کلمه جو
صفحه اصلی

رضوان


مترادف رضوان : ارم، بهشت، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو، خشنودی، رضامندی، پذیرش، قبول

برابر پارسی : بهشت، پردیس، باغ، گلستان

فارسی به انگلیسی

paradise, satisfaction, benediction

فرهنگ اسم ها

اسم: رضوان (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: rezvān) (فارسی: رضوان) (انگلیسی: rezvan)
معنی: خشنودی، بهشت، نگهبان بهشت، ( در ادیان ) فرشته ای که نگهبان یا دربان بهشت است، ( در قدیم ) رضایت، رضامندی، نام فرشته ای که نگهبان و دربان بهشت است

(تلفظ: rezvān) (عربی) بهشت ؛ (در ادیان) فرشته‌ای که نگهبان یا دربان بهشت است ؛ (در قدیم) رضایت ، رضامندی .


مترادف و متضاد

۱. ارم، بهشت، جنان، جنت، جنت، خلد، فردوس، مینو
۲. خشنودی، رضامندی
۳. پذیرش، قبول


فرهنگ فارسی

فرشته موکل بر بهشت ( فردوس ) در نظر مسلمانان دربان و نگاهبان جنت .
خشنودشدن، خشنودی، بهشت ودربان ونگاهبان بهشت
۱ - ( مصدر ) خشنود شدن . ۲ - ( اسم ) خشنودی رضامندی . ۳ - قبول . ۴ - تحسین آفرین . ۵ - ( اسم ) بهشت جنت .
محمد افندی متوفای ۱۳٠۵ قمری اوراست : شرح مختصر البیان المسفر من وجوه التبیان که به سال ۱۲۸۹ قمری تالیف آنرا به پایان رساند

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خشنود شدن . ۲ - (اِ. ) بهشت ، نگهبان بهشت .

لغت نامه دهخدا

رضوان. [ رِض ْ ] ( ع مص ، اِمص ) مصدر به معنی رَضی ً [ رَ ضَن ْ ] و رُضی ً [ رُ ضَن ْ ]. ( منتهی الارب ). خشنود شدن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). رضا. مرضات. خشنودی. ( یادداشت مؤلف ). رضامندی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بیعت رضوان ؛ بیعتی که برخی از صحابه با رسول ( ص ) کردند در زیر درختی در حدیبیه ، و چون مردمان آن درخت را سپس تعظیم کردن گرفتند عمر امر به قطع آن کرد تا بت پرستی دیگربار پایه نگیرد،و ناظر بدین بیعت است آیه شریفه ٔ: لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینة علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. ( 18/48 )؛ به تحقیق خشنود شد خداوند از مؤمنان وقتی که بیعت کردند با تو در زیر آن درخت پس می داند آنچه را در دلهای ایشانست پس فرودآورد آرامش خاطر را بر ایشان وپاداش داد ایشان را فتحی نزدیک. ( از یادداشت مؤلف ). ناصرخسرو در قصیده ای اشاره به این بیعت دارد و گوید:
آن قوم که در زیر شجربیعت کردند
چون جعفر وسلمان و چو مقداد و چو بوذر.
- رضوان اﷲ علیه ، علیه رضوان اﷲ ؛ خشنودی خدا بر او باد. خدای تعالی از او خشنود باد. دعایی است که پس از نام مرده آرند. ( یادداشت مؤلف ). و همچنین است رضوان اﷲ علیها : به دارالخلافه مقدس مجده اﷲ به عهد راضی رضوان اﷲ علیه قاضیی بود نام اوابومحمد... ( فارسنامه ابن بلخی ص 117 ).
- رضوان اﷲ علیهم ؛ دعاییست که پس از نام مردگان ( بخصوص مردگان دین ) آرند، بمعنی خشنودی خدای بر آنان باد. ( یادداشت مؤلف ). دعای خیر است یعنی برکت خدا شامل حال ایشان باد. ( ناظم الاطباء ) : این رساله در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدایق بنان او ایراد کرده می شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 ). و بعهدخلفای گذشته رضوان اﷲ علیهم در وجه خزانه بودی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 136 ). و بنده خواست که این فصول با انساب و تواریخ عرب و حضرات و ائمه دین مبین رضوان اﷲ علیهم در پیوندد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 113 ).
|| پسندیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ).

رضوان. [ رُض ْ ] ( ع مص ) رِضْوان. ( از اقرب الموارد )( از دهار ) ( از منتهی الارب ). رجوع به رِضْوان شود.

رضوان. [ رِض ْ ] ( ع اِمص ) خشنودی. ( دهار ) ( غیاث اللغات ). || قبول.( از ناظم الاطباء ). || تحسین. آفرین. ( فرهنگ فارسی معین ). || برکت. ( ناظم الاطباء ).

رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 101 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رضوان . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رِضی ̍. (منتهی الارب ). رِضَیان نیز آید. (از متن اللغة). و رجوع به رِض̍ی و رضا و رضیان شود.


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) العدل بیبرس (الشیخ ). از نویسندگان قرن چهاردهم هجری است . او راست : 1- الجوهر المتین فی الصلوة علی خاتم النبیین چ بولاق 1313 هَ . ق . 2- خلاصة الکلام فی مولد المصطفی علیه الصلوة والسلام چ بولاق 1313 هَ . ق . 3- روضة المحتاجین لمعرفة قواعد الدین . چ بولاق 1323 هَ . ق . 4- صفوة الخلاصة فی مولد مزیل الخاصة. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از بخش آوج شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 140 تن . آب آن از چشمه سار. محصول عمده ٔ آنجا غلات و میوه و عسل . صنایع دستی زنان قالیبافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 1210 تن . آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔ آنجا غلات . صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . سکنه ٔ آن 982 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا خرما و مرکبات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) محمد (افندی ). اوراست : عنوان الرضوان فی مدح سید ولد عدنان چ مطبعة المدارس 1288 هَ . ق . (از معجم المطبوعات مصر ج 1).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) محمد (مصطفی ) افندی ، متوفای 1305 هَ . ق . او راست : شرح مختصر البیان المسفر من وجوه التبیان (بلاغه ) که به سال 1289 هَ . ق . تألیف آنرا به پایان رساند. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) نام 6 ده از ده های استان هشتم واقع در شهرستانهای کرمان و زاهدان و جیرفت و سیرجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) یا رضوان بن عبداﷲ الجنوی ، وزیر ملک غرناطه . رجوع به حلل السندسیةج 2 ص 321 و 322، و ابوالنعیم در همین لغت نامه شود.


رضوان . [ رِض ْ ] (ع اِمص ) خشنودی . (دهار) (غیاث اللغات ). || قبول .(از ناظم الاطباء). || تحسین . آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). || برکت . (ناظم الاطباء).


رضوان . [ رِض ْ ] (ع مص ، اِمص ) مصدر به معنی رَضی ً [ رَ ضَن ْ ] و رُضی ً [ رُ ضَن ْ ] . (منتهی الارب ). خشنود شدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (از اقرب الموارد). رضا. مرضات . خشنودی . (یادداشت مؤلف ). رضامندی . (فرهنگ فارسی معین ).
- بیعت رضوان ؛ بیعتی که برخی از صحابه با رسول (ص ) کردند در زیر درختی در حدیبیه ، و چون مردمان آن درخت را سپس تعظیم کردن گرفتند عمر امر به قطع آن کرد تا بت پرستی دیگربار پایه نگیرد،و ناظر بدین بیعت است آیه ٔ شریفه ٔ: لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینة علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. (18/48)؛ به تحقیق خشنود شد خداوند از مؤمنان وقتی که بیعت کردند با تو در زیر آن درخت پس می داند آنچه را در دلهای ایشانست پس فرودآورد آرامش خاطر را بر ایشان وپاداش داد ایشان را فتحی نزدیک . (از یادداشت مؤلف ). ناصرخسرو در قصیده ای اشاره به این بیعت دارد و گوید:
آن قوم که در زیر شجربیعت کردند
چون جعفر وسلمان و چو مقداد و چو بوذر.
- رضوان اﷲ علیه ، علیه رضوان اﷲ ؛ خشنودی خدا بر او باد. خدای تعالی از او خشنود باد. دعایی است که پس از نام مرده آرند. (یادداشت مؤلف ). و همچنین است رضوان اﷲ علیها : به دارالخلافه ٔ مقدس مجده اﷲ به عهد راضی رضوان اﷲ علیه قاضیی بود نام اوابومحمد... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 117).
- رضوان اﷲ علیهم ؛ دعاییست که پس از نام مردگان (بخصوص مردگان دین ) آرند، بمعنی خشنودی خدای بر آنان باد. (یادداشت مؤلف ). دعای خیر است یعنی برکت خدا شامل حال ایشان باد. (ناظم الاطباء) : این رساله در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدایق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 234). و بعهدخلفای گذشته رضوان اﷲ علیهم در وجه خزانه بودی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 136). و بنده خواست که این فصول با انساب و تواریخ عرب و حضرات و ائمه ٔ دین مبین رضوان اﷲ علیهم در پیوندد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 113).
|| پسندیدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار).


رضوان . [ رُض ْ ] (ع مص ) رِضْوان . (از اقرب الموارد)(از دهار) (از منتهی الارب ). رجوع به رِضْوان شود.


رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) نگاهبان بهشت . (منتهی الارب ). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است . (غیاث اللغات ). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است . بهشت بان . خادم بهشت . بهشت وان . خازن جنت . (یادداشت مؤلف ). فرشته ٔ موکل بر بهشت در نظر مسلمانان . دربان و نگهبان جنت . (فرهنگ فارسی معین ). خازن بهشت . (مهذب الاسماء) (دهار) :
ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی
اینک اویست آشکارا رضوان .

رودکی .


بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست .

فردوسی .


به گلشهرگفت آنکه خرم بهشت
ندید و نداند که رضوان چه کشت .

فردوسی .


ز خوبان همه بزمگه چون بهشت
تو گفتی که رضوان بر او لاله کشت .

فردوسی .


بهشت است این باغ سلطان اعظم
دلیل آنکه رضوانْش بنشسته بر در.

فرخی .


تا بباشند درین رز در، مهمان منند
رز، فردوس منست ، ایشان رضوان منند.

منوچهری .


چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیده ٔحورا کند.

منوچهری .


ملک مسعودبن محمودبن ناصرلدین اﷲ
که رضوان زینت طوبی برد از بوی اخلاقش .

منوچهری .


هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور
مانا که ترا رضوان بوده ست فرختار
حوری که فروشنده ٔ آن رضوان باشد
او را نسزد جز ملک راد خریدار.

قطران .


اگر شیطان شود یارت دهد رضوانْش رضوانی
وگر رضوان شود خصمت دهد یزدانْش شیطانی .

قطران .


جنات عدن خاک در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود خارش .

ناصرخسرو.


چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا.

ناصرخسرو.


رضوانْش گمان بردم چون این بشنیدم
از گفتن بامعنی و از لفظ چو شکّر.

ناصرخسرو.


مرا گفتا که من شاگرد اویم
اشارت کرد آنگه سوی رضوان .

ناصرخسرو.


گفتم که چگونه جستی از رضوان
ای بچه ٔ نازدیده ٔ حورا.

مسعودسعد.


خوب نَبْوَد سوخته جبریل پر در عشق تو
آنگه از رضوان امید مرغ بریان داشتن .

سنایی .


هر روز جهان خوشتر از آن است چو هر شب
رضوان بگشاید همه درهای جنان را.

سنایی .


از رشک او [مرغزار] رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه ).
پس چو رضوان در جنات گشاید پاکان
بانگ حلقه زدن کعبه ٔ علیا شنوند.

خاقانی .


بر سر روضه ٔ معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شأاﷲ.

خاقانی .


بر خوان کفَش طفیل امّید
جز رضوان میزبان ندیده ست .

خاقانی .


رضوان صفت در سرایت
کرده ست بر آستان کعبه .

خاقانی .


رضوان لقب تو یوسف الحسن
بر بازوی حور عین نویسد.

خاقانی .


چو دوزخ سوز گردد سوز عشقش
بهشت از پیش رضوان برفشاند.

خاقانی .


در منزلی از منازل جان به رضوان سپرده او را در عماری به غزنین نقل کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 144).
من شراب از ساغر جان خورده ام
نقل او از دست رضوان خورده ام .

عطار.


الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.

مولوی .


رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کاین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.

سعدی .


بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان
درین جهان زبرای دل رهی آورد.

حافظ.


به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
ننهم پای در آن خانه که دربانی هست .

صائب (از آنندراج ).


- رضوان فش ؛ مثل رضوان . همانند نگهبان و دربان بهشت :
خوی خوش روی خوش نوازش خوش
بزم تو روضه و تو رضوان فش .

نظامی .


|| بهشت . جنت . (یادداشت مؤلف ) :
جدشان رهبر دیوو پری و مردم بود
سوی رضوان خدای و پسران زآن گهرند.

ناصرخسرو.


ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.

امیرمعزی .


برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کان کلید در رضوان به خراسان یابم .

خاقانی .


عیسی ام منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند.

خاقانی .


سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدایق و اعناب .

خاقانی .


خاک تو از باد سلیمان به است
روضه چه گویم که ز رضوان به است .

نظامی .


از خطاب حق بهشت جان شدی
باغ ابراهیم را رضوان شدی .

عطار.


در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت .

سعدی .


هرگز نبود حور چو روی تو به رضوان
سروی به نکویی ّ قدت نیست به بستان .

صبوحی .


- باغ رضوان ؛ باغ بهشت :
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش .

خاقانی .


گر عاصیان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او.

خاقانی .


- روضه ٔ رضوان (رضوانی ) ؛ باغ بهشت . (یادداشت مؤلف ) :
رضای او به چه ماند به سایه ٔ طوبی
خصال او به چه ماند به روضه ٔ رضوان .

فرخی .


گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد
ماریه خوبتر از روضه ٔرضوان گردد.

منوچهری .


همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی برجای نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297).
قربان تو فرزند رسول است ره خویش
از حکمت او جوی سوی روضه ٔ رضوان .

ناصرخسرو.


راه نمایدْت سوی روضه ٔ رضوان
گر بروی بر رهی درین دو میانه .

ناصرخسرو.


آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضه ٔ رضوان باشد.

خاقانی .


پدرم روضه ٔ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم .

حافظ.


بسوی روضه ٔ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و خصالش .

حافظ.


- گلشن رضوان ؛ باغ بهشت . (یادداشت مؤلف ) :
از اوج آسمان به سر سدره بگذرم
وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم .

خاقانی .


چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم .

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. بهشت.
۲. دربان و نگهبان بهشت.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] خشنود شدن، خشنودی.

دانشنامه عمومی

رضوان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
رضوان (بندرعباس)
رضوان (رامشیر)
رضوان (سیرجان)
رضوان (شاهرود)
رضوان (مشهد)
رضوان بن تتش، سلطان و حاکم سلجوقی حلب در بین سال های ۱۰۹۵ تا ۱۱۱۳ میلادی

خشنود، رضایت ، بهشت


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
رضو (۷۳ بار)

پیشنهاد کاربران

یعنی بهشت باغ ، زیبایی خالق

به معنای کلید دار بهشت

نگهبان بهشت ، کسی که من دوستش دارم و دیوانه وار عاشقشم

بهشت نگبهان بهشت که اکثرا اسم دختراست وخیلیکم تسم پسراست

من اسمم رضوانه از اسمم رازی هستم نگهبان در بهشت

ب معنی کلبددار بهشت اسم دخترمه

رضوان به معنی فردوس

باغ بهشت و دربان بهشت

خشنودی - رضایت

بهشت، دربان بهشت

رضایتمندی. بهشت. دربان و نگهبان بهشت

رضوان یعنی دربان بهشت، خوشنودی

یعنی بهشت ، نگهبان بهشت

اسم یکی از خوری های بهشتی است

خوشنودی
یکی از بالاترین طبقات بهشت

قدیما اسم پسرا رو رضوان میذاشتن به معنی بهشت

متاسفانه یک عده هنوز اطلاع ندارن این اسم هم برای قشنگی هم برای معنیش روی دختر هم میزارن

عشق بهشتی

خشنود نام ی روستا در مشهد

به معنی نگهبان بهشت

نگهبان و دربان بهشت ، خشنودی ، رضایت .

کلمه ای قرآنی و بسیار ریشه دار که چند معنی دارد
رضایت خوشنودی
در ادیان الهی فرشته نگهبان بهشت
بهشت

باغ بهشت و نگهبان بهشت

رز =باغ، باغ انگور، درخت انگور، درخت
در بسیاری از جاهای ایران بکار می رود و در نام روستا ها و مکان های زیادی این واژه بکار رفته است

وان = بان

رزوان=نگهبان باغ ( بهشت ) =رضوان
این واژه فارسی است که وارد زبان عربی شده است.

اسم من رضوان هست و معنی اون بهشت و خوشنود هست

رضوان : تحریف کلمه زروان در دین مانویان به معنای روضه یا باغ بوده.

رضوان اسمی پسرانه هستش و رضوانه میشه مونثشان که اسم دخترهاس

رضوان به معنای بهشت و نگهبان بهشت است
این اسم ، اسمِ دختر هم است

اسم من رضوان هستش دخترم
اسم رضوان" در واقع اسم یکی از باغ های بهشت هست"

اسم رضوان هم برای دخترا و هم برای پسراس
معنی این اسم:
از بالاترین درجات بهشت
اسم فرشته دربان بهشت
رضایت و خوشنودی
بهشت

رضوان یعنی بهشت یعنی باغ بهشت به نظرم این اسم بیشتر دخترونس

می خوام زبان اموزش بدین

بازی


کلمات دیگر: