کلمه جو
صفحه اصلی

پیمان


مترادف پیمان : تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده

فارسی به انگلیسی

contract, agreement, treaty, pact, promise, alliance, bonds, compact, concordat, convention, covenant, pledge, seal, vow, word, ageement, treety

contract, ageement, treety, pact, promise


alliance, bonds, compact, concordat, contract, convention, covenant, pact, pledge, promise, seal, treaty, vow, word


فارسی به عربی

اتحاد , اتفاقیة , اقرر , ایمان , فعل , قسم , معاهدة , وصیة , وعد , ید

فرهنگ اسم ها

اسم: پیمان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: peymān) (فارسی: پيمان) (انگلیسی: peyman)
معنی: عهد، شرط، قرارداد، میثاق، قراری که دو یا چند تن می گذارند تا کاری انجام دهند یا تعهدی نسبت به هم یا به کسی داشته باشند، قرار

(تلفظ: peymān) قراری که دو یا چند تن می‌گذارند تا کاری انجام دهند یا تعهدی نسبت به هم یا به کسی داشته باشند ؛ قرار ، عهد.


مترادف و متضاد

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

covenant (اسم)
پیمان، موافقت، عهد، عهدنامه

contract (اسم)
پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، هم کشیدن

treaty (اسم)
پیمان، موافقت، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، عهدنامه، پیمان نامه

pact (اسم)
پیمان، موافقت، عهد، معاهده

promise (اسم)
پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید

concord (اسم)
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری

compact (اسم)
پیمان، موافقت

oath (اسم)
پیمان، سوگندنامه، عهد، سوگند، یمین، میثاق

vow (اسم)
پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد

faith (اسم)
پیمان، اعتماد، دین، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان، کیش، مذهب

troth (اسم)
پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان

league (اسم)
پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی

تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده


فرهنگ فارسی

شرط، عهده، قرارداد، قول وقراری برای انجام کاری
( اسم ) ۱- عهد معاهده قرار داد میثاق : فرستاد بازش بایوان خویش برو خواند آن عهد و پیمان خویش . ( شا. ۲۲۶۶ : ۸ ) توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی عهد نامه ای که میان دو یا چند تن و دو یا چند دولت بسته شود پذیرفته . ۲- شرط : شما نیز دلها بفرما نهید بهر کار با ما سه پیمان نهید. از آزردن مردم پارسا و دیگر کشیدن سر از پادشاه. سوم دور بودن ز چیز کسان که وردش بوی سوی آن کس رسان . که درگاه و بیگه کسی را بسوخت به بی مایه چیزی دلش بر فروخت . ( شا. بخ ۲۶۷۸ : ۹ ) یا به پیمان . بدین شرط : ... به پیمان که چیزی نخواهی ز من ز نداری بمرگ آبچین و کفن . ( شا.بخ ۲۱۲۶ :۷ ) یا پیمان اتحاد. عهد نامه ای که طبق آن دو یا چند دولت تعهد نمایند که با یکدیگر برای وصول بمقاصدی سیاسی معاضدت کنند. یا پیمان بیطرفی . عهد نامه ای که طبق آن دولت بیطرف تعهد میکند که جز برای مدافعه بجنگ اقدام ننماید .دول ضامن نیز در مقابل بیطرفی او را محترم میشمارندو آن ممکن است شامل پیمان بیطرفی دایم یا موقت باشد. یا پیمان سیاسی .عهد نامه ای که دو یا چند دولت برای حفظ موجودیت و تمامیت ارضی و متعلقات آن با یکدیکر منعقد سازند و آن شامل پیمان اتحاد پیمان بیطرفی پیمان صلح پیمان کمک و غیره است .یا پیمان صلح .عهدنامه ای که دو یا چند دولت متخاصم با یکدیگر منعقد سازندودر آن شرایط متارکه و صلح را گنجانند.یااز سر پیمان گشتن ( بر گشتن ). نقض عهد کردن . یا پیمان بسر بردن . وفای بعهد کردن : موفق شدن ترا توفیق تا پیمان بسر بردی بتخت پادشاهی بر نهادی بر سرش افسر. ( ظهوری ) یادست به پیمان دادن . متعهد شدن بذمه گرفتن : باهیچ دوست دست به پیمان نمیدهی درد مرا به بوسی پایان نمیدهی . ( خاقانی ) ۳- خویش و پیوند. ۴- مقیاسی است برای آب .

فرهنگ معین

(پَ یا پِ ) (اِ. ) ۱ - عهد، قرارداد. ۲ - شرط .

لغت نامه دهخدا

پیمان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) از پهلوی پَتْمان و اوستائی پَتی مان َ بمعنی پیمودن و اندازه گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عهد. (منتهی الارب ) (برهان ). قرارداد و معاهده و عهد. (فرهنگ نظام ). ال [ اِ ل ل ]؛ حلف . میثاق . (تفلیسی ) (دهار). شریطه . (لغت ابوالفضل بیهقی ). شرط. (مجمل اللغه ). بیعة. خفارة. خفره . (منتهی الارب ). عهد که در عرف آنرا قول و قرار گویند. (غیاث ). سوگند. ذمه . (دستور اللغه ). عقد. (منتهی الارب ). وثاق . سوگند و سر گفتار ایستادن . موثق . (مهذب الاسماء). الزام . زینهار. حَلس . حِلس . ایلاف . بند. فیمان . رِباب . رِبابة. ودیع. وصر. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: پیمان در اصل قرار کردن و عهد بستن است بر امری و در عرف عبارت از دست بر دست دادن برای یاد داشتن انعقاد امری که بین الطرفین مقرر شود :
ترارفت باید بفرمان من
نباید گذشتن ز پیمان من .

فردوسی .


بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.

فردوسی .


زمین هفت کشور بفرمان تست
دد و دام و مردم بپیمان تست .

فردوسی .


ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیم زیان .

فردوسی .


کسی کوز پیمان من بگذرد
بپیچد ز آیین و راه خرد.

فردوسی .


ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی .

فردوسی .


بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن بر گشایم درست .

فردوسی .


نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن .

فردوسی .


بپیچد کسی سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.

فردوسی .


پر از عهد و پیمان و سوگندها
ز هر گونه ای لابه و پندها.

فردوسی .


به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.

فردوسی .


شتردار باید که هم زین شمار
به پیمان کندرای قنوج بار.

فردوسی .


سیاوش اگر سر ز فرمان من
بپیچد نیاید بپیمان من .

فردوسی .


بماند ز پیوند پیمان ما
ز یزدان چنین است فرمان ما.

فردوسی .


چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من .

فردوسی .


مپیچید سرها ز فرمان اوی
مگیرید دوری ز پیمان اوی .

فردوسی .


جهان سربسر پیش فرمان تست
به هر کشوری باژو پیمان تست .

فردوسی .


بزرگی و خردی به پیمان اوست
همه بودنی زیر فرمان اوست .

فردوسی .


که او سر نیارد به پیمان تو
نه هرگز درآید بفرمان تو.

فردوسی .


نیایم برون من ز فرمان تو
نگارم ابر دیده پیمان تو.

فردوسی .


برادرم رستم ز فرمان اوی
شکستست هم دل ز پیمان اوی .

فردوسی .


به پیمان جدا کرد ازو حنجرا
بچربی کشیدش ببند اندرا.

فردوسی .


چو آن نامه برخواند خاقان چین
ز پیمان بخندید و از به گزین .

فردوسی .


به پیمان که خواند براو آفرین
بکوشد که آباد داد زمین .

فردوسی .


به پیمان که کاوس کی با سران
بر رستم آرد زهاماوران .

فردوسی .


به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.

فردوسی .


به پیمان که از شهر هاماوران
سپهبد دهد باژو ساوگران .

فردوسی .


ز شاهی مرا نام تاجست و تخت
ترا مهر و پیمان و فرمان و بخت .

فردوسی .


بپیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم بمرگ آبچین و کفن .

فردوسی .


بفرمای فرمان که فرمان تراست
همه بندگانیم و پیمان تراست .

فردوسی .


که گیتی سراسر بفرمان تست
سر سرکشان زیر پیمان تست .

فردوسی .


بدو گفت اگر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من .

فردوسی .


بخشکی و بر آب فرمان تراست
همه بندگانیم و پیمان تراست .

فردوسی .


همه ترک و چین زیر فرمان تو
رسیده بهر جای پیمان تو.

فردوسی .


نپیچند کس سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.

فردوسی .


شهان گفته ٔ خود بجای آورند
ز عهد و ز پیمان خود نگذرند.
به پیمان که از هر دورویه سپاه
بیاری نیاید کسی کینه خواه .

فردوسی .


همی محضر ما بپیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو.

فردوسی .


که فرمان داراست فرمان تو
نپیچد کسی سر ز پیمان تو.

فردوسی .


بسوگند پیمانت خواهم یکی
کز آن نگذری جاودان اندکی .

فردوسی .


به پیمانی که چون یک مه برآید
ترا این روز بدخوئی سرآید.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


پیمانی است که به هر یک از بنده های خدا بسته شده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). به آن طریق که باز گردم از راهی که به آن راه میرود کسی که زبون نمیگیرد امانت را و باز نمی دارد او را هیچ چیز از پیمانهای بسته ... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ . (تاریخ بیهقی ص 318).
بگفت این و آن خط و پیمان بداد
ببوسید و پیش سپهبد نهاد.

اسدی .


چه رفتن ز پیمان چه گشتن ز دین
که این هر دو به ز آسمان و زمین .

اسدی .


ز سوگند و پیمان نگر نگذری
گه داوری راه کژ نسپری .

اسدی .


چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی .

اسدی .


نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.

ناصرخسرو.


چنین بوده ست پیمان پیمبر
در آن معدن که منبر کرد پالان .

ناصرخسرو.


جهانا عهد با من کی چنین بستی
نیاری یاد از آن پیمان که کردستی .

ناصرخسرو.


پس از خطبه ٔ غدیر خم شنیدی
علی او را ولی باشد بپیمان .

ناصرخسرو.


چرا چون مرد را ناگه پلنگ او را کند خسته
ز موشش می نگه دارند این پیمان که بردارد.

ناصرخسرو.


گر بترسی همی از آتش دوزخ بگریز
سوی پیمانش که پیمانش از آتش سپر است .

ناصرخسرو.


دولت و پیروزی وفتح و ظفر هر ساعتی
با تو سازند ای ملک میثاق و پیمان دگر.

سوزنی .


رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع
تاش بپذیری که او هم با تو پیمان تازه کرد.

خاقانی .


جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
با عهد او بقا را پیمان تازه بینی .

خاقانی .


دلا با عشق پیمان تازه گردان
برات عشق بر جان تازه گردان .

خاقانی .


جانها در آرزوی تو می بگسلد ز هم
چون گویمت که بسته ٔ پیمان کیستی .

خاقانی .


پیمان مهر بسته هم در زمان شکسته
پیوند وصل داده هم بر اثر بریده .

خاقانی .


ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پای خرد درگذار از سر پیمان او.

خاقانی .


شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن
با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن .

خاقانی .


بشهزاده بسپرد فرزند را
بپیمان در افزود سوگند را.

نظامی .


براین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفائی نکوشدکسی .

نظامی .


خود مرا فرمان کجا باشد و لیک
کج مکن چون زلف خود پیمان من .

عطار.


در تو پیمان نیست صد عاشق به مرد
تا تو رای عهد و پیمان میزنی .

عطار.


با اینهمه کو قند تو، کو عهد و کو سوگند تو
چون بوریا بر می شکن ، ای خویش و ای پیمان من .

مولوی .


سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن ، اگر بادوستانت جنگ نیست .

سعدی .


ای سخت جفای سست پیمان
رفتی و چنین برفت تقدیر.

سعدی .


نه رفیق مهربانست و حریف سست پیمان
که بروز تیرباران سپر بلا نباشد.

سعدی .


نه یاری سست پیمان است سعدی
که در سختی کند یاری فراموش .

سعدی .


زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است .

سعدی .


فراقت سخت می آید ولیکن صبر می باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم .

سعدی .


سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی .

سعدی .


ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب .

سعدی .


وفا در که جوید چو پیمان گسیخت
خراج از که خواهد چو دهقان گریخت .

سعدی .


زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان و سرکش درآی .

سعدی .


مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه .

حافظ.


اهل الذمه ؛ مردم با عهد و پیمان . تخاوذ؛ با هم عهد و پیمان بستن . (منتهی الارب ). وفا؛ پیمان نگاه داشتن . (زوزنی ). رجل جذامر؛ مرد بسیارشکننده ٔ پیمان . تعهد؛ تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ). تعاهد، معاهدة؛ با هم پیمان کردن .
- از پیمان گشتن یا بر گشتن ؛ نقض عهد کردن .
- از سر پیمان رفتن ؛ نقض عهد کردن :
در ازل بست دلم را سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود.

حافظ.


- پیمان بسر بردن ؛ وفای به عهد کردن :
موفق شد ترا توفیق تا پیمان بسر بردی
بتخت پادشاهی بر نهادی بر سرش افسر.

ظهوری .


- پیمان ِ درست ؛ عهد استوار :
ناید ز دل شکسته پیمان درست .

رونی .


- درست پیمان ؛ درست عهد :
با پشت و دل شکسته آمد
در خدمت تو درست پیمان .

خاقانی .


اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش .

حافظ.


- دست به پیمان ؛ متعهد :
من به همت نه به آمال زیم
با امل دست به پیمان چه کنم .

خاقانی .


- دست به پیمان با کسی ... ؛ متعاهد با او، دست پیمان .
- دست به پیمان دادن ؛ متعهد شدن ، به ذمه گرفتن ، عهد کردن :
با هیچ دوست دست بپیمان نمیدهی
درد مرا ببوسی پایان نمیدهی .

خاقانی .


- سخت پیمان ؛ که پیمان و عهد استوار دارد :
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد.

سعدی .


- سست پیمان ؛ که عهد نااستوار دارد :
مسلمند حریفان به سست پیمانی .

وطواط.


کزین آمدن شه پشیمان شده ست
ز سختی کشی سست پیمان شده ست .

نظامی .


و نیز رجوع به شواهد ذیل کلمه ٔ پیمان شود. || نذر. (منتهی الارب ). شرط. (برهان ) . (تاج المصادر بیهقی ). شریطه . (لغت ابوالفضل بیهقی ). آنچه بر آن شرط کرده اند. گرو :
کنون چون گرو برد پیمان وراست
چه خواهم زمان زو که فرمان وراست .

اسدی .


|| عهدنامه ای که میان دو یا چند تن و دو یا چندین دولت بسته شود و فرهنگستان این کلمه را بجای پاکت برگزیده است . (لغات مصوب فرهنگستان ایران ). || خویش و پیوند. (برهان ). || این کلمه در زرع و پیمان کردن ، بمعنی پیمودن است .

پیمان. [ پ َ / پ ِ ] ( اِ ) از پهلوی پَتْمان و اوستائی پَتی مان َ بمعنی پیمودن و اندازه گرفتن . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). عهد. ( منتهی الارب ) ( برهان ). قرارداد و معاهده و عهد. ( فرهنگ نظام ). ال [ اِ ل ل ]؛ حلف. میثاق. ( تفلیسی ) ( دهار ). شریطه. ( لغت ابوالفضل بیهقی ). شرط. ( مجمل اللغه ). بیعة. خفارة. خفره. ( منتهی الارب ). عهد که در عرف آنرا قول و قرار گویند. ( غیاث ). سوگند. ذمه. ( دستور اللغه ). عقد. ( منتهی الارب ). وثاق. سوگند و سر گفتار ایستادن. موثق. ( مهذب الاسماء ). الزام. زینهار. حَلس. حِلس. ایلاف. بند. فیمان. رِباب. رِبابة. ودیع. وصر. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: پیمان در اصل قرار کردن و عهد بستن است بر امری و در عرف عبارت از دست بر دست دادن برای یاد داشتن انعقاد امری که بین الطرفین مقرر شود :
ترارفت باید بفرمان من
نباید گذشتن ز پیمان من.
فردوسی.
بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
فردوسی.
زمین هفت کشور بفرمان تست
دد و دام و مردم بپیمان تست.
فردوسی.
ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیم زیان.
فردوسی.
کسی کوز پیمان من بگذرد
بپیچد ز آیین و راه خرد.
فردوسی.
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی.
فردوسی.
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن بر گشایم درست.
فردوسی.
نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن.
فردوسی.
بپیچد کسی سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.
فردوسی.
پر از عهد و پیمان و سوگندها
ز هر گونه ای لابه و پندها.
فردوسی.
به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.
فردوسی.
شتردار باید که هم زین شمار
به پیمان کندرای قنوج بار.
فردوسی.
سیاوش اگر سر ز فرمان من
بپیچد نیاید بپیمان من.
فردوسی.
بماند ز پیوند پیمان ما
ز یزدان چنین است فرمان ما.
فردوسی.
چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من.
فردوسی.
مپیچید سرها ز فرمان اوی
مگیرید دوری ز پیمان اوی.

فرهنگ عمید

قول وقراری که کسی با کس دیگر بگذارد که بر طبق آن عمل کند، شرط.
۲. قرارداد.
۳. [قدیمی] عهد، بیعت.
* پیمان بستن: (مصدر لازم ) عهد بستن و قول وقرار گذاشتن برای انجام دادن کاری.
* پیمان ساختن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان گرفتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] عهد گرفتن، قول گرفتن.
* پیمان نهادن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پیمان بستن

قول‌وقراری که کسی با کس دیگر بگذارد که بر طبق آن عمل کند؛ شرط.
۲. قرارداد.
۳. [قدیمی] عهد؛ بیعت.
⟨ پیمان بستن: (مصدر لازم) عهد بستن و قول‌وقرار گذاشتن برای انجام دادن کاری.
⟨ پیمان ساختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پیمان بستن
⟨ پیمان کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پیمان بستن
⟨ پیمان گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] عهد گرفتن؛ قول گرفتن.
⟨ پیمان نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پیمان بستن


دانشنامه عمومی

پیمان مستخدمین فردی موفق در روابط بینالملل بط بین الملل]] معمولاً بین دو یا چند دولت حاکم در زمینهٔ صلح و همکاری نظامی منعقد می شود. این واژه بعد از جنگ جهانی اول به منظور پیمان بنیادین دولت ها در ایجاد جامعهٔ ملل ابتکار شد و جنبهٔ تشریفاتی داشت.
پیمان بریان–کلوگ در ۱۹۲۸
پیمان بی طرفی شوروی–ژاپن در آوریل ۱۹۴۱
پیمان ورشو میان کشورهای کمونیستی اروپای شرقی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۵۵)
برخی از پیمان های مشهور عبارتند از:
در زبان فارسی گاهی واژهٔ پیمان هم معنی عهدنامه (معاهده) به کار می رود مانند:

پیمان (ابهام زدایی). پیمان یک توافق رسمی ست که در روابط بین الملل معمولاً بین دو یا چند دولت حاکم در زمینهٔ صلح و همکاری نظامی منعقد می شود.
پیمان (فیلم ۱۳۳۹)
پیمان (فیلم ۱۳۹۰)
پیمان (فیلم ۲۰۰۳)
پیمان (فیلم ۲۰۰۶)
پیمان (فیلم ۲۰۱۲)
پیمان همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

پیمان (بازیگر). احمد پاریاب خراسانی با نام هنری پیمان (زاده ۱۳۲۴ در مشهد ) بازیگر سینمای ایران است .
۱ - پسر ایران از مادرش بی اطلاع است (۱۳۵۵)
۲ - جاهل و رقاصه (۱۳۵۵)
۳ - دختر نگو، بلا بگو (۱۳۵۴)
۴ - دفاع از ناموس (۱۳۵۴)
۵ - شرور (۱۳۵۲)
۶ - عروس و مادر شوهر (۱۳۵۲)
۷ - باشرف ها (۱۳۵۱)
۸ - ساحره (۱۳۵۱)
۹ - کاکل زری (۱۳۵۱)
۱۰ - دنیا مال منه (۱۳۵۰)
۱۱ - دختر ظالم بلا (۱۳۴۹)
۱۲ - زیبای جیب بر (۱۳۴۹)
۱۳ - سوگلی (۱۳۴۹)
۱۴ - قوز بالا قوز (۱۳۴۹)
۱۵ - شهرآشوب (۱۳۴۸)
پیمان در ۱۳۲۴ در مشهد متولد شد و از سال ۱۳۴۳ از مشهد برای کار به تهران رفت و به طور اتفاقی با ایرج صادقپورآشنا شد و در عکاسی ایشان شروع به کار کرد و در همین این عکاسی با فریدون ژورک آشنا شد و به دعوت ژورک برای اولین بار در فیلم شهرآشوب به عنوان نقش اول بازی کرد.ژورک نام هنری پیمان را برای وی انتخاب می کند و او در اولین بازی سینمایی خود با فروزان که از ستارگان زن آن زمان بود و تقی ظهوری و احمد قدکچیان همبازی می شود . پیمان در این فیلم چندین ترانه و آواز با صدای ایرج نیز لب خوانی می کند که این فیلم از فیلم های پرفروش آن زمان می شود .بعدها به دلایل مختلفی کسی نقش اول به او نمی دهد و وی به اجبار با گذاشتن سبیل به ایفای نقش منفی در سینما ادامه می دهد .
پیمان پس از انقلاب چند سالی در تهران و پس از آن به مشهد نقل مکان کرد و در مشهد ماند ولی بعد از مدتی به یزد رفته و در همان جا ساکن می شود.او هم اکنون در یزد زندگی را به سختی می گذراند و از لحاظ مالی نیز بسیار در مضیقه است .
بازیگری

پیمان (ساوه). پیمان روستایی از توابع بخش نوبران شهرستان ساوه در استان مرکزی ایران است.
این روستا در دهستان آق کهریز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۳۰ نفر (۴۶ خانوار) است.

پیمان (فیلم ۱۳۳۹). پیمان فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مهدی رئیس فیروز ساختهٔ سال ۱۳۳۹ است. در این فیلم ایرج و غلامعلی روانبخش به عنوان خواننده حضور داشته اند.
علی تابش
ژاله علو
غلامعلی روانبخش
بیک خان
حسن رضایی
مهین دیهیم

پیمان (فیلم ۱۳۹۰). پیمان (فیلم ۱۳۹۰) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مجید فهیم خواه ساختهٔ سال ۱۳۹۰ است.
محمدرضا فروتن
سپیده خداوردی
پیمان توسط دوستش با دختری آشنا می شود و تصمیم می گیرد با او ازدواج کند اما دختر پس از مدتی ناپدید می شود و پیمان درگیر این ماجرا

پیمان (فیلم ۲۰۰۳). «پیمان» (انگلیسی: The Pact (2003 film)) فیلمی در ژانر مهیج است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به رابرت مامون اشاره کرد.
۲۰۰۳ (۲۰۰۳)

پیمان (فیلم ۲۰۰۶). «پیمان» (انگلیسی: The Pact (2006 film)) فیلمی در ژانر مستند است که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد.
۲۱ مارس ۲۰۰۶ (۲۰۰۶-03-۲۱) (Cleveland International Film Festival)
۴ مه ۲۰۰۸ (۲۰۰۸-05-۰۴) (United States)

پیمان (فیلم ۲۰۱۲). «پیمان» (انگلیسی: The Pact) فیلمی در ژانر ترسناک است که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به کاسپر ون دین، اگنس بروکنر، هیلی هادسون و کتلین رز پرکینز اشاره کرد.
اینترتینمنت وان
آی اف سی فیلمز
ContentFilm International

پیمان (نام). پیمان یک نام کوچک برای مردان است. افراد شاخص با این نام از این قراراند:
پیمان فتاحی
پیمان قاسم خانی
پیمان یزدانیان
پیمان ابدی

جدول کلمات

عهد , قسم, شرط, قول, قرارداد

پیشنهاد کاربران

پیمان : پی ( پایه - اساس - مبنا ) پسوندِ "مان" یعنی: عهد، میثاق، بر پای قول و قرار بودن - بر سرِ عهد بودن -

پیمان به زبان عربی که زبان دوستار خدا نیز است به کلام خودش قصم میباشد در واقع شاه کلمه

استاد پیمان عزیز ، به ما گفتند عربی حرف پ نداره


سلام تو زبان کردی به حرف زدن و صحبت کردن میگن پیوین ووقتی کسی با یکی عهد میبنده میگه یه حرفی زدم و باید سرش وایستم میگه من پیوان دایه. . . پیمان همون پیوان هستش که تغییر کرده. . . تو عربی هم مصدر قال یقول هست یعنی گفتن حرف زدن و به عهد و پیمان میگن قول. . .

1عهد و قول و قرار
نوعی قول که ارزش بالایی دارد و شکستن ان گناه بزرگیس
2 بیعت ، میثاق، توافق و. . .
3 معانی دیگری در فرهنگ های دیگر مانند: موافقت، سازش، کمک، دخالت . . .

پیمان :

عهد - قول

یعنی وقتی شرط میبنده سر شرطش وا میسته

قرار

وفای به عهد
وفای به عشق
نوعی آیدین آسمانی به عهد و وفا
اصول زندگی

پیمان: در پهلوی پتمان patmān و در اوستائی پَتی مان َبوده است.
( ( نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارد گذشتن ز پیمان اوی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 226. )


تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، میثاق، وعده، قرار


کلمات دیگر: