کلمه جو
صفحه اصلی

نسل


مترادف نسل : آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد، ریشه، دوره، عصر

برابر پارسی : دودمان، تبار، تخمه، نژاد

فارسی به انگلیسی

offspring, generation, age, descent, removed, stock, seed, once

offspring, seed, generation


age, descent, generation, offspring, removed, stock


فارسی به عربی

تبن , جنس , جیل , زلة , سلیل

عربی به فارسی

زادو ولد , فرزند , اولا د , مبدا , منشا


مترادف و متضاد

۱. آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد
۲. ریشه
۳. دوره، عصر


slip (اسم)
گمراهی، باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، اولاد، ستون، نسل، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطابه خواندن، نهال، تکه کاغذ، لیزی

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

generation (اسم)
پشت، زایش، قبیله، نسل، تولید، تولید نیرو

descendant (اسم)
نسل، زاده اولاد

descendent (اسم)
نسل، زاده اولاد

filiation (اسم)
نسل، نسب، رابطه پدر و فرزندی

آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد


ریشه


دوره، عصر


فرهنگ فارسی

ذریه، نسل، دودمان، فرزند، انسال جمع، پشت برپشت
( اسم ) ۱ - زاده فرزند.۲ - ذریه دودمان : مسعود...کس فرستادومال خواست ندادندوگفتند: مال بکسان خودمیدهیم چه مانیزازنسل ونژاد پادشاهیم .۳ - ( مصدر ) زادن تولیدکردن : چون گوهرنامی نتوانست که بشخص باقی بود... پس محتاج گشت به نسل وتولید.۴ - نوع ازگیاه یاجانور: سرمای امسال نسل مرکبات رابرانداخت. درده ماگاو میری افتاده نسل گاو را ازمیان برد. ۵ - دوره زندگانی توام بافعالیت مجموعهافرادی که سنشان نزدیک بیکدیگراست .یانسل ادهم شرابی که ازانگورسیاه تهیه کرده باشند.
ده کوچکی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) نژاد، فرزند، دودمان . ج . انسال .

لغت نامه دهخدا

نسل. [ ن َ ] ( ع اِ ) فرزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ) ( دستوراللغة ). ولد. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). زاد و زه. ( نصاب ). ذرّیة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). زه و زاده. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ) ( السامی ) ( نصاب ) ( ناظم الاطباء ). اولاد. اخلاف. زاده. بچه. زهزاده. ( ناظم الاطباء ). گویند: له نسل کثیر. ( اقرب الموارد ) :
نسل شروانشهان مهین عقدی است
صفوةالدین بهین میانه اوست.
خاقانی.
|| نبیره. ( یادداشت مؤلف ). || خاندان. سلسله. نژاد. ( ناظم الاطباء ). دودمان. دوده. تبار. پشت. تخمه. گوهر.گهر. اصل. نسب. ( یادداشت مؤلف ). گویند: هو من نسل طیب و نسل خبیث. ( اقرب الموارد ) :
گرانمایه اش نسل و مغزش گران
بفرمود تا شد به هاماوران.
فردوسی.
دوم را مهین نام میلاد بود
که از نسل فرخنده قلواد بود.
فردوسی.
تا اصل مردم علوی باشد از علی
تا نسل احمد قرشی باشد از قصی.
منوچهری.
اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کسی سوی... جفت که در او بقای نسل است ننگریستی. ( تاریخ بیهقی ).
از نسل تومانده ولد
فضل خدائی تا ابد.
ناصرخسرو.
مانند علی سرخ غضنفر توئی ارچه
از نسل فریدونی نز آل عبائی.
خاقانی.
- نسل اندر نسل ؛ پشت بر پشت. پدر بر پدر.
- نسل بر نسل ؛ پشت در پشت.
- نسل... بریدن ؛ بلاعقب ماندن :
نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه.
کسائی.
- نسل پیوستن ؛نسل پا گرفتن. اخلاف و اعقاب به وجود آمدن. تولید مثل : از آن طاووسان... خایه و بچه کردند و به هرات از ایشان نسل پیوست. ( تاریخ بیهقی ).
- نسل... را برانداختن ؛ اعقاب و دودمان او را محو و نابود کردن.
|| آفرینش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خلق. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || ( مص ) زادن. ( از منتهی الارب ) ( فرهنگ خطی ) ( آنندراج ). فرزند زائیدن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). زه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). زه کردن ، یعنی زادن. ( فرهنگ خطی ). گویند: نَسَل َ الولدَ و نَسَل َ بالولد؛ وَلَدَه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || بسیار بچه آوردن. ( ناظم الاطباء ). || بسیار شدن فرزندان. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || به شتاب رفتن. ( از ناظم الاطباء )( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). شتاب رفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتافتن. به شتاب دویدن. ( فرهنگ خطی ). شتابیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نَسَلان. نَسَل. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || جامه از کتف افتادن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). افتادن جامه. نسول. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نسول شود. || پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. ( تاج المصادر بیهقی ). پر انداختن مرغ. ( فرهنگ خطی ). رجوع به نسول شود. || برکندن پشم و پر. رجوع به نسول شود. || افتادن پشم و پر. افتادن پر مرغ و ریختن پشم شتر. ( از ناظم الاطباء ). ریختن پشم.

نسل . [ ن َ س َ ] (ع اِ) شیری که از انجیر سبز برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن شیر که بر سر پستان باقی بماند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باقی شیر که در پستان بماند. (مهذب الاسماء). || شیری که از پستان بی دوشیدن برآید. (فرهنگ خطی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (مص ) نَسْل . نَسَلان . (ازناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نَسْل شود.


نسل . [ ن ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج ، در5هزارگزی شمال شرقی رزاب و 4هزارگزی شمال شرقی راه مریوان به رزاب ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات و توتون و پنبه و اقسام میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).



نسل . [ ن ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر خوش آب وهوا واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از شکراﷲرود، محصولش غلات و لبنیات و عسل ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . در این ده از آثار باستان برجی کهن وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

۱. مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر: نسل بعد از انقلاب.
۲. (زیست شناسی ) مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند: نسلِ لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است.
۳. ذریه، دودمان.
۴. [قدیمی] فرزند.

دانشنامه عمومی

نسل به انسان هایی که در یک دورهٔ زمانی زندگی کرده اند یا متولد شده اند و دارای اشتراکاتی هستند گفته می شود معمولاً افرادی که به صورت میانگین در زمانی در حدود ۳۰ سال به دنیا آمدند و دوران نوجوانی، جوانی، میان سالی و سالخوردگی آنها از نظر اجتماعی، اقتصادی، سیاسی جامعه شرایط یکسانی داشته است، گفته می شوند.

دانشنامه آزاد فارسی

نسل (رایانه)(generation)
مفهومی به منظور متمایز ساختن نسخه های مختلف یک مجموعه از فایل های ذخیره شده. قدیمی ترین فایلی که ذخیره شده، پدربزرگ نامیده می شود. فایلی که بعد از آن ذخیره شده است، فایل پدر نام دارد و جدیدترین فایل هم فایل فرزند می باشد. این وضعیت طبق پیشرفته تر بودن تجهیزاتی از قبیل رایانه ها یا زبان های برنامه نویسی، از یکدیگر متمایز می شوند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَّسْلَ: نسل-نژاد (کلمه نسل به معنای ولادت و جدا شدن فرزند از پدر و مادر است )
معنی أَصْلَابِکُمْ: نسل شما
معنی نَسْلَهُ: نسلش-نژادش(کلمه نسل به معنای ولادت و جدا شدن فرزند از پدر و مادر است )
معنی قَرْنٍ: نسل- مردمی که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند
معنی قُرَیْشٍ: نام عشیره و دودمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)است ، که همگی از نسل نضر بن کنانهاند که نامش قریش نیز بوده
معنی ذُرِّیَّةِ: نسل (ذریة در اصل به معنای فرزندان خردسال است ، ولی در استعمالهای متعارف در خردسالان و بزرگسالان هر دو استعمال میشود ، هم در یک نفر به کار میرود ، و هم در چند نفر ، ولی اصلش به معنای چند نفر است )
معنی ذُرِّیَّتِهِمَا: نسل آن دو(ذریة در اصل به معنای فرزندان خردسال است ، ولی در استعمالهای متعارف در خردسالان و بزرگسالان هر دو استعمال میشود ، هم در یک نفر به کار میرود ، و هم در چند نفر ، ولی اصلش به معنای چند نفر است )
معنی ذُرِّیَّتِی: نسل من(ذریة در اصل به معنای فرزندان خردسال است ، ولی در استعمالهای متعارف در خردسالان و بزرگسالان هر دو استعمال میشود ، هم در یک نفر به کار میرود ، و هم در چند نفر ، ولی اصلش به معنای چند نفر است )
تکرار در قرآن: ۴(بار)
انفصال از شی‏ء. «نَسَلَ الْوَبَرُعَنِ الْبَعیرِ وَالْقَمیصُ عَنِ الاِنْسانِ» کرک از شتر و پیراهن از انسان منفصل شد، فرزند را از آن نسل گویند که از انسان منفصل می‏شود(راغب) طبرسی نسول را در اصل به معنی خروج گفته، مردم نسل آدم اند که از پشت او خارج شده‏اند. . . مراد از نسل ظاهرا انسان است یعنی چون ولایت امر را بدست گیرد برای افساد در زمین تلاش می‏کند که کشت وانسان را هلاک و فنا گرداند. در تفسیر عیاشی از امام ابوالحسن «علیه السلام» نقل شده «اَلنَّسْلُ هُمُ الذُریة وِ الْحَرثُ الزَّرعُ». * . گویند: «نَسَلَ الْماشِیُ فی مَشْیِهِ: اَسْرَعَ» یعنی راه رو در راه رفتن سرعت کرد «یَنْسِلُونَ» را در آیه بسرعت خارج شدن گفته‏اند یعنی چون در صور دمیده شد ناگاه آنها بسرعت از قبرها بسوی پروردگارشان خارج می‏شوند نظیر . لفظ سراعاً نشان می‏دهد که در «یَنْسِلوُنَ» سرعت ملحوظ است. ایضاً .

گویش مازنی

۱نام مرتعی در حوزه ی پرتاسی لفور سوادکوه ۲نام مرتعی در بندپی ...


از دهکده های نمارستاق محال ثلاث


۱نژاد ۲تخم


/nasel/ نژاد - تخم & نام مرتعی در حوزه ی پرتاسی لفور سوادکوه - نام مرتعی در بندپی بابل & از دهکده های نمارستاق محال ثلاث

واژه نامه بختیاریکا

پشت؛ تُووِه

جدول کلمات

سلاله

پیشنهاد کاربران

نتاج

در پارسی " زایک " از بن زاییدن .

نسل یهنی ذریه


تبار و یا نژاد ها

بهترین برابر برای نسل واژگان دوتک دودمان زادمان و در گویش سیستانی رد و رند رانیز به جای نسل بکار میبرند
پارسی شایسته ما ایرانیان هست نه تازی

آل، تبار، تیره، دودمان، ذریه، سلاله، فرزند، نژاد، ریشه، دوره، عصر

زادمان.
-
نسل سوخته : زادمان سوخته

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
نَپت napt ( اوستایی: نَپتی napti )
اَگَن agan ( پهلوی )
دوتَک dutak ( پهلوی )
آوادَک ãvãdak ( پهلوی )
آوادَگ ãvãdag ( پهلوی )

واژه نسل عربی است و ممکن است از دیگر زبان هابه عربی وسپس به فارسی وارد شده باشد. اما ما در زبان تاتی تاکستان واژه نَسکوُله :Naskuleh را داریم که در مقام و معنی نفرینو دُشنام بکار می رود و به معنی نسل از میان رفته و یا بی اصل و نسب است. معادل واژه نسل در تاتی اَنکه: Ankeh به معنی نیا، تبار، خاندان، و همچنین دوُدِمون ( دودمان در فارسی ) و توُم ( تخم و تَرَکه ) که یک واژه پهلوی است نیز همین معنی و کار برد را دارد. باسپاس

در تاتی واژه نسل به شکلهای نَسل: Nasl و نَسِل:Nasel کاربرد دارد . برای نمونه نَسِل بِکِنی اَست:Nasel BekeniAst: به معنی نسل کنده و نسلش از زمین برداشته شده است که در معنی ناسزا و نفرین بکار می رود

دوده، دودمان، تخم، تبار ( با اندک چشم پوشی درخور ) ، تبار، تخم و تبار

دودمان


کلمات دیگر: