کلمه جو
صفحه اصلی

مرغابی


مترادف مرغابی : بط، اردک

فارسی به انگلیسی

drake, duck, teal, water bird

duck


فارسی به عربی

بطة

مترادف و متضاد

duck (اسم)
غوطه، اردک، مرغابی، غوص، اردک ماده

redshank (اسم)
مرغابی، مرغ پا قرمز کرانه زی

waterfowl (اسم)
واک، مرغ ابی

بط


اردک


۱. بط
۲. اردک


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- اسم عام پرندگان آبی ( دریایی ) . ۲- نوعی از طیوراز راست. پرده دارانت از رد. کاریناتها که بیشتر در آب رودخانه ها واستخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری میشود .

فرهنگ معین

(مُ ) (اِ. ) ۱ - تیره ای از پرندگان راستة غازسانان . ۲ - پرندة مهاجر از همین تیره که گونه های متفاوت دارد. ۳ - اردک .

لغت نامه دهخدا

مرغابی. [ م ُ ] ( اِ مرکب ) مرغ آبی. بط. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم فارسی اِوَزّ است. ( مخزن الادویه ) اوز. اوزة. وز. وزین. اردک. حصانة. ( دهار ). نوعی از طیور از راسته پرده داران از رده کاریناتها ، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری می شود. در مازندران اقسام بسیار مرغابی وجود دارد از میان آنها مرغابی گوش دراز و مرغابی شانه بسر زمستان را در اطراف بحر خزر به سر میبرند این دو قسم حیوان بواسطه رنگ زیبای نقره ای خود امتیاز دارند. ( جغرافیای کیهان ) :
تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
در شود بی زخم و زجر و در شودبی ترس و بیم
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
یا چنان زرد یکی جامه عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 198 ).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.
معزی.
سبق برده زوهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان.
نظامی.
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که سر جسر بریده است.
سعدی.
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی.
سعدی.
مرغابییم و عالم آب است جای ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست.
صائب ( از آنندراج ).
دبة؛ آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی. ( از منتهی الارب ). نُحام ؛ مرغابی سرخ. ( منتهی الارب ).
- مرغابی بچه ؛ بچه مرغابی. جوجه مرغابی : مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت. ( قابوسنامه ).
- مرغابی سرخاب ؛ نوعی مرغابی سرخ رنگ :
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.
سنائی ( دیوان ص 8 ).
، ( مرغ آبی ) مرغ آبی. [ م ُ غ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. ( ناظم الاطباء ). ابن الماء. ( دهار ) :

مرغابی . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ آبی . بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم فارسی اِوَزّ است . (مخزن الادویه ) اوز. اوزة. وز. وزین . اردک . حصانة. (دهار). نوعی از طیور از راسته ٔ پرده داران از رده ٔ کاریناتها ، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری می شود. در مازندران اقسام بسیار مرغابی وجود دارد از میان آنها مرغابی گوش دراز و مرغابی شانه بسر زمستان را در اطراف بحر خزر به سر میبرند این دو قسم حیوان بواسطه ٔ رنگ زیبای نقره ای خود امتیاز دارند. (جغرافیای کیهان ) :
تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان .

عسجدی .


در شود بی زخم و زجر و در شودبی ترس و بیم
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی .

منوچهری .


یا چنان زرد یکی جامه ٔ عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 198).


تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.

ناصرخسرو.


مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. (مجمل التواریخ و القصص ).
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی .

معزی .


سبق برده زوهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان .

نظامی .


در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که سر جسر بریده است .

سعدی .


سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی .

سعدی .


مرغابییم و عالم آب است جای ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست .

صائب (از آنندراج ).


دبة؛ آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی . (از منتهی الارب ). نُحام ؛ مرغابی سرخ . (منتهی الارب ).
- مرغابی بچه ؛ بچه ٔ مرغابی . جوجه ٔ مرغابی : مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت . (قابوسنامه ).
- مرغابی سرخاب ؛ نوعی مرغابی سرخ رنگ :
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.

سنائی (دیوان ص 8).



فرهنگ عمید

۱. هریک از پرندگان آبزی، با پاهای پرده دار و کوتاه، گردنِ دراز، و نوکِ پهن.
۲. اردک.

دانشنامه عمومی

اردک سوت زناردک های افراشته دماردک های روی آب چراردک غواصاردک دریایی
Wikipedia contributors, "Duck," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Duck&oldid=162145048 (accessed January 13, 2008).
مرغابی یا اردک یا بَط نامی است که معمولاً برای تعدادی از گونه های مرغابی سانان در خانوادهٔ اردکیان به کار می رود. مرغابی ها به چندین زیرخانواده تقسیم می شوند. مرغابی ها اغلب پرندگان آبی هستند که بیشترشان کوچک تر از هم خانواده های غاز و قو هستند. مرغابی ها هم در آب دریا و هم در آب شیرین زندگی می کنند.
مرغابی پرنده ایست تخم گذار که بیشتر در آب زندگی می کند. گونه های زیادی از مرغابی در دنیا هستند که هنوز شناخته نشده اند. این پرنده پرهای چربی دارد تا با تماس به آب، پرها خیس نشود و پرنده پس از خارج شدن از آب سنگین نشود.
مرغابی یکی از اولین گونه های پرندگان است که توسط آدمی اهلی شده است و به نظر می رسد که نخستین بار، اهلی کردن آن در کشور مصر صورت گرفته باشد، زیرا در حفاری های به عمل آمده بر روی گور آمنهوتپ سوم، یکی از فراعنهٔ باستانی مصر، که در حوالی ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد می زیسته است، تصویر یک اردک در بین گل های لوتوس مشاهده شده است، و گفتنی است که مصریان باستان یکی از اولین اقوام کهن بشری هستند که اقدام به جوجه کشی از این پرنده نمودند، و شاید علت توجه مصریان باستان به پرورش این پرنده، کانال های متعدد آبی و رودخانه طویل و ممتد نیل بوده باشد. امروزه نیز پرورش مرغابی به شدت در مصر متداول است.

واژه نامه بختیاریکا

پا پهن

پیشنهاد کاربران

goose

اوز

اوز، بط، اردک

چال


کلمات دیگر: