کلمه جو
صفحه اصلی

بازاری


مترادف بازاری : تاجر، سوداگر، کاسب، حسابگر، عامی، بی نزاکت، عامیانه، بی ارزش، پیش پاافتاده، مبتذل، نامرغوب

فارسی به انگلیسی

bourgeois, marketeer, ready-made, vulgar, belonging to the market

belonging to the market, ready - made


bourgeois, marketeer, ready-made, vulgar


مترادف و متضاد

عامیانه، بی‌ارزش، پیش‌پاافتاده، مبتذل


نامرغوب


تاجر، سوداگر، کاسب


حسابگر


عامی، بی‌نزاکت


۱. تاجر، سوداگر، کاسب
۲. حسابگر
۳. عامی، بینزاکت
۴. عامیانه، بیارزش، پیشپاافتاده، مبتذل
۵. نامرغوب


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه. ۲ - مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد .
شاعری است

فرهنگ معین

(ص . )۱ - اهل بازار، کاسب . ۲ - مبتذل ، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد.

لغت نامه دهخدا

بازاری. ( ص نسبی ) منسوب ببازار بمعنی مردم بازار. ( آنندراج ). منسوب و متعلق به بازار. یکی از کسبه بازار. سوداگر. ( ناظم الاطباء ). کاسب. تاجر. بازرگان. بازارگان. آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد :
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی.
فردوسی.
چه نامی بدو گفت خرادنام
جهان گرد و بازاری و شادکام.
فردوسی.
از ایدر خورش بود و روزی و بهر
بدهقان و بازاری و اهل شهر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
|| ( ص ) متاعی که رایج بازار باشد. ( ناظم الاطباء ). || مردم بی تمکین و لاابالی را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مردمان بازاری ؛ عقب افتاده از لحاظ تربیت و نزاکت و ظرافت. هرجایی. همه جایی. فاحشه. شاهد بازاری ؛ شاهد هرجایی :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حفوری یا حقوری.
ور چه از مردمان بازارند
مردمان را بخیره نازارند.
ناصرخسرو.
و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ).
من ز عشق آراستم بازارها
عشق بازاری نیاراید ز من.
خاقانی.
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی.
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که خانگیش برآورده ام نه بازاری.
سعدی.
هنرمند باید که باشد چو پیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست.
ابن یمین.
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.
حافظ.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
حافظ.
امید بلبل بیدل ز گل وفاداریست
ولی وفا نکند دلبری که بازاریست.
عمادفقیه.
|| مبتذل. عامیانه.

بازاری. ( اِخ ) اسمش خواجه علی ، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت. بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده :
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست.

بازاری . (اِخ ) اسمش خواجه علی ، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت . بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده :
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست .

؟ (آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 155).


یکی از شعرای ایران است و از اهالی استرآباد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بازاری . (ص نسبی ) منسوب ببازار بمعنی مردم بازار. (آنندراج ). منسوب و متعلق به بازار. یکی از کسبه ٔ بازار. سوداگر. (ناظم الاطباء). کاسب . تاجر. بازرگان . بازارگان . آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد :
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی .

فردوسی .


چه نامی بدو گفت خرادنام
جهان گرد و بازاری و شادکام .

فردوسی .


از ایدر خورش بود و روزی و بهر
بدهقان و بازاری و اهل شهر.

اسدی (گرشاسب نامه ).


|| (ص ) متاعی که رایج بازار باشد. (ناظم الاطباء). || مردم بی تمکین و لاابالی را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مردمان بازاری ؛ عقب افتاده از لحاظ تربیت و نزاکت و ظرافت . هرجایی . همه جایی . فاحشه . شاهد بازاری ؛ شاهد هرجایی :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.

حفوری یا حقوری .


ور چه از مردمان بازارند
مردمان را بخیره نازارند.

ناصرخسرو.


و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 93).
من ز عشق آراستم بازارها
عشق بازاری نیاراید ز من .

خاقانی .


چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری .

سعدی .


تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که خانگیش برآورده ام نه بازاری .

سعدی .


هنرمند باید که باشد چو پیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست .

ابن یمین .


چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.

حافظ.


در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.

حافظ.


امید بلبل بیدل ز گل وفاداریست
ولی وفا نکند دلبری که بازاریست .

عمادفقیه .


|| مبتذل . عامیانه .

فرهنگ عمید

۱. از مردم بازار، تاجر.
۲. [مجاز] متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم: لهجهٴ بازاری.
۳. [مجاز] بی کیفیت.
۴. [مجاز] بدون ارزش هنری، مبتذل:رمان بازاری.
۵. [مجاز] بی ادب، بی ظرافت.
۶. [مجاز] در معرض دید همه.
۷. (صفت نسبی، قید ) مانند افراد بازاری، مقتصدانه: چقد بازاری فکر می کرد.

دانشنامه عمومی

بازاری نامی است که به طبقه تجار و کارگران بازارهای سنتی ایران داده می شود. بازاری در تجارت خرده فروشی به طور سنتی یا تقریباً سنتی، با تمرکز بر بازار و فرهنگ اسلامی آن، درگیر است. آن ها به عنوان «طبقه افرادی که به انقلاب ۱۳۵۷ کمک کرده اند» توصیف شده اند.
بازار
خرده فروشی
طبقه اجتماعی در ایران
انقلاب ۱۳۵۷ ایران
تعریف وسیع تر و جدید تر، شامل تجار سنتی خارج از ایران نیز می شود، «طبقه ای اجتماعی … در مکان هایی است که جامعه در حال مدرن شدن غیرمعمول است؛ بازار در مرحلهٔ گذار بین جهان هزار و یک شب و یک مرکز خرید در حومه های شهری قرار دارد»، نمونه ای از آن تجار سنتی (و مسلمان) در مصر است که اخوان المسلمین را حمایت می کنند. با این حال، باید اشاره شود که بازرگانان در سایر کشورهای خاورمیانه، عمدتاً اقلیت غیرمسلمانان بدون نفوذ سیاسی ،همانند آنچه که در بازار ایران وجود دارد، هستند.
بازاری با طبقه اجتماعی ای که به طور معمول به این صورت معنی می شوند متفاوت است: «عمده فروشان و بنکداران ثروتمند» و همچنین کارگران با درآمد پایین. اتحاد آن ها نه در رابطه با ابزار تولید بلکه در «در مقاومت خود در برابر غرب و گسترش شیوه های غربی»، «نگرش سنتی گرایانه» خود و «ارتباطات خانوادگی، مالی و فرهنگی» با علمای شیعه یا طبقه روحانیت به وجود می آید.
بازاریان، «به رهبری بازرگانان بزرگ»، در اتحاد با روحانیون یا بخش های مهم روحانیت، نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران ایفا کرده اند. این اتحاد «مرکز» تظاهرات موفق نهضت تنباکو در برابر توافق انحصاری بریتانیا در سال های ۱۸۹۱–۱۹۲۹ میلادی، انقلاب مشروطه در دههٔ آغازین قرن بیستم و به ویژه سرنگونی محمد رضا پهلوی در سال ۱۳۵۷ بود. بازاریان از قربانیان مبارزات ضد شاه در سال ۱۹۷۸ و خانواده هایشان حمایت می کردند و همچنین به "حمایت مالی از اعتصابات ضد تروریستی که در ماه مه سال ۱۹۷۸ در میان دانشجویان و استادان دانشگاه آغاز شد و در پاییز سال ۱۹۷۸ به کارگران و کارکنان خدمات شهری گسترش یافت " دست زدند.

گویش مازنی

/baazaari/ بازاری کنایه از افرادی که به سبب اقتضای شغلی خود در بازار با معیارهای معمول روستاییان مردمی حقه باز و سمج و یاوه گو جلوه می نمودند

بازاری کنایه از افرادی که به سبب اقتضای شغلی خود در بازار ...


واژه نامه بختیاریکا

معامله گر


کلمات دیگر: