کلمه جو
صفحه اصلی

جلال


مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد

برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

فارسی به انگلیسی

glory, masculine, proper name, augustness, dazzle, dignity, grandeur, magnificence, nobleness, opulence, pomp, royalty, solemnity, splendor, splendour, stateliness

glory


augustness, dazzle, dignity, grandeur, magnificence, nobleness, opulence, pomp, royalty, solemnity, splendor, splendour, stateliness


فارسی به عربی

مجد , مستقیم

فرهنگ اسم ها

اسم: جلال (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: jalāl) (فارسی: جلال) (انگلیسی: jalal)
معنی: بزرگواری، عظمت، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد، بلند پایگی، بزرگی

(تلفظ: jalāl) (عربی) بلند پایگی ، عظمت ، بزرگی ، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد .


مترادف و متضاد

احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد


worthiness (اسم)
شایستگی، ارزش، جلال، سزاواری

glory (اسم)
عظمت، افتخار، شهرت، مباهات، سر بلندی، شکوه، عزت، جلال، فخر، اشتهار، نور

kudos (اسم)
تجلیل، جلال

honesty (اسم)
درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین

refulgence (اسم)
درخشندگی، شکوه، تشعشع، جلال، نورافشانی

فرهنگ فارسی

کلانسال شدن، بزرگ شدن، بزرگ قدرشدن، عزت وشکوه
( اسم ) ۱- بزرگی بزرگواری عظمت . ۲- شکوه .
ابن یوسف تیزینی معروف به تبانی از دانشمندان قرن پنجم هجری است که ریاست حنفیه بوی مفوض گشت . ابن حجر در الدرر گوید : وی پیش از سال ۵٠٠ هجری بقاهره رفت و بخاری را از علائ ترکمانی شنید اوراست : ۱ - منظومه در فقه ۲ - شرح آن منظومه ۳ - شرح المشارق ۴ - شرح المنار ۵ - شرح التخلیص ۶ - کتاب منع تعدد الجمعه ۷ - مختصر شرح البخاری معلطانی وی در سیزدهم رجب سال ۷۹۳ ق . وفات کرد .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - بزرگی ، عظمت . ۲ - شکوه .

لغت نامه دهخدا

جلال . [ ج َ ] (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی . جاه .بلندی رتبه . قدرت . قوت . شوکت . رونق . عزت . هیبت و وحشت . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها دارد.کذا فی کشف اللغات . و در اصطلاح صوفیه بمعنی اظهار استغنای معشوقست از عشق عاشق . و آن دلیل بقاء وجود و غرور در عاشق بود و اظهار بیچارگی او و بقا و ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست ، کذا فی بعض الرسائل . و در انسان کامل گفته : جلال عبارتست از ذات بیچون بظهور او تعالی شأنه در اسما و صفات خود کماهی علیه اجمالا و اما بنا بر تفصیل جلال عبارتست از صفت بزرگی و کبریا و مجد و سنا و هر جمالی که مر او راست چه شدت پیدائی او جل شانه تعبیر بجلال شود. همچنانکه هر جلالی مختص باوست . پس او جلت عظمته در مبادی ظهورش بر خلق بنام جمال شناخته شود و از اینجاست که گفته اند: برای هر جمالی جلالی و برای هر جلالی جمالیست .و در بین خلق از جمال خداوندی جز جمال جلال یا جلال جمال صفت دیگری نمودار نیست . و اما جمال مطلق و جلال مطلق شهودش جز برای یگانه ٔ مطلق برای غیر صورت ناپذیر است . چه ما جلال را بذات او بظهورش در اسماء و صفات خود کما هی علیه تعبیر کردیم و این شهود و ظهور برای غیر او محال باشد. و جمال را نیز بصفات و اسماء حسنای او تعبیر کردیم چه استیفاء اوصاف و اسماء او برای خلق از محالاتست . و در حواشی شرح عقاید نسفیه در شرح خطبه ٔ کتاب گوید: جلال صفت قهر و نیز بر صفات سلبیه ٔ حق تعالی اطلاق شود مثل آنکه او تعالی شأنه جسم و جسمانی و جوهر و عرض و از آنچه بسایر موجودات اطلاق شودمعری و مبری است . و در کشف اللغات میگوید: و نیز صفات باطن حق تعالی را جلال گویند و صفات ظاهر را جمال .و در اصطلاح متصوفه جلال احتجاب حق است از بصائر و ابصار چه هیچ کس از ما سوی اﷲ ذات مطلق او را نبیند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). صفات جلال صفات سلبی خداست از قبیل جسم نبودن و ظالم نبودن و امثال اینها مقابل صفات جمال که صفات ثبوتی است . (فرهنگ نظام ) : عاکفان کعبه ٔ جلالش بتقصیر عبادت معترف . (گلستان ).
بدرد یقین پرده های خیال
نماند سراپرده الاّ جلال .

سعدی .


بشر ماورای جلالش نیافت .

سعدی .



جلال . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) بزرگ . || بزرگ قدر. مونث آن جُلاّلة. (منتهی الارب ). رجوع به جلالة شود. || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جَلال و جَل و جِل شود.


جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک از صوفیان نقشبندیه و از مریدان مولانا شمس الدین محمد روحی است که بخدمت شیخ عمادالدین فضل اﷲ ابیوردی نیز رسیده است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 212 و 213 شود.


جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن یوسف تیزینی معروف به تبانی از دانشمندان قرن پنجم هجری است که ریاست حنفیه بوی مفوض گشت . ابن حجر در الدرر گوید: وی پیش از سال 500 هَ . ق . بقاهره رفت و بخاری را از علاء ترکمانی شنید. او راست : 1- منظومه ای در فقه . 2 - شرح آن منظومه . 3- شرح المشارق . 4 - شرح المنار. 5 - شرح التلخیص .6 - کتاب منع تعدد الجمعه . 7 - مختصر شرح البخاری معلطانی . وی در سیزدهم رجب سال 793 هَ . ق . وفات کرد. (روضات الجنات ص 161).


جلال . [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) راهی است بنجد سوی مکه . (منتهی الارب ).


جلال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.


جلال . [ ج ُ ](ع ص ) سطبر از هر چیزی . || معظم چیزی . || بزرگ . || بزرگ قدر. || روشن آواز. حمار جلال ؛ خر روشن آواز. (منتهی الارب ).


جلال. [ ج ُ ]( ع ص ) سطبر از هر چیزی. || معظم چیزی. || بزرگ. || بزرگ قدر. || روشن آواز. حمار جلال ؛ خر روشن آواز. ( منتهی الارب ).

جلال. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل . ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. ( منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.

جلال. [ج َ ] ( ع مص ) بزرگوار شدن. ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن. || حقیر شدن ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کوچک شدن. || منزه و پاک شدن. ( از اقرب الموارد ).

جلال. [ ج َ ] ( اِمص ) بزرگی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی. جاه.بلندی رتبه. قدرت. قوت. شوکت. رونق. عزت. هیبت و وحشت. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ( اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها دارد.کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاح صوفیه بمعنی اظهار استغنای معشوقست از عشق عاشق. و آن دلیل بقاء وجود و غرور در عاشق بود و اظهار بیچارگی او و بقا و ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست ، کذا فی بعض الرسائل. و در انسان کامل گفته : جلال عبارتست از ذات بیچون بظهور او تعالی شأنه در اسما و صفات خود کماهی علیه اجمالا و اما بنا بر تفصیل جلال عبارتست از صفت بزرگی و کبریا و مجد و سنا و هر جمالی که مر او راست چه شدت پیدائی او جل شانه تعبیر بجلال شود. همچنانکه هر جلالی مختص باوست. پس او جلت عظمته در مبادی ظهورش بر خلق بنام جمال شناخته شود و از اینجاست که گفته اند: برای هر جمالی جلالی و برای هر جلالی جمالیست.و در بین خلق از جمال خداوندی جز جمال جلال یا جلال جمال صفت دیگری نمودار نیست. و اما جمال مطلق و جلال مطلق شهودش جز برای یگانه مطلق برای غیر صورت ناپذیر است. چه ما جلال را بذات او بظهورش در اسماء و صفات خود کما هی علیه تعبیر کردیم و این شهود و ظهور برای غیر او محال باشد. و جمال را نیز بصفات و اسماء حسنای او تعبیر کردیم چه استیفاء اوصاف و اسماء او برای خلق از محالاتست. و در حواشی شرح عقاید نسفیه در شرح خطبه کتاب گوید: جلال صفت قهر و نیز بر صفات سلبیه حق تعالی اطلاق شود مثل آنکه او تعالی شأنه جسم و جسمانی و جوهر و عرض و از آنچه بسایر موجودات اطلاق شودمعری و مبری است. و در کشف اللغات میگوید: و نیز صفات باطن حق تعالی را جلال گویند و صفات ظاهر را جمال.و در اصطلاح متصوفه جلال احتجاب حق است از بصائر و ابصار چه هیچ کس از ما سوی اﷲ ذات مطلق او را نبیند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). صفات جلال صفات سلبی خداست از قبیل جسم نبودن و ظالم نبودن و امثال اینها مقابل صفات جمال که صفات ثبوتی است. ( فرهنگ نظام ) : عاکفان کعبه جلالش بتقصیر عبادت معترف. ( گلستان ).

جلال . [ج َ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن . || حقیر شدن (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کوچک شدن . || منزه و پاک شدن . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. بزرگی، بزرگواری.
۲. عزت، شکوه.

دانشنامه عمومی

جلال (به عربی: جلال) یک شهرداری در الجزایر است که در استان خنشله واقع شده است. جلال ۳٬۶۳۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر

بزرگ، فتح کننده، عظیم.


دانشنامه آزاد فارسی

جَلال
در اصطلاح عرفان، شکوه و سطوت الهی که مانع از مشاهده و ادراک ذات از سوی ممکنات می شود. این اصطلاح در مقابل جمال قرار دارد. چه جمال مرتبۀ تجلّی پروردگار بر عباد است که به واسطۀ آن معرفت نسبت به متجلّی حاصل می شود. عارف چنانچه به وسیلۀ حقیقت خود، به جلال الهی نظر کند، هیبت به او روی می آورد، و چنانچه به جمال الهی نظر کند، اُنس. از این رو، جلال و جمال الهی، نه دو امر مباین از هم که دو مرتبه از مراتبِ هستیِ مطلق است. بدیهی است که تمامیِ عوالم امکان، حتّی اقرب فرشتگان به خداوند هم، پس از پردۀ جلال قرار دارند، و به همین دلیل است که جلال را مانع درک ذات او می دانند. از این رو، شماری از عارفان نفسِ وجوبِ وجود را، که به معنی کمالِ مطلقِ ذات است، همان جلال الهی دانسته اند.

فرهنگ فارسی ساره

شکوه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جلال (ابهام زدایی). واژه جلال ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: معانی• جلال (نجاست خوار)، جَلاّل به معنای نجاستخوار و بحث شده در باب طهارت اعلام و اشخاص• جلال خالقی مطلق، ادب شناس، پژوهشگر و شاهنامه شناس ایرانی• جلال مجرد سهلتی، معروف به شاه جلال ، عارف شبه قاره در قرن هفتم و هشتم • جلال بایار، سومین رئیس جمهوری ترکیه
...

پیشنهاد کاربران

شکوه و زیبایی

عظمت بزرگی

جلال، انسان شدن

کبیر
بزرگ
شکوهمند

کر و فر

مرغ نجاست خوار

شکوه. ، بزرگی، عظمت

عظمت وشکوه

با شکوه

ابهت

هیبت


Glory

زیبایی تمام. . .


بزرگی شکوه عشق زندگی😊😊


کلمات دیگر: