کلمه جو
صفحه اصلی

عطیه


مترادف عطیه : انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت، موهبت، هبه، راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری

برابر پارسی : بخشش، پاداش، دهش، شادمانه

فارسی به انگلیسی

endowment, largess, largesse


gift, present, endowment, largess, largesse

فارسی به عربی

هدیة

فرهنگ اسم ها

اسم: عطیه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: attiye) (فارسی: عطيه) (انگلیسی: attiye)
معنی: آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود، انعام، بخشش

(تلفظ: attiye) (عربی) آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود ، انعام ، بخشش.


مترادف و متضاد

انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت


موهبت، هبه


راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری


present (اسم)
بخشش، سفته، تحفه، اهداء، عطا، عطیه، هدیه، پیشکش، ره اورد، تقدیم، زمان حال، زمان حاضر، سوقات

gift (اسم)
استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد

donation (اسم)
اهداء، دهش، عطا، عطیه

۱. انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت
۲. موهبت، هبه
۳. راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری


فرهنگ فارسی

بخشش، دهش، چیزی که بکسی بخشیده شود
( اسم ) ۱ - چیزی که به کسی عطا کنند بخشش . یا عطیت الهی . بخشش خداوندی فیض الهی . ۲ - بخشی که جهت تعیین عمر مولود به هر کوکب دهند . عطیت به حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به : عطیت بزرگ و میانه و خرد . عطیت اصلا برای استخراج مدت عمر و مولود است مثلا عطیت بزرگ شمس ۱۲٠ سال است . جمع عطیات عطایا .
مشهور به عمرینی قاری قرن دوازدهم هجری

فرهنگ معین

(عَ یِّ ) [ ع . ] (اِ. ) بخشش ، چیزی که به کسی بخشیده شود.

لغت نامه دهخدا

عطیه . [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن حارث همدانی ، مکنی به ابوروق . محدث است . رجوع به ابوروق (عطیة...) شود.


عطیه. [ ع َ طی ی َ ] ( ع اِ ) عطیة. عطیت. جایزه. انعام. بخشش : و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیه وافر و موهبت نفیس که ترا داد. ( تاریخ بیهقی ص 307 ). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیه کلان... که تو داری. ( تاریخ بیهقی ص 314 ).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیه احدیست
جان با عقل زنده ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. ( مجالس سعدی ). استمناح ؛ عطیه خواستن. امتلاذ؛ عطیه گرفتن از کسی. عصر؛ عطیه دادن. ( از منتهی الارب ).
- ظفر عطیه ؛ ظفربخش. ظفرده : پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویه ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. ( حبیب السیر، ج 3 ص 352 ).
|| در اصطلاح فقهی ، به اعتبار جنس ، چهار نوع است :1 - صدقه ، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2 - هبه ، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3 - سکنی و عمری و رقبی ، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4 - تحبیس یا حبس ، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. ( از فرهنگ علوم عقلی ، به نقلاز شرح لمعه ). در حدیث است : لایحل للرجل یعطی العطیة فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. ( از منتهی الارب ). و رجوع به صدقة و هبة و سکنی و حبس شود. || در اصطلاح نجومی ، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیه بزرگ ( عظمی و کبری ) و میانه ( وسطی ) و خرد ( صغری ). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیه کبرای شمس 120 است. ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به التفهیم ص 521 شود.

عطیه. [ ع َ طی ی َ ] ( اِخ ) نام راوی شعر سنائی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی.

عطیه. [ ع َ طی ی َ ] ( اِخ ) ابن حارث همدانی ، مکنی به ابوروق. محدث است. رجوع به ابوروق ( عطیة... ) شود.

عطیه . [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) نام راوی شعر سنائی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم .

سوزنی .



عطیه . [ ع َ طی ی َ ] (ع اِ) عطیة. عطیت . جایزه . انعام . بخشش : و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ کلان ... که تو داری . (تاریخ بیهقی ص 314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه .

سوزنی .


عقل با جان عطیه ٔ احدیست
جان با عقل زنده ٔ ابدیست .

نظامی .


مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی ). استمناح ؛ عطیه خواستن . امتلاذ؛ عطیه گرفتن از کسی . عصر؛ عطیه دادن . (از منتهی الارب ).
- ظفر عطیه ؛ ظفربخش . ظفرده : پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویه ٔ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت . (حبیب السیر، ج 3 ص 352).
|| در اصطلاح فقهی ، به اعتبار جنس ، چهار نوع است :1 - صدقه ، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2 - هبه ، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست . 3 - سکنی و عمری و رقبی ، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است . 4 - تحبیس یا حبس ، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است . (از فرهنگ علوم عقلی ، به نقلاز شرح لمعه ). در حدیث است : لایحل للرجل یعطی العطیة فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده . و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب ). و رجوع به صدقة و هبة و سکنی و حبس شود. || در اصطلاح نجومی ، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیه ٔ بزرگ (عظمی و کبری ) و میانه (وسطی ) و خرد (صغری ). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیه ٔ کبرای شمس 120 است . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به التفهیم ص 521 شود.

عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) (علی ...) مشهور به غمرینی . قاری قرن دوازدهم هجری . رجوع به علی غمرینی شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن ابی جمیلة، مکنی به ابوهزان . تابعی است . رجوع به ابوهزان (عطیة...) شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن اسید، مکنی به ابوالمرقال . راجز عرب . رجوع به ابوالمرقال (عطیة...) شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن بسر. صحابی است . (از منتهی الارب ).


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن رافع، مکنی به ابوهزان ، تابعی است . رجوع به ابوهزان (عطیة...) شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن سعدبن جناده ٔ عوفی جدلی قیسی کوفی ، مکنی به ابوالحسن . از رجال حدیث و از شیعه ٔ کوفه بود و با ابن اشعث خروج کرد. لذا حجاج به محمدبن قاسم ثقفی فرمان داد تا عطیه را فراخواند و اگر علی بن ابی طالب (ع ) را سب نکرد چهارصد ضربه تازیانه بدو بزند و موی سر و ریش او را بتراشد. و چون عطیة از انجام دادن این امر خودداری کرد فرمان حجاج در مورد او اجرا شد. آنگاه او به فارس پناه برد و در خراسان اقامت گزید. وچون عمربن هبیرةبه ولایت عراق رسید او را اجازه داد تا به کوفه بازگردد و به سال 111 هَ . ق . در این شهر درگذشت . (از الاعلام زرکلی به نقل از ذیل المذیل و تهذیب التهذیب ).


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ اندلسی قفصی ، مکنی به ابومحمد. از عالمان حدیث و متصوف قرن چهارم هجری بشمار می رفت . او به سیاحتی طولانی در مشرق پرداخت و به ماوراءالنهر رسید و مدتی در نیشابور اقامت گزید و به سال 407 هَ .ق . در مکه درگذشت . او راست : کتابی در تجویز سماع و کتابی در حدیث . (از الاعلام زرکلی به نقل از بغیة الملتمس و الصلة).


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن صالح بن مرداس ، مکنی به ابوذؤابة و ملقب به اسدالدولة، از بنی کلاب بن عامربن صعصعة. وی از امیران مرداس بشمار می رفت و حلب نیز در تصرف او بود که به سال 454 هَ .ق . بر آنجا دست یافت . و پس از حوادثی شرف الدوله مسلم بن قریش به سال 463 هَ . ق . بر آنجا دست یافت و عطیه به کشور روم رفت و در قسطنطنیه به سال 465 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی از ابن الاثیر و زبدة الحلب ). رجوع به ابوذؤابة شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابووهب و مشهور به عطیه ٔواسطی . تابعی است . رجوع به ابووهب (عطیة...) شود.


عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ )ابن اسود کلبی . از موالی بنی کلب . وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست . و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هَ . ق . به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ).


عطیة. [ ع َ طی ی َ ](اِخ ) ابن اسود یمامی حنفی ، از بنی حنیفة. وی از عالمان و امیران خوارج بود. او در روزگار نافعبن ازرق می زیست و چون نافع «قعدة» را تکفیر کرد وی به همراهی برخی دیگر به نجدةبن عامر پیوستند و با وی بیعت کردند. و چون نجدة جهل در شریعت را معذور می دانست عطیة از وی نیز روی گردان شد و با ابی فدیک (عبداﷲبن ثور) ازنجدة جدا شدند و پس از اندکی از ابی فدیک نیز جدا گشت و از آن موقع خوارج به دو گروه تقسیم شدند یکی فدیکیة که پیروان فدیک بودند و دیگر عطویة که پیروان عطیةبن اسود بوده اند. عطیة سپس به سیستان رفت و در حدود سال 75 هَ . ق . درگذشت . خوارج سیستان و خراسان و کرمان و قهستان همگی عطویة بوده اند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الحور العین و اللباب و الملل و النحل ).


عطیة. [ ع َ طی ی َ] (ع اِ) عطیه . دهش . بخشیده شده . (منتهی الارب ). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی . (دهار). داد. داده . عطیت . جائزة. عَصْر. عَصَر. عطا. عُنَّه . لُهوَة. نافلة. نُبلة. نَحل . نِضاض . نَفحة. نَفل . (از منتهی الارب ). ج ، عَطایا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و عطیّات . (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود.


عطیة. [ ع َطی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابومعزل و مشهور به عطیة الطفاوی . محدث بود. و رجوع به ابومعزل (عطیة...) شود.


عطیة.[ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبدالکریم . از روات حدیث است . و رجوع به ابوعبدالکریم (عطیة ...) شود.


فرهنگ عمید

چیزی که به کسی بخشیده می شود، بخشش، دهش.

دانشنامه عمومی

بخشش . بخشیده شده


عطیه می تواند به موارد زیر اشاره کند:
هدیه
انعام (پاداش)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مطلق عطا یعنی دادن مالی مجاناً را عطیه گویند.
و این معنی که عطیه مطلق است، شامل وقف و صدقه و هبه و هدیه و سکنی می گردد.
و بدین جهت برخی از فقهاء نام عطایا را بر همه آنها اطلاق نموده و آن را عنوان کتاب قرار داده اند، پس عطیه اعم از هبه می باشد و همچنین است نحله.
و هبه نیز اعم از صدقه است چون صدقه مشروط به قصد قربت است.
و نیز هبه اعم از هدیه است زیرا در هدیه شرط است که مهدی (اهدا کننده) آن را به منظور تعظیم و توقیر به سوی مهدی الیه (کسی که بوی اهداء می گردد) نقل نماید.


پیشنهاد کاربران

هدیه خدا، یا هدیه ای که از طرف یک شخص بلند مرتبه باشه

هدییی از طرف خدا

هدیه خدا هدیه اسمانی

به معنى هدیه ى بالایى از طرف خدا

مهربان ودلسوز

هدیه داده شده

هدیه خدا

عطیه یعنی بزرگترین هدیه وبخشش که خداوندارزانی داشته . تحفه ازجانب دوست

هدیه الهی

بخشیده شده

بهترین هدیه خدا بخشیده شده نازل شده از طرف. خدا


عطا شده

هدیه خداوند

خداداده . بخشیده شده . هدیه از طرف خدا

بلند مرتبه هدیه ای از طرف دیگر و خدا

عطیه یعنی عطای خداوند

اعطا کننده

ودر نهایت به یک کلام ختم میشود. عطیه یعنی جان یعنی پاداش که خدا بهت داده و باید قدرشو بدونی و از دستش ندی عطیه یعنی وجود یعنی عشق یعنی بی تو هرگز. ومن چه خوشبختم که هدیه ای این چنین دارم دوست دارم با تمام وجود. عاشقتم هدیه خدا. الهی شکرت

عطیه ینی ببالی به خودت که کادو پیچ شده دستان خالقی برایه یک انسان خاکی وچه زیباست سلیقه خالق زیبایی ها باشی برایه هدیه دادن به اشرف مخلوقاتش💚

اسمی با طراوت ومثل بقیه ی متن ها عطا شده از طرف خداوند

هدیه آسمانی
البته واقعا اسمم عطیه هستش

عطیه بخشش

عطا شده از طرف خداوند. هدیه از جانب شخصی بزرگ. بخشش

یعنی هدیه ای از طرف خدا

یعنی هدیه - هدیه ای از سوی خداوند - بخشش

بخشش٬موهبت٬چیزی که بخشیده شود٬عطا کرده شده

هدیه یا انعامی ک از طرف خدا بخشیده شده


یهنی عطا دهنده
بخشش

هدیه ای که از طرف خدا یا شخص بزرگی عطا شده


هدیه ایی از طرف شخص بزرگ

اسم مادر من عطیه است. و واقعا هدیه ای از طرف خداست برای ما😍

عطیه یعنی جان. روح. نفس. آب. هوا

چیزی که با ارزش و بالا مقام باشع و مجانی مثل فرصت دوبارع به کسی هدیه داده بشه رو میکن عطیه

عطیه یعنی : هدیه ای از طرف خدا

چقدر خوشبتم که اسمم عطیه اس و معنیش میشه هدیه ای از طرف خدا

انعامی از طرف خدا . بخشش انعام پاداش


کلمات دیگر: