ابتر. [ اَ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) بریده دم. بریده دنب. بریده ذنب. بریده دنبال. دم بریده. دنبال بریده. کله. کلته. بکنگ. بی دنبال. بی دنباله. کوتاه دم. کوتاه دنبال. || ناقص. ناتمام :
نخست روز که دریا ترا بدید بدید
که پیش قدر توچون ناقص است و چون ابتر.
فرخی.
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
فرخی.
گر چیز نیستند برون از مزاج تن
امروز نیز لاشی ومجهول و ابترند.
ناصرخسرو.
گر این قصیده نیامد چنانکه درخور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.
مسعودسعد.
عمل بی نام او جاهل امل بی بزم او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر.
مسعودسعد.
باندیشه اندر نگنجد مدیحت
که مدحت تمام است و اندیشه ابتر.
ازرقی.
تو پیش از عالمی گر چه در اوئی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر.
انوری.
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی عقیم خاطر جوقی مقیم ابتر.
خاقانی.
ظاهرش مرگ و بباطن زندگی
ظاهرش ابترنهان پایندگی.
مولوی.
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری ، همیان و کیسه ابتر است.
مولوی.
خاصه خرقه ی ْ ملک دنیا کابتر است
پنجدانگ هستیش دردسر است.
مولوی.
که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر و ابتر است.
مولوی.
مرکب چوبین بخشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است.
مولوی.
باد تنداست و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری.
مولوی.
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند، نیم نی ، چون ابتری.
مولوی.
|| بریده. مقطوع. || مرد بی فرزند. بی عقب. بلاعقب. بی فرزندشده. کسی که فرزند و خلیفه ندارد. || مردم بی خیر. کار بی خیر. || زیانکار. || مار کوته دم. مار دم کوتاه. ماری کشنده. ماری خبیث و کوتاه دم. مؤنث :بَتْراء. || ( اصطلاح عروض ) فَعْ که از فَعولُن خیزد در عروض. ( المعجم ). ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مدید که مشتمل بر حذف و قطع باشد. || توشه دان بی دستگیره. || دلو بی گوشه. دلو بی دسته. || ( اِخ ) لقب مغیرةبن سعید و ابتریه فرقه ای از زیدیه که بدو منتسبند. || نام جائی به شام.