مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد
برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه
glory
augustness, dazzle, dignity, grandeur, magnificence, nobleness, opulence, pomp, royalty, solemnity, splendor, splendour, stateliness
(تلفظ: jalāl) (عربی) بلند پایگی ، عظمت ، بزرگی ، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد .
احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد
سعدی .
سعدی .
جلال . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) بزرگ . || بزرگ قدر. مونث آن جُلاّلة. (منتهی الارب ). رجوع به جلالة شود. || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جَلال و جَل و جِل شود.
جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک از صوفیان نقشبندیه و از مریدان مولانا شمس الدین محمد روحی است که بخدمت شیخ عمادالدین فضل اﷲ ابیوردی نیز رسیده است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 212 و 213 شود.
جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن یوسف تیزینی معروف به تبانی از دانشمندان قرن پنجم هجری است که ریاست حنفیه بوی مفوض گشت . ابن حجر در الدرر گوید: وی پیش از سال 500 هَ . ق . بقاهره رفت و بخاری را از علاء ترکمانی شنید. او راست : 1- منظومه ای در فقه . 2 - شرح آن منظومه . 3- شرح المشارق . 4 - شرح المنار. 5 - شرح التلخیص .6 - کتاب منع تعدد الجمعه . 7 - مختصر شرح البخاری معلطانی . وی در سیزدهم رجب سال 793 هَ . ق . وفات کرد. (روضات الجنات ص 161).
جلال . [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) راهی است بنجد سوی مکه . (منتهی الارب ).
جلال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
جلال . [ ج ُ ](ع ص ) سطبر از هر چیزی . || معظم چیزی . || بزرگ . || بزرگ قدر. || روشن آواز. حمار جلال ؛ خر روشن آواز. (منتهی الارب ).
جلال . [ج َ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن . || حقیر شدن (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کوچک شدن . || منزه و پاک شدن . (از اقرب الموارد).
بزرگ، فتح کننده، عظیم.
شکوه