کلمه جو
صفحه اصلی

مژده


مترادف مژده : بشارت، خبر خوش، مبارک خبر، مژدگانی، مشتلق، نوید، وعده، وعید

فارسی به انگلیسی

good news, glad tidings, annunciation, good news or tidings

good news or tidings


annunciation


فرهنگ اسم ها

اسم: مژده (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: možde) (فارسی: مژده) (انگلیسی: mozhde)
معنی: خبر خوش و شادی بخش، بشارت، مژدگانی، نوید

(تلفظ: možde) خبر خوش و شادی بخش ، بشارت ، مژدگانی .


مترادف و متضاد

evangel (اسم)
خبرخوش، انجیل، مژده

good news (اسم)
مژده

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان حومه بخش کوچصفهان . دارای ۱۸٠٠ تن سکنه . محصول :برنج صیفی
خبرخوش، نوید
( اسم ) ۱ - خبر خوش بشارت نوید : فی الجمله بانواع عقوبت گرفتار آمدم تا این هفته که مژد. سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کرد ( ملک ) . ۲ - مژدگانی انعام خبر خوش : زنها جیغ وویغ کنان دور و بر او هر یک مژد. خود را میخواستند و آهو پیاپی لبخند میزد . ۳ - شادی خوشحالی .

فرهنگ معین

(مُ دِ ) (اِ. ) بشارت ، خبرخوش .

لغت نامه دهخدا

مژده. [ م ُ دَ / دِ ] ( اِ ) بشارت. خبر خوش. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ). نوید. شادی و خوشحالی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). خبر خوش و با لفظ دادن و رساندن و فرستادن و رسیدن و آمدن و آوردن و بردن و یافتن و شنیدن مستعمل است. ( آنندراج ). بشارة. بُشری ̍. فرحة. تباشیر. ( منتهی الارب ). خبر خوش که کسی را ببرند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بدین مژده گر جان فشانم رواست
که این مژده آسایش جان ماست.
فردوسی.
یکی مهر و منشور باید همی
بدین مژده برسور باید همی.
فردوسی.
چنین گفت ای گیوخسرو منم
جهان را یکی مژده نو منم.
فردوسی.
بُد از مهر جم شیفته خوب چهر
فزون شد ازین مژده بر مهرمهر.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 31 ).
سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوندی گشادیم...نفسی سرد برآورد و گفت این مژده مرا نیست. ( گلستان سعدی ).
- کبوتر مژده ؛ ماده کبوتر بال و پر بریده ای که هنگام پرواز دسته جمعی کبوتران در هوا کبوتربازان به دست گیرند و در هوا حرکت دهند تا کبوتران بدیدن وی از هوا فرود آیند یا آنکه کبوتر مژده را بر بام خانه رها کنند تا کبوتران دیگر چون وی را بینند فرود آیند . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). کبوتر پرقیچی. و رجوع به کبوتر شود.
|| مشتلق. ( شعوری ). مژدگانی. مشتلقانه. عطائی که گیرنده خبر خوش به آورنده مژده دهد. مژده لق :
چو آگاهی آمد ز مهران ستاد
همی هر یکی هدیه و مژده داد.
فردوسی.
به کابل درون گشت مهراب شاد
به مژده به درویش دینار داد.
فردوسی.
شاه سلیمان نگین به مژده نگین داد
یعنی بلقیس مملکت پسر آورد.
خاقانی.
مژده ای دل که مسیحانفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید.
حافظ.
و رجوع به مژده لق و مشتلق شود. || ( صوت ) البشارة. مژده بده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. خبر خوش، نوید.
۲. = مژدگانی
* مژده دادن: (مصدر لازم ) خبر خوش دادن، بشارت دادن.
* مژده رساندن: (مصدر لازم ) خبر خوش رساندن.

۱. خبر خوش؛ نوید.
۲. = مژدگانی
⟨ مژده دادن: (مصدر لازم) خبر خوش‌ دادن؛ بشارت دادن.
⟨ مژده رساندن: (مصدر لازم) خبر خوش رساندن.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۷°۱۵′۳۷″ شمالی ۴۹°۴۲′۵۴″ شرقی / ۳۷٫۲۶۰۲۸°شمالی ۴۹٫۷۱۵۰۰°شرقی / 37.26028; 49.71500
مژده، روستایی است از توابع بخش کوچصفهان شهرستان رشت در استان گیلان ایران.
این روستا در دهستان بلسبنه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۷۷ نفر (۴۲۹خانوار) بوده است.

جدول کلمات

بشارت

پیشنهاد کاربران

ایتوک

به معنی نوید و بُشرا
اسم خیلی زیبایی😍😍

خبر خوش
خبر خوب

خبر خوب

بشارت، خبر خوش، مبارک خبر، مژدگانی، مشتلق، نوید، وعده، وعید

بشارت، خبر خوش

مژده:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " مژده" می نویسد : ( ( در مژده چنان می نماید که " ه" پساوند است . اگر چنین باشد . ریخت کهن تر از واژه مژدگ mujdag می توانسته است بود؛ نیز شاید ستاک واژه : مژد ، همان باشد که در مزد نیز دیده می شود . ) )
( ( چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۸۱. )


خبر خوش . . . نوید . . . بشارت . . . . .

مژده


کلمات دیگر: