کلمه جو
صفحه اصلی

مستوفی


مترادف مستوفی : خزانه دار، خزانه دار کل، محاسب

برابر پارسی : دبیر، دیوان دبیر، سرگنجوَر

فارسی به انگلیسی

state accountant, vindicator

state accountant


مترادف و متضاد

خزانه‌دار، خزانه‌دار کل، محاسب


فرهنگ فارسی

میرزا حسن بن میرزا علی آشتیانی از رجال .قر.۱۳ ه.ق .
استیفائ کننده، حق گیرنده، کسی که تمام حق رابگیرد، حسابدارودفتردارخزانه
( اسم ) ۱ - تمام گیرنده . ۲ - آنکه تمام حق خود را بگیرد. ۳ - محاسب عواید مالیاتی : میرزا محمد حسین مستوفی خزان. عامر. وزارت مالیه . توضیح تاقبل از دور. مظفرالدین شاه در رشت. مالیه معمولا یک مستوفی و یک سر دفتر دار بود . مستوفی کارش این بود که حساب یک ولایت را میرسید ( مثلا و لایت همدان در وزارت مالیه یک مستوفی داشته ). معاون مستوفی را سر رشته دار میگفتند. برای ولایات از طرف دفتر استیفائ مرکز (وزارت مالیه وزارت لشکر وزارت بقایا ) مستوفیان خوش نام و درستکار ومتعین انتخاب میشدند . مستوفیان مذکور کتابچ. دستوالعمل ( بودجه ) هرایالت و ولایتی را ازروی دفترهای جزئ و جمع و بنابر وضع موجود ( ممکن بود درظرف سال براثر بروز آفات یا زلزله بعضی دهات خراب شود یا صنفی از اصناف از کار باز ماند یا دهات جدیدالنسقی بوجود آید ) می نوشتند. این کتابچه بمهرو ثبت کلی. مستوفیان ذی نظر وزیر دفتر وزیرلشکر وزیر وظایف وزیر بقایا صدر اعظم و صحه و مهر پادشاه میرسید ( احمد هرمزد ). ۴ - بزرگترین مامورمالیاتی یک ناحیه سر دفتر اهل دیوان که از دیگرمحاسبان حساب گیرد .
خواجه احمد بن ابی بکر قزوینی

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - حساب دار، دفتردار خزانه . ۲ - تمام فراگیرنده .
( ~. ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) همه را فراگرفته . ۲ - (ص . ) تمام ، کامل .

(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب دار، دفتردار خزانه . 2 - تمام فراگیرنده .


( ~.) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همه را فراگرفته . 2 - (ص .) تمام ، کامل .


لغت نامه دهخدا

مستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) (حمداﷲ ...) خواجه احمدبن ابی بکر قزوینی . مورخ قرن هشتم هجری . رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.


مستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن حامدبن محمد اصفهانی از رؤسای دولت سلجوقی و عم عماد اصفهانی کاتب . رجوع به احمد... شود.


مستوفی. [ م ُ ت َ فا ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استیفاء. حق که بطور کامل گرفته شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || کامل. جامع. مفصل. به تفصیل : شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده. ( کلیله و دمنه ). علماء عصر و فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی مستوفی کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 253 ). و رجوع به استیفاء شود.

مستوفی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) مستوف. نعت فاعلی از استیفاء. آنکه حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد. ( از اقرب الموارد ). || تمام را فراگیرنده. ( از منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به استیفاء شود.
|| سر دفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گیرد. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرآمددفترداران مالیه یک مملکت. سرآمد دفترداران باج و خراج. آمارگیر. آماره گیر. آمارگیره. محاسب متصدی دخل و خرج و حساب درآمد و هزینه : بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). مستوفی و کدخدای وی را [ اریارق را ] که گرفته بودند آنجای آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت برداشتند. ( تاریخ بیهقی ص 228 ). گفت [ مسعود ] برپسرت [ ابواحمد ] مستوفیان چند مال حاصل فرود آورده اند گفت شانزده هزار دینار. ( تاریخ بیهقی ).
مستوفی ممالک مشرق نظام دین
کز کلک تست تیر فلک را مسیر تنگ.
سوزنی.
چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم.
سوزنی.
مستوفی عقل و مشرف رای
در مملکت تو کارفرمای.
نظامی.
صرف کرد آن همه به بی خوفی
فارغ از مشرفان و مستوفی.
نظامی.
پدر جدم مرحوم امین الدین نصیر مستوفی که در عهد سلاجقه مستوفی دیوان سلاطین عراق بوده... ( نزهةالقلوب ج 3 ص 48 ). ناظر مهر نموده به مستوفی ارباب التحاویل سپارند. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 11 ). شغل مشارالیه [ مستوفی سرکار غلامان ] آن است که سر رشته نفری و تاریخ صدور ارقام ملازمت وقدر مواجب و... درست میداشته. ( تذکرةالملوک ص 38 ). || مفتش حساب. || امین حساب. ( ناظم الاطباء ).

مستوفی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) احمدبن حامدبن محمد اصفهانی از رؤسای دولت سلجوقی و عم عماد اصفهانی کاتب. رجوع به احمد... شود.

مستوفی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) ( حمداﷲ... ) خواجه احمدبن ابی بکر قزوینی. مورخ قرن هشتم هجری. رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.

مستوفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) مستوف . نعت فاعلی از استیفاء. آنکه حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد. (از اقرب الموارد). || تمام را فراگیرنده . (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به استیفاء شود.
|| سر دفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گیرد. (غیاث ) (آنندراج ). سرآمددفترداران مالیه ٔ یک مملکت . سرآمد دفترداران باج و خراج . آمارگیر. آماره گیر. آمارگیره . محاسب متصدی دخل و خرج و حساب درآمد و هزینه : بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. (تاریخ بیهقی ص 124). مستوفی و کدخدای وی را [ اریارق را ] که گرفته بودند آنجای آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت برداشتند. (تاریخ بیهقی ص 228). گفت [ مسعود ] برپسرت [ ابواحمد ] مستوفیان چند مال حاصل فرود آورده اند گفت شانزده هزار دینار. (تاریخ بیهقی ).
مستوفی ممالک مشرق نظام دین
کز کلک تست تیر فلک را مسیر تنگ .

سوزنی .


چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم .

سوزنی .


مستوفی عقل و مشرف رای
در مملکت تو کارفرمای .

نظامی .


صرف کرد آن همه به بی خوفی
فارغ از مشرفان و مستوفی .

نظامی .


پدر جدم مرحوم امین الدین نصیر مستوفی که در عهد سلاجقه مستوفی دیوان سلاطین عراق بوده ... (نزهةالقلوب ج 3 ص 48). ناظر مهر نموده به مستوفی ارباب التحاویل سپارند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 11). شغل مشارالیه [ مستوفی سرکار غلامان ] آن است که سر رشته ٔ نفری و تاریخ صدور ارقام ملازمت وقدر مواجب و... درست میداشته . (تذکرةالملوک ص 38). || مفتش حساب . || امین حساب . (ناظم الاطباء).

مستوفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استیفاء. حق که بطور کامل گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد). || کامل . جامع. مفصل . به تفصیل : شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده . (کلیله و دمنه ). علماء عصر و فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی مستوفی کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استیفاء شود.


فرهنگ عمید

محاسب و متصدی امور مالیاتی یک ناحیه؛ حسابدار و دفتردار خزانه.


۱. تمام و کامل.
۲. به طورکامل.
محاسب و متصدی امور مالیاتی یک ناحیه، حسابدار و دفتردار خزانه.

۱. تمام و کامل.
۲. به‌طورکامل.


دانشنامه عمومی

مستوفی کسی بوده است که در گذشته مسئولیّت سرپرستی امور دولتی حسابداری کشورهای اسلامی را به عهده داشته است. به عبارت دیگر مستوفی نقش حسابدار کل را ایفا می کرده است. خود واژهٔ مستوفی کلمه ای است از ریشه استیفاء. و به معنی کسی که «حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد.»
- مستو فی ( استیفای) اول
- مستوفی (استیفای) دوم
این عنوان از زمان عباسیان بطور عمومی برای این سمت مورد استفاده قرار گرفت. مستوفی که در مرکز دارالحکومه بودند حساب دخل و خرج حکومت را در دست داشتند، و مستوفی های استان ها پرداخت حقوق و مستمری ها، و رسیدگی به امور مالی و مالیاتی استانی را انجام می دادند. از مستوفیان تاریخ می توان به مستوفی الممالک در دوره قاجار و حمدالله مستوفی، تاریخ نگار اشاره کرد. در دوره قاجار مستوفی شغل مستوفی موروثی بود و از پدر به پسر می رسید. مستوفیان قاجار از اهالی آشتیان، تفرش و گرکان بودند. در دوره قاجار لقب برخی از کسانی بود که به کار «استیفاء» یا دریافت مالیات و امور دارایی کشور یا ولایات و ایالات می پرداختند.
این عنوان در دورهٔ عباسیان بطور عمومی مورد استفاده قرار گرفت. در دورهٔ غزنویان مستوفی الممالک به وزیر کشور پاسخگو بود و حساب درآمدها و مخارج دیوان وزیر را رسیدگی می کرد. در دوره سلجوقیان و هنگام صدارت خواجه نظام الملک طوسی، مستوفی دومین سمت مهم بود و تنها پس از وزیر اعظم قرار داشت. دیوان مستوفی در این زمان معادل دیوان زمام (دیوان کنترل مالی) بود. هر چند در این دوره اصطلاح دیوان الزمام برای دیوان استیفاء نیز بکار می رفته است که اطلاعات مستقیمی در مورد نحوه کار این نهاد در زمان سلجوقیان موجود نیست. لمبتون می نویسد که این دیوان به زیر شاخه هایی مانند «دیوان معامله و قسمت» تقسیم می شد که از جمله کارهای آن رسیدگی به قراردادهای جمع آوری مالیات و شبکه مستوفیان استان ها که «عامل» نیز نامیده می شدند و جمع آوری مالیات ها، پرداخت حقوق و مستمری ها بود. مستوفی که در مرکز دارالحکومه مستقر بود دارای تبحر در مدیریت اداری و مالی بود و این شخص معمولاً قدرت نفوذ زیادی در اداره امور مملکت داشت. مثلاً در زمان سلطان سلجوقی برکیارق، مجد الملک القمی البلاسانی قدرت پشت پرده واقعی در زمان صدارت وزیر ضعیف آن زمان، فخر الملک ابن نظام الملک بود.در موارد متعددی در این دوران مستوفی خود پا بر منصب صدارت اعظمی می نهاد و به عنوان وزیر شاهان سلجوقی انتخاب می شد.
در زمان خلفای فاطمی مصر، مستوفی می توانست، سرپرست یک دیوان مانند دیوان جیش باشد یا می توانست عهده دار سمتی پایین تر اما باز هم پراهمیت مانند کنترل کننده مالی در دستگاهی مانند اخطاعات یا تیول ارتش باشد. مستوفی های کارمندانی در دستگاه دولت بودند که ممکن بود بر نقشه برداری زمین ها نظارت کنند یا میزان محصول و نظایر آن را در انبارهای مانند انبار دولتی غله تخمین بزنند و محاسبه بکنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مستوفی (ابهام زدایی). مستوفی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حمدالله مستوفی، حمد الله بن تاج الدین ابی بکر بن (ا)حمد بن نصر مستوفی، تاریخ نویس و وزیر• غلامحسین افضل الملک مستوفی ، معروف به (ادیب) مورخ و سفرنامه نویس عصر قاجاریه• یوسف مستوفی، میرزا یوسف مستوفی الممالک آشتیانی، معروف به «آقا» یا «جناب آقا» پسر "میرزا حسین مستوفی الممالک آشتیانی، مستوفی الممالک دوره قاجار• حسن مستوفی، میرزا حسن مستوفی الممالک آشتیانی، پسر میرزا یوسف مستوفی الممالک آشتیانی، مستوفی الممالک دوره قاجار• محمدتفی مستوفی، میرزا محمدتقی مستوفی الممالک آشتیانی پسر هاشم خان آشتیانی، مستوفی الممالک دوره قاجار
...

پیشنهاد کاربران

مستوفی کسی بوده است که در گذشته مسئولیّت سرپرستی امور دولتی حسابداری کشورهای اسلامی را به عهده داشته است. به عبارت دیگر مستوفی نقش حسابدار کل را ایفا می کرده است. خود واژهٔ مستوفی کلمه ای است از ریشه استیفاء. و به معنی کسی که �حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد.


کلمات دیگر: