کلمه جو
صفحه اصلی

خالد


مترادف خالد : پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد ، بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان

متضاد خالد : فانی، ناپایا

عربی به فارسی

ابدي , فنا ناپذير , جاويدان , جاويد , فاسد نشدني


فرهنگ اسم ها

اسم: خالد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: xāled) (فارسی: خالِد) (انگلیسی: khaled)
معنی: جاودان، پاینده، همیشگی، ( در قدیم ) پاینده و جاوید، ( اَعلام ) ) خالد ابن اسعد [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام ( ص ) و از مهاجران به حبشه، ) خالد ابن ولید [قرن اول هجری] سردار عرب، صحابی پیامبر اسلام ( ص ) که در فتح مکه شرکت داشت، فاتح حیره، شام و قِنَسرین، ) خالد برمکی [، قمری] دولتمرد ایرانی از خاندان برمکیان، که همراه ابومسلم برای برانداختن امویان جنگید، از مشاوران منصور خلیفه بود و نقشه ی شهر بغداد را طرح کرد، جاوید

(تلفظ: xāled) (عربی) (در قدیم) پاینده و جاوید .


مترادف و متضاد

lasting (صفت)
پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده

eternal (صفت)
بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر

۱. پایدار، پاینده، جاودان، جاوید، مخلد ≠ فانی، ناپایا
۲. بهشتی، خلدنشینی، خلدآشیان


فرهنگ فارسی

ابن ولید مخزومی قرشی از سرداران مشهور اسلام در زمان خلافت ابوبکر (ف. ۲۱ ه. ق. ) وی در بین النهرین حیره را متصرف شد و در جنگهای شام با رومیان موفقیتهایی بدست آورد .
پاینده، جاوید، جاودان، همیشه، دائم
( صفت ) پاینده جاوید دایم .
هدادی .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (ص . ) پاینده ، جاوید.

لغت نامه دهخدا

خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمر قرشی ، مکنی به ابوسعید. وی از تابعان است . رجوع به ابوسعید خالد شود.


خالد. [ ل ِ ] ( ع ص ) جاودان. جاودانه. ( مهذب الاسماء ). همیشه و جاودان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پاینده. برجای. ج ، خالدین ، خالدون.

خالد. [ ل ِ ] ( اِخ ) یکی از نه نبیره سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است ، این نه نبیره که در قلعه دهک محبوس بودند در شب در قلعه را بشکستند و بیرون آمدند و پناه به نوشتکین شروانی حاجب عبدالرشید بردند و او آنها را بدست طغرل داد و وی همه را بکشت. ( از تاریخ گزیده ص 403 ).

خالد. [ ل ِ ] ( اِخ ) از راویان است و از عوف الاعرابی روایت می کند. ابن ابی حاتم او را مجهول دانسته است. ( از لسان المیزان جزء 2 ص 373 ).

خالد. [ ل ِ ] ( اِخ )ابن ابراهیم الذهلی مکنی به ابوداود. وی والی خراسان بود و چون بوعاصم در سیستان محتشم گشت و با لشکر بسیار قصد خراسان کرد ابوداود در مقابل سلیمان بن عبداﷲ الکندی را با سپاهی بزرگ بسیستان فرستاد تا به حرب بوعاصم بپردازد. ( از تاریخ سیستان چ 1314 ص 139 ).

خالد.[ ل ِ ] ( اِخ ) ابن ابی جبل. در روایت نجاری و ابن برقی جیل ( بیاء بعد جیم ) آمده است. ابن ماکولا «جبل » را بر جیل ترجیح داده است و خطیب دومی را بر اولی راجح دانسته است. ابن السکن گفت وی در طائف سکنی داشت. گویند او از «مبایعین تحت الشجره » است. او را یک حدیث بیش نیست که احمد و ابن شیبة و ابن خزیمه در صحیحش وطبرانی و ابن شاهین از طریق عبداﷲبن عبدالرحمن طائفی از عبدالرحمن خالدبن ابی جبل العدوانی از پدرش اخراج کرده اند که او پیغمبر ( ص ) را در مشرق ثقیف دید در حالی که بر کمان یا عصائی تکیه داشت ، آنگاه که برای یاری خواستن نزد آنان آمده بود. او گوید: شنیدم پیغمبر را که آیه «والسماء والطارق » را تا به آخر خواند.سپس گوید آن را در جاهلیت پذیرفته و حفظ کرده بودم و در اسلام خواندم. ابن شاهین از عبدالرحمن بن خالدبن ابی جبل روایت می کند که ابن حبان بین خالدبن جبل العدوانی و خالدبن ابی جبل الثقفی فرق گذارده است و این خود توهمی بیش نیست. ( از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87 ).

خالد. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن ابی خالدالانصاری. ضراربن صرد با اسناد خود از عبیداﷲبن ابی رافع ذکرکرده است که او از صحابه بوده و با حضرت علی در واقعه صفین شرکت کرد. طبرانی و جز او نیز این قول را اخراج کرده اند. ( از الاصابه قسم اول ج 1 ص 88 و 89 ).

خالد. (اِخ ) ابن رباح الهذلی . وی از حسن قدری روایت می کند. ابن عدی در باره ٔ او میگوید: روایات او نزد من بی اشکال است . وی از عکرمه روایت دارد و وکیع و قطان از وی فرا گرفته اند. ابن حبان در ثقات او را نامبرده و گفته سعیدبن زید از او روایت میکند. ابن معین او را ثقه و ابوحاتم صالح الحدیثش میداند. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی مغلس . عبدان او را نام برده ولی تصحیف کرده است و صواب خالدبن ابی العیص است . (از الاصابه ج 1 قسم رابع ص 154). رجوع به خالدبن اسیدبن ابی عیص شود.


خالد. [ ل ِ ] ((اِخ ) ابن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم التمیمی النهشلی . این خالد در وفد کسانی است که در حق آنها آیه ٔ: «اًن الذین ینادونک من وراء الحجرات ». (قرآن 4/49) نازل شده است . صاحب الاصابه گوید: در کتاب نصوص صاعد ربعی خواندم (با اسنادی که صاعد ذکر کرده است ) از ابی عبیدة معمربن المثنی که گفت : قعقاع بن معبدبن زرارة مردی حلیم بود و به عمش حاجب بن زرارة در حلم شباهت داشت . روزی حاجب نشسته بود و شترهایش را نزد او آورده بودند که ناگاه خالدبن مالک النهشلی سوار بر اسب و نیزه در دست بر حاجب وارد شد و گفت : حاجب یا برقص یا ترا با نیزه میزنم . حاجب چون او را دید گفت : ای سفیه از من دورشو. خالد ابا کرد پس حاجب بناچار بایستاد و حالت رقص بخود گرفت . این امر چون به شیبان بن علقمةبن زرارة رسید گفت : خالد عم مرا استهزاء میکند؟ او را به منافرت خواهم خواند. بنوتمیم چون این بشنیدند به حاجب رساندند و حاجب نیز او را نهی کرد بعد قعقاع بن معبد و خالدبن مالک برای منافرت به نزد ربیعةبن حذار الاسدی رفتند. القصة بطولها... (از الاصابه ج 1 قسم 1 ص 97).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی خالدالانصاری . ضراربن صرد با اسناد خود از عبیداﷲبن ابی رافع ذکرکرده است که او از صحابه بوده و با حضرت علی در واقعه ٔ صفین شرکت کرد. طبرانی و جز او نیز این قول را اخراج کرده اند. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 88 و 89).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی دجانة الانصاری . ضرار وی را از صحابه ای دانسته است که در صفین حاضر بوده اند. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 89).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی زکریأبن ابی اسحاق بن ابی حفص . وی از کبار آل حفص از جهت سن و منزلت بود. در نهم جمادی الاخر سال 711 هَ . ق . پادشاه تونس شد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 327).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان الموریانی . وی برادر ابوایوب موریانی و موریان که زادگاه ایشان است از قراء اهواز میباشد. ابوایوب در دستگاه منصور مقام و منزلتی داشت ولی بعداً بوسیله ٔ منصور ابوایوب و خالد برادرش و پسران برادرش مسعود و سعید و مخلد و محمد بزندان افتادند و در اول سال 154 هَ . ق . او و برادرش درگذشتند. (از الوزراء و الکتاب ص 85).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی صلت ، ابوعوانة از قول او حکایت می کند که وی گفت برای عمربن عبدالعزیز آبی آوردند که این آب بوسیله ٔ زغال متعلق به حکومت ، نه متعلق بشخص عبدالعزیز، گرم شده بود. عمربن عبدالعزیز را این آب ناخوش آمد و از آن وضو نساخت . (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 161).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی طریف . وی از وهب بن منبه روایت دارد. ابن مدائنی و هشام بن یوسف او را ضعیف می دانند. ابن عدی می گوید به گمان من او را جز دو یا سه حدیث حدیثی نیست . (از لسان المیزان ج 2 ص 378).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمران التجبیبی ، وی از ابن عمر روایت می کند ولی از او نشنیده است و از عبداﷲبن حارث بن جزء روایت دارد و از او یحیی انصاری و ابن لهیعة و لیث روایت می کنند. ابن سعد او را ثقه می داند و در افریقا بسال 129 هَ . ق . مرد. (از کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 131).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمران مکنی به ابوعمر. وی از تابعان است .


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی فرج علی اصبهانی او راست : کتاب «مراتب الفقهاء» و «کتاب الیسر بعد العسر» . (از کشف الظنون چ 2 استانبول ج 2 ستون 1472 و 1650).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. وی از اهل اصفهان از محله ٔ سُنبُلان است که در کوفه سکونت داشت . ابن عیینه و مسعر و ثوری و شعبه از او حدیث می کنند. در کتاب ذکر اخبار اصفهان احادیث چندی است که خالد ناقل آنهاست . (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 305).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی هیاج . وی اول کس بود که در صدر اول مصاحف نوشت و بحسن خط شهرت داشت و شعر و اخبار برای ولیدبن عبدالملک تحریر می کرد.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی زید الرصافی مکنی به ابوزید. وی قضاء مدینه سالم را داشت و در قتل والی آنجا ذی الوزارتین ابی عبداﷲ محمدبن احمدبن باق الکتاب القرطبی ، در سنه ٔ 419 هَ . ق . به رنج درافتاد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 89).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اساف الجهنی . ابن شاهین بنقل از ابن ابی داود آرد که وی در روز فتح مکه حاضر بود عدوی گوید که خالد در جنگ احد حضور داشته است . مرگ او در جنگ قادسیه اتفاق افتاد و بزعم بنوالحارث بن الخزرج او در جنگ جسر ابی عبید شهید شد. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 86).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن مهاجر. در قرائت آیه ٔزیر بنا بر حدیث عبداﷲ از محمدبن یحیی از خلادبن خالد از خالدبن اسماعیل چنین آمده : من آیه ٔ «و الجار ذی القربی » را برای حمزةالزیات خواندم و گفتم در مصاحف ما بجای «ذی » «ذا» آمده است . او گفت زنهار چنین مخوان و اصل همان «ذی » است . (از مصاحف سجستانی ص 41).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود حمیری .وی از حیوةبن شریح حدیث می کند. ابن حبان او را در «ثقات » نام برده است . (از لسان المیزان ج 2 ص 373).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن انس . وی از راویان است ولی معروف نیست . حدیث زیر از اوست ولی منکر میباشد:
«من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنة». این حدیث را بقیه از عاصم بن سعد نقل می کند که خود این نقل از عاصم مجهول است . عقیلی خالد را از ضعفاء دانسته و حدیث او را با این سلسله ٔ سند می آورد: اسحاق بن راهویه از بقیه ازعاصم بن سعد از خالدبن انس از انس مرفوعاً روایت کند: «من احیا سنتی ...» و نیز می گوید: خالد را جز این حدیث حدیثی نیست . (از لسان المیزان ج 2 ص 373).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس مدنی مکنی به ابوالهیثم . از محدثان است و تابعی نیز بوده . رجوع به ابوالهیثم خالدبن ایاس شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس . ابن مندة گوید ابن عقده از او نام می برد و می گوید که ابواسحاق از او روایت کرده ولی هیچ حدیثی از او شناخته نشده است . (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 86).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایاس بن صخربن ابی جهم العدوی . وی با سلیمان بن مسلم بن جماز (بنابر حدیث عبداﷲ از احمدبن ابراهیم مهاجر از سلیمان بن داود از اسماعیل بن جعفر) از کسانی هستند که گفتند اهل مدینه در دوازده حرف که در مصحف عثمان آمده با یکدیگر نزاع دارند، بعضی آنها را زائد و بعضی آنها را ناقص میدانند. (از مصاحف سجستانی ص 41).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایمن معافری . وی تابعی است ولی ابن عبدالبر او را در جزء صحابه نام می برد.عمروبن شعیب از او روایت می کند و نیز این روایت از خالد است که گفته : اهل عوالی با پیغمبر در روز دوبارنماز میگزاردند و پیغمبر آنها را از این دوبار نمازگزاردن منع کرد. (از الاصابه ج 1 قسم رابع ص 154).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب مکنی به ابوعبدالسلام . وی یکی از محدثان اهل «وشقة» است . ابن یونس ازو نام می برد. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 178).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب . وی از روات است و ازپدرش بصری روایت دارد و جریربن حازم نیز از او روایت می کند. یحیی بن معین او را ناچیز و ابوحاتم او را منکر دانسته و می گوید: معنی قول یحیی بن معین مبنی بر اینکه او چیزی نیست آن است که وی از ثقات نمی باشد. ابی خالد او را مجهول می داند ولی ابن حیان در «ثقات » نام او را آورده است . (از لسان المیزان ج 2 ص 374).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زید، مکنی به ابوایوب . یکی از خزرجیان است . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 327).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن باب الربعی . وی از راویان است و از شهربن حوشب روایت دارد. ابوزرعة او را متروک الحدیث می داند و ابن ابوحاتم می گوید ابوزرعه حدیث خالدبن باب الربعی را ترک کرد وبر ما نخواند. از او ابوالاشهب و عوف و هشام بن حسان و ابونضرة و مسلم بن وزیر و جماعتی حدیث نقل می کنند ولی ابن معین او را ضعیف می داند. ابن حبان در «ثقات » او را نام برده است . (از لسان المیزان ج 2 ص 375).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب . (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص 86). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج 1 قسم اول جزء ثانی ص 144 شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برد. وی از راویان است و از پدرش روایت می کند و پدرش از انس . عبدالسلام بن هاشم خبر منکری از او روایت می کند عقیلی می گوید خالدبن برد العجلی بصری است و عبدالسلام بن هاشم از او از قتاده از انس مرفوعاً حدیث زیر را نقل می کند: «من رفع غضبه رفعاﷲ عنه عذابه و من حفظ لسانه ستر اﷲ عورته ».
سپس از راه دیگر عقیلی حدیث را به عبدالسلام هاشم از او و او از پدرش از انس میرساند و در آن اضافه می کند: «من اعتذر الی اخیه قبل اﷲ معذرته ». عقیلی این را اولی دانسته است . ابن نجار او را نام برده و می گوید: خالدبن برد از قتاده از انس مرفوعاً حدیث دارد. ابن حیان در «ثقات » اورا یاد میکند. (از لسان المیزان ج 2 ص 374).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برصاء. نسبت او به بنی لیث میرسد. زبیربن بکار گفت محمدبن سلام از یزیدبن عیاض حدیث کرد که رسول در جنگ حنین ابوجهم بن حذیفه عدوی را عامل غنائم کرد. خالدبن برصاء زمامی موئین را برداشت . ابوجهم او را منع کرد خالد گفت نصیب من از غنائم از این فزون است پس ستیزه کردند و ابوجهم قضیه را بالا برد و سر او را شکست . داوری به پیغمبر بردند و پیغمبر بین آن دو حکم شد و بدادن پانزده فریضه نزاع را خاتمه داد. زبیر این مطلب را بوجه دیگر روایت کرده و در روایت خود از خالد نام نبرده است . ابوداود و نسائی از طریق معمر از زهری ازعروه و او از عایشه این حدیث را اخراج کرده است : «ان النبی (ص ) بعث اباجهم بن حذیفة مصدقاً فلاحاه رجل فضربه ابوجهم فشجه » چنانکه دیده میشود در اینجا از خالد نامی نیامده است . (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 86).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن برمک . وی پدر برمکیان است ، و از نام آوران دولت عباسی است . سفاح شغل وزارت خویش باو داد و در دل محبت او گرفت تا روزی به وی گفت ای خالد راضی نشدی تا مرا خدمتکار خود ساختی ؟ خالد بترسید و گفت یا امیرالمؤمنین این سخن چگونه باشد و من بنده و خدمتکارم . سفاح بخندید و گفت ریطه دختر امیرالمؤمنین و دختر تو هر دو بریک نهالی می خسبند. من در شب ایشان را می پوشانم . خالد گفت یا امیرالمؤمنین خدمتکاری که از بنده و کنیزکی غمخواری میفرماید از حضرت حق ثواب می یابد. گویند افاضل و شعراء چون آوازه ٔ مکارم او شنیدند روی بدو نهادند و مردم این قوم را «وفود» و «سائل » میخواندند. خالد گفت این جماعت را سائل خواندن پسندیده نیست زیرا که بیشتر اینان فضلاء و اشرافند. ایشان را باید «زوار» خواند. ابن جبیبات کوفی در این معنی گفته است :
حذا خالد فی مجده حذو برمک
فمجد له مستطرف و اصیل
و کان اولوالحاجات یدعون قبله
بلفظ علی الاعدام فیه دلیل
فسماهم «الزوار» ستراً علیهم
ولکن من فعل الکرام جلیل .
گویند چون منصور بنای بغداد را آغاز کردبه آجر و آلات افتقار افتاد. گفتند که ایوان کسری رادر مدائن خراب کنند و آلات آن ببغداد آرند. منصور دراین باب با خالد مشورت کرد. او گفت یا امیرالمؤمنین آن عمارت یکی از آیات دین اسلام است زیرا که مردم چون آن چنان عمارتی ببینند دانند که تا وقتی بلای آسمانی نازل نشود چنین سرائی که این ایوان آن باشد روی به خرابی ننهد و نیز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آنجا نماز گزارده است ، به هیچ وجه نقض و خراب آن را متعرض نباید شد چه مضرت آن بیش از منفعت باشد. منصور گفت ای خالد میل تو با عجم بغایت است و بفرمود تا درنقض آن شروع کردند. اندکی باز شکافتند معلوم شد که اخراجات خراب کردن بیش از حاصل است . منصور ترک آن گرفت و با خالد گفت با رأی تو آمدیم . خالد گفت یا امیرالمؤمنین اکنون رأی آن است که نقض به اتمام رسانی تا مردم نگویند که امیرالمؤمنین از هدم آن عاجز شد. گویند در روز نوروزی جهت خالد کاسه ها از زر و نقره بهدیه آورده بودند، یکی از شعرا این ابیات بخالد نوشت :
لیت شعری اما لنا منک حظ

یا هدایا الوزیر فی النوروز


ما علی خالدبن برمک فی الجو

د نوال ینیله بعزیز


لیت لی جام فضة من هدایا

ه سوی ما به الامیر مجیزی


انما ابتغیه للعسل الممَ

زوج بالماء لالبول العجوز.


خالد هر چه در آن مجلس اوانی از زر و نقره بود همه به آن شاعر بخشید. چون اعتبار کردند مالی عظیم بود. چون خلافت بمنصور رسید خالد را بزرگ میداشت .
بنو برمک همه گبر بودند چون مسلمان شدند در مسلمانی بمرتبه ٔ بزرگ رسیدند. خلیفه ابتداء او را بنیابت وزیر خویش ابوالجهم در دیوان خراج و دیوان جیش تعیین کرد. چون از او آثار بزرگی ظاهر میشد کم کم ترقی کرد تا به وزارت رسید. گویند مادر یحیی بن خالد خواهر رضاعی ریطه بود دختر سفاح ، چه زن خالد برمک و زن سفاح هر دو همشیره هستند. فرزندان خالد یحیی و فضل و جعفر و محمد و موسی بودند. (از تجارب السلف ص 101، 102 و 103). مرگ وی در سنه ٔ 163 هَ . ق . پس از بازگشت هارون از جنگی که مأمور آن بود اتفاق افتاد مهدی برای او کفن و حنوط فرستاد و هارون الرشید بر وی نماز گزارد. (از مقدمه ٔ تاریخ برامکه صفحات لا و لب ).

خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بریدبن وهب بن جریربن حازم الازدی . بعضی او را «ابن یزید» نام برده اند واز او خبر منکری است . (از لسان المیزان ج 2 ص 374).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بسیط مکنی به ابوالعریان . وی تابعی است . رجوع به ابوالعریان خالد شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بکیربن عبدیالیل بن ناشب بن غیرةبن سعدبن بکربن لیث بن عبد مناة اللیثی ... وی حلیف بنی عدی بن کعب است ، او در واقعه ٔ بدر حضور داشت و در جنگ رجیع در سن 34 سالگی شربت شهادت نوشید. او کسی است که حسان بن ثابت او را در این بیت اراده کرده است :
فدافعت عن حبی خبیب و عاصم
و کان شفاء لوتدارکت خالداً.
ابن مندة از طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس روایت دارد که پیغمبر خالدبن بکیر را با عبداﷲبن جحش در طلب کاروان قریش فرستاد. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 87).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ثابت نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الانصاری الظفری . عدوی گوید وی در جنگ بئر معونة شربت شهادت نوشید. (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جابر مکنی به ابوحفص . وی تابعی است . رجوع به ابوحفص خالد شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جبلةبن الایهم الغسانی . وی ملک شام در زمان ابوبکر خلیفه ٔ اول بود. در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «عبداﷲبن الصامت گفت من از امیرالمؤمنین ابی بکر برسالت رفتم نزدیک ملک الروم و خالدبن جبلةبن الایهم الغسانی که ملک شام بود، و ما اندر پیش وی شدیم ، جامه های سیاه پوشیده بود، گفتیم این چیست ؟ خالد گفت نذر کرده ام که تااز ملک من بیرون نشوید من سیاه بر نکنم ...». (از مجمل التواریخ و القصص ص 445). و ابن عبد ربه نیز داستانی از خالد درباره ٔ ریاست یوم الخزار آورده است . رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 97 شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جعفر الکلابی . وی از سخنوران عرب است و نعمان پس از ملاقات با کسری چون به حیره آمد چند کس ازبزرگان عرب را فراخواند که از آن جمله خالد بود و نعمان آنچه از کسری شنیده بود به اینان گفت ، و سپس اینان با هدایائی به نزد کسری در مدائن آمدند و هر یک از آنها کلامی در نزد کسری گفتند که از آن جمله قول خالد بود. کلام او را کسری پسندید و در جوابش گفت : «نطقت بعقل و سموت بفضل و علوت بنبل » (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 257 و 262). وی از ندیمان نعمان بود و ابن قتیبه آرد: یک روز او در نزد نعمان خرما می خورد که حارث بن ظالم بر نعمان وارد شد و بین اوو خالد سخنانی چندی رد و بدل گشت . (از عیون الاخبار ج 1 ص 183). او جد جاهلی عدنان است و فرزندانش بطنی از عامربن صعصعه هستند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 283).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جنید، نام امیری است که نصربن سیار برای بخارا معین کرد. نرشخی چنین آرد: «نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده ٔ خویش گور کردش و بشربن طغشاده را ببخار خدایتی نشاند و خالدبن جنید را ببخارا به امیری نشاند و اﷲ اعلم ». (از تاریخ بخارا نرشخی ص 73).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عامربن عیاش . وی از فطربن خلیفه از ابواسحاق از حارث از علی این حدیث را روایت می کند: «من کنت مولاه ...». دارقطنی می گوید: حدیث او غیرقابل اتباع است . (از لسان المیزان ج 2 ص 379).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جیلویة الکاتب ، کسی است که جان خود را با ابیات زیر از دست طاهر ذوالیمینین نجات داد و انشاد این اشعار کاری را کرد که بذل مبلغ زیادی مال نمیتوانست کرد:
ز عموا بان الصقر صادف مرة
عصفور برّ ساقه المقدور
فتکلم العصفور تحت جناحه
والصقر منقض علیه یطیر
ماکنت یا هذالمثلک لقمة
و لئن شویت فاننی لحقیر
فتهاون الصقر المدل بصیده
کرما فافلت ذلک العصفور.
چون طاهر این اشعار را بشنید گفت احسنت واز او درگذشت . (از حاشیه ٔ البیان و التبیین چ 2 حسن سندوبی ج 2 ص 255).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حارث الهجیمی البصری . وی از حافظین حدیث و از عقلاء و دهاة است . ولادتش بسال 119 هَ . ق . و مرگش بسال 189 ق میباشد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 283). رجوع به ابوعثمان خالدبن حارث شود.


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حباب . وی ازراویان است و در حماة منزل گزید و از سلیمان التیمی روایت کرد. ابوحاتم او را ادراک نمود و از او حدیث شنید. ابوحاتم می گوید او حدیث خود را می نوشت و جز اومی گویند چنین نبود. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حرملة العبدی . وی از راویان است و از زینب زن ابی نضره و جز او روایت می کند و نصربن علی و معلی بن اسد و جز این دو از او روایت دارند. صاحب «حافل » او را نام برده است و می گوید که ابن ابوحاتم گفت من او را نمی شناسم . ابن حبان نیز در «ثقات » از او اسم می برد. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی برادر حکیم بن حزام است . بلاذری و ابن مندة از طریق منذربن عبداﷲ ازهشام بن عروة از پدر خود آرد که گفت خالدبن حزام به حبشه مهاجرت کرد و او را در راه مار گزید و بر اثر آن جان سپرد و در آنجا درگذشت . و درباره ٔ او این آیه نازل شد: «من یخرج من بیته مهاجراً الی اﷲ و رسوله » بلاذری گوید این وجه نزول آیه متفق علیه نیست . ابن اسحاق او را در جزء مهاجران حبشه نیاورده است . (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حسین مکنی به ابوالجنید. وی از عثمان بن مقسم روایت می کند. یحیی بن معین گوید وی ثقه نیست و در بغداد میزیسته است . ابوایوب بن محمد الوزان از او روایت دارد. حسن بن یزیدبن معاویة الجصاص و حسن بن توبه نیزاز او روایت دارند. (از لسان المیزان ج 2 ص 375).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکیم بن حزام بن خویلد. هشام بن الکلبی گفت وی در روز فتح مکه اسلام آورد. ابن السکن در ترجمه ٔ حال پدر او گفت : وی را پسرانی بنام خالد و هشام و یحیی بودند که همه اسلام آوردند. طبرانی گوید پسران حکیم عبداﷲ و خالد ویحیی و هشام بوده اند که همگی زمان پیغمبر را درک کردند و در روز فتح مکه اسلام آوردند. ابوعمر ذکر او نزد بکیربن اشج به روایت از ضحاک بن عثمان و او از صاحب ترجمه نقل کرده است . صاحب «الاصابه » گوید حدیث او بااین سلسله سند از پدرش از پیغمبر می باشد و بخاری و ابوحاتم او را راوی از پدر خود شمرده اند. ابن حبان وجز او وی را از تابعین می دانند. ابن ابی عاصم و بغوی و جز این دو حدیث معلولی را به او نسبت داده که مدارش بر ابن عیینه از عمروبن دینار است ، و ابونجیح از خالدبن حکیم بن حزام بمن خبر داد که ابوعبیده در روزگار حکومت شام روزی بر مردی سخت گرفت و خالد نزد او ایستاده بود و سخنی گفت . مردمان گفتند امیر را غضبناک کردی او گفت قصد غضبناک کردن او را نداشتم لکن از پیغمبر صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم شنیدم که فرمود:
«ان اشدالناس عذاباً یوم القیامة اشدهم عذابا للناس فی الدنیا» صاحب «الاصابه » گوید در اینجا این خالد با خالدبن ولید اشتباه شده است . (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 88).


خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حمیدالمصری الاسکندرانی مکنی به ابوحمید المهری ، وی از کسانی است که اصحاب کتب ستة حدیث او را تخریج کرده اند. او از بکربن عمرومعافری و ابی عقیل زهرةبن معبد حدیث می کند و ابن وهب و عبداﷲبن صالح کاتب اللیث نیز از او روایت دارند. مرگش در اسکندریه به سال 169 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار المصر و القاهره ص 123).


فرهنگ عمید

پاینده، جاوید، جاودان، همیشگی، دائمی.

دانشنامه عمومی

خالد می تواند به این موارد اشاره کند:
خالد نبی
خالد بن ولید، از بزرگان قریش
خالد بن عبدالعزیز، پادشاه پیشین عربستان
خالد اسلامبولی، افسر مصری
خالد حسینی، نویسنده افغان- آمریکایی
خالد مشعل، رهبر جنبش حماس
خالد ضیا، نویسنده ترکیه ای
خالد العظم، نخست وزیر سابق سوریه
خالد شیخ محمد، از اعضاء ارشد القاعده
خالد (خواننده)، خواننده و ترانه سرای الجزایری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَالِدٌ: جاودانه- دیر پا(خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با اینکه یک پ...
معنی خَالِدُونَ: جاودانه ها - دیرپایان (خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با این...
معنی خَالِدِینَ: جاودانه ها - دیرپایان (خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با این...
معنی خَالِدَیْنِ: دو جاودانه - دو دیرپا (خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با این...
معنی تَخْلُدُونَ: جاودانه می شوید(از خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با اینکه ی...
معنی خُلْدِ: همیشگی دیر پا (از کلمه خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با این...
معنی خُلُودِ: ماندگاری-جاودانگی (کلمه خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با ای...
معنی یَخْلُدْ: جاودانه ماند(جزمش برای جواب واقع شدن جهت جملات قبلی است. از کلمه خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که ا...
ریشه کلمه:
خلد (۸۷ بار)

[ویکی فقه] خالد (ابهام زدایی). خالد ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • خالد بن عمرو ازدی، یکی از شهدای کربلا• خالد بن سنان عبسی، از شخصیت های دوره فترت و از حنفا• خالد بن سعید، از نخستین ایمان آورندگان به اسلام• خالد بن ابی اسماعیل کوفی، راوی امامی قرن سوم• خالد بن ابی کریمه، از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) و راوی امامی• خالد بن برمک، از خاندان برمکیان از خاندانی دولتمرد و غالباً ادب پیشه در دوره اول عباسیان، بویژه در زمان هارون الرشید• خالد بن جریر بجلی، راوی و محدّث شیعی در قرن دوّم و از اصحاب امام صادق (علیه السلام)• خالد بن جعفر بن کلاب، شاعر و رئیس قبیله هَوازِن در دوره جاهلی عرب• خالد بن عبدالرحمان عطار، کنیه اش ابوالهیثم و راوی امامی• خالد بن عبدالله قسری، امیر مکه و عراق در عصر اموی• خالد بن عتاب، از اشراف کوفه و بخشنده ترین مرد قبیله بنی ریاح بن یربوع• خالد بن کثیر، حکمران قهستان در زمان خلافت منصور عباسی (حک : ۱۳۶ـ۱۵۸)• خالد بن ماد قلانسی، راوی و محدّث امامی• خالد بن معدان کلاعی، راوی و تابعی اهل شام• خالد بن نجیح جوان، کنیه اش ابوعبدالله و از راویان امامی• خالد بن ولید مخزومی، از سرداران مشهور صدر اسلام• خالد بن یزید بن معاویه، خلیفه زاده اموی• خالد نقش بندی، لقب خالد بن احمد بن حسین شهرزوری، صوفی و عالم بزرگ شافعی مذهب قرن سیزدهم
...

پیشنهاد کاربران

تتاالب


کلمات دیگر: