کلمه جو
صفحه اصلی

طعنه


مترادف طعنه : بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه، سرزنش کردن، نیزه زنی، ضربت نیزه

برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، بدگویی

فارسی به انگلیسی

irony, quip, sarcasm, taunt, barb, taunt(ing), sneering

taunt(ing), sarcasm, sneering, irony


barb, irony, quip, sarcasm, taunt


فارسی به عربی

اسخر , تهکم , دعابة , سخریة , سخط

عربی به فارسی

خنجر زدن , زخم زدن , سوراخ کردن , زخم چاقو , تير کشيدن


مترادف و متضاد

invective (اسم)
پرخاش، طعنه، طعن، سخن حمله امیز، ناسزا گویی

reproach (اسم)
سب، ننگ، سرزنش، مذمت، رسوایی، ملامت، طعنه، عیب جویی، توبیخ، سرکوفت

reproof (اسم)
سب، سرزنش، عتاب، ملامت، طعنه، نکوهش، توبیخ ملایم

lash (اسم)
ضربه، تسمه، طعنه، شلاق، تازیانه

quip (اسم)
کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز

scoff (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، طنز

irony (اسم)
مسخره، طعنه، تمسخر، طنز، وارونه گویی، پنهان سازی، گوشه و کنایه و استهزاء

jape (اسم)
گول، شوخی، لطیفه، طعنه

rebuke (اسم)
سرزنش، زخم زبان، ملامت، طعنه، گوشمالی، سرکوفت

twit (اسم)
سرزنش، طعنه

expostulation (اسم)
عتاب، طعنه

sarcasm (اسم)
سرزنش، ریشخند، لطیفه، طعنه، زهر خنده، سخن طعنه امیز

jeer (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز

jest (اسم)
کردار، کنایه، گوشه، مسخره، شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، طعنه، تمسخر، مزاح، بذله گویی

call-down (اسم)
ملامت، طعنه

brush-off (اسم)
اخراج بی ادبانه، زدایش، طعنه

taunt (اسم)
مسخره، طعنه

satire (اسم)
طعنه، هزلیات، هجونامه

lashing (اسم)
طعنه، شلاق زنی

بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه


سرزنش کردن


نیزه‌زنی، ضربت‌نیزه


۱. بدگویی، سرزنش، شماتت، طعن، لوم، ملامت، نیش و کنایه
۲. سرزنش کردن
۳. نیزهزنی، ضربتنیزه


فرهنگ فارسی

یکبارزدن بانیزه، اثرنیزه دربدن، سرکوفت، سرزنش
۱ - ( مصدر اسم ) یکبار زدن با نیزه ضربت نیزه . ۲ - سرزنش کردن . ۳ - ( اسم )
دهی از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس .

فرهنگ معین

(طَ نِ ) [ ع . طعنة ] (اِمص . ) ۱ - یک بار نیزه زدن . ۲ - سرزنش کردن .

لغت نامه دهخدا

( طعنة ) طعنة. [ طَ ن َ ] ( ع مص ) طعنه. یک بار نیزه زدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست. ( مهذب الاسماء ). || عیب جوئی کردن. ( غیاث اللغات ). || مجازاً، بیغاره. سرزنش. ملامت. گواژه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زخم. ( صراح ). فسوس. ( ناظم الاطباء ). تفش. ( مجمعالفرس ). و بمعنی بد گفتن کسی را مجاز است و با لفظ کشیدن و بردن و زدن و کردن و داشتن و فروختن و باریدن مستعمل. ( آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود :
غلام و جام می را دوست دارم
نه جای طعنه و جای ملام است.
منوچهری.
هرچه وزیر میگفت به طعنه جواب میداد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486 ).
گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.
خاقانی.
با لذت طعنه تو دل را
فرموش شد آرزوی مرهم.
خاقانی.
بدانکه نیست کفم چون دهان گل پرزر
به دست طعنه چرا هر خسی نهد خارم.
خاقانی.
لیکن از روی طعنه خصمان
آمدن هیچ رو نمیدارد.
خاقانی.
دو بیوه بهم گفتگو ساختند
سخن را به طعنه درانداختند.
نظامی.
هر هنری طعنه شهری بود
هر شکری زحمت زهری بود.
نظامی.
یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گویی درحق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفته اند. ( گلستان ). ملاح بیمروت از او به خنده برگردید، جوان را دل از طعنه ملاح بهم برآمد. ( گلستان ).
مسلمانی اگر کعبه پرستی است
پرستاران بت را طعنه از چیست.
شبستری.
ای که ز بت طعنه به هندو بری
هم ز وی آموز پرستشگری.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه کار
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند.
ابن یمین.
یکی را بود طعنه درلفظ او
یکی را سخن در معانی بود.
ابن نصیر.

طعنه. [ طَ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعه شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه ، جنوب رودخانه گرگان. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه. آب آن از رودخانه گرگان بوسیله موتور برداشته میشود. محصول آنجا غلات و صیفی و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه فرعی به آق قلعه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

طعنه . [ طَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعه ٔ شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه ، جنوب رودخانه ٔ گرگان . دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگان بوسیله ٔ موتور برداشته میشود. محصول آنجا غلات و صیفی و حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت وگله داری . صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . راه فرعی به آق قلعه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


طعنة. [ طَ ن َ ] (ع مص ) طعنه . یک بار نیزه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست . (مهذب الاسماء). || عیب جوئی کردن . (غیاث اللغات ). || مجازاً، بیغاره . سرزنش . ملامت . گواژه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زخم . (صراح ). فسوس . (ناظم الاطباء). تفش . (مجمعالفرس ). و بمعنی بد گفتن کسی را مجاز است و با لفظ کشیدن و بردن و زدن و کردن و داشتن و فروختن و باریدن مستعمل . (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود :
غلام و جام می را دوست دارم
نه جای طعنه و جای ملام است .

منوچهری .


هرچه وزیر میگفت به طعنه جواب میداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486).
گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.

خاقانی .


با لذت طعنه ٔ تو دل را
فرموش شد آرزوی مرهم .

خاقانی .


بدانکه نیست کفم چون دهان گل پرزر
به دست طعنه چرا هر خسی نهد خارم .

خاقانی .


لیکن از روی طعنه ٔ خصمان
آمدن هیچ رو نمیدارد.

خاقانی .


دو بیوه بهم گفتگو ساختند
سخن را به طعنه درانداختند.

نظامی .


هر هنری طعنه ٔ شهری بود
هر شکری زحمت زهری بود.

نظامی .


یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گویی درحق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان ). ملاح بیمروت از او به خنده برگردید، جوان را دل از طعنه ٔ ملاح بهم برآمد. (گلستان ).
مسلمانی اگر کعبه پرستی است
پرستاران بت را طعنه از چیست .

شبستری .


ای که ز بت طعنه به هندو بری
هم ز وی آموز پرستشگری .

امیرخسرو (از آنندراج ).


دو دوست با هم اگر یکدلند در همه کار
هزار طعنه ٔ دشمن به نیم جو نخرند.

ابن یمین .


یکی را بود طعنه درلفظ او
یکی را سخن در معانی بود.

ابن نصیر.



فرهنگ عمید

۱. سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان می آید.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] سرزنش، بدگویی: دو دوست با هم اگر یک دلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیم جو نخرند (ابن یمین: ۳۸۲ ).
* طعنه زدن: (مصدر لازم )
۱. سرزنش کردن، ملامت کردن.
۲. گوشه و کنایه زدن: همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگران چه زنیم (سعدی: لغت نامه: طعنه زدن ).

۱. سخن کنایه‌آمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان می‌آید.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سرزنش؛ بدگویی: ◻︎ دو دوست با هم اگر یک‌دلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیم‌جو نخرند (ابن‌یمین: ۳۸۲).
⟨ طعنه ‌زدن: (مصدر لازم)
۱. سرزنش کردن؛ ملامت کردن.
۲. گوشه و کنایه زدن: ◻︎ همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگران چه زنیم (سعدی: لغت‌نامه: طعنه زدن).


دانشنامه عمومی

واژه طعنه از طعنت به معنای نیزه زدن ریشه گرفته است. دهخدا طعنه را چنین تعریف می کند: " عیب جویی کردن، توبیخ و سرزنش کردن. بیغاره؛ ملامت و گواژه. به معنی بد گفتن کسی را مجاز است و با لفظ کشیدن و بردن و زدن و کردن و داشتن و فروختن و باریدن مستعمل"
نمونه هایی از کاربرد واژه طعنه در ادبیات فارسی بدین شرح است:
به دل کین همی داشت ز اسفندیار ندانم چه شان بود ز آغاز کار. (از شاهنامه)
هر آنجا که آواز او آمدی از او زشت گفتی و طعنه زدی. دقیقی
غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است. (از دیوان منوچهری)

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] از گناهان زبان طعنه زدن است.
طعنه زدن: عیبجوئی کردن. مجازاً، توبیخ و سرزنش کردن. بد گفتن. طعن زدن با نیزه است و به طور استعاره در عیب گویی و عیب گرفتن و سرزنش به کار می رود.
طعن از کارهای مذموم است و موجب ضرر دنیوی و عذاب اخروی می شود.
زخم زبان گونه ای مردم آزاری است ؛ یعنی سخنی بر زبان آوریم که شخص مقابل را برنجاند.
ضرب المثل معروفی است که می گوید: زخم شمشیر خوب می شود، ولی زخم زبان خوب نمی شود. البته این ضرب المثل یک واقعیت است و احادیث اخلاقی اسلامی نیز آن را تاکید می کند و به شدت، زخم زبان زدن و شماتت را نکوهیده است.
حضرت امام باقر علیه السلام می فرماید: "فایاکم والطعن علی المومنین؛ از طعن زدن به مومنان بپرهیزید".
و فرمود: "ما من انسان یطعن فی عین مومن الا مات بشر میتة و کان قمنا ان لایرجع الی خیر"؛ هیچ انسانی رو یا روی مومنی به او طعنه نمی زند جز این که به بدترین مردن ها می میرد و سزاوار است که به خیر بازنگردد.

واژه نامه بختیاریکا

باگوشی؛ تنا؛ سرکو؛ کُچه؛ لُقز

جدول کلمات

متلک

پیشنهاد کاربران

سرکوفت

سرزنش

کنایه، متلک ، سرزنش، سرکوفت، بدگویی

طَعنه
شایَد اَز بیخ ( اَصل ) واژه یِ پارسی وَ اَرَبیده " تَنه " باشَد ، بَرایِ این که دَر نیش وُ کِنایه وُ مَتَلَک با آرِنج یا کَفِ دَست یا با شانه به تَنه یِ هَم می زَنَند تا به دیگَر بِفَهمانَند ( بِپِیمانَند ) .


کلمات دیگر: