مترادف عموم : تمام، جمیع، عامه، کافه، کل، همگان، همه
برابر پارسی : همه، همگان
the public
multitude, public
تمام، جمیع، عامه، کافه، کل، همگان، همه
عموم . [ ع ُ ] (ع اِ) همه . همگی . جمهور. کلیه . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . بجمله : در عموم ِ احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسند. (کلیله و دمنه ). || (اِ) ج ِ عَم ّ. رجوع به عَم ّ شود.
عموم . [ ع ُ ] (ع مص ) فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب ). همه ٔ افراد را شامل بودن . همگی را شامل شدن ، و عام شدن : عم ّ المطر الارض ؛ باران همه ٔ زمین را فراگرفت . (از اقرب الموارد).
- عموم و خصوص مطلق ؛ (اصطلاح منطق ) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه ٔ افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: «حیوان » و «انسان » که هر انسانی حیوان است ، اما هر حیوانی انسان نیست . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عموم و خصوص مِن ْ وجه ؛ (اصطلاح منطق ) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند «حیوان » و «ابیض ». (از فرهنگ فارسی معین ).
همگان