کلمه جو
صفحه اصلی

دهلیز


مترادف دهلیز : تونل، دالان، راهرو، نقب، هشتی

فارسی به انگلیسی

corridor, entry, entryway, gallery, hall, hallway, vestibule


atrium, corridor, entry, entryway, gallery, hall, hallway, auricle, labyrinth, vestibule

auricle, labyrinth


فارسی به عربی

ممر

مترادف و متضاد

corridor (اسم)
راهرو، دالان، دهلیز، راه سرپوشیده

vestibule (اسم)
راهرو، سرسرا، دهلیز، هشتی، دالان سرپوشیده

تونل، دالان، راهرو، نقب، هشتی


فرهنگ فارسی

دالان، راه تنگ وباریک ودراز، راهروباریک
( اسم ) راه تنگ و دراز معبر باریک دالان جمع دهالیز ( عربی ) . یا دهلیز دهان فاصله ای بین قوسهای فکی داخل دهان و لبها .

فرهنگ معین

(دِ ) [ معر. ] (اِمر. ) راهرو، دالان ، ج . دهالیز.

لغت نامه دهخدا

دهلیز. [ دِ ] (اِ) به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند . (انجمن آرا). بالان . دالان . معرب دالیز. فاصله ٔ میان در و خانه . دالیج . دلیج . (یادداشت مؤلف ). دالان و محل میانه ٔ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


پیاده به دهلیز کاخ اندرون
همی رفت بهرام بی رهنمون .

فردوسی .


بیامد چنین تا به درگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید.

فردوسی .


امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
ز دهلیز تا پرده ٔشهریار
فروزنده شمع از دو ره صدهزار.

اسدی .


پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای .

اسدی .


یکی آسیا سنگ به ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته .

اسدی .


دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار.

ناصرخسرو.


آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.

سوزنی .


اگر از در درآیدم امشب
از طرب بر فلک زنم دهلیز .

انوری .


سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر . (راحةالصدور راوندی ).
دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش .

خاقانی .


دهلیز سرات ناف فردوس
چون ناف زمین میان کعبه .

خاقانی .


سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لیکن ایوان امان کعبه ٔ علیا ببینند.

خاقانی .


آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز.

نظامی .


سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.

نظامی .


چون گذری زین دو سه دهلیز خاک
لوح ترا از تو بشویند پاک .

نظامی .


به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان .

نظامی .


کس نداردگوش در دهلیزها
تا بپرسم از کنیزک چیزها.

مولوی .


ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنایی بتافت . (گلستان ). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ محتشم ... اعمال بزرگ چون عمارت ثغرتیز که دهلیز وزارت است کرده . (المضاف الی بدایعالازمان ص 1 و 2).
- دهلیز پرده ؛ دالان پرده سرای یا سراپرده :
چو آمد به نزدیک پرده سرای
خرامید نزدیکی رهنمای
بدو گفت اگر نزد شاهم بری
بیابی ز من تاج و انگشتری
هشیوار بینا دل او را ببرد
ز دهلیز پرده بر شاه گرد.

فردوسی .


- دهلیز خاصه ؛ دهلیز مخصوص امیر یا سلطان : این ابومطیع... پدری داشت بواحمد خلیل نام . شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود... شب دور کشیده بود اندیشید نباید که در راه خللی افتد در دهلیز خاصه مقام کرد و مردی شناخته بود و مردمان او را حرمت نگاه داشتندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122).
- دهلیزگه (یا دهلیزگاه ) ؛ محل دهلیز :
به دهلیزگه طاقش از آبنوس
که برجش همی ماه را داد بوس .

اسدی .


|| ایوان . (ناظم الاطباء). || حیاط بیرونی . || محل گردش . || گوشه ای از خانه . (ناظم الاطباء). || مجازاً دبر است . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔنخجوانی ). مجازاً دبر. (یادداشت مؤلف ) :
یک روز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.

منجیک .



دهلیز. [ دِ ] ( اِ ) به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند . ( انجمن آرا ). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصله میان در و خانه. دالیج. دلیج. ( یادداشت مؤلف ). دالان و محل میانه دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
پیاده به دهلیز کاخ اندرون
همی رفت بهرام بی رهنمون.
فردوسی.
بیامد چنین تا به درگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید.
فردوسی.
امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171 ). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ).
ز دهلیز تا پرده ٔشهریار
فروزنده شمع از دو ره صدهزار.
اسدی.
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای.
اسدی.
یکی آسیا سنگ به ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته.
اسدی.
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
سوزنی.
اگر از در درآیدم امشب
از طرب بر فلک زنم دهلیز .
انوری.
سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر . ( راحةالصدور راوندی ).
دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
دهلیز سرات ناف فردوس
چون ناف زمین میان کعبه.
خاقانی.
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لیکن ایوان امان کعبه علیا ببینند.
خاقانی.
آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز.
نظامی.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
چون گذری زین دو سه دهلیز خاک
لوح ترا از تو بشویند پاک.
نظامی.
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان.

دهلیز.[ دِ ] (معرب ، اِ) مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). از آنچه که عرب از فارسی گرفته ، یکی دهلیز است و آن عبارت از میان خانه ودر می باشد. (از المزهر سیوطی ). دالان اندرونی . ج ، دهالیز. (مهذب الاسماء). معرب از فارسی است . (المعرب جوالیقی ص 154). || تجویف میانین از تجاویف دل . بطن اوسط قلب . (یادداشت مؤلف ). تجویف میانه ٔ دل و ایستادنگاه آب است یا زردآب ج ، دهالیز. (منتهی الارب ). || بطن اوسط دماغ . (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. ‹دهلیزه، دالیز، دالیج› راهرو تنگ و دراز، دالان.
۲. (زیست شناسی ) هریک از دو حفرۀ فوقانی قلب که خون را به بطن ها می فرستد.

دانشنامه عمومی

دهلیز، دالیز، به چم راه رو است و می تواند به موارد زیر اشاره کند:
دهلیز (فیلم)، فیلمی از بهروز شعیبی
دهلیز (معماری)، راهرو یا ایوان ستوندار، رواق
دهلیز قلب، بخش های میان تهی قلب
دهلیز باب المعدی، یا دهلیز پیلور، بخش نخست اسفنکتر باب المعده
دهلیز (روستا)، روستایی در استان هرمزگان
دهلیز یک، روستایی از توابع بخش حمیدیه شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران
سخن دهلیزی یا شایعه
همچنین ببینید هال را در ویکیپدیای انگلیسی

دهلیز (اهواز). دهلیز یک روستا در ایران است که در دهستان جهاد واقع شده است. دهلیز ۸۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

دهلیز (بندر لنگه). دهلیز روستای کوچکی از توابع بخش کیش شهرستان بندر لنگه استان هرمزگان واقع در جنوب ایران.
الوحیدی الخنجی، حسین بن علی بن احمد، «تاریخ لنجه»، چاپ دوم، دبی: دارالأمة للنشر والتوزیع، ۱۹۸۸ میلادی.
محمد صدیق، عبدالرزاق، «صهوة الفارس فی تاریخ عرب فارس»، چاپ اول، شارجه: چاپ خانه المعارف، ۱۹۹۳ میلادی.
العصیمی، محمد بن دخیل، عرب فارس، چاپ اول، دمام (عربستان سعودی): انتشاراتی الشاطیء الحدیثة، ۱۴۱۸ هجری قمری.
حاتم، محمد بن غریب، تاریخ عرب الهولة، چاپ اول، قاهره: دارالعرب للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۹۹۷ میلادی.
کامله، القاسمی، بنت شیخ عبدالله، (تاریخ لنجة) مکتبة دبی للتوزیع، الامارات:، چاب دوم، انتشار سال ۱۹۹۳ میلادی. (به عربی).
از شمال دهکون، از جنوب لاز، از مغرب قرط، و از سمت مشرق به سفین محدود می گردد.
جمعیتش در حدود ۴۰ نفر می باشد که اهل سنت و از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند.دارای مسجد، مدرسه، می باشد و بزبان عربی تکلم می کنند.
اهالی روستا در فصل معینی از سال به صید مروارید فعالیت دارند، ولی شغل اساسی مردم ماهی گیری است.

دهلیز (فیلم). دهلیز فیلمی به کارگردانی بهروز شعیبی است و نخستین فیلم بلند سینمایی او به شمار می آید.
شعیبی برای کارگردانی فیلم دهلیز برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم سی و یکمین جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو (مسابقه فیلم های اول) شد.
هانیه توسلی در سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر برای بازی در فیلم دهلیز، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن شد.
دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد توسط رضا عطاران در جشن انجمن منتقدان سینمای ایران. (سال 1392)
دریافت جایزه بهترین فیلم نامه توسط علی اصغری در جشن انجمن منتقدان سینمای ایران. (سال 1392)
شیوا (هانیه توسلی) پس از به زندان افتادن شوهرش (رضا عطاران) از امیرعلی (محمدرضا شیرخانلو) پسرشان به سختی مراقبت می کند. امیرعلی که حالا کلاس اول دبستان است با تصمیم مادرش و مددکار اجتماعی، پی می برد پدرش در زندان محبوس است. وی احساس پدرانه او را در می یابد. پدر امیرعلی معلمی است که در یک درگیری خیابانی فردی را به قتل رسانده و در آستانه قصاص نفس قرار گرفته است. از مرگ می هراسد و دوست دارد برای فرزندش پدری کند. اما اولیای دم، به خصوص خواهر دوقلوی مقتول هنوز قاتل را نبخشیده اند …

دهلیز (قلب). دهلیزها دو حفرهٔ فوقانی قلب هستند که توسط دیواره ای ماهیچه ای از یک دیگر جدا شده اند. اندازهٔ بطن ها از دهلیزها بزرگ تر است؛ و وظیفهٔ آن ها تلمبه کردن خون به داخل بطنهای قلب است.
هر دهلیز دارای دو دریچه است که یکی از آن ها موجب ورود خون از طریق سیاهرگها به دهلیز؛ و دیگری موجب خروج خون از دهلیز به بطن قلب می شود. دهلیز راست خون را از طریق سیاه رگهای اجوف تحتانی و فوقانی دریافت نموده و از دریچهٔ سه لختی به بطن راست منتقل می کند؛ دهلیز چپ خون اکسیژنه را از طریق سیاهرگ ریوی دریافت نموده از راه دریچهٔ میترال (دو لختی) آن را به بطن چپ منتقل می کند.
دهلیزها از طریق دیواره بین دهلیزی از هم جدا می شوند. گره سینوسی قلب در داخل دهلیز راست قرار دارد.
خون برگشته از تمام قسمت های بدن، به استثنای شش ها به وسیلهٔ سه سیاهرگ (ورید) به داخل دهلیز راست می ریزد. این سه سیاهرگ عبارتند از:

دهلیز (معماری). دهلیز در معماری به معنی دروازه و اندرون سراست ودهالیز بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصلهٔ میان در و خانه. راهرو یا ایوان ستوندار، رواق، دالان و محل میانهٔ دو در یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند.
لغتنامه دهخدا
مانند شعر زیر از فردوسی:
پیاده به دهلیز کاخ اندرون همی رفت بهرام بی رهنمون.
رواق

دانشنامه آزاد فارسی

دهلیز (atrium)
هریک از دو حفرۀ بالایی قلب. دهلیز چپ خون اکسیژن دار تازه (روشن) را از ریهها و از طریق ورید ششی و دهلیز راست خون فاقد اکسیژن (تیره) را از طریق سیاهرگ بزرگ دریافت می کنند. دیواره های دهلیز نازک اند و به راحتی متسع می شوند و خون به قلب وارد می شود. براثر انقباض، دهلیز خون را به بطن ها که دیوارۀ ضخیم تری دارند، می فرستد و ضربان دوم با قدرت بیشتری ایجاد می شود.

دهلیز (معماری). راهرو، به ویژه راهروی ورودی خانه؛ دالان، و بخشی از دستگاه ورودی که معمولاً در حد فاصل هشتی و حیاط قرار می گیرد. نیز (در موارد نادر) اتاق بزرگ. همچنین در حمّام های سنّتی، محل نشستن گرمابه دار.

نقل قول ها

دهلیز (فیلم). دهلیز فیلم ایرانی به کارگردانی بهروز شعیبی است و نخستین فیلم بلند سینمایی او به شمار می آید.

جدول کلمات

تونل , نقب

پیشنهاد کاربران

در پارسی پهلوی:
دهلیچ= dahlich دهلیز، دالان، تونل
َدهلیز= dahliz دهلیز، دالان، تونل

آواز کسی از دهلیز آمدن : ظاهرا کنایه است از مردن کسی
آید آواز هرکس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۳۵.



کلمات دیگر: