫💫💫💎💎💎💎

نگین به معنی سنگ با ارزش و کمیاب یا به معنی تک میباشد!👍👌

نگین یعنی زیبایی

بنظرم اسم دختری ک میتونه بهش بخوره نرگس و نگار چون این دو اسم اول ن دارن و در کلمه گ بکار رفته و نگین هم مشابه اوناست

نگین معنیش همون نگینه ولی نام دیگرش انگشتر است.

نگین انگشتر باارزش وگرانبها وبراقی وتکی است به همین علت نام نگین خاص وزیبا است وتک 👍

نگی می تونه معنی هر چیز با ارزش که واسه ما با عرزشه می تونه باشه مثل نگین روی طلا و انگشتر یا مثلا نام بزرگوار کننده کسی مثل نگین مشهد یا نگین قم یا هر چیز دیگه یا مثلا یعضی ها مبگن نگن منی یعنی مثل نگین برام با ارزشی

با ارزش و قیمتی - کمیاب و گرانبها

زیبا ترین دختر جهان

ی دختر زیبا. صبور. گرانبهاو باارزش.

سنگ گرانبها. باارزش. قیمتی و زیبا

نگین گوهری که برای زیباکردن به کار می رود وزیبا کننده است پس نگین یعنی زینت کننده ی کسایی که اسمشون نگینه زیباکننده ی. . . . . .

نگین یعنی مهر شاهی _ سنگی قیمتی

زینت دهنده، گران قیمت، جواهر، درخشان، قیمتی

منحصر به فرد است

نگین یعنی سنگی قیمتی و باارزش

بارزش و قیمتیـــ: )

نگین یعنی تک خاص زیبا و البته منحصرب فرد

با ارزش ترین مخلوق دنیا. منحصر به فرد

نگین یعنی زیبایی تمام یعنی قیمتی ترین زیبایی یعنی خوشگلترین⭐❇⭐❇💞

کمیاب و با ارزش لطفا قدر همه ی نگین جون های زندگی تون را بدانید

یعنی با ارزش

نگین ینی خاص و منحصر به فرد
در کل اسممو دوست دارم🚶‍♀️

نگین یعنی زیبایی هر چیز

نگین ینی تک و خاص، با ارزش👌

عاشق اسمم نگین یعنی جواهر زینتی

اسمه من نگین هستش، و باعثه اقتخار منه
بی شک همه نگین ها با وفا و بامرامن
همه چی تمومن
نگین یعنی جواهر
هر کی تو زندگیش نگین داره خوشبخته.
خدا نگین هارو تو زندگی هرکسی نمیفرسته

نگین یعنی سنگ قیمتی و انفرادی که اسم نگین رو با خودشون یدک میکشن ادمای منحصر به فرد و خاصی هستن
من فک میکنم از نظر سنی تو ایران بزرگترین نگین هستم😍اسم منو در سال ۵۱شمسی گذاشتن و خیلی ازین موضوع خوشحالم که اون زمان اسمی زیبا با ریشه ایرانی برام انتخاب کردن

نگین یعنی تک یعنی منحصر بفرد و زیبا یعنی درخشنده مثل الماس ، من یه دختر دارم که اسمش رو نگین گذاشتم چشمای خوشگلش همیشه مثل دوتا نگین زیبا و درخشان تو صورتش میدرخشه ، نگین یعنی خاص ، دختر خوشگلم عاشق خودت و اسمتم ، تمام نگین های دنیا خاااااص هستن ، خاص و ارزشمند

از نظر من اسم زیباییع و ب معنی زیبایی و با ارزش بودن اشاره داره

نام نگینه بهترین نام هست امابیزیا میگویم که نام نگین زیاد گناه داردامامه هچ وقت ازنامخودم منصر ف نمیشم بخاطری نگین بهترین نام برای دختراه هست نگین هستیم همیشه نگین میمانیم

اسم یکی از دوقلو های من نگین هستش.
نگین یعنی گران بها و قیمتی .

اسم نگین به معنی درخشان وزیبا که خیلی ارزشمنده رو انگشتر ها چیزای با ارزش ازش استفاده میکنن
من به اسمم افتخار میکنم چون اسمم تک هسن

زیر نگین: زیر فرمان
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " زیر نگین" می نویسد : ( ( تعبیر زیر نگین از آنجا پیدا شده است که پادشاهان فرمانهای خویش را که صادر می کردند با نگین انگشتری خویش مُهر می کردند و آن مُهر نشانه ی امر و فرمان ِایشان بود بدین گونه قلمرو فرمانروایی هر پادشاهی در حقیقت زیر نگین او بود. ) )
( ( پای نه و چرخ به زیر قدم
دست ، نه و مُلک به زیر نگین ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 440. )

در زبان ادبی و فیگوراتیو به هر آنچه که قسمت اصلی و مورد توجه و با ارزشترین بخش هر چیزی باشه نگین گفته می شه حتی اگر فردی قابل توجه در گروه یا سازمانی باشه که بسیار نقش مهم و محوری ای در پیشرفت داشته باشه و بویژه در زمینه های انسانیت بدرخشه و زبانزد باشه و از محبوبیت بالایی برخوردار باشه کسی می تونه در توصیف اون فرد اینطور بگه که فلان فرد نگین ( یا نگین انگشتر ) کل این سازمان هست. در معنی مستقیم و غیرادبی هم که به هر قسمت تک و با ارزش و چشم گیر و اصلی جواهرات و کلا اشیای نفیس مثل تاج و تخت پادشاهان یا تاجشان گفته می شه.
کاش در مورد این اسم در زمان باستان بیشتر گفته می شد. دوست داشتم از زمان پیدایش و جنبه های تاریخی نامم بیشتر بدونم. به نامم می بالم که پارسی اصیل هست و ریشه در ایران باستان داره.

اسم نگین رو نمیشه فقط با چند کلمه معنی کرد چون نگین باارزش تر از تمام کلماته
کنار هر کلمه بیاد به اون کلمه ارزش میده
نگین اسم اصیل ایرانیه
به مشهد و قم وخیلی مکان های دیگه ارزش میده
بی نگین حتی انگشتر و تاج از جنس طلا هم هیچ ارزشی نداره
هر چقدر بگیم بالاخره جنسش که از طلاست
اما طلا هم یه نوع فلزه
چیزی که به تاج زیبایی و شکوه میده نگین تاج و انگشتره


اسم نگین، یه اسم آرامش بخشه که به معنای سنگ قیمتی هست .
ازاینکه خانواده ام، این اسم رو ، روم گذاشتن خوشحالم. 😍
چون هم اسمی ایرانی و هم خوش آوا هست👑


کلمات دیگر: