کلمه جو
صفحه اصلی

شمس الدین

فارسی به انگلیسی

masculine proper name, sun of the faith

sun of the faith


فرهنگ اسم ها

اسم: شمس الدین (پسر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: šamsoddin) (فارسی: شمس‌الدين) (انگلیسی: shamsoddin)
معنی: خورشید دین و آیین، آفتاب دین، ( اَعلام ) ) شمس الدین آلب ارغو: ( = آلب ارغوان ) ششمین اتابک [، قمری] از سلسله ی اتابکان لر بزرگ و جانشین برادرش تکلة ابن هزار اسب، ) شمس الدین قراسنقر: [قرن و هجری] از شاهان سلسله ی ممالیک مصر، که به مراغه تبعید شد و در همانجا درگذشت، ) شمس الدین محمّد کرت، نام دو تن از فرمانروایان آل کرت، اول شاه و بنیانگذار سلسله ی آل کرت [، قمری] در شمال افغانستان، که در تبریز وفات یافت، دوم شاه [، قمری] پسر و جانشین غیاث الدین کرت، ) شمس الدین میرک: ( میرک بخارایی ) [قرن هجری] فیلسوف و اخترشناس مسلمان، که بر برخی کتابهای علمی پیشینیان شرح نوشت، مانند شرح هدایت الحکمه ی اثیرالدین ابهری، شرح حکمت العین، نام دو تن از پادشاهان آل کرت

(تلفظ: šamsoddin) (عربی) به معنی آفتاب دین ؛(در اعلام) نام چندین تن از افراد در تاریخ .


فرهنگ فارسی

محمد علی وابکنوی دانشمند و منجم ( قر.۷ ه. ). وی از مردم حوالی بخاراست و بر صد کواکب مشغول بوده و نتیجه تحقیقات خود را در [ زیج سلطانی ] جمع آورده است. علمای ریاضی در مولفات خود باقوال او استناد کرده اند .توضیح [ زیج سلطانی ] مذکور را با [ زیج الغ بیکی ] که آن هم مشهور به [ زیج سلطانی ] است نباید اشتباه کرد.
آفتاب دین

لغت نامه دهخدا

شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) امام محمد سهروردی . مؤلف تاریخ حکما است و آدم و شیث و ادریس علیهم السلام را داخل اهل حکمت داشته و افتتاح به ذکر ایشان فرموده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 157).


شمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) چشمه ای است از بلوک سرحد شش ناحیه نیم فرسخ مغربی خان میرزا. (فارسنامه ٔ ناصری ).


شمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد سورغازی شاه . از سلاطین بنگاله (جلوس 960-962 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) طبسی . رجوع به شمس (طبسی ) شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) اول ، محمد از پادشاهان آل کرت (جلوس 643-676 هَ . ق .). ملک رکن الدین پادشاه کرت دخترزاده ٔ خویش شمس الدین محمد را ولیعهد خود قرار داد و پادشاه اخیر در حقیقت سرسلسله ٔ آل کرت به شمار میرود. شمس الدین در سال بعد به همراهی یکی از سرکردگان مغول در حمله به ولایت سند شرکت کرد و از جانب او با حکام لاهور و مولتان داخل مذاکره برای گرفتن ایلی از ایشان شد وچون در این مذاکرات توفیق یافت و حکام مزبور را با گرفتن خراجی وافی مطیع مغول کرد، از طرف ایشان به حکومت لاهور منصوب گردید؛ ولی سران سپاهی مغول بر او حسد بردند و ملک شمس الدین به همدستی با مسلمانان هند متهم شد، اما ملک شمس الدین به طایر بهادر فرمانده کل قوای مغول در ایران پناه برد و او شمس الدین را تحت حمایت خود گرفت و پس از مرگ طایر بهادر که در سال 45 اتفاق افتاد، رؤسای مغول ملک شمس الدین را به حضور جغتای فرستادند تا آن شاهزاده او را به یرغو بنشاند؛ ولی در همین اوان جغتای وفات یافت و ملک شمس الدین به همراهی پسر جغتای به اردوی خان مغول روانه شد و او مقارن قوریلتایی که جهت انتخاب منگوقاآن تشکیل یافت به اردو رسید. گروهی از رؤسای مغول شمس الدین را به وجهی خوش به منگوقاآن معرفی کردند و خدمات سابق او وخاندانش را نسبت به مغول در خدمت خان تقریر نمودند.منگوقاآن هم به پاس این سوابق حکومت تمام ولایات هرات ، جام ، باخرز، پوشنگ ، غور، خیسار، فیروزکوه ، غرجستان ، مرغاب ، مروالرود و فاریاب را تا کنار سیحون ، اسفزار، فراه ، سیستان ، کابل و قسمتی از افغانستان شرقی را تا کنار سند به ملک شمس الدین واگذاشت و او از این تاریخ که مقارن سال 648 است حکمران مستقل ممالکی با این وسعت شده و علاوه بر التفات منگوقاآن به او یرلیغو پایزه و خلعت داد و او را پیش ارغون آقا حکمران کل خراسان فرستاد تا در مساعدت او سعی نماید و پنجاه تومان نقداً بدو تأدیه کند. ملک شمس الدین از قراقروم بخراسان پیش ارغون آقا آمد و یرلیغ و پایزه را بدو نشان داد و از جانب او مورد نوازش قرار گرفته مسؤولش اجابت شد و با قدرت تمام به هرات برگشت . وی پس از اطمینان خاطر از جانب مغول به دفع دشمنان داخلی پرداخت . ابتدا در سال 647هَ . ق . ملک سیف الدین حکمران غرجستان را که از شناختن حکومت او بر آن ناحیه استنکاف ورزیده بود مغلوب کرد و ملک سیف الدین که به پناه ارغون آقا بخراسان رفت بتوسط او مقیداً پیش ملک شمس الدین فرستاده شد و شمس الدین او را بکشت . سپس ملک نصیرالدین حکمران سیستان را از میان برداشت و آن نواحی را کاملاً مطیع خود کرد و تا ایامی که هلاکو به قصد اسماعیلیان لشکر به خراسان آورد، ممالکی را که منگوقاآن بدو واگذاشته بود در قبضه ٔ اقتدار خویش درآورد و بدین شکل حکومت غیرمستقیم مغول را در آن بلاد استوار کرد. در موقع حرکت هولاکو بسوی ایران از اولین کسانی که به استقبال او شتافتند، ملک شمس الدین بود که در نزدیکی سمرقند خدمت خان رسید و هولاکو در موقع تسخیر قلاع اسماعیلیه ٔ قهستان ملک شمس الدین را از طوس برای گرفتن ایلی از محتشم آن ولایات ، یعنی ناصرالدین عبدالرحیم پیش او روانه کرد و او ناصرالدین را پیش هولاکو آورد وبه دستیاری وی سردار مغول بسهولت بر قلاع قهستان دست یافت . شمس الدین تا آخر حیات هولاکو در خدمتگزاری مغول بود و چون او وفات کرد و اباقاخان به ایلخانی رسید، شمس الدین همچنان معزز و محترم بود تا سال 667 یعنی موقعی که براق خان خراسان را مورد تعرض قرار داد، ملک شمس الدین مقدم براق را استقبال کرد و در خدمت او داخل شد، ولی کمی بعد مصلحت خود را در ترک او دیده درقلعه ٔ خیسار متحصن گردید و تا براق بدست لشکریان اباقاخان منهزم شد در آن قلعه بود، و چون براق منهزم گردید، جماعتی از حاسدان ملک شمس الدین را در کار پیشرفت مغولان جغتایی ذی دخل قلمداد کردند و اباقاخان تصمیم به تخریب هرات گرفت ، ولی خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و بعضی دیگر اباقاخان را از این خیال منصرف نمودند و گفتند صلاح آن است که ابتدا ملک شمس الدین را دستگیر کنیم ، سپس به فکر هرات بیفتیم . اباقاخان این مصلحت اندیشی را پذیرفت و جمعی از لشکریان را به محافظت هرات گماشت . خواجه شمس الدین در این ضمن مراسله ای بملک شمس الدین نوشت و او را به اردو خواست ، ولی ملک شمس الدین از ترس دشمنان به اردو نیامد و در قلعه ٔ خیسار گوشه گیری کرد تا آنکه در سال 674 بار دیگر اباقاخان فرمان ایالات سابق را به نام او صادر نمود و بدو زینهار داد. ملک شمس الدین نیز از قلعه به زیر آمده درهرات مستقر گردید و کمی بعد به درخواست بعضی از امرای ایلخانی از هرات به اصفهان آمد و به مصاحبت خواجه بهاءالدین جوینی به عزم تشرف به خدمت اباقاخان به تبریز رفت ، ولی منظور نظر اباقاخان نشد و ایلخان او را در آن شهر نگاه داشت و پسر و برادرش را به شروان ودربند روانه کرد و ملک شمس الدین در تبریز مقیم بود تا در شعبان 676 مسموم گردید. (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم شاه شرقی بن مبارک شاه . سومین از سلاطین شرقی جونپور از 803 تا 844 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن اللبودی . امام ابوعبداﷲمحمدبن عبدان بن عبدالواحدبن اللبودی . علامه ٔ زمان و افضل معاصران در حکمت و پزشکی بود. از شام به کشور ایران مسافرت کرد و فلسفه را در پیش نجیب الدین اسعد همدانی و پزشکی را از یکی از اطباء بزرگ ایران آموخت .وی همتی بلند و سرشتی نیکو و هوشی سرشار و حرصی شگفت انگیز برای تحصیل علم داشت و در مناظره و جدل مقامی بلند یافت . در فلسفه و طب یکی از مراجع بزرگ بشمار است . در حلب به خدمت ملک غیاث الدین قاضی رسید و در طبابت مورد اعتماد سلطان بود. پس از مرگ وی به سال 613 به دمشق آمد و در آنجا به تدریس طب و در بیمارستان کبیرالنوری به معالجه پرداخت تا در سال 621 در دمشق درگذشت . از تألیفات اوست : الرأی المعتبر فی معرفةالقضاء و القدر. (از عیون الانباء ج 2 صص 184- 185).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن حمزه از سلاطین آل الیاس بنگاله (جلوس 809 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن فخرالدین . رجوع به شمس فخری شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمود اول بن حسن گانگو. از سلاطین بهمنی دکن بود. (جلوس 799 - 800 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابوالفرج ابن جوزی . سعدی در گلستان آرد : چندانکه مرا شیخ اجل شمس الدین ابوالفرج بن جوزی علیه الرحمه به ترک سماع و صحبت فرمودی و... در سمع قبول من نیامدی . (گلستان ). رجوع به ابوالفرج ... شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابوالنصر مظفرشاه . از سلاطین بنگاله ، از خاندان حسین شاه (جلوس 896 - 899 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) احمد شاه بن محمد. از آل راجه گانس (از سلاطین بنگاله ، جلوس 835). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) الپ ارغوبن هزاراسپ بن ابوطاهر از امرای هزاراسپی از اتابکان لر بزرگ (لرستان ) (جلوس 657-672). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) التتمش . از سلاطین مملوک (غوریان ) دهلی (هند) (جلوس 607- 633 هَ . ق .). وی بزرگترین فرد سلاطین مملوک دهلی است و حکمران سند، یعنی ناصرالدین قباجه را مغلوب ساخت و حاکم بنگاله را به شناختن سیادت سلاطین دهلی واداشت و درخواست یلدز را در احیای دولتی که خوارزمشاه آنرا در غزنه برانداخته بود در هندوستان رد کرد و باتقاضای سلطان جلال الدین منکبرنی خوارزمشاه که از جلومغول به هند گریخته و خیال حکومت بر هند داشت ، موافقت نکرد. از خوشبختی مردم هندوستان ، مغول چندان مدتی در کنار سند نماندند، فقط چند سالی بوسیله ٔ تعرضاتی موجب وحشت سکنه ٔ آن حدود بودند. التتمش با کمال قدرت ناحیه ٔ واقعه در شمال جبال و ینضیا را تحت فرمان خود نگه داشت و خلیفه ٔ عباسی بغداد فرمان رسمی سلطنت را بنام التتمش که اولین دولت مستقل مسلمان را در هند تشکیل داده بود، صادر نمود. (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) الیاس شاه . ازسلاطین آل الیاس در بنگاله (جلوس 740-746 هَ . ق .). وی به بنگاله ٔ غربی قناعت کرد. (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) بغدادی یا بخارایی محمدبن مؤید الحداد، و او را شمس خاله یا شمس الدین خاله گویند. با ضیاءالدین فارسی خجندی و کمال الدین خجندی معاصر و معاشر بود. ابیات زیر از اوست که در مدح کمال خجندی سروده :
به دفع کردن عین الکمال دشمن سوز
که یک حسود به آتش به از هزار سپند
خجندملک معانی ز ذکر فضل تو یافت
چنانکه نام حسن یافت از حسن میمند
به عرش و کرسی یعنی به آستانه ٔ تو
که آستان توام هست بهترین سوگند.

(از مجمعالفصحاء ج 1 صص 308-309).


محمدبن مؤید حدادی معروف به «خاله » از گویندگان معاصر سلطان سنجر سلجوقی بود. از اشعار اوست :
گر درد کند پای فلک پیمایت
سریست درین عرضه کنم بر رایت
چون از سر دشمنت بجان آمده بود
آمدبه تظلم که فتد در پایت .
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 329و فرهنگ سخنوران ). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) تبریزی . شمس تبریزی . رجوع به شمس تبریزی شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) جوینی . جد خواجه شمس الدین محمد جوینی وزیر اباقاخان بود. رباعی زیر از اوست :
چون بی رخ دلبر است ایام بهار
عیشم به چه دل باشد و شادی به چه کار
از باغ به جای سبزه گو تیغ بروی
از ابر بجای قطره گو تیر ببار.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 304 و آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 77).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) خراسانی . امیر شمس الدین خالد در زمان سلطان طغرل سلجوقی منصب امارت داشته و در فن شعر شاگرد سوزنی سمرقندی است . از اشعار اوست :
در هوای ملک چرخ کامران آمد پدید
وز محیط عدل ابر دُرْفشان آمد پدید
حافظ اسلام سلطان سنجر سلطان نشان
آنکه از چرخ بلندش آستان آمد پدید.

(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 312).



شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) دوم ، ابن غیاث الدین . از پادشاهان آل کرت (جلوس 730-729). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) شمس اوزجندی . قاضی شمس الدین منصوربن محمود از شعرا و فضلای مشهور زمان خود بود و به صدرالشریعه شهرت داشت . از اشعار اوست :
برخیز که شمع است و شراب است و من وتو
آوازه ٔ مرغ سحری خاست ز هرسو
برخیز که برخاست پیاله به یکی پای
بنشین تو که بنشست صراحی به دو زانو
می نوش از آن پیش که معشوقه ٔ شب را
با روز بگیرند و ببرند دو گیسو
در ساغر مینا می رنگین خور و انداز
سنگی دو درین شیشه ٔ گردنده ٔ مینو.

(مجمعالفصحاء ج 1 ص 306).



شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) عبیدی . در سلک اعاظم علمای عهد غازان خان انتظام داشت و تألیفاتی دارد از آن جمله است : 1- متن اقلیدس 2- رساله ٔ حساب . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 191).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) علی چشمی . از سربداران خراسان (جلوس 749-753 هَ . ق .). شمس الدین فضل اﷲ زمام امور امارت سربداران را تسلیم خواجه شمس الدین علی - که پس از قتل امیر مسعود رئیس واقعی سربداران محسوب میشد- واگذاشت . این خواجه که از مردم قریه ٔ چشم بود به فراست ، دانایی و کفایت اشتهار داشت و او بار دیگر سبب رونق حکومت سربداران شد. وی با طغاتیمورخان صلح کرد و ولایاتی را که امیر مسعود از او گرفته بود به طغاتیمور مسترد داشت . در سبزوار به آبادی و رفع فحشا و فساد مشغول گردید. عامه را مرفه کرد و مملکت را در ضبط آورد. او عاملی داشت متصدی تمغای وی به نام «حیدر قصاب »که محکوم به پرداخت مبلغی از بابت بقایای خود شد و چون خواجه شمس الدین درمطالبه ٔ این مبلغ با او بدرشتی سخن گفت و او را دشنام داد، حیدر به مصلحت دید یکی از مقربان امیرمسعود که خواجه یحیی نام داشت خواجه شمس الدین را در سال 753 هَ . ق . بعد از چهارسال و نه ماه حکومت به قتل رسانید و خواجه یحیی بجای او نشست . (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) فیروزشاه . از حکام بنگاله (جلوس 702-718 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) قاضی شمس الدین نسوی . از گویندگان نیشابور و عالِمی است یگانه و فاضلی است فرزانه . از اشعار اوست :
دلدار همه گرددل و دین گردد
وآنگه که ببرد خویشتن بین گردد
گفتم سخن تلخ مگو گفت خموش
چون بر لب من رسید شیرین گردد.

(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 138).


رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) قمی . از گویندگان قم بود. ابیات زیر از هجویه ای است که او گفته :
در خدمتت ای صدر فلک مرتبه دزدیست
کو زهر به سحر از دهن مار بدزدد
گر حبس کنندش به یکی خانه ٔ تاریک
چون کاهربا کاه ز دیوار بدزدد
آویختنش سخت ثوابست ولکن
می ترسم از آن کو رسن و دار بدزدد.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 238). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) کاشی . شاعر و مداح خواجه بهاءالدین صاحب دیوان جهانگشای جوینی بود و تاریخ غازان خان را نظم کرد. (از تاریخ گزیده ص 821 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 191). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) هروی . شاگرد مولانا معروف خطاط بود و به یمن تربیت میرزا بایسنقر در حسن خط به مرتبه ای ترقی نمود که بسیاری از خطوط خویش را به نام یاقوت مستعصمی کرد و مبصران نکته دان این معنی را قبول فرمودند. (از رجال حبیب السیر ص 116).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) یوسف . معروف به ابن الجوزی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابن الجوزی شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد لطیفی . پسر قاضی شیخ کبیر که به قاضی زاده ٔ اردبیلی معروف می باشدو لطیفی که فرزند اوست صفات حمیده ، طبع استوار و دلپذیر داشت . در اواخر عمر درویشی اختیار کرد. ابیات زیر از اوست که در آن خیمه و سایه را التزام داشته :
سحر ز خیمه برون رفت و سایه زد به چمن
بسان خیمه ٔ گل سرو سایه پرور من
چو خیمه کاکل او سایه بان شده بر گل
ز سایه خیمه زده سنبلش به روی سمن
دلا چو سایه مشو زیر خیمه ٔ گردون
بکش ز خیمه ٔ گردون و سایه اش دامن
به زیر سایه ٔ دل شو که خیمه ای است ز نور
سری چو سایه فروبر به زیر خیمه ٔ تن
بجوی سایه ٔ خیمه که زیر دلق بس است
برای سایه ٔ درویش خیمه پیراهن
مرو به سایه ٔ خیمه که از شکوفه ٔ باغ
درخت خیمه شد و سایه کرد بر گلشن .

(از مجالس النفائس ص 396).



شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد. لقب خواجه حافظ، شاعر بزرگ و نامدار ایران . رجوع به حافظ شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن احمد ذهبی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مشاهیر مورخان و محدثان شافعی بود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذهبی شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عمربن عبدالعزیز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به محمدبن عمربن عبدالعزیز شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین دوم از ملوک شنسبانیه ٔ بامیان است . وی برادر حسام الدین علی است . سال وفاتش معلوم نشد، ولی آنچه محقق است تا سنه ٔ 586 در حیات بوده است ، زیرا در همین سال بود که سلطانشاه بن ایل ارسلان بن اتسز خوارزمشاه با سلطان غیاث الدین و معزالدین غوری جنگ نمود و شمس الدین محمد مذکور لشکر بامیان و طخارستان را به خدمت دو سلطان غوری آورد. (از حواشی چهارمقاله ص 2).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن مکی بن حامدبن احمد دمشقی نبطی عاملی جزینی . ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به شهید اول . از علمای بزرگ شیعه ٔ امامیه (مقتول 786 هَ . ق .) بود. (یادداشت مؤلف ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) میرشمس الدین شاه جهان آبادی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری و فاضلی فقیرمنش و شاعری نیکوروش بود و خود را از بنی عباس می دانست . آخر به لباس فقر ملبس گشت . بیت زیر از اوست :
ناله ٔ مرغ قفس می برد از کار مرا
که از این پیش دلی بودگرفتار مرا.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 386 و فرهنگ سخنوران ).رجوع به همان دو مأخذ شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ )ایلدگز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ایلدگز شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ )فضل اﷲ. از سربداران خراسان (جلوس و استعفا 749 هَ .ق .). بعد از قتل کلواسفندیار، مردم خواستند لطف اﷲ پسر امیر مسعود را به امارت انتخاب کنند، ولی خواجه شمس الدین علی به مناسبت آنکه او طفل بود این کار را مصلحت ندید و خواجه فضل اﷲ برادر امیر مسعود را به ریاست رسانید و او را نایب لطف اﷲ قرار داد. شمس الدین هفت ماه ریاست کرد و چون مردی درویش مسلک و گوشه گیر بود، پس از هفت ماه قریب به چهارهزار خروار ابریشم از خزانه ٔ سربداران برداشته خود را از سلطنت خلع نمود و چون شنید طغاتیمورخان مصمم کشیدن انتقام از سربداران است بکلی از کار کناره گرفت . (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) جوینی صاحب دیوان . رجوع به صاحب دیوان شود.


شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) یوسف شاه بن باربک . از سلاطین آل الیاس بنگاله بود. (جلوس 879-886 هَ . ق ). (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َ سُدْدی ] (اِخ ) بردعی . متخلص به حمدی و مشهور به ملازاده و بردعی زاده از فرزندان مولانا محمد بردعی است که حاشیه ٔ او بر شرح ایساغوجی مشهور است . شمس الدین نیز مانند پدر خود دانشمند بود و بر کتبی چون تفسیر قاضی وشرح هدایه ٔ حکمت حاشیه نوشته . وی در سال 917 هَ . ق . از خراسان به روم رفت و مورد احترام سلطان سلیم خان واقع شد. از قصیده ٔ اوست در ستایش سلطان سلیم شاه :
ای تاج و تخت ملک به ذات تو پایدار
سرهای دشمنان تو بادا به پای دار
می بیزد از سلام تو گلهای مکرمت
می ریزد از کلام تو ملهای خوشگوار
از مویه همچو موی شدم از غم حبیب
از ناله همچو نال شدم از فراق یار
شاه بلندمرتبه سلطان سلیم شاه
کش در سم سمند بود چرخ خاکسار.

(از مجالس النفائس صص 370-372).


رجوع به رجال حبیب السیر صص 210 - 213 شود.

شمس الدین . [ ش َ سُدْدی ] (ع اِ مرکب ) آفتاب دین . (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ ش َسُدْ دی ] (اِخ ) داود. از امرای خاندان ارتقیه ٔ ماردین (حدود 691 - 693 هَ . ق .) (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین . [ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) سوزنی . رجوع به سوزنی ... شود.


شمس الدین . [ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد کرمانی یا میرشمس الدین محمد. از گویندگان قرن دهم هجری و از اهالی قصبه ٔ خبیص کرمان و بسیار باذوق و خوش طبع بود. از اشعار اوست :
در میکده ٔ عشق شرابی دگر است
در شرع محبت احتسابی دگر است
مستان تو فارغند از روز حساب
زین طایفه در حشر حسابی دگر است .
دلگیر شدیم ازین وجود نابود
داریم هوای عدم از ننگ وجود
صد گونه فراغت است در ملک عدم
جاییست که هرکه رفت آنجا آسود.

(مجمعالخواص ص 45).


رجوع به ریاض العارفین ص 98 و فرهنگ سخنوران شود.

شمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد علی وابکنوی . دانشمند و منجم قرن هفتم هجری . وی از مردم حوالی بخارا است و به رصد کواکب مشغول بوده و نتیجه ٔ تحقیقات خود را در «زیج سلطانی » جمع آورده است . علمای ریاضی در مؤلفات خود به اقوال او استناد کرده اند. «زیج سلطانی » مذکور را با «زیج الغبیگی » - که آن هم مشهور به «زیج سلطانی » است - نباید اشتباه کرد. (فرهنگ فارسی معین ).


شمس الدین. [ ش َ سُدْدی ] ( ع اِ مرکب ) آفتاب دین. ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین.[ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) چشمه ای است از بلوک سرحد شش ناحیه نیم فرسخ مغربی خان میرزا. ( فارسنامه ناصری ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابراهیم شاه شرقی بن مبارک شاه. سومین از سلاطین شرقی جونپور از 803 تا 844 هَ. ق. ( یادداشت مؤلف ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابن اللبودی. امام ابوعبداﷲمحمدبن عبدان بن عبدالواحدبن اللبودی. علامه زمان و افضل معاصران در حکمت و پزشکی بود. از شام به کشور ایران مسافرت کرد و فلسفه را در پیش نجیب الدین اسعد همدانی و پزشکی را از یکی از اطباء بزرگ ایران آموخت.وی همتی بلند و سرشتی نیکو و هوشی سرشار و حرصی شگفت انگیز برای تحصیل علم داشت و در مناظره و جدل مقامی بلند یافت. در فلسفه و طب یکی از مراجع بزرگ بشمار است. در حلب به خدمت ملک غیاث الدین قاضی رسید و در طبابت مورد اعتماد سلطان بود. پس از مرگ وی به سال 613 به دمشق آمد و در آنجا به تدریس طب و در بیمارستان کبیرالنوری به معالجه پرداخت تا در سال 621 در دمشق درگذشت. از تألیفات اوست : الرأی المعتبر فی معرفةالقضاء و القدر. ( از عیون الانباء ج 2 صص 184- 185 ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابن حمزه از سلاطین آل الیاس بنگاله ( جلوس 809 هَ. ق. ). ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابن فخرالدین. رجوع به شمس فخری شود.

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابن محمود اول بن حسن گانگو. از سلاطین بهمنی دکن بود. ( جلوس 799 - 800 هَ. ق. ). ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) یوسف شاه بن باربک. از سلاطین آل الیاس بنگاله بود. ( جلوس 879-886 هَ. ق ). ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالفرج ابن جوزی. سعدی در گلستان آرد : چندانکه مرا شیخ اجل شمس الدین ابوالفرج بن جوزی علیه الرحمه به ترک سماع و صحبت فرمودی و... در سمع قبول من نیامدی. ( گلستان ). رجوع به ابوالفرج... شود.

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالنصر مظفرشاه. از سلاطین بنگاله ، از خاندان حسین شاه ( جلوس 896 - 899 هَ. ق. ). ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین. [ ش َ سُدْ دی ] ( اِخ ) احمد شاه بن محمد. از آل راجه گانس ( از سلاطین بنگاله ، جلوس 835 ). ( فرهنگ فارسی معین ).

شمس الدین . [ ش َسُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن قیس رازی . معروف به شمس قیس رازی . دانشمند و ادیب قرن هفتم هجری (وفات پس از 628). وی از مردم ری بود و مدتی دراز در ماوراءالنهر وخراسان اقامت داشت . در 601 تا پنج شش سال بعد در بخارا و در 614 در مرو بود. در سال اخیر که سلطان محمدخوارزمشاه به قصد فتح عراق و تسخیر بغداد و قهر و قمع خلیفه ناصر از خوارزم حرکت کرد، چون آوازه ٔ خروج مغول به قصد ولایات غربی از همان اوان در افواه منتشربوده ، شمس هم مانند دیگر اغنیای خوارزم و خراسان و هر کس که استطاعت جلای وطن داشته ، از خوارزم و خراسان هجرت کرد و در رکاب سلطان به عراق آمد. از این تاریخ که بحبوحه ٔ فتنه ٔ مغول و بحران آشوب و انقلاب در سراسر ایران بود تا مدت هفت هشت سال شمس در شهرهای مختلف عراق بسر برد و اکثر اوقات از ترس جان از شهری به شهر دیگر میرفت و قتل و غارت هولناک مغول را در چند شهر به چشم خود مشاهده کرد و خود نیز یک دو بار در ری اسیر شحنگان شد. در سال 617 که سلطان محمد خوارزمشاه از مقابل دسته ای از لشکر مغول - تحت فرمان سبتای نوین و یمه نوین - که به تعاقب او مأمور بودند شهر به شهر فرار میکرد، شمس قیس هم از جمله ٔ ملازمان رکاب سلطان بود و نیز هنگامی که در پای قلعه ٔ فرزین سلطان و حَشَمَش از لشکر مغول شکست خوردند و به سبب آنکه مغول سلطان را نشناختند وی زنده جان بدر برد، شمس قیس در رکاب سلطان بود و مسودات کتاب المعجم او با دیگر کتب نفیس که همیشه همراه داشت ، در این حمله بکلی ضایع و تلف گردید. پس از گسیخته شدن شیرازه ٔ امور خوارزمشاهیان شمس در حدود 623 از عراق به فارس مهاجرت کرد و به خدمت اتابک سعدبن زنگی بن مودود از اتابکان سلغری (599-628 هَ . ق .) رسید. اتابک حرمت او را منظور داشت و وی را از جمله ٔ اصحاب و ندیم خاص گردانید. وی تا پنج سال ، یعنی تا پایان عمر اتابک مزبور در کنف حمایت او بسر میبرد و پس از وفات وی و جلوس پسرش اتابک ابوبکربن سعد باز در مرتبت خود باقی بود. از مؤلفات اوست : المعجم فی معاییر اشعار العجم ، المعرب فی معاییر اشعار العرب در فنون ادب عرب ، الکافی فی العروضین و القوافی ، حدائق المعجم (گویا مختصرالمعجم فی معاییر اشعارالعجم باشد). بجز کتاب اول ، بقیه در دست نیست . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مقدمه ٔ المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ قزوینی ، فهرست هر سه جلد سبک شناسی ، از سعدی تا جامی ص 383 و غزالی نامه ص 204 شود.


دانشنامه عمومی

شمس الدین، روستایی از توابع بخش دوره چگنی شهرستان خرم آباد در استان لرستان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان تشکن قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۳۷ نفر (۲۷خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

شمس الدّین (قرن ۸ق)
نگارگر ایرانی. از شاگردان احمد موسی، و از تصویرگران دوران سلطان اویس جلایر بود که در پرورش هنرمندانی همچون خواجه عبدالحی و جنید، نقش بسزایی داشت. در بغداد هنرآفرینی می کرد. تصاویری از یک شاهنامۀ فردوسی منسوب به اوست، با این حال رقم مشخصی از شمس الدین در دست نیست.

پیشنهاد کاربران

خورشید دین
بسیارزیبا

شمس الدین بمعنای خورشید دین
- روشن کننده راه دین - مشعل هدایت

1 - میرشمس الدین خان پسر تاج الدین امیر قنبر پسر میر رستم خان آقاسی پسر شاه منصور خان بختیاروند ایلخان پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان



2 - شمس الدین خان پسر خیرالدین خان
*سیاه منصور. خدر*پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان


3 - شمس الدین خان پسر بلی خان پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان


طایفه بزرگ خلیلی بیگیوند پلنگ
ایل منجزی بهداروند *بختیاروند *

تیره شمس خلیلی*رستمی پلنگ *

تیره شمس الدینی طایفه زیلایی خلیلی

تش شمس در تیره خیرالدین وند خلیلی


کلمات دیگر: