برابر پارسی : فرمانروایی
دولتی
برابر پارسی : فرمانروایی
فارسی به انگلیسی
governmental, belonging to the state
governmental, public, state
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به دولت مقابل ملی : کارخانه دولتی ابنیه دولتی ۲ - کارمند اداره دولتی جمع دولتیان .
فرهنگ معین
(دُ لَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - وابسته به حکومت ، قدرتمند. ۲ - سعادتمند.
لغت نامه دهخدا
دولتی. [ دَ / دُو ل َ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به دولت. ( ناظم الاطباء ). خوشبخت. بختیار. بختور. بختمند. حظی. مقبل. نیکبخت. روزبه. بهروز. دولتیار. ( یادداشت مؤلف ). حظ. حظیظة. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) :
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.
هنرمند با دولتی درخور است.
گشت از قدم تو عالم افروز.
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.
قبول دولتیان کیمیای این مس شد.
- دولتی شدن ؛ حظوه. احظاظ. خوشبخت و سعادتمند گردید. ( یادداشت مؤلف )؛ حظی ، دولتی شدن زن. ( دهار ).
- سری دولتی ؛ در تداول عامه ، سر بزرگ و موزون. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( حامص ) بختیاری و بهره مندی. ( ناظم الاطباء ). حاصل مصدر ( ازدولت + ی که معمولا به صورت مرکب آید، بی دولتی ، نودولتی ).
- بی دولتی ؛ بدبختی و بی اقبالی :
بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم
دیو ز بی عصمتی نیست به جنت مکین.
دولتیان را به جهان در چه باک.
به نزدیکان حضرت بخش ما را.
دولت همه ز اتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد.
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.
نظامی.
ترا دولت او را هنریاور است هنرمند با دولتی درخور است.
نظامی.
ای دولتی آن شبی که چون روزگشت از قدم تو عالم افروز.
نظامی.
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.
حافظ.
چو زر عزیز وجود است نظم من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد.
حافظ.
رجل حظ و حظی وحظیظ؛ مردی بخت مند دولتی. ( منتهی الارب ).- دولتی شدن ؛ حظوه. احظاظ. خوشبخت و سعادتمند گردید. ( یادداشت مؤلف )؛ حظی ، دولتی شدن زن. ( دهار ).
- سری دولتی ؛ در تداول عامه ، سر بزرگ و موزون. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( حامص ) بختیاری و بهره مندی. ( ناظم الاطباء ). حاصل مصدر ( ازدولت + ی که معمولا به صورت مرکب آید، بی دولتی ، نودولتی ).
- بی دولتی ؛ بدبختی و بی اقبالی :
بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم
دیو ز بی عصمتی نیست به جنت مکین.
خاقانی.
مرد ز بی دولتی افتد به خاک دولتیان را به جهان در چه باک.
نظامی.
چو از بی دولتی دور اوفتادیم به نزدیکان حضرت بخش ما را.
سعدی.
- امثال :دولت همه ز اتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد.
( امثال و حکم دهخدا ).
|| ( ص نسبی ) صاحب و خداوند دولت و توانگر و مالدار. ( ناظم الاطباء ). خداوند دولت. ( شرفنامه منیری ). || مقابل ملی. آنچه متعلق و مربوط و وابسته به دولت و حکومت است. منسوب و متعلق به دولت و حکومت : کارخانه های دولتی. ابنیه دولتی. ادارات دولتی. ( یادداشت مؤلف ). || آنکه به دولت و حکومت وابسته است. کارگزاران و فرمانروایان حکومتی. کارمندان اداره دولتی. ج ، دولتیان. ( یادداشت مؤلف ).دانشنامه عمومی
این واژه دارای معانی متفاوتی است.
۱.دولتی نام شهرکی است که مرکز بخش چغامیش از توابع شهرستان دزفول
۲.دولتی یعنی متعلق یا وابسته به دولت یا حکومت
۱.دولتی نام شهرکی است که مرکز بخش چغامیش از توابع شهرستان دزفول
۲.دولتی یعنی متعلق یا وابسته به دولت یا حکومت
wiki: دزفول است. این شهرک اکنون مرکز بخش چغامیش از بخش های سه گانه دزفول است. فاصله شهرک دولتی از شهر دزفول ۳۰ کیلومتر و از شهر شوشتر۲۵ کیلومتر می باشد. این شهرک در نزدیکی تپه چغامیش واقع شده است که وجه تسمیه بخش یاد شده با مرکزیت شهرک دولتی برگرفته از نام همین مکان باستانی است.چغا(chogha)در گویش لری بختیاری به معنای تپه می باشد.اهالی این منطقه از قوم بختیاری و اغلب از طوایف زلقی و بُساک و.. می باشند.شهرک دولتی یاهمان چغامیش درتاریخ۲۵/۳/۱۳۸۹به شهر تبدیل شدونام شهر با نام باستانی چغامیش به ثبت رسید. جمعیت کنونی شهر چغامیش باتوجه به سرشماری اخیر ۱۹۰۰ نفروجمعیت کلی بخش چغامیش ۲۹۰۰۰ نفراست.
wiki: دولتی (شهرک)
دانشنامه آزاد فارسی
دو لَتّی (bicuspid)
در زیست شناسی، ساختاری دارای دولنگه یا لَت. مثلاً، دندان های آسیای کوچک و دریچۀ میترال قلب دو لتّی اند.
در زیست شناسی، ساختاری دارای دولنگه یا لَت. مثلاً، دندان های آسیای کوچک و دریچۀ میترال قلب دو لتّی اند.
wikijoo: دو_لتی
فرهنگ فارسی ساره
فرمانروای
پیشنهاد کاربران
خورده کلمه رو به انگلیسی بنویسید
کلمات دیگر: