کلمه جو
صفحه اصلی

غزال


مترادف غزال : آهو، جیران

برابر پارسی : آهو، آهوبره

فارسی به انگلیسی

gazelle, roe, roebuck

gazelle


roebuck


فارسی به عربی

غزالة

فرهنگ اسم ها

اسم: غزال (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: qazāl) (فارسی: غَزال) (انگلیسی: ghazal)
معنی: نوعی آهوی ظریف اندام و بسیار تندرو با چشمان درشت سیاه، معشوقه ی زیبا، نوعی آهوی ظریف اندام با چشمان درشت سیاه

(تلفظ: qazāl) (عربی) نوعی آهوی ظریف اندام و بسیار تندرو با چشمان درشت سیاه ؛ (در قدیم) (به مجاز) معشوقه‌ی زیبا .


مترادف و متضاد

gazelle (اسم)
بز کوهی، اهوی کوهی، غزال

seller of cotton yarn (اسم)
غزال

فرهنگ فارسی

( دریای غزال بحر ال غزال ) یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد .
آهو، آهوبره، ریسنده، ریسمان تاب، موتاب، ریسمان فروش
( صفت ) ۱ - ریسمان تاب ریسمان باف ریسمان فروش جمع : غزالون غزالین .
یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد

فرهنگ معین

(غَ زّ ) [ ع . ] (ص . ) ریسمان تاب ، ریسمان - باف ، ریسمان فروش ، ج . غزالون ، غزالین .
(غَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - آهو. ۲ - کنایه از: معشوق ، زیبارو.

(غَ زّ) [ ع . ] (ص .) ریسمان تاب ، ریسمان - باف ، ریسمان فروش ؛ ج . غزالون ، غزالین .


(غَ) [ ع . ] (اِ.)1 - آهو. 2 - کنایه از: معشوق ، زیبارو.


لغت نامه دهخدا

غزال. [ غ َ ] ( ع اِ ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج ، غِزلَة، غِزلان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . فارسیان آهو استعمال کنند. ( از آنندراج ). آهوبره. ( غیاث اللغات ). آهوبره چون در حرکت آید. ( بحر الجواهر ). آهوبره و مؤنث آن غزالة. ( مهذب الاسماء ). آهوی ماده است وی را شاخ نبود.بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. ( قاموس کتاب مقدس ). ظبی. ( اقرب الموارد ). دُرقَس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچه آن را تا 6 ماه طلی و از 6ماه تا سه سال خشف ، و تا 6 سال را ظبی گویند.در آخر دوم گرم و خشک ، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است. و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام ، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است. و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنباله وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است. غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. ( تذکره داود ضریر انطاکی ج 1ص 252 ) :
مر باز جهان را به تن تذروی
مر یوز طمع را به دل غزالی.
ناصرخسرو.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.
خاقانی.
جلوه گر از حجله گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال.
نظامی.
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی.
نظامی.
پیرسگانی که چو شیران چرند
گرگ صفت ناف غزالان درند.
نظامی.
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال.

غزال . [ غ َ ] (اِخ ) ابن مالک الغِفاری ، یکی از روات حدیث است ، و ابن قتیبه دو حدیث با واسطه از او آورده است . رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 72 شود.


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) (بحرالَ ...) یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد. (از اعلام المنجد).


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) اندلسی (156 - 250 هَ .ق . =773 - 864م .) یحیی بن حکم ، معروف به غزال . شاعری خوشگو از اهل اندلس بود. در شعر جدی و فکاهی مهارت داشت . از مقربان امراء و پادشاهان اندلس به شمار میرفت . دیوان شعری دارد که برگزیده هایی از آن در «بغیة الملتمس » آمده است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1146). و در اعلام المنجد آمده است : غزال را به سبب خوبرویی به این اسم ملقب کرده اند و عبدالرحمن ثانی (822 - 855 م .) او را به نزد پادشاه نرمان و دانمارک فرستاد و او از سفر خود با موفقیت بازگشت و پس از آن قصیده ای در فتح اندلس سرود.


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای است از اعمال طوس ، از آنجاست حجةالاسلام ابوحامد محمد غزالی ، و گویند غزال ریسمان فروش است و او به فرموده ٔ مادر خود رشته در بازار میفروخت . (آنندراج ) . رجوع به غزاله شود.


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) موسوی . او راست : کتاب «کفایة الطالب فی الاحکام الفلکیة» ترجمه به عربی ، که در مطبعة العصر التاسع عشر به سال 1892 م . به چاپ رسیده و دارای 248 صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره ٔ احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1408).


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) نام کشتی ابوالعباس معتضد عباسی در جنگ با زنگیان . رجوع به کامل ابن اثیر ج 7 ص 135 شود.


غزال . [ غ َ ] (اِخ ) یکی از سه وادی است که میان گریوه ٔ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان ). || وادیی است از آن خزاعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). وادیی است در ناحیه ٔ شمنصیر و ذروة، که چاههایی دارد و مختص قبیله ٔ خزاعه است . کثیر درباره ٔ شتری گوید :
قلن عسفان ثم رحن سراعاً
طالعات عشیة من غزال
قصد لفت و هن متسقات
کالعدولی لاحقات التوالی .

(از معجم البلدان ).


|| قرن ... پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).

غزال . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) قاص ّ، یکی از قصه گویان است که جاحظ در البیان و التبیین سخنی از وی به نقل از ابوعبدالعزیز آورده است . رجوع به البیان و التبیین ج 2 چ مصر ص 253 شود.


غزال . [ غ َزْ زا ] (ع ص ) ریسمان فروش . ج ، غزالون . (مهذب الاسماء). ریس فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). غزل فروش . (سمعانی ). ریسمان گر. ریسمان باف . (دهار). چرخ تاب .


غزال .[ غ َ ] (اِخ ) ابن خالد. یکی از روات قرائت ابن عامر است بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری . (فهرست ابن الندیم ).


غزال .[ غ َزْ زا ] (اِخ ) فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م ). کنیه ٔ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در «مغرب » بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (1766م .) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت . وی در «فاس » در گذشت . او راست : کتاب «نتیجة الاجتهاد فی المهادنة و الجهاد» که جزء مخطوطات پاریس است . (از اعلام المنجد).


غزال . [ غ َ ] (ع اِ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره ٔ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج ، غِزلَة، غِزلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج ). آهوبره . (غیاث اللغات ). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزالة. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود.بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است . (قاموس کتاب مقدس ). ظبی . (اقرب الموارد). دُرقَس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچه ٔ آن را تا 6 ماه طلی و از 6ماه تا سه سال خشف ، و تا 6 سال را ظبی گویند.در آخر دوم گرم و خشک ، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است . و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام ، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است . و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنباله ٔ وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه ٔ انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است . غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1ص 252) :
مر باز جهان را به تن تذروی
مر یوز طمع را به دل غزالی .

ناصرخسرو.


از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش .

خاقانی .


تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.

خاقانی .


جلوه گر از حجله ٔ گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال .

نظامی .


چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی .

نظامی .


پیرسگانی که چو شیران چرند
گرگ صفت ناف غزالان درند.

نظامی .


غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال .

سعدی .


چه دستان با تو درگیرد چه روباه
که از مردم گریزان چون غزالی .

سعدی .


باش که وقت مشیب صید غزالان شوی
ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین .

قاآنی .


|| مجازاً به معنی معشوقه و معشوق . زن زیبارو :
غزال و غزل هردوان مر ترا
نجویم غزال و نگویم غزل .

ناصرخسرو.


غزالی مست شمشیری گرفته
به جای آهوی شیری گرفته .

نظامی .


شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده .

نظامی .


صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی .

سعدی .


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.

حافظ.


|| آفتاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || شعاع آفتاب . || نوایی است از موسیقی . || دم الغزال ، گیاهی است مانند ترخون تند، زبان گز که دختران بدان دست را سرخ نگارین کنند.(منتهی الارب ). نبات کالطرخون حریف تخطط الجواری بمائه مسکّا فی ایدیهن حمراً. (اقرب الموارد). رجوع به دم و ترکیب های آن شود.
- کعب الغزال ؛ حلوایی بود مانند قراقروت ، که به فارسی رسته گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ذیل رسته ). رجوع به رسته و کعب شود.
- کعب غزال ؛ رجوع به کعب الغزال شود :
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده ست
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال .

رفیعالدین لنبانی .



فرهنگ عمید

۱. [جمع: غِزلان] (زیست شناسی ) نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه، و چشمان درشت.
۲. [قدیمی، مجاز] معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا: غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهُویی شیری گرفته (نظامی۲: ۱۷۰ )، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱: ۳۴ ).
۳. (موسیقی ) [قدیمی] از شعبه های بیست وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.

دانشنامه عمومی

غزال (آلبوم). غزال نام یکی از آلبوم های کاظم الساهر، خواننده، شاعر و آهنگساز عراقی است. این آلبوم که مشتمل بر ۹ آهنگ می باشد در سال ۱۹۸۹ میلادی و توسط شرکت النظائر منتشر شد.
ان شاء الله - ۴:۵۳
اش جابرک علی المر - ۸:۳۱
بعد بااحلی العمر - ۵:۳۶
شخص ثانی - ۷:۱۷
ترید اسامح - ۶:۴۴
عبرت الشط - ۹:۲۸
غزال - ۶:۲۰
لدغة الحیة
لو کان
کاظم الساهر

ریم


دانشنامه آزاد فارسی

غَزال (gazelle)
غَزال
غَزال
غَزال
غَزال
غَزال
هر یک از چندین گونه آهو، با بدنی ظریف و کوچک. این جانوران تندروند و در دشت های باز افریقا و جنوب آسیا یافت می شوند. این جانوران در گونه های جنس Gazella قرار دارند. در ایران، از جنس Gazella یک گونه زندگی می کند که در خانوادۀ گاو رده بندی شده، و به آهوی Gazella subgutturosa موسوم است. این جانور تقریباً در همۀ دشت ها و جلگه ها، به استثنای کویر، پراکنش دارد. مادۀ آن بی شاخ است، ولی شاخ آهوی نر ممکن است به ۴۵ سانتی متر برسد. این جانور سریع می دود و سرعتش به ۷۰ کیلومتر در ساعت می رسد.

جدول کلمات

اهو

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوىِ کَژال Kajal برداشته معرب نموده و ساخته اند : الغزال . . از آنجا که غزال و آهو نمادى از زنان و دختران است . . تازیان ( اربان ) این واژه را بر وزن فعال تصور کرده و ریشه ٣حرفى غ. ز. ل را از
آن بیرون کشیده و ساخته اند: غَزَلَ یغزل ( عشق بازى کردن با زنان ) ، غازل ، مغزول مغازل مغزِل مغزِلة ، غزل ( شعر عاشقانه ) ، غزلیات ، غزول ، غوازل ، مغازلة ، إغزال ، مُغزِل ، إغتزال ، مغتزل ، تغازل ، تغزّل ، متغزّل ، متغازل ، مِغزال و . . . !!!!!!!! همتاى دیگر پارسى
آن این است: آسیک Asik ( کردى: کژال ، آهو ، گوزن ) ، شوکا Shoka ( پارسى: آهوى ایرانى ، کژال ایرانى ) ، تیبا Tiba ( پهلوى: آهو ، کژال - تازیان این واژه را برداشته معرب نموده و ظبی - الظبی میگویند!!! ) آهو Ahu ( پهلوى: آهوک )

شعاع آفتاب - نوعی آهوی ظریف اندام با چشمان درشت سیاه - چشم معشوق

استعاره از معشوق در غزلیات حافظ
آهو

جیران

غزال به معنی معشوقه زیبا رو هستش. من عاشق این اسم هستم.

اسم دخترانه - واژه مشتق فارسی با ریشه ترکی
گوز: واژه ترکی - Gaze برگرفته شده از ترکی است! - چشم، عضو بینایی، نگاه، دیده، نظر -
با دقت و حیرت انگیز نگاه کردن، خیره شدن، زُل زدن، بِربِر نگاه کردن، چشم دوختن، میخکوب شدن!

ال: 1. پسوند ابزار ( افزار ) ، پسوند قدرت، نیرو دهنده و شارژ کننده 2. پسوند فاعلی و انجام دهندگی 3. پسوند شاخص و برتری دهنده
مثل: 1. چنگال، گودال، زغال، نیرال 2. غربال، دَنگال، میترال ( دریچه دولختی قلب ) 3. غزال، تُفال، چاقال! و. . .

برای همین هست که میگن چشمِ آهو درشت یا زیبا هست یا طرف چشمِ آهو داره!

معنی: آهو، جِیران ( ترکی ) - عاشق، واله، شیدا، پاکباز، دلباخته، دلداده -
دلاویز، دلرُبا، دلبند، دلنشین، دلچسب، دلنواز - تو دل برو، خواستنی، دوست داشتنی، گوگولی!


اسم منم غزال هست. یعنی آهوی تیز پا و زیبا یا همون بچه آهو.

دوستان در اصل در زبان پارسی غزال به معنای بافنده است! در اصل اهو به معنای کژال است.

این اسم شکل تغییر یافته کژال است که کوردی است و ریشه عربی یا ترکی ندارد این اسم یعنی غزال عربی شده کژال است

غزال به معنای آهو . سیر . بِدِه و بستان این لغت در بین زبان ها: اصل این لغت از کژال که ریشه کردی دارد و به معنای آهوی سیاه چشم و زیبا است. این لغت وارد زبان عربی شده و لفظ غزال و غزالة ( تاء مونت است ) را گرفته و از عربی هم به زبان فارسی راه یافته و در زبان انگلیسی هم gazelle تلفظ می شود . همه زبان ها با هم ارتباط دارند و در طول تاریخ لغات را رد و بدل کرده اند.

معشوقه زیبا رو __من عاشق این اسم هستم.

آهو، جیران

غزال یعنی آهو

در لری به زرد متمایل به سفید زال می گویند با توجه به رنگ آهو و بز کوهی که برای انسان اولیه نوعی گاو بوده و به گاو زال به معنی گاو زرد کمرنگ نام گزاری شده و گاوزال به گازال و غزال تبدیل شده است.

اسم من غزال هست و این اسم خیلی اسم خوبی است و غزال یعنی آهو و جیران

اسم خواهر دوستمه خیلی خوشگله!! یعنی آهو!

اسم منم غزال است
غزال اسم ترکی هم میشه و به معنای آهوی تیز پا اسم بسیار زیبایی است و من شخصا از این اسم بسیار خوشم میاد و اسمی کمیاب هم است.

اهو. . . . جیران. . . .

اسم من هم غزال هست


کلمات دیگر: