کلمه جو
صفحه اصلی

پروانه


مترادف پروانه : اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز، پره، ملخ، شب پره

فارسی به انگلیسی

[mechanic] governor


butterfly, moth, licence, permit


fan


propeller


fan, certificate, license, pass, permission, permit, butterfly, [mech.] governor, moth, licence, torture, propeller

certificate, license, pass, permission, permit, torture


فارسی به عربی

اجازة , ترخیص , رخصة , عث , فراشة , ملاحظة , ورقة

فرهنگ اسم ها

اسم: پروانه (دختر) (فارسی) (پرنده، طبیعت، گل) (تلفظ: parvāne) (فارسی: پروانه) (انگلیسی: parvane)
معنی: حشره ای زیبا با بال های نازک و رنگارنگ، حکم، فرمان، در ادبیات مظهر عاشق، حشره ای با بدن کشیده و باریک و بال های پهن پوشیده از پولک های رنگارنگ، جواز و نشان، ( در موسیقی ایرانی ) گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر

(تلفظ: parvāne) حشره‌ای با بدن کشیده و باریک و بال‌های پهن پوشیده از پولک‌های رنگارنگ ؛ (در موسیقی ایرانی) گوشه‌ای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر .


مترادف و متضاد

اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز


پره، ملخ


شب‌پره


pass (اسم)
رد، راه، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، جواز، گذر، گدوک، گذرنامه

permit (اسم)
اجازه، پروانه، جواز

permission (اسم)
رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن

paper (اسم)
مقاله، پروانه، ورقه، روزنامه، جواز، کاغذ، ورق کاغذ

license (اسم)
اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل

billet (اسم)
ورقه جیره، یادداشت مختصر، پروانه، اجازه نامه

butterfly (اسم)
پروانه

propeller (اسم)
پروانه، پروانه هواپیما وکشتی وغیره

moth (اسم)
پروانه، بید، حشرات موذی

governor (اسم)
طرفدار، پروانه، حاکم، سایس، فرماندار، حکمران

fan (اسم)
پروانه، پنکه، بادزن، باد بزن، تماشاچی ورزش دوست، هیکل

licensure (اسم)
اجازه، پروانه

۱. اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز
۲. پره، ملخ
۳. شبپره


فرهنگ فارسی

۱- فرمان پادشاهان حکم نامه حکم . ۲- جواز اجازه نامه تذکره اذن . ۳- اجاز. عبور و مرور گذرنامه . ۴- برات حواله : ( و هیچکس از مجلس شراب بی اجازت شاهنشاه با وثاق نتوانستی شد... و اگر گفتی بوثاق حریف دارم شراب سلار بی استطلاع .... پروانه نبشتی و شراب داران حاصل کرده با او سپردندی . ) ( تاریخ طبرستان لغ. ) ۵- پیک برید حامل خرایط پروانچه فروانق
محلی در شمال شهر هرات

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) 1 - دلیل ، رهبر. 2 - یکی از گوشه های همایون .


( ~. ) (اِ. ) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانة کشتی .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . ۲ - جواز، اجازه نامه . ۳ - حکم ، فرمان پادشاهان .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - دلیل ، رهبر. ۲ - یکی از گوشه های همایون .
(پَ نِ ) (اِ. ) ۱ - نام عمومی هر یک از تیرة پروانگان جزو ردة حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد. ۲ - پروانک ، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازماندة شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند.

( ~.) (اِ.) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانة کشتی .


( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .


(پَ نِ) (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از تیرة پروانگان جزو ردة حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد. 2 - پروانک ، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازماندة شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند.


لغت نامه دهخدا

پروانه. [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده صید شیر خورد. فرانق. فرانک. فرانه. سیاه گوش. برید. قره قولاخ. تفه. عناق الارض. غنجل. پروانک :
شاها غضنفری تو و پروانه تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.
خاقانی.
پروانه وار بر پی شیران نهند پی
تا آید از کفلگه گوران کبابشان.
خاقانی.
|| دلیل. رهبر. || پیشرو لشکر. || حشره ای است پرنده ، سیاه رنگ ، بزرگتر از زنبور سرخ با پری دودی رنگ پهن و دراز که به تابستان پیرامون چراغ گردد و گاه به گرمای چراغ بسوزد. پروانه چراغ. چراغ واره. و او پرنده ای بود که خود را بر چراغ یاشمع زند و بسوزد و او را مگس چراغ خوانند. ( حافظ اوبهی ). ام طارق. فراش. فراشه. ( زمخشری ). شب پره. خِرطیط. برنده :
بیاموز تا بد نباشدت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.
منوچهری.
کی شود پروانه از آتش نفور
زانکه او را هست در آتش حضور.
عطار.
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت...
سعدی.
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم.
حافظ.
چراغ روی ترا شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه.
حافظ.
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.
حکیم شفائی.
یک شمع شبی هزار پروانه کشد. ( از مجموعه امثال طبع هند ).
شنیده ای که چه با شمع گفت پروانه
که در فراق ، تو سوزان تری بگو یا من.
( از وصاف ).
|| مجازاً، بمعنی نور چراغ و شمع. ( از بهار عجم ) ( از غیاث اللغات ). || فرمان پادشاهان. حکم نامه. حکم :
شمعی است چهره تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ٔضیا به مه آسمان دهد.
ظهیر فاریابی.
نگردند پروانه شمع کس
که پروانه کس نخوانند بس.
نظامی.
و بسیار بودی که حسن به آنچ خواستی بی استطلاع رای علاءالدین از پیش خود پروانه دادی و حکمها کردی. ( جهانگشای جوینی ). و پروانه فرستاد تا محتشم گردکوه و محتشم قلاع قهستان به بندگی آیند. ( جهانگشای جوینی ).

پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث الدین یعنی رکن الدین و عزالدین بقونیه فرستاد و چون سپس عزالدین بگریخت پروانه در سال 664 هَ . ق . رکن الدین را بفرمان ابقاخان بکشت و پسر چهارساله ٔ او را بنام غیاث الدین کیخسرو ثالث بتخت ملک نشانید و بموجب حکم ابقاخان راتق و فاتق امور آن مملکت گشت مادر کیخسرو را به حباله ٔ نکاح درآورد . مؤلف حبیب السیر گوید در سنه ٔ 649 هَ . ق . (ظ: 669) ملک ظاهر بندقدار (سلطان مصر) هوس ملک روم کرده ارکان دولت را در مصر به نیابت خویش بازداشت و با دو سه کس از خواص در لباس اختفا به روم شتافته مداخل و مخارج آن مملکت را بنظر احتیاط درآورد و به دارالملک خود بازگشته ایلچی نزد ابقاخان فرستاد وپیغام داد که ما جهت نظاره و تماشا به ولایت روم رفتیم و در دکان فلاطون طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند ابقا ازکمال تهور و جرأت ملک ظاهر تعجب نموده قاصدی جهت این حال نزد معین الدین پروانه که در آن دیار به حکومت اشتغال داشت فرستاد و معین الدین انگشتری بندقدار رااز آن طباخ ستانده روان فرمود و بعد از آن بندقدار با لشکر بسیار بجانب بلاد روم نهضت نمود. روایت تاریخ وصاف آنکه این حرکت از وی بنابر استدعاء معین الدین پروانه بوقوع پیوست لاجرم بی کلفت محاربت بر آن مملکت مستولی گشت و قول یافعی آنکه میان بندقدار و لشکر تتار و روم محاربات اتفاق افتاده صورت ظفر و نصرت او را دست داد و روزی چند در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیده با غنائم بسیار به مصر بازگشت و چون ابقاخان بر کیفیت این حادثه خبر یافت عنان عزیمت به صوب روم تافت و بقول یافعی تیغ سیاست از نیام انتقام کشیده معین الدین پروانه را با دویست هزار مسلمان نمازگزار شهید کرد. و او مرید فخرالدین عراقی بود و جهت او در شهر توقات خانقاهی کرد.


پروانه . [پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) محلی است در شمال شهر هرات .


پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق . فرانک . فرانه . سیاه گوش . برید. قره قولاخ . تفه . عناق الارض . غنجل . پروانک :
شاها غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است .

خاقانی .


پروانه وار بر پی شیران نهند پی
تا آید از کفلگه گوران کبابشان .

خاقانی .


|| دلیل . رهبر. || پیشرو لشکر. || حشره ای است پرنده ، سیاه رنگ ، بزرگتر از زنبور سرخ با پری دودی رنگ پهن و دراز که به تابستان پیرامون چراغ گردد و گاه به گرمای چراغ بسوزد. پروانه ٔ چراغ . چراغ واره . و او پرنده ای بود که خود را بر چراغ یاشمع زند و بسوزد و او را مگس چراغ خوانند. (حافظ اوبهی ). ام ّ طارق . فراش . فراشه . (زمخشری ). شب پره . خِرطیط. برنده :
بیاموز تا بد نباشدت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.

ابوشکور.


پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.

منوچهری .


کی شود پروانه از آتش نفور
زانکه او را هست در آتش حضور.

عطار.


شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت ...

سعدی .


ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم .

حافظ.


چراغ روی ترا شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه .

حافظ.


دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.

حکیم شفائی .


یک شمع شبی هزار پروانه کشد. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند).
شنیده ای که چه با شمع گفت پروانه
که در فراق ، تو سوزان تری بگو یا من .

(از وصاف ).


|| مجازاً، بمعنی نور چراغ و شمع. (از بهار عجم ) (از غیاث اللغات ). || فرمان پادشاهان . حکم نامه . حکم :
شمعی است چهره ٔ تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ٔضیا به مه آسمان دهد.

ظهیر فاریابی .


نگردند پروانه ٔ شمع کس
که پروانه کس نخوانند بس .

نظامی .


و بسیار بودی که حسن به آنچ خواستی بی استطلاع رای علاءالدین از پیش خود پروانه دادی و حکمها کردی . (جهانگشای جوینی ). و پروانه فرستاد تا محتشم گردکوه و محتشم قلاع قهستان به بندگی آیند. (جهانگشای جوینی ).
پروانه ٔ او گر رسدم در طلب جان
چون شمع هماندم به دمی جان بسپارم .

حافظ.


دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه ٔ کیست .

حافظ.


پروانه ٔ راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم .

حافظ.


پروانجات جمع آن است و این از تصرف فارسی دانان متعرب است چنانکه فرمان که لفظ فارسی است جمع آن فرامین میارند. (از بهار عجم ) (از غیاث اللغات ). || اذن . جواز. اجازه . اجازه نامه . تذکره ٔ عبور و مرور. گذرنامه . بار :
گر نامه ای دهد نه به پروانه ٔ تو تیر
شغلش فروگشاده و دستش به بسته باد.

انوری .


آنانکه چو من بی پر و پروانه ٔ عشقند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند.

خاقانی .


بمژده جان بصبا داد شمع هر نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه .

حافظ.


روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت پروانه ٔ دخول .

سعدی .


تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ٔ مرادرسید ای محب خموش .

حافظ.


در شب هجران مرا پروانه ٔ وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع.

حافظ.


کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سر دگر دارد.
|| برات . حواله : و هیچکس از مجلس شراب بی اجازت شهنشاه با وثاق نتوانستی شد و چون رفتی هر نقل و نبید که پیش او نهاده بودی با او بردندی و اگر گفتی به وثاق حریف دارم شراب سلاّر بی استطلاع درخور حریف نقل و نبید و گوسفند پروانه نبشتی و شراب داران حاصل کرده با او سپردندی . (تاریخ طبرستان ). || قاصد. پیک . برید. پروانچه . حامل خرائط و آنرا خادم نیز گویند. (مفاتیح العلوم ). || حاجب . || فرمان رساننده . || گلی است . || مَلَخک (هواپیما، کشتی ). || حشرات چهارباله به رنگهای گوناگون زیبا که از عصاره ٔ گل تغذیه کنند. و این معنی برای این کلمه پیش قدما معمول نبوده است و امروز آنها را شاه پَرَک (و به غلط شب پره ) نامند.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) حشره ای با بال های نازک رنگین که روی گل ها و گیا هان می نشیند و شیرۀ آن ها را می مکد، شاه پرک، پروانۀ روز.
۲. آلتی پره دار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.
۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس.
۴. حکم، فرمان.
۵. اذن، اجازه، جواز: روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲: ۴۷۹ ).
۶. ‹پروانک، فرانک› (زیست شناسی ) جانوری درنده شبیه شغال، سیاه گوش، چاوش: پروانه وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کَفَلگه گوران کبابشان (خاقانی: ۳۳۰ ).
۷. (زیست شناسی ) حشرۀ بال دار کوچکی که شب ها گرد چراغ یا شمع می گردد و گاه در شعلۀ شمع می سوزد، پروانۀ شب: دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی: لغت نامه: پروانه ).
۸. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های ماهور، همایون، و راست پنجگاه.
* پروانهٴ اتومبیل: ابزاری پره دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به وسیلۀ تسمه می چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می کند.

۱. (زیست‌شناسی) حشره‌ای با بال‌های نازک رنگین که روی گل‌ها و گیا‌هان می‌نشیند و شیرۀ آن‌ها را می‌مکد؛ شاه‌پرک؛ پروانۀ روز.
۲. آلتی پره‌دار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.
۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود؛ اجازه‌نامه؛ لیسانس.
۴. حکم؛ فرمان.
۵. اذن؛ اجازه؛ جواز: ◻︎ روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲: ۴۷۹).
۶. ‹پروانک، فرانک› (زیست‌شناسی) جانوری درنده شبیه شغال؛ سیاه‌گوش؛ چاوش: ◻︎ پروانه‌وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کَفَلگه گوران کبابشان (خاقانی: ۳۳۰).
۷. (زیست‌شناسی) حشرۀ بال‌دار کوچکی که شب‌ها گرد چراغ یا شمع می‌گردد و گاه در شعلۀ شمع می‌سوزد؛ پروانۀ شب: ◻︎ دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی: لغت‌نامه: پروانه).
۸. (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های ماهور، همایون، و راست‌پنجگاه.
⟨ پروانهٴ اتومبیل: ابزاری پره‌دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به‌وسیلۀ تسمه می‌چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می‌کند.


دانشنامه عمومی

پَروانه حشره ای است از راسته پولک بالان (Lepidoptera)، از خانواده طبقه بندی نشده گُرزشاخکان.
بالاخانواده ها پشیزبال: (Hesperioidea)
پشیزبالان (Hesperiidae)
الگوهای گوناگون رنگارنگ بر روی بال های پروانه ها و پرواز نامنظم ولی باوقار آن ها باعث شده تا تماشای پروانه یکی از سرگرمی های محبوب در برخی کشورها به شمار بیاید.
پروانه ها دارای چهار مرحله در زندگیشان هستند: مرحلهٔ اول تخم است، که پروانهٔ بالغ تخم گذاری می کند. مرحلهٔ دوم که تبدیل به لارو یا کرم می شود. در این مرحله لارو (کرمینه) مقدار زیادی برگ می خورد تا خود را برای مرحلهٔ بعد آماده کند. مرحلهٔ سوم شفیره است که کرم تاری به نام پیله به دور خود می بافد و مدتی در آن بدون هیچ غذایی زندگی می کند. مرحلهٔ چهارم که پروانه است و جانور بالغ که دارای بال است از پیله بیرون می آید.
بدن یک حشره شامل ۶ قطعه بهم جوش خورده است که ۴ قطعه آن دارای زائده هستند. آرواره های پایین و اولین آرواره بالا نسبت به دهان در اطراف واقع می شوند و یک لب بالایی دهان را از جلو محافظت می کند. ماگزیلای دوم لب پایینی را می سازد. این اندام های ذکر شده قطعات دهانی خردکننده و جونده را تشکیل می دهند. در پروانه آرواره بالا به صورت قطعات دهانی مکنده خارج می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

پروانه (butterfly)
حشراتی شبیه به بیدها، در راستۀ فلس بالان. بال های آن ها از پولک های ظریفی پوشیده شده است و معمولاً به رنگ روشن اند. حدود ۱۵,۰۰۰ گونه پروانه وجود دارد. بسیاری از آن ها در سراسر دنیا به علت از بین رفتن محل زندگی شان در معرض تهدیدند. بنا به تحقیقی در ۱۹۹۹، یک هشتم گونه های پروانۀ اروپایی در معرض انقراض است. طی قرن ۲۰، از ۵۷۶ گونۀ اروپایی، ۷۱ گونۀ آن ها مداوماً کاهش یافته اند. از ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۹، از ۵۶ گونۀ مقیم بریتانیا ۲۰ گونه به حد نظرگیری کاهش پیدا کردند. پروانه ها خرطوم هایی لوله ای شکل دارند که با آن شهد گل، یا در بعضی از گونه ها مواد گندیده، مدفوع، یا ادرار را می مکند. دگردیسی پروانه ها کامل است. شفیره معمولاً برهنه است و محافظ ابریشمی ندارد. طول عمر بالغ ممکن است فقط چند هفته باشد اما برخی گونه ها به خواب زمستانی می روند و در بهار تخم می گذارند. بزرگ ترین خانوادۀ آن ها تیرۀ عروسک وارگان است که ۶هزار گونه دارد؛ ازجمله پروانه های طاووسی، لاک لاک پشتی ها، و لاله های متعفن. تیرۀ کله پروانگان، شامل پروانۀ سفیدکلم، یکی از چند پروانۀ مضر برای محصولات است. کرک پروانگان معمولاً کوچک اند و اغلب رنگ هایی با جلای فلزی دارند، ازجمله پروانه های آبی، مسی، و پروانه های دارای خط های سیاه. پروانۀ آبی رنگ بزرگLycaena arion زندگی پیچیده ای دارد: تخم هایش را روی آویشن وحشی می گذارد، سپس نوزادهای کرمی شکل را مورچه های جنس میرمیکا به لانه هایشان می برند. مادامی که نوزادهای کرمی شکل از نوزاد و مورچه ها تغذیه می کنند، مورچه ها غدد شهد آن ها را می دوشند. در بهار نوزادهای کرمی شکل بالاخره به صورت شفیره درمی آیند و سپس پروانه می شوند. پروانه های اصلی گرمسیری پروانه آسایان، یا چلچله پروانگان، مخصوصاً گونه های امریکای جنوبی بزرگ و بسیار زیبایند. بزرگ ترین پروانۀ دنیا، پروانۀ ملکه الکساندر، متعلق به منطقه پاپوآی گینۀ نو است. طول بدن این جانور۷.۵ سانتی متر و پهنای بال های باز آن ۲۵ سانتی متر است. تماشایی ترین مهاجر، پروانۀ امپراتور نارنجی و سیاه Danaus plexippus است که تقریباً در پاییز از شمال کانادا به مکزیک پرواز می کند. تفاوت های پروانه ها با بیدها معمولاً این هاست: داشتن شاخک های گرزی شکل به جای شاخک پرمانند، نداشتن «بَسْتْ» بین بال جلویی و عقبی، و قرار گرفتن بال ها به حالت عمودی در هنگام استراحت به جای حالت افقی یا مورب.

فرهنگستان زبان و ادب

{lemniscate} [ریاضی] یک خاگی کاسینی که در آن حاصل ضرب دو ضلع متغیر همواره برابر با یک چهارم مجذور ضلع ثابت باشد متـ . پروانۀ برنولی lemniscate of Bernoulli
{propeller, screw propeller,screw} [حمل ونقل دریایی] افزارۀ رانش شناور شامل یک توپی و چند تیغۀ متصل به آن که براثر چرخش باعث حرکت شناور می شود

نقل قول ها

پروانه، حشره ای است از راسته پولک بالان (Lepidoptera)، از خانواده طبقه بندی نشده گُرزشاخکان.
• «از شاخسار شمع شرروار می پرد// پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد» -> صائب تبریزی
• «به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی// مرا از آنچه که پروانه خویشتن بکشد» -> سعدی
• «بیاموز تا بد نباشدت روز// چو پروانه مر خویشتن را مسوز» -> ابوشکور بلخی
• «پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ// چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند» -> منوچهری دامغانی
• «تعجب نیست گر پروانه در بیرون در سوزد// که شمع کشته روشن در شبستان تو می گردد» -> صائب تبریزی
• «چراغ روی ترا شمع گشت پروانه// مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه» -> حافظ
• «خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند// کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد» -> ظهیرالدین فاریابی
• «خودستایی نیست کار شمع ورنه دست شمع// بهر دامنگیری پروانه ما شد بلند» -> صائب تبریزی
• «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را// چندان امان نداد که شب را سحر کند» -> حکیم شفایی
• «رو خبر گنج ز پروانه پرس// حال دل شمع ز پروانه پرس» -> خواجوی کرمانی
• «روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم// پروانه را چه حاجت پروانه دخول» -> سعدی
• «شبی یاد دارم که چشمم نخفت// شنیدم که پروانه با شمع گفت» -> سعدی
• «که در آن روضه چو پروانهٔ شمع// مست جولان شوم انشاالله» -> خاقانی
• «کی شود پروانه از آتش نفور// زانکه او را هست در آتش حضور» -> عطار نیشابوری
• «من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش// چون بفکر سوختن افتاده ای مردانه باش» -> مرتضی قلیخان شاملو
• «میان باغ به پروانه بلبلی می گفت// نصیحتـی بشنو تا که رستگار شوی// خدا یکی و محبت یکی و یار یکی// دو دل مباش که بی ارج و اعتبار شوی» -> ناشناس
• «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم» -> حافظ
• «در میانشان درنگ کردم، زیر آسمان بی آزار، و به پروانگان چشم دوختم، که لابلای برگ و پونه های بیشه پرپر می زدند، و به سنبل کوهی چشم دوختم، و به باد ملایم گوش دادم که لای علف ها نفس می کشید، و در عجب ماندم که آیا هرگز کسی می تواند برای خفتگان خاک آرام به خواب ناآرام بیندیشد؟» -> امیلی برونته، بلندی های بادگیر

پروانه (مجموعه تلویزیونی). پروانه مجموعه تلویزیونی ایرانی است که در ۱۸ قسمت از شبکه سوم سیما پخش شده است. این مجموعه به کارگردانی جلیل سامان ساخته شده است. اولین قسمت مجموعه، روز دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲، پخش گردید. این سریال مقطعی از فعالیت سازمان مجاهدین خلق در سالهایی دهه ۵۰ و تغییر گرایش در میان برخی اعضای آنرا به تصویر می کشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پروانه از تیره حشره های پرنده و تمثیلی برای سرگردانی مردم در رستاخیز است.
برابر عربی پروانه «فراشه» است. این واژه تنها یک بار به صورت جمع برای تشبیه حال مردم در روز رستاخیز به کار رفته و تعبیر «جَرادٌ مُنتَشِر» به معنای ملخهای پراکنده نیز بیانگر همین تشبیه است شاید از همین رو گاه واژه «فَراش» و «جراد» هم معنا تلقی شده است.

جایگاه نمادین پروانه
جایگاه نمادین پروانه مانند بسیاری از حیوانات دیگر در ادبیات ملل متفاوت است؛ بعضی گونه های آن که در اطراف آتش می گردند و می سوزند در ادبیات فارسی، نماد کامل عشق و فداکاری شمرده می شوند؛ ولی در فرهنگ عرب این عمل از نادانی و درک اندک این حشره و نماد بی خردی و بی هدفی تلقی می شود. بازتاب این دیدگاه در امثال و حکم عربی و نیز روایات، فراوان به چشم می خورد. ضعف و خواری ، سرگردانی و بی نظمی هنگام پرواز تصادم بر اثر این سرگردانی و ... از دیگر ویژگیهای این حشره در ادبیات عرب است.
مردم در روز رستاخیز به سان پروانه های پراکنده و سرگردان درخواهند آمد: «یومَ یکونُ النّاسُ کالفَراشِ المَبثوث». در تفسیر واژه «فَراش» اختلاف است؛ برخی مقصود از آن را پروانه های گرد چراغ دانسته اند. گروهی نیز معانی دیگری را چون پشه یا پشه های ریز و کوچک ملخهای کوچک یا ازدحام ملخها برای آن بیان کرده اند.

توسعه معنای پروانه
شاید بتوان منظور از فراش را هر حشره ای که گرد آتش می گردد و گاه در آن می افتد ـ اعم از پشه، پروانه، ملخ و... ـ دانست. برخی تفسیر «فَراش» را به پروانه، نادرست و آن را هم معنای فِراش (فرش و گستردنی) دانسته اند که این تعبیر به شدت خفت و خواری مردم در رستاخیز اشاره دارد.
با توجه به معانی گوناگون «فَراش» وجوه مختلفی را برای این تشبیه ذکر کرده اند؛ برخی وجه تشبیه را فراوانی، پراکندگی و ضعف و خواری مردم در آن روز دانسته اند. برخی نیز با بررسی علت اقدام پروانه در به آتش افکندن خویش، سعی کرده اند وجه شبهی میان این حشره و انسانهای گنهکار در همین جهان تصویر کنند. این عمل پروانه به سبب نادانی و ضعف بینایی است که با مشاهده پرتو درخشان نور، خود را برای رهایی از ظلمت به کانون آن می افکند. انسان گنهکار نیز با دیدن ظاهر نیکو و لذتبخش گناه و شهوات، خود را در آن کانون آتشین انداخته، به عذابی دراز مدت گرفتار ساخته، عملی بارها احمقانه تر از پروانه مرتکب می شود. پیامبر در حدیثی با این نگاه به تشبیه گنهکاران به پروانه پرداخته است: شما خود را همانند پروانه پیاپی به آتش می افکنید، در حالی که من شما را برمی گیرم.

نظر گروهی دیگر از مفسران
...

[ویکی فقه] پروانه (قرآن). خداوند کریم پراکندگی مردم هراسان در قیامت را به پروانه هاى پراکنده در هوا تشبیه کرده است.
هراس و پراکندگى مردم در صحنه قیامت، مانند پروانه هاى پراکنده در هوا:یوم یکون النّاس کالفراش المبثوث.
قارعه/سوره۱۰۱، آیه۴.
۱. ↑ قارعه/سوره۱۰۱، آیه۴.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن،ج۷، ص۲۰۹، برگرفته از مقاله «پروانه».
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: parparinǰe / parvâna
طاری: parparači
طامه ای: parpareče
طرقی: parvâna / parpari
کشه ای: parvâna
نطنزی: parvâna


واژه نامه بختیاریکا

پاپِروک؛ پِرتَک؛ پَرّه؛ ( پَرَک )

جدول کلمات

رانجو

پیشنهاد کاربران

پروانه ینی بمانند پری. . ومن اسمم خیلی دوس دارم. .

معنی پروانه یعنی تنهایی البته من یه پروانه میشناسم که عشق منه

پروانه یعنی پری رویایی ، یعنی تنهای شب و روز ، یعنی زیبا ، تک منم عاشق این اسمم چون اسم خودم پروانه است

یه پروانه میشناسم خیلی کارش درسته عشق منه

حرکت کننده به سمت نور و روشنی

پروانه یعنی مانند پری

مانند پری زیبا

مجوز

*پروانه یعنی مانند پری
*نام حشره ای زیباست که ابتدا به صورت کرم در پیله رشد میکند و وقتی از پیله خارج می شود صاحب 2بال زیبا می شود.

رخصت یا اجازه. . .

مثل پری زیبا، رخصت، اجازه

من فکر میکنم کلمه 《پروانه》از دو کلمه 《پروا》 و《 نه 》ساخته شده. 《 پروا》 یعنی 《ترس و واهمه》 و 《نه》 یعنی《 نداشتن و نبود هر چیزی》. و از اونجایی که پروانه از نور شمع پروا و ترس نداره نتیجه میگیریم که پروانه یعنی بدون ترس و پروا. یعنی پروا نداره
نظر شما چیه؟

پروانه یعنی نترس شجاع، پروا نه ساخته شده مه نه، معنی نفی و نداشتن می ده، پروا: ترس و پروا نداشتن نترس بودن.
اما برای زیبایی ن با کسره خوانده می شود.

نام جانوری

اجازه نامه

پری، حکم، اجازه، نترس، مهربون، زیبا، شجاع، زیبا پسند چون پروانه فقط از گل خوشش میاد
من اسمم رو خیلی دوست دارم

پروانه ، پری زیبایی و دست نیافتنی است که اسم خودمو خیلی دوست دارم🦋⚘🌼

پروانه نماد پیشرفت و یعنی زیبایی، یعنی پری من عاشق اسمم😻

دوستان خیلی بهتر از لغتنامه معنا کرده اند. پروا یعنی ترس. نه ام که یعنی نه دیگه. یعنی نترس. بی باک. دلیر. تمام قشنگی این اسم به همینه. متعجبم که در لغتنامه اشاره ای به آن نشده!

پروانه: [اصطلاح دامپروری] مجوزی است که ازسوی وزارت جهادکشاورزی به منظوراحداث یابهره برداری واحدهای دامپروری وپرورش انواع دام یاکارخانجات وکارگاهها، توسط سازمان جهادکشاورزی دراستانهای کشورصادروتنهامجوزمعتبربرای ارائه خدمات وتسهیلات توسط کلیه دستگاهها می باشد.


پری دست نیافتنی

پری زیبا و دست نیافتنی

یک موجود زشت
با دلی سنگ
ملخ
شب پره
حشره

پروانه
معنی پروانه: اجازه، حکم و جواز و نیز نام حشره ای پرنده بزرگتر از زنبور و رنگارنگ. پروانه نام نوعی بیماری هم هست.

پروانه : /parvāne/ پروانه 1 - حشره ای با بدن کشیده و باریک و بال های پهن پوشیده از پولک های رنگارنگ؛ 2 - حکم، فرمان، جواز و نشان؛ 3 - ( در موسیقی ایرانی ) گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر. اسم پروانه مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .

پروانه به معنای مجوز ، می شود:
لایسنس ( license ) ، پرمیشن ( permission ) ،
اجازه نامه، رضایت نامه.

در گویش شهرستان بهاباد به نوعی پروانه کوچک و قهوه رنگ که از خرابی بعضی از خوراکی ها چون پسته بوجود می آید پَرپَرو گفته می شود.

پروا یعنی ترس و پروانه یعنی نترس، بی باک و شجاع، خیلی اسمم رو دوست دارم🦋❤

پروانه ، در واقع یعنی پری وانه به مانند پری .
در ادبیات و عرفان اسلامی و ایرانی ، پروانه نماد انسان های حق طلب و حق جو است
پروانه نماد زیبایی و لطافت و حق دوستی است.
پروانه به معنی راهبر و پیشوا نیز در برخی متون آمده است.


کلمات دیگر: